داستانِ پول تا داستانِ ساسکس
کسی ۵۵ هزار تومان به حسابم ریخته است. منتها پرینتِ حساب هم به دادم نرسید و نتوانستم بفهمم این پول از کجا ریخته شده. البته حدسهایی میزنم... در هر صورت خوشم نیامد از این که کسی بخواهد این جوری کمکم کند. نه این که از کمک کردن بدم بیاید و یا از این جور حرفها. ولی از این که نگفته و ندانسته کسی پول به حسابم بریزد احساسِ خوبی ندارم. شاید هم دستمزدِ کاری باشد که انجام دادهام. که در این صورت امری علیالحده است و باید بدانم دستمزدِ چه کاری است. در هر صورت آن دوستِ بزرگوار که این کار را کردند به من اعلام کنند.
افزونه:
این بغل، در موردِ ابراهیم گلستان، یکی از کیسهای جالب و با سوادِ روشنفکری، مطالبی گفتم. مصاحبهاش با بیبیسی را از
http://www.7rokh.com/index.php?option=com_content&task=view&id=59&Itemid=139 دانلود کنید. (تو را قرآن سریع نتیجه نگیرد که فلانی دستگاهِ فکری گلستان را قبول دارد و از او بت میسازد و این حرفها. نه من گلستان را به خاطرِصداقت و هوشش تحسین میکنم. وگرنه حداقل، کمِ کمش، کسی را که به صورتِ آهنگین به بقیه فحش بدهد و یا مستقیم بکوبد، را ممشای خود قرار نمیدهم. )
واقعا هم توی جای خوش آب و هوایی زندهگی میکند. چند عکس از ساسکس هم گذاشتم تا بگویم باید دید این دنیای زیبا را. مخصوصا اگر به قولِ محمد ابراهیمِ فیلمِ مادر حسابِ آخرتمان هم یازده-یازده است. عکسِ اول هم توی حیاطِ خانهی گلستان با حضورِ مهاجرانی و خانمش است. آن پیرمردِ موسپیدِ خندان، ابراهیم گلستان است.
بقیه عکسها هم از ساسکس است. ساکس را مثلِ کفِ دست میشناسم. بگوید که کجایش را میخواهید تا عکسش را همین جا بزنم. حیف که باید توی ایران بمانم، ولی کجا بهتر از ساسکس؟!
http://en.wikipedia.org/wiki/Sussex
از اینجا داستانش را بخوانید. داستانِ ساسکس را.
که این آخری هم نقشهی ساسکس است.