به کی رأی بدهیم 5- چه خوب میشلی جلیلی! واقعاً هم میشلی.
یا لطیف.
پیشنوشت
جلسهی دیدار دیروز با مخاطبانِ وبلاگ به خوبی و با شور برقرار نشد. ولی تجربهی خوبی بود. من دوست داشتم در این دیدار با مخاطبانی که تا به حال ندیدهام، صحبت کنم. که میسور نشد. تنها دشتِ دیروزم آشنایی با دوستِ علی رحیمیپور بود که خوانندهی وبلاگم نبود، ولی پیوندِ دوستی بین ما برقرار شد. و همین طور بحثی و ان قلتی و گفتمگفتی. دیروز من، جلیل، فردین، حیدر، علی، و دوستش دربارهی انتخابات صحبت کردیم و به نتیجهی روشنی هم نرسیدیم.
دوست داشتم حضرت حجت الاسلام آقای شهاب مرادی هم دیروز به ما میپیوست که نشد. شبِ قبلش با او صحبت کرده بودم، ولی حاج آقا گفت که نمیتواند بیاید. هم از نظر زمانی بدموقع است، نزدیکی به انتخابات و شب میلاد و اینها، و هم شبش باید برود چیذر سخنرانی.
امّا خبری از خوانندگان ناآشنای وبلاگ نبود. و دوستان خفیّهخوان همچنان بر من پیروزند. بحثی هم در وبلاگ درگرفت که شاید حضور برخی از دوستان آن بحث را روشن میکرد. که نشد.
حقیر دربارهی حضور با نامِ مجازی، یا نامِ حقیقی کوتاه شده در وبلاگ نکتههایی دارم که شاید زمانی آنها را بیان کنم. کوتاهشدهی حرفهایم این است که در فضای مجازی هم باید با نام حقیقی حاضر شد. نوشتن ناقصِ اسم، یا استفاده از لقبها، اسممستعارها، یا تخلّص در این فضا نه تنها پسندیده نیست که مذموم است. یعنی نه نوشتنِ «میثمِ» خالی نشان دهندهی هویّتِ من است و نه نوشتنِ «امیریِ» خالی.
بدننوشت
به کی رأی بدهیمها تا به امروز ناظر به معیارهای دموکراتیک و عرفِ سیاست بوده و تا فردای انتخابات چنین خواهد بود. و درستش هم همین است. ولی...
ولی رأی دادن از مقولههای فاهمهی جناب کانت است. انتخابِ یک نماینده یا کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری در درونِ انسان، تئوریزه شده از همهی اصولِ دینی، کتابهای خوانده شده، فهمش از خدا و قیامت و امیرالمؤمنین، آیزوایدشاتِ کوبریک، مارمولکِ تبریزی، قهقههای اخراجیهای دهنمکی، تحریرهای حاج محمود کریمی، غلت خوردن در خاکِ طلاییه، بالا انداختنِ گروکِ 27 درصد با دستانِ نامرئی آدم اسمیت در پهنهی نرمِ ربای بانکی، خیره خیره نگاه کردنِ به دستهای در هوا لرزانِ سید علیِ رهبر؛ یک دست لرزانتر از دیگری و یک دست مسلّطتر از آن یکی، خودنگریها و منم منم کردنِ هاشمیِ مصلحت نظام در بیانیّهی آخرش، خِر خِر کردنِ کفآلود و خاک به دهان آوردهی مشاییِ درسِ حوزهنخواندهی بیسوادِ رسوازدهی ازهمپاشیده شدهی لگدزن، بیتدبیریِ شورای نگهبان در ندیدنِ مصلحتها نظام و در فهمش از جمهوری اسلامی، بالاوپایین پریدنِ بیبیسیِ و ویاوای، کلاسهای کنکور محمّد علیِ نیرینِ عزیز، منبرهای حاج آقا شهاب، نگاههای آقا مجتبی، اصولِ عقایدِ علّامهی عمّار (که واقعاً عمّار خیلی هم لقبِ بدی برای آقای مصباح نیست؛ از سکوت در سقیفه تا روشنگری در جمل و صفیّن و نهروان، و باز درگیرِ بحثهای بیفایده شدن در جاهایی به شهادتِ حکمتِ 405 نهج البلاغهی مولا و آقای مصباح در بهترین حالت عمّار است)، مریمِ دیجیای که مجبور شدم شبِ وفاتِ پدربزرگم در خودریی در نیمهشبِ جلگهای گوشش بدهم، تا همهی گناهان و تقصیرها و نیکیهاست. رأی دادنِ ماحصلی از همهی زندگی آدمیست. از همهی نشیبوفرازهایش و از همهی تنگناهایش.
دلیلها بعداً به وجود میآیند. به زور به وجود میآیند گاهی. مثلِ شکمِ کارنکردهی یبوستِ مزاجزدهی صفرافزوده که به زور، تفالهی غذا را پرت میکند تهِ خلآ. دلیلها گاهی به زورِ تولید میشوند. با عرقریزی. با شب نخوابی. با کلّی فکر و استنتاج. این همه تلاش در تولیدِ دلیل، صرفِ فلسفه میکردیم، جای قطرِ چند متری بایگانی کاغذِ دین، اکنون پویایی در فکر داشتم و قلمی در سیاست. و این حال و روز سیاستِ ماست. حال و روزِ اتاقهای فکرِ ماست. و آن...
و آن نهایتِ فهمِ کاندیدای ماست از انقلاب اسلامی؛ پراید. چه ذوقی هم میکند. و دوستان چه شعفی دارند. همین بسیجیهای سادهلوحِ کفآفتاب ندیدهی بدننخورده. که تا دلتان بخواهد به جای بدن، بَدل خوردهاند.
