بوی شام به مشام میرسد
دوست و روحانی محترم، شهاب مرادی گفته بود در دههی محرّم به هیأتها ایراد نگیرید؛ نقد را بگذارید برای بعد. من با این گفته فیالمجلس موافق بودم، منتها با اجرای افراطیاش موافق نبودم. به این معنا که آدم کلّا درِ امربهمعرف و نهی از منکر را در این ده روز گل بگیرد. حتّی سایتِ خودِ آقا هم امسال متفاوتتر از سالهای دیگر، در قصّهی محرّم وارد شد و نکاتی را نوشت که در خفا موجبِ تعجّبِ مدّاحان شده بود. شده باشد. هیچ جای دینِ خدا نیامده که تعجّبِ مدّاحان از عوامل تعیین کننده در حلیّت و حرمت است.
امّا حالا که ماهِ صفر، که من نمیدانم چرا دوستش ندارم، رسیده، و کمی عطش و شورِ هیأتها کم شده، گوشها بازتر شده، به نظرم رسیده نکتهای دربارهی یکی از هیأتها بنویسم. اتّفاقی بس غریب و عجیب و نادر. البته این رخداد در نقدِ هیأت نیست، بلکه خبریست شگفتانگیز در باب یکی از هیأتهای شهر تهران.
آن موقعها که کفمان بیشتر بود و ریشمان کرکتر، هیأتی در نمازخانهی خوابگاه داشتیم به نامِ رهروانِ روح الله. مراسمها توسطِ خودِ بچّهها اجرا میشد. زاپاسِ العلما برای نماز جماعت مهدی نورایی بود که یک بار یادش رفته بود وضو بگیرد؛ چه خلوصی. دعا کمیلها هم با مهدی نورایی بود که متفاوتترین دعا کمیلهای تاریخِ بشریّت را میخواند؛ چه سوزی. شبِ علیاکبر، شبِ فاضلِ جهانگیری بود، شورِ مجلس هم را هم جواد عبدی میانداری میکرد؛ انگار تازه از خواب پا شده باشد و روضه گرفته باشدش، میکوبید روی سینه که اگر یکیاش را میکوفت به فیل، آن وقت... پامنبریهاش هم دانشجوها بودند. حاج آقایی هم بود آن روزها به نامِ نصیری که نماز جماعتهایش مثالزدنی بود. گاهی باید در نماز دنبالِ حاج آقا میدویدی. یک بار آن قدر نماز را سریع خواند که تهِ مسجدیها که از شلوغکنهایی از جنس رسول تشکیل شده بود، شعار دادند: «دوباره دوباره.» و هادوی بهش گیر داد که قرار نبود از من تندتر بخوانی و رکورد من را بزنی؛ زمینهای که هادوی خود از فحولش بود.
این یک هیأت سادهی دانشجویی بود. حتّی شهابِ مرادی هم یک بار در این هیأت سخنرانی کرد؛ بیشتر درد و دل و خنداندن. یک بار حاج آقا آرامشِ قائمشهری سخنرانیِ جانداری کرد. یک بار پدرِ موحد دانشِ شهید و همین طور هیأت دانشجوییاش گرم بود و گرم. حتّی یک بار حجت صالح در میلادِ یکی از آقایان اهل بیت، ضرب آورد داخلِ مسجد، با ضربنوازی زد زیرِ آواز. تا این حد دانشجویی و باصفا. جوادِ عبدی وسطِ مولودیها بلند بلند گریه میکرد و میخندید و همین طور من که تخصصم «به به» گفتن بود در پاسخ به بیتهای نغز و یکی در میانِ مدّاح تازهپا گرفته. که الان خود از حرفهایها این جماعت است.
این هیأت و مناسبات و رفتوآمدها و رفاقتهاش دانشجویی بود. به شدّت هم دانشجویی و مردمی. به هیچ کس برای هیچ کاری پول نمیداد. حتّی دوستانی که انتظاماتِ شبِ دحوالارض در مهدیه بودند تا صبح. جواد قلاوند پایهی مینیبوسِ چهارشنبهشبها بود برای درسِ اخلاق مجتبی تهرانی. و همین طور همه چیز با هم مردمی و دانشجویی پیش میرفت. آن سالها من یک بار حتّی یک بار حتّیتر یک بار رییس دانشگاه را در آن هیأت ندیده بودم. ندیده باشم. رییس دانشگاه در آن سالهای لیاقت نداشت نوکرِ نوکرانِ امام حسین باشد. و تهِ هیأت از همه بالاتر بود و بالاتر. اهلِ بخیه میدادند خوابگاهِ ما دقیقا در ضلعِ جنوبِ غربی حرم آقای خمینی قرار داشت. هیأتِ رهروانِ روح الله دانشگاهِ شاهد یک انتهای باورنکردنی و بسیار دوستداشتنی داشت. انتهایی که فرمِ کلِ جلسه و برگرفته از شیوهی زیستی این هیأت بود. سلام که داده میشد، رفقا ابتدا رو به قبله سلام میکردند و بعد رو به جمالِ شمس الشموس. و ناگهان کلِ جمعیِت میچرخید به سمتِ ضلعِ شمالی نمازخانه. رو به گنبد و گلدستهای که هنوز سید حسن در بندِ تزییناش است. و میخواندند السّلام علیک یا روح الله.
