تی‌لِم

روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری
  • تی‌لِم

    روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری

مشخصات بلاگ
تی‌لِم
بایگانی
سه شنبه, ۸ تیر ۱۳۸۹، ۱۲:۴۶ ب.ظ

حرف ما این است...

یالطیف 

من خیلی اهل دنبال کردنِ به‌روز اخبار و اطلاعات و انتقالِ آن‌ها به شکلِ خفن نیستم. همین می‌شود پی دوم فاز از گفتارهای حکیمانه‌ی روز عقبم. 
چندی پیش آقای خامنه‌ای برای اساتید بسیجی صحبت کردند که به نظرم حاوی نکاتِ جالبی بود. با وجودِ این‌که بینِ این حرف‌ها و عمل مسولان محترم فاصله وجود دارد، ولی برای یادآوری و انتقال این سخنانِ کارگشا در موردِ یکی دو جمله از آن‌ها تکمله‌هایی قلمی می‌کنم.

یکی از آن حرف‌های اصولی که به نظرِ من امروز روز باید بسیار باید بر آن تاکید شود این است که تفاوت ماهوی بین سنت و مدرنیته ایجاد نکنیم. بی‌جهت به یکی رنگ تقدس نبخشیم و بر دیگری مارک کفر نچسبانیم. خلعتِ دانشمندِ بومی ایرانی شایسته‌ی این رداهای تنگ نباید باشد. تا زمانی که گفتمانِ سنت مدرنیته به عنوانِ دعوای حکومت با دانشمندان برقرار باشد، انتظارِ تولید دانشِ بومی امری ناممکن به نظر می‌رسد. انشالله همه‌ی منکران و شیفتگانِ غرب به این بخش از سخنان آقای خامنه‌ای به دقت توجه کنند. (مخصوصا منکرانِ غرب و تجدد که خودشان را ولایی هم می‌دانند!)

ببینید دانشمند فیزیک پلاسماىِ در درجه‌ى عالى، در کنار شخصیت یک گروهبانِ تعلیم دهنده‌ى عملیات نظامى، آن هم با آن احساسات رقیق، آن هم با آن ایمان قوی با آن سرسختى، چه ترکیبى میشود. دانشمند بسیجى این است؛ استاد بسیجى یک چنین نمونه‌اى است. این نمونه‌ى کاملش است که ما از نزدیک مشاهده کردیم. در وجود یک چنین آدمى، دیگر تضاد بین سنت و مدرنیته حرف مفت است؛ تضاد بین ایمان و علم خنده‌آور است. این تضادهاى قلابى و تضادهاى دروغین - که به عنوان نظریه مطرح میشود و عده‌اى براى اینکه امتداد عملى آن برایشان مهم است دنبال میکنند - اینها دیگر در وجود یک همچنین آدمى بى‌معنا است. هم علم هست، هم ایمان؛ هم سنت هست، هم تجدد؛ هم نظر هست، هم عمل؛ هم عشق هست، هم عقل.

از آقای خامنه‌ای می‌پرسیم جهاد با نفس یعنی چه؟ جواب می‌دهد:

جهاد با نفس این است که از تفریحتان بزنید، از آسایش جسمانیتان بزنید، از فلان کار پرپول و پردرآمد - به قول فرنگى‌ها پول‌ساز - بزنید و تو این محیط علمى و تحقیقى و پژوهشى صرف وقت کنید تا یک حقیقت زنده‌ى علمى را به دست بیاورید و مثل دسته‌ى گل به جامعه‌تان تقدیم کنید.

اما همچنان آقای خامنه‌ای دل‌گیر است...

 من بارها گفته‌ام: ظلم نکنیم. این هم یکى از آن اساسى‌ترین کارهاست. ظلم چیز بدى و چیز خطرناکى است. ظلم فقط این نیست که آدم توى خیابان به یکى کشیده بزند. گاهى یک کلمه‌ى نابجا علیه یک کسى که مستحقش نیست، یک نوشته‌ى نابجا، یک حرکت نابجا، ظلم محسوب میشود. این طهارت دل را و طهارت عمل را خیلى بایستى ملاحظه کرد.