این آخرِ کاندیدای ماست، با پای شَل غزلخوان و خرامان راهیِ قم میشود. به اشتباه و با فهمی کج و فکری بسته، دستِ جوادی آملیِ مفسّر را میبوسد. کاندیدای ریاست جمهوری که دستِ جوادیِ آملی را ببوسد، عجیب آدمِ گم و ناراحت و اشتباهی باید باشد. این آدم چطور سیاست خارجی را اداره میکرده؟ و بعد سراغِ علّامهِ عمّار را نمیگیرد. نمیدانم. هر جوری بود با مصباح دیدار میکرد. این حدّاقل کارِ دیپلماتیکی است که میتوانست انجام بدهد.
و این کاندیدا درست حوزه را نفهمیده و برخوردش با حوزه در صحبتهایش چندان عالمانه نبوده. از جملهاش به سولانا هم میتوان این ذوقزدگی را فهمید.
ببینیم این کاندیدا که این طور میشلد در فکر و صحبت و فهم؛ چه خواهد کرد.
و این جلیلی زدههای بسیجی از او هم بدترند.
من به جلیلی رأی میدهم. تا بینیم.
پسنوشت:
این نوشته رونمایی بود از گزینهی انتخاباتی من. هر چند سعید جلیلی از احمدینژادِ 8 سال پیش خیلی عقبتر است.
1. منظورم از لگدزن در موردِ مشایی این است که مشایی دارد لگد میزند به همهی خدمات احمدینژاد.
تا انتهای هفتهی بعد که بیشتر حرف میزنم. فرصت بهروز رسانی هنرخانه و کتابخانه را ندارم.
سلام
من قصد نداشتم دیگر در وبلاگ تو چیزی بنویسم، زیرا پاسخ کوتاه سلام به برخی نوشته ها از ناحیه ی تو را مصداق عمل به آیه شریفه ی "اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما" می دانم. اما از آنجا که "اذا مرو باللغو مرو کراما" بازهم برایت می نویسم. باشد که این عمل تو را درست فهم نکرده باشم.
من امروز در همایش آقای جلیلی در ورزشگاه شیرودی حاضر شدم. یک ربع قبل از برنامه در کوچه ورزنده پارک کردم، وارد سالن شدم و روی یکی از صندلی های منقش به نقش ته کفش نشستم. بگذریم که تست 1، 2، 3 ی صدا چه می کرد و وزیر شعار بعد از چند بار فریاد خروسک می گرفت و نمی توانست مردم را با شعارهای نچسب همراه کند و همان مردم و بچه هایی که با شور و شوق و ذوق تمام خوشان هرازگاهی مجلس را به دست می گرفتند و وزیر شعار زیرکانه نفس راحتی می کشید.
جلیلی ساعت 6 و نیم آمد. سوار بر پراید. بعد از آنکه سید ناصر حسینی پایی که جاماند و علی باقری سخن راندند. و از عقب یک پژو و یک لوگان البته همراهی اش می کردند. نمی دانم جلیلی الآن ساده زیست تر از احمدی نژاد آن زمان است یا نه؟ احمدی نژاد با پژوی جی ال ایکس می آمد و جلیلی با پرایدی که قیمتش از پژوی آن زمان بیشتر است! این دو چیز را نشان می دهد. یکی اینکه پراید خودروی حداکثری مستضعفین است و جلیلی از این لحاظ با رأی دهندگان خود همرنگ یا همرنگ تر است از دیگران. دوم آنکه سیاست تولید خودروی ناقص الخلقه ی ملی همچنان ادامه خواهد داشت.
اما آنچه از همه ی این حرفها مهم تر است و اگر نگویم انگار هیچ نگفته ام و خفه می شوم، حضور چهره های سیاسی در این جلسه است. چهره هایی از جبهه ی پایداری!
شما را به خدا ببینید. حضرت علامه مصباح باقری را اصلح می داند. بعد ظاهرا شورای نگهبان اصلحش نمی داند و با او همانند یک کالای قاچاق (پدر تبعه ی امریکا) برخورد می شود. بعد او به قولی به نفع جلیلی کنار می کشد آن هم قبل از اعلام صلاحیت! بعد جلیلی می رود قم ولی به دیدار آقای مصباح نمی رود و به قول شما بوسه بر دست آقای جوادی می زند! آقای جوادی که رودروری آقای خامنه ای تکیه هم نمی دهد. آقای جوادی که فامیل آقای هاشمی است و آقای هاشمی که صلاحیتش به طرز بی مزه ای -که جای بحث آن فعلا نیست- رد می شود.
با همه ی این استدلالها رفیقی به یکی از مسئولین جلسه گفت که پایداری ها اینجا چه می کنند؟ گفت می گویی ببیرونشان کنیم. گفت نه! بیرونشان نکنید ولی شما چطور مستقل هستید؟ مگر دولت شرکت سهامی است؟ همه می دانند که حضور چهره های اینچنینی چه معنایی می دهد.
طرف آدم خوبی بود ولی حداکثر کاری که می توانست بکند، دفع حداکثری بود. این بود که من فعلا جلیلی را بر می گزینم. به رغم بی سر و سامانی و خنده ناک بودن بخشی از اداره جلسه. به رغم حضور چهره های حزبی در جلسه ی کاندیدایی که ادعای استقلال دارد. به رغم پاسخگو نبودن و اهل گفتگو نبودن و مردم را نوکر خود دانستن و گرم نبودن و وظیفه ی ما این طور برگزیدن دیدن. اما هنوز هم فعلا به جلیلی رأی می دهم.
این را به خودش هم گفتم. وقتی که با در پرایدش نشسته بود. دو انگشتم را به شکل وی به اش نشان دادم!