تی‌لِم

روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری
  • تی‌لِم

    روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری

مشخصات بلاگ
تی‌لِم
بایگانی
پنجشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۰۱ ب.ظ

عکس کناری-برگشت هست

سال‌هاست وبلاگ می‌نویسم. سال‌هاست نوشته‌هام را برای کسی که نمی‌دانم کیست و کجاست شرح می‌دهم. سال‌هاست منتظر آدم‌های جدیدی هستم که از راه واژه و جمله با من آشنا شوند و نظر بگذارند. آن‌چه که من را شگفت‌زده کرده این است که هر بار که مطلبی می‌نویسم و آن را نشر می‌دهم، خوشحالم. در آن لحظه حس می‌کنم نوشته‌ی خوبی ازم به بار نشسته است. نشده از نوشتن مطلبی حسّ بدی بهم دست بدهد. تا یک ماه پیش.

یک ماه پیش نوشته‌ای درباره‌ی دوستم سیّد نوشته‌ام که در کره جنوبی زندگی می‌کند. از نوشتن دوباره دل‌شاد بودم و خواستم منتشرش کنم که دستم به دکمه‌ی انتشار نمی‌رفت. شاید برای نخستین بار بود که نمی‌خواستم چیزی را که نوشته‌ام و در لحظه تولید کرده‌ام منتشر کنم. این آغاز نوعی دگرنگری در من بود. برگردم و ببینم داستان چیست. این حس به این برمی‌گردد که نوشته‌ام بی‌اندازه بد و نافُرم است؟ چرا به این حس رسیده‌ام؟ آن هم پس از نوشتن صدها هزار واژه نوشته در وبلاگم.

برخی از دوستان که نوشته‌ام را خواندند آن را پسندیدند و تعجّب کرده‌اند که چرا امتناع می‌کنم از انتشارش. شاید هم حق با آن‌ها باشد و مطلبم آن قدرها هم ناراست و بی‌ریخت نباشد. امّا این واقعه، جرقّه‌ی خیری برایم روشن کرد. این که برگردم و نگاهی به سایر نوشته‌هام بیاندازم. وقتی به وبلاگ برگشتم و برخی از نوشته‌های وبلاگم را دوباره مرور کردم این حس بیش‌تر در من تنوره ‌کشید. سوز بد بودن و دکور بودن و واقعی نبودن. این سوزها عصبانی‌ام کرده. این که من به چه جرأتی این نوشته‌های سراسر مهمل را پنج شش سال پیش نشر داده‌ام؟ چرا من تا این حد سطحی‌نگر، بدقلم، و ضایع می‌نوشتم؟ مگر آدم هر چه را که به ذهنش می‌رسد نشر می‌دهد؟

الان فکر می‌کنم نوشته‌ام درباره‌ی سیّد آن قدرها هم اشتباه نبود و می‌توان ازش دفاع کرد. امّا تردید در سلامت آن نوشته، جنبه‌ای از «به حساب خود برسید» را بر من روشن کرده است. این که آدم‌ها جایی را داشته باشند، که آن‌جا گزیده‌ای از اعمال‌شان باشد، و بعد برگردند و ببیند که چه کرده‌اند در این همه سال. چه نوشته‌اند در آن «به حساب خود برسید»دان‌شان.

وبلاگ یکی از این نمودارهاست. نمودارهایی که فراز و فرودهای آدم را نشان می‌دهد. نموداری که به من می‌فهماند چه قدر راحت از نوشتن مطلبی دمِ دستی خوشحال می‌شدم. نموداری که به من می‌فهماند که چه آسوده خاطر به داوری کنش‌هایی نشسته بودم که از آن‌ها چیزی نمی‌دانستم و شاید نوعی اعتماد به نفس کاذب و ذوق‌زدگی قلم از به دست بردن من را به تحلیل و داوری و نتیجه‌گیری و صدور حکم می‌کشانید.

خوشحالم که این برگشت هست. این راه در همین دنیا برای آدمی هست که برگردد و نگاهی دوباره به اعمالش بیاندازد. دوباره بیاندشید به این که چه راه‌هایی را رفته و چقدر اشتباه رفته. که بودن این راه شاید به آدم این اطمینان را می‌دهد که حتّی همین نوشته هم ممکن است مشمول در این حکم باشد و روزی همین قلم با نگاهی دوباره به آن، حکم به ناپختگی آن بدهد. ولی مهم این است که این راه و این برگشت و این دوباره نگریستن به کرده‌های خویش باز است. از بودنِ این راه و شناختنش خوشحالم. امیدوارم این راه برای شما هم باشد.

پس‌نوشت:

تا انتهای هفته‌ی بعد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۳/۰۸
میثم امیری

نظرات  (۵)

سلام.وبلاگ و اینستگرام آقای شهاب مرادی رو از تو پیوندتات برداشتی؟
پاسخ:
سلام.
اینستاگرام هیچ کس، از جمله حاج آقا توی پیوندهام نبوده.
نشانی وب‌سایتش را هم برداشتم به دلایلی. از جمله این که ایشان خیلی دیر به دیر به‌روز می‌کنند.
خیلی خوب
پاسخ:
ممنونم.
۱۴ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۴۳ فاطمه امینی
سلام
کسی اشتباه نمی کند که کاری انجام نمی دهد.
اشتباهات ،نقص ها ،کاستی ها نقطه تکامل اند البته برای کسانی که بیاندیشند.
پاسخ:
سلام.
ان شاء الله.
سلام

این حرفت کاملا اشتباهه که اگر قراره کارهای ضعیف ارائه بدیم بهتره که ارائه شون ندیم. اگر کارای ضایع انجام دادیم باید از گذشته خودمون پشیمون باشیم. اگر ضعف ها و اشتباهاتی داریم باید از ادامه کار دلسرد بشیم یا اینکه به گذشته مون با شرمندگی نگاه کنیم. این نگاه غلط و اشتباهیه.
تنها املای نانوشته است که غلط نداره... وقتی ما حرکت میکنیم ممکنه بیفتیم، کژراهه بریم یا حتی گاهی برعکس بریم. اما مهم اینه که داریم حرکت میکنیم. خصوصا اگر هدف داشته باشیم. در بدترین حالت میشیم مثل خوارج که میخواستن راه حق برن ولی گمراه شدن و علی (ع) فرمود که بعد از من باهاشون نجنگید چون برای پیدا کردن حق گمراه شدن ولی معاویه از اول بناش به دشمنی بوده. بحث اینه که اگر هدف درستی بریم، حتی اگه گاهی اشتباهی ازمون سر بزنه عیبی نداره و این باعث پختگی میشه (البته اگر شما کسی رو سراغ دارید که هیچوقت اشتباه نکرده خب به نظرم عالیه ولی اگر در واقعیت زندگی کنیم اینطور نمیشه و باید گاهی زمین خورد)
اینا رو گفتم چون از مطلبت (کاری با تفکرت ندارم و فعلا در مقابل مطلب دارم حرف میزنم) بوی ناامیدی میاد. بوی کار نکردن. رگه های ضعیفی از خوابیدن و حالا که آخرش شکسته پس چرا تلاش کنم!؟ از این بوها... از این بوها که آقا ما یه عمره داریم اشتباه میکنیم... کی گفته اشتباه بوده؟ هیچوقت پله های پایینی رو مسخره نکن؛ چون کسایی که سر جای تو ایستادن و دارن بالا میان رو ناامید میکنی... البته اگر بالا باشی... اگر...

موفق باشی
یاعلی
پاسخ:
سلام.
یک؛ در سفری با بهترین نویسنده‌ی این دوران -که نه خواب است و نه کار نکرده- هم‌سفر بوده‌ام. خیلی کوتاه. وقتی به مقصد رسیده بودیم، قرار بود این آقای نویسنده سخنرانی کند. بعد جلسه به سمتی پیش رفت که ایشان رفت بالا و گفت «من متنی برای این جلسه نوشته بودم، ولی وقتی آمدم در جلسه دیدم نباید آن پرت و پلاها را بگویم.»بعد از سخنرانی هم نوشته‌اش را پاره کرد و ریخت توی پوستِ پلاستیکی تی‌تاپی که خورده بود. من هم همین را خواستم بگویم. این که هر چیز را نباید «نشر» داد و آدم باید برگردد و اعمالش و کارهاش را ببیند و به حساب خود برسد. این ربطی با کار نکردن ندارد. ربط دارد با بیان کردن و نشر دادن و تبلیغ کردن و گفتن این که «ملّت بایستید گوش بدهید، چون من حرفِ دقیق و مهمّی دارم.»  این نوشته از این جهت که خداوند راه برگشتی برای نگاهِ دوباره‌ به کرده‌هایم گذاشته امیّدوارانه است. نه حتّی مأیوسانه.
دو؛ نوشته‌ام درباره‌ی کیفیّت فنّی نوشته‌هاست، ناظر به حق و گمراهی‌شان نیست. بنابراین من نه از «آخرش شکسته» حرف زده‌ام. چون آخری ترسیم نکرده‌ام، نه از «یه عمره» اشتباه می‌کنیم، حرف زده‌ام، تنها از این که آدم برگردد و بایگانی وبلاگش را ببیند حرف زده‌ام.
سه؛ هدفم مسخره‌ کردنِ بنی بشری هم نبود. نگاه بفرمایید می‌بینید که بیش‌تر فعل‌هام اوّل شخصِ مفرد است.
چهار؛ من از آدم‌هایی در نوشتن بالاترم. چون نوشتن نوعی فن است که من اندازه‌ای آن را یاد گرفته‌ام. از خیلی‌ها بهتر می‌نویسم. و از خیلی‌ها هم بدتر می‌نویسم. اگر نویسنده‌ای باشم با این اعتقاد، کاری به پایین‌تری‌ها نباید داشته باشم، باید همیشه نگاهم به بالادستی‌ها باشد. اتّفاقا تنها یک انگیزه باعث می‌شود آدم بنویسد، آن هم این که حس کند از همه بهتر می‌نویسد. اگر این انگیزه نباشد، نوشتن کار بیهوده‌ای‌ست.
پنچ؛ خوابیدن را به من نچسبانید. من از کوه‌پیمایی‌ای دو روزه برمی‌گردم. بنابراین این یک مورد توی کتم نمی‌رود. تازه از فردین هم می‌توانید جزئیّات بیش‌تری با بپرسید.

۰۱ تیر ۹۳ ، ۱۰:۵۲ محمد حسن علی اکبر
حالیا حالیا که من چند خطی نوشته در گذشته دارم که همه‌اش لااقل سالی ازشان می گذرد و شاید برای آن روزها خوب بوده باشد اما من همین مدت‌هاست که دارم می‌اندیشم و می‌خوانم و نمی نویسم که چرا اینقدر ناخوب می نوشتم!؟ اما تجربه‌ای دارم که گفتن‌ش از حوصله‌ی اینجا و خودم خارج است. باشد به گردنِ دیدارها و گپ‌هایی که شاید آینده پیش آمد.
آموختمی...
پاسخ:
ان شاء الله.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">