حتی برای این امر روایتی از پیامبر نقل می‌کند:

پیغمبر اکرم ایستاده بودند یک کسى را که حد رجمِ زنا را بر او جارى میکردند، میدیدند؛ بعضى‌ها هم ایستاده بودند؛ دو نفر با همدیگر حرف میزدند؛  یکى به یکى دیگر گفت که مثل سگ تمام کرد و جان داد - یک همچین تعبیرى - بعد پیغمبر به سمت منزل یا مسجد راه افتادند و این دو نفر هم همراه پیغمبر بودند. توى راه که میرفتند، رسیدند به یک جیفه‌ى مردارى - به یک مردارى، حالا جسد سگى بود، درازگوشى بود، هر چى بود - که مرده بود و آنجا افتاده بود. پیغمبر به این دو نفر رو کردند و گفتند: گاز بگیرید و یک مقدارى از این میل کنید. گفتند: یا رسول‌اللَّه! ما را تعارف به مردار میکنید؟! فرمود: آن کارى که با آن برادرتان کردید، از این گاز زدن به این مردار بدتر بود. حالا آن برادر کى بوده؟ برادرى که زناى محصنه کرده بوده و رجم شده و اینها درباره‌اش آن دو جمله را گفته‌اند و پیغمبر اینجور ملامتشان میکند!

بالاخره عده‌ای هم می‌گویند که ما انقلابی هستیم. یا ما پای جمهوری اسلامی ایستاده‌ایم. ولی رهبر می‌گوید:

اینجور نیست که ما چون مجاهدیم، چون مبارزیم، چون انقلابى هستیم، بنابراین هر کسى که از ما یک ذره - به خیال ما و با تشخیص ما - کمتر است، حق داریم که درباره‌اش هر چى که میتوانیم بگوئیم؛ نه، اینجورى نیست. بله، ایمانها یکسان نیست، حدود یکسان نیست و بعضى بالاتر از بعضى دیگر هستند. خدا هم این را میداند و ممکن است بندگان صالح خدا هم بدانند؛ لکن در مقام تعامل و در مقام زندگى جمعى، باید این اتحاد و این انسجام حفظ بشود و این تمایزها کم بشود.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۸۹ ، ۱۲:۴۶
میثم امیری
سه شنبه, ۸ تیر ۱۳۸۹، ۱۱:۲۸ ق.ظ

داریم داریم را بچسب آقای امیرخانی

یالطیف

رضا امیرخانی را خیلی دوست دارم، پس بگذار انتقاد کنم از رضا بابت این که در مصاحبه با پنجره اذعان داشته است نباید به او برچسب خواص بی‌بصیرت زد چون:

«بعد بازگشتش از آمریکا، اولین کتابی که نوشت داستان سیستان بود، پس...»

این استدلال محل اشکال است. چون از لحاظ منطقی و عقلانی، ملاک، امروز آدم‌ها و نوع تصمیم‌گیری‌شان در شرایط امروز است نه گذشته‌شان. نمی‌خواهم او را متهم کنم به بی‌بصیرتی. چون برای این اتهام به اندازه‌ی کافی دیتا ندارم.

ولی می‌خواهم بگویم رضا که سهل است، من به جایش از رهبر و مرجعم انتقاد می‌کنم بنابراین به رضا و همه‌ی کسانی که به گذشته‌ی خود می‌بالند باید عرض کنم:

«داشتیم داشتیم را بی‌خیال. داریم داریم را بچسب.»

افزونه:

1. این گفته شامل همه‌ی ما می‌شود. ای کاش امام علی پیدا می‌شد و همه‌ی ما را دوباره غربال می‌کرد.

2. یکی از معانی فتنه آزمایش است. 

3. از این‌جا می‌توانید انتقادهایم از رهبر را ببینید.

4. یادتان که نرفته است:

داشتیم داشتیم را بی‌خیال، داریم داریم را بچسب.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۸۹ ، ۱۱:۲۸
میثم امیری
يكشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۸۹، ۱۲:۴۵ ب.ظ

نخبگان اشرافی یا اشرفیان نخبه

یالطیف

داشتم خودم را برای نقد طلا و مس آماده می‌کردم که نابه‌گاه تحلیلی خواندنی در یکی از سایت‌ها دیدم در مورد جامعه‌شناسی اشرافیتِ بعد از انقلاب. نامردی‌‍ام را کامل می‌کنم و نمی‌گویم این مقاله توسط چه کسی و در کجا نشر یافته است. بهتر است بدون پیش‌داوری این متن را بخوانید.