این هیأت بعدها در هیأتهای دیگر ادغام شد و امروز به نامِ دیگری رسید. کمند کسانی که حتّی نامِ این هیأت را در آن دانشگاه به یاد داشته باشند. هیأت به راحتی رفت و کسی هم نبود زندهاش کند؛ مردی. آن هم که در کارِ ادغامِ یک هیأت دانشجویی و یک هیأت کمتر دانشجویی است در بندِ تاریخ و زمانه و یاد نیست. فکر میکند اسم تنها و تنها یک امر اعتباریست. به این راحتی نامِ روح الله که گزندهی اهلِ شبهه است رخت برمیبندد از آن دانشگاه.
من از این هم ناراحت نیستم. بالاخره نامِ دیگر هم نامِ مقدّسیست، ولی بحث بر سرِ تقدّس نیست، بحثِ بر سرِ تاریخچهی یک نام است. شاید یک نفر بگوید نامِ علی بیشتر به آقای مکارم شیرازی میخورد تا ناصر. ولی هیچ عاقلی از جمله خودِ حضرتش نمیآید اسمِ ایشان را عوض کند به علی. چون این نام، تنها یک نام نیست. بار معرفتی و تاریخی از شخصیتِ این فرد گرفته که همراهش است. اسم بخشی از هویّتش است. هیأت رهروانِ روح الله هم این طور بود که روشن است چرا الان نیست. چون طبعا روح الله و رهروانش سرِ ناسازگاری دارند با کسی که زیادی رییس است. و آن که قدرتمندتر است کمر به حذفش میبندد.
باز هم جای نگرانی نیست. نگرانی وقتی بالا میرود و نتیجهاش میشود این مطلب، که آن هیأت را از دانشجویی بودنش میاندازند. یعنی هیأتِ دانشجویی را از تک و تا میاندازند و از همه بدتر هیأت را منتقل میکنند به بیرونِ دانشگاه. یعنی به جای آن که هیأت در دانشگاه و در محیطِ دانشگاه تأثیرش را همخوان با دانشگاه روی دانشجوهایش بگذارد، پرت میشود به دهها کیلومتر آن طرفتر. فرض کنید که دانشگاهِ شریف، هیأتش را ببرد تا مسجدی داخلِ شهر و بزرگ تایپ کند هیأتِ دانشگاهِ شریف. ما بهش میخندیم که قرار بود هیأت در داخلِ دانشگاه حضور داشته باشد و منشأ اثر باشد، چه شد که سکولاریسمِ معرفتی تا این حد رشد کرد که هیأت را دانشگاه انداختید بیرون؟ عجیب است خدایا! من دیدم هیأت دانشگاهِ شاهد برنامههای محرّمیاش را در خیابان کبکانیان برگزار میکند. جل الخالق! هیأتِ دانشگاهِ شاهد در خیابانِ کبکانیان چه کار دارد؟ خودِ آن دانشگاه را مگر گل گرفتند و خوابگاهِ به آن عظمت را مگر گَر گرفته که هیأت دانشگاهش آمده اینجا! بعد دیدم مسئولِ دانشگاه هم میآید آن تو و میپلکد. معلوم است وقتی مناسبات هیأت دولتی شود، و با تدبیری دولتی و اداری به بیرونِ دانشگاه هل داده شود، قیمهی آخرش هم مزهی امام حسین نمیدهد. من یادم میآید هیأت رهروانِ روح الله در آن روزها در یک شب شامدهیاش میماند. یادم میآید چطور جواد عبدی با مسئولین هیأت درگیر شد که چرا برای هیأت السیدیِ چند ده اینچ خریدهاند. آن هیأت که در شامش مانده بود دانشجویی است، وگرنه هیأت دانشجویی در بیرونِ دانشگاهِ چه معنیای دارد خدا عالم است. شام و قاشقِ یک بار مصرفِ کنارش هم بوی نفت میدهد این هیأت.
دانشگاهِ شاهد، دانشگاهِ اولینهاست. این اوّلین دانشگاهیست که هیأتش را از داخلِ دانشگاه بیرون میکنند. هیأت از داخلِ خوابگاه اخراج میشود. و وقتی هیأتی دانشجویی و مردمی نباشد، رؤسای به تویش هجوم میآورند و سربند هم خواهند بست.
به نظرم باید فراخوان داد به طنزنویسها تا دربارهی این هیأت تا میتوانند طنز بسازند. نه خودِ هیأت، که دربارهی این اتّفاق. مثلا یک مطلبش میتواند این باشد که پیشنهاد میشود هیأتِ دانشگاهِ شریف به الهیه، دانشگاه تهران به محلهی فرشته، و هیأت فقیر فقرایی مانند دانشگاه جامع علمی کابردی به باقر آباد منتقل شود.
پدربزرگم قنبر میگفت زمانِ رضا شاه که هیأتداری تعطیل بود، هر جوری بود شبِ اوّلِ محرّم شمع جور کرد، خانهای را روشن کرد، مدّاحی را خودش صله داد، و مجلس روضه به پا کرد؛ یواشکی. حال زمانهای شده که باید دنبال همان شمع حاجی قنبر و خانهای بود. نهضتی باید تا این هیأتهای دولتی و نفتی را تعطیل کند؛ کار به مردم راست میشود. این وسط، از همه خندهدارتر هیأت دانشجویی باشد که این طور با مخ زمین بخورد. و در آن دانشگاه، یک مرد نباشد که داد بزند، این هیأت نیست، این فاطمیون نیست، این ثقفیون و هادیون است. این هیأت ساختگی و دستساز و زورکی است. جایِ هیأت دانشگاهِ داخلِ دانشگاه است. این که هیأت داخلِ دانشگاه را پرت کنند به کبکانیان، کمی بالاتر از کافهی روشنفکری و البته دوستداشتنی کنج، اقدامیست در جهتِ تهی کردن یک دانشگاه از هیأت امام حسین. اقدامیست در جهتِ دولتیسازی دین. نمیدانم بچّههای خوابگاه حاضر بودند در دههی نخستِ محرّم، شمعی ببرند داخلِ نمازخانه و خانهای را روشن کنند، مدّاحی را هدیه بدهند، و روضهای بخوانند و گریه کنند؟ کاش باشند. کاش رفقا زیر بار این دست کارها که دانشگاه را از عدالتخواهی و شورِ حسینی خالی میکند نروند. من دستِ کم از نگاهِ کسی که هیأتیِ آن دانشگاه بوده این حق را به خودم بدهم و بگویم رفقا فقط زیرِ علم حسین سینه بزنید. به قول جلال آل احمد، آقا هم فقط آقا امیرالمؤمنین است. من، رفیقِ هیأتی شما هستم. نگذارید داخلِ خوابگاه به آن عظمت، در داخلِ آن خوابگاه چراغِ هیأت خاموش شود. نگذارید توی فاطمیه خوابگاه بیهیأت باشد. هیأت دانشجویی با نوای «کشتند زهرا را، امِّ ابیها را» باید خوابگاه را تطهیر کند. باید آدمهای ظالم و پدرخوانده را سرجایشان بنشاند. آن هیأت وقتی دانشجویی است که برای داخلِ دانشگاه کارکرد داشته باشد. مراسمهای پرشور شما رفقا در خوابگاه، خودتان را پاک میکند. حالا که با بیدرایتی تمام، خوابگاهِ شما مثلِ خانههای کارمندی شده، حالا که خوابگاه از نفس افتاده و جمعتان از جمع بودن، جانِ امام حسین نگذارید خوابگاه از نظر اخلاقی پس بیافتد. نگذارید خوابگاه با سیاستِ دولتی، از دینی بودن بیافتد. مراسمِ داخلِ خوابگاه، فقط ذکرِ حسین حسینش نیست، آن ذکر، آن یاد، آن «بر مشام میرسد»ها خوابگاه را اخلاقی نگه میدارد. خوابگاه را پاک نگه میداد. آن مسئول که دنبال خوابگاه و دانشگاه دینی نیست، شما به فکر باشید. نگذارید خوابگاهتان از دست برود و فقط خوابگاه باشد. ببینید کی به شما گفتهام. یک نفر با بیدرایتی خوابگاه را از ذکرِ حسین خالی میکند، بعد میفهمید چه گندهایی از آن اتاقهای بسته بر مشام برسد. جایی که بوی کربلا بر مشام نرسد، بوی شام به مشام میرسد. این قاعدهی حسینی است. جایی را که از حسین خالی کنند، آنجا از یزید پر خواهد شد... شما باید هیأت داشته باشید تا دانشگاهتان حفظ شود. آن هیأت دانشجویی کارکرش، پاککنندگیاش، تطهیرش برای داخلِ دانشگاه است، وگرنه توی خیابان کبکانیان، حسین حسینتان تا کافه کنج هم نمیرسد. اگر قرار است این هیأت دانشجویی باشد، یعنی بتواند دانشجویان آن دانشگاه را در خانهی نخست پاک و حسینی و ضد ظلم و عدالتخواه بار بیاورد. حرفِ کسی را که آن خوابگاه، آن مجموعه و آن دانشگاه را خالی از ذکرِ حسین و فاطمه و علی میخواهد گوش نکنید. ازتان خواهش میکنم رفقا. شاید چندین سال بود که کسی را نصحیت نکرده بودم. این هم فقط به خاطر بچّههای دانشگاه شاهد.
پسنوشت:
تا انتهای هفتهی بعد