=============================================

اول انقلاب با نهج‌البلاغه شروع کردیم، ولی در ادامه به «وبر» و «پاپر» و این آخر‌ها «فوکو» التجا بردیم. در تمام طول تاریخ وقتی اداره‌کنندگان جامعه از اقشار مردم فاصله پیدا می‌کنند، دچار یک نوع سوژه‌زدگی می‌شوند؛ سوژه‌هایی معقول ولی محصور در برج عاج. جالب است «کارل مارکس» که امروزه او را پدیدارشناس اقتصاد می‌نامند، به حکومت‌هایی آنچنانی مشکوک بود. مارکس تفکری انضمامی داشت و همواره با مردم و واقعیت‌های زندگی ایشان به سر می‌برد.

«فروید»، فلاسفه بی‌توجه به مردم را انسان‌هایی عقده‌ای می‌داند. او نیز متفکری زندگی‌گرا بود. «نیچه» نیز به افکار کاملاً ذهنی اشکال می‌گرفت، هرچند او نیهلیستی خراب افتاده بود، ولی توجه به زندگی مردم تفکر او و دیگران را گرم و زنده می‌کند. به تهران نگاه کنید. معمولاً نام عرفا را بر خیابان‌های پائین‌شهر می‌گذارند، حافظ و ابوسعید و مولوی؛ اما ملاصدرا و میرداماد در شمال شهر هستند. گویا تصادفی نیست، بلکه به نظر می‌رسد درگیری عرفان و فلسفه، تا حدی یک نوع درگیری طبقاتی نیز هست. ابن‌سینا و ملاصدرا از خانواده‌های سطح بالا بودند که می‌توانستند کتاب برای خواندن و چراغ برای دود خوردن فراهم کنند، اما کار صوفی با زاویه و لباس پشمی و روزه و تسبیح راست می‌شود که این‌همه نیازی به مکنت ندارد و پس از صفویه نیز همین درگیری ادامه داشت.

اصولاً علمایی که به مردم نزدیک بودند، یعنی اخباری‌ها و کسانی که به مرکزیت فقه در گفتمان اسلامی اعتقاد داشتند، به مردم تقرب می‌جستند، ولی فلاسفه و سپس اصولیان که بیشتر عقل‌گرا بودند، غالباً به نخبگان نزدیک می‌شدند. در همان دوره در غرب فلاسفه‌ای مانند «کانت» و «فیخته» و «هگل»، کسب و کاری جز تدریس به شاهزادگان نداشتند، ولی بودند اشخاصی نظیر «شوپنهاور» و «مارکس» که دور از مال و منال زندگی می‌کردند و تفکری در انتقاد به عقل‌گرایان داشتند. در ایران نیز از فتحعلی‌شاه تا ناصرالدین‌شاه، اصولگرایان پیروز می‌شوند. البته «شیخ انصاری» تلاش می‌کرد علم اصول را به قید فقه به عنوان دانش اصلی درآورد، اما در ادامه اصولگرایان از یک‌سو بر استقلال علم اصول صحه می‌گذارند و از سوی دیگر در عمل با مشروطه‌خواهان همراه می‌گردند. گاه آدم فکر می‌کند مرحوم نائینی و مرحوم آخوند خراسانی و... توجیه‌کنندگان مشروطه غربی بودند. در مقابل «کاظم یزدی» و «شیخ فضل‌الله نوری» مشروعه‌خواه و ضد‌مشروطه از آب درآمدند. شاید این‌طور باشد که فقها که بیشتر شرعی هستند، به مردم نزدیک‌اند، ولی اصولیین (که بیشتر عقلی هستند) به نخبگان و سرچشمه نخبگی جدید، یعنی غرب نزدیک بودند. عجیب اینجاست که بسیاری از مشروطه‌خواهان با دوره اول رضاشاه هم کنار می‌آیند (قبل از کشف حجاب).

این در حالی بود که فقها همواره با بدبینی به مشروطه رضاخان نگاه می‌کردند. برای مثال آقا شیخ عبدالکریم حائری با نوعی سکوت و مقاومت منفی از کنار همه ماجرا گذشت و حوزه علمیه قم را بنا کرد که هیچ‌گاه اصولی و یا غربگرا نشد.

هنوز اصولیان قم، نجفی هستند. مثل آقا شیخ وحید خراسانی، یعنی حال و احوال قم فقهی است. بعضی از اصولیان که به شکلی از اشرافیت علمی نزدیک بودند، حتی با مدرنیزاسیون محمدشاه هم ساختند. مثلاً بیت آقای خویی هنوز هم با انگلیسی‌ها و پهلوی‌ها نشست و برخاست دارند. 
این غربگرایی به قدری شدید بود که وقتی «عبدالمجید خویی» به عراق برگشت، توسط مردم کشته شد، زیرا انگلیسی بود و با مردم عراق خوب نبود.

در جلد سوم «نهضت امام خمینی»، حمید روحانی می‌نویسد: وقتی امام در نجف به حرم حضرت علی‌(ع) مشرف می‌شد، یکی از افراد بیت آقای خویی می‌آمد به قصد آزار مقابل او می‌ایستاد تا نتواند زیارت کند. یا به یاد دارم وقتی فرح پهلوی نزد آقای خویی رفت، وی انگشتری برای شاه فرستاد. در همان زمان روزنامه‌ها تبلیغ زیادی روی این موضوع کردند. سیدحسین نصر هم تلاش می‌کرد حکومت شاه را بازتولید نظری کند. او این کار را به کمک فلسفه ملاصدرا انجام می‌داد. شاید به این خاطر باشد که فلسفه ملاصدرا ترکیبی از فلسفه یونانی و عرفان استدلالی ابن عربی بود.

یک نوع عرفان‌گرایی و فقه‌گرایی مردمی از یک طرف و یک نوع فلسفه‌گرایی و اصولگرایی متمایل به نخبگان غربزده از سوی دیگر در تاریخ ما از دیر تا امروز حضور دارد. همه اینها دو ساختار قابل تأمل را می‌سازد.

امام به عنوان کسی که به آموزه‌های شیخ انصاری تکیه دارد، مبنایی ضداشرافی در فقه خویش بنا گذاشت. وی عرفان و اصول و فلسفه را در فقه حل نمود، با شاه مخالفت کرد، ولی مبارزه با شاه را در قالب جنگ مسلحانه یا حزبی ادامه نداد، بلکه به مردم تقرب جست، زیرا باور داشت که آنها باید شاه را سرنگون کنند.

از 15 خرداد که مردم به هواداری وی شهید دادند، مجاهدین ادعا کردند این نهضت کور است و امثال «حنیف‌نژاد» ادعا کردند که می‌خواهند نهضتی روشن بنا کنند، ولی درگیری‌های چریکی آنها در فوج مردم منحل شدند.

وقتی شاه را سید‌حسین نصر و شایگان و احسان نراقی و... تئوریزه می‌کردند، انقلاب شد. امام آخوندهای درباری و اسلام سلطنتی را به باد انتقاد گرفت. در این اوضاع کسانی شروع به کار سازمانی کردند که رنگ و بوی روشنفکری داشتند. کسانی چون بازرگان و سحابی و حتی مذهبی‌هایی نظیر آیت‌الله طالقانی در همین عداد بودند. افرادی مانند بهشتی و رفسنجانی سازمان‌گرایی و نشست و برخاست با روشنفکران را تا جایی ادامه دادند که مطهری (که فقه‌گرا و مردمی بود) اعتراض کرد.

برخورد مطهری و بهشتی بر سر قرابت بهشتی با نهضت آزادی در خاطرات «مهدوی کنی» آمده. همه اینها در حزب‌گرایی یک عده و مردمی بودن گروه دیگر مشخص بود. همان زمان در قم به رفتار بهشتی اعتراض می‌شد و بعدها یک نوع چپ‌گرایی از حاشیه زندگی وی جاری شد.

بهشتی و مشکینی و منتظری طرفدار اجرای بند ج قانون اساسی یعنی مصادره ملک و زمین خان‌ها بودند. در مقابل آیت‌الله گلپایگانی اعلام کرد اگر چنین کنند، کفن‌پوش بیرون می‌آید و ما در آستانه یک بحران خیلی جدی‌تر قرار گرفتیم تا اینکه امام مداخله کرد و مسائل را فیصله داد. این بند همچنین مورد حمایت حزب توده بود. بهشتی شهید شد و در ادامه افرادی مانند رفسنجانی و بسیاری از چپ‌ها تبدیل به چپ‌های شرمگینی شدند که بشدت لیبرال و سرمایه‌دار گشتند.

افرادی مانند موسوی در چپ بودن چندان پروای حمایت از توده را نداشتند، بلکه گرایش‌های فکری و سوسیالیستی در ایشان غلبه داشت. گویا چپ از اول در ایران خیلی مردمی نبود و همین، چپ بودن را بی‌معنا می‌کرد. به یاد دارم که در کازرون چپ‌ها روزنامه رستاخیز (که روزنامه شاه بود) را پخش می‌کردند. در حالی که سایر روزنامه‌ها با یک روز تأخیر به دکه‌ها می‌رسید. حمایت کمونیست‌ها از روزنامه رسمی شاه عجیب است و پس از انقلاب هم طرفداری چپ‌های قدیمی از سیاست‌های سرمایه‌دارانه عجیب‌تر است. سرنوشت چپ‌گرایی در ایران قابل مطالعه است. 
به نظر می‌رسد پیوست آنها به لیبرالیسم تحت تأثیر اشرافیت‌گرایی معرفتی آنها است. چپ، فلاسفه و همه کسانی که نوعی ذهن‌گرایی استعلایی دارند، رفته رفته از مردم فاصله می‌گیرند.

این ساختار تا پایان جنگ ادامه داشت. پس از 8 سال دفاع مقدس، چپ‌ها با واسطه سروش در لیبرالیسم مستحیل شدند. سروش با روزنامه سلام (روزنامه‌ای چپ) درگیر بود که در ادامه تبدیل به روزنامه‌ای عملاً راست‌گرا و لیبرال شد. «بشیریه» نیز خود را چپ می‌دانست، ولی ناگهان اعلام می‌کند لیبرالیسم یک ایدئولوژی نیست. از این سنخ چپ‌های سرمایه‌داری! در امریکا زیاد هستند. هاشمی از سال‌های پایان جنگ به سرمایه‌داری گرایش پیدا کرد، طوری که در قامت یک لیبرال مکانیکی و بسیار کلاسیک ظاهر شد. اعتقاد به مکانزیم تعدیل اقتصادی به آن صورت مکانیکی است. علاقه وی به غرب از سال‌ها پیش وجود داشت.

یک ماه قبل از انقلاب در امریکا چرخ می‌زند و بعدها با اصرار به همراه شهید باهنر به ژاپن سفر می‌کند. در همین سفرها لباس آخوندی خود را در می‌آورد که عکس‌های آن موجود است. مشکل اینجاست که لیبرالیسم این افراد لیبرالیسم عقلانی غربی نیست، بلکه یک‌جور خانواده‌گرایی اشرافی سرمایه‌دارانه است.

هاشمی رفسنجانی در بازگشت از ژاپن گفته بود الگوی ما در بازسازی، ژاپن است، ژاپن کشور سرمایه‌داری خانوادگی است. نه ژاپنی‌ها و نه هاشمی نگفتند که در طول آن سال‌های بازسازی، ژاپن چقدر زد و بندهای پشت‌پرده با امریکایی‌ها (چه در بعد سیاسی چه در بعد اقتصادی) وجود داشت. نگفتند که چگونه فرهنگی شرقی از حافظه مردم سرزمین آفتاب رفت، نگفتند چگونه مردم فقیر در حاشیه توکیو از بیماری و گرسنگی مردند، نگفتند با چه ذلتی سربازان امریکایی را تحمل می‌کردند، در حالی که هنوز هیروشیما و ناکازاکی هزینه بمباران اتمی را با دنیا آمدن کودکان ناقص می‌پردازد.

فقط برادر هاشمی فیلمی به نام «سال‌های دور از خانه» مشهور به «اوشین» را نشان داد که مربوط به سرگذشت یک «گیشا» (فاحشه‌ای اشرافی) می‌شد. گیشایی که از هیچ، تبدیل به صاحب فروشگاه‌های زنجیره‌ای شد، شاید فکر می‌کردند همان‌طور که با سانسور فیلم او و زندگی‌اش را غسل تعمید داده‌اند، می‌توانند بدون آلوده دامنی، ایران را به سرزمین صنعتی و تجاری تبدیل کنند. ژاپنی‌ها می‌خواستند بگویند که از میان چه نکبتی به اینجا رسیده‌اند و این همان حرفی بود که ما از همان فیلم قیچی کردیم.

اشرافیت خانوادگی در دوم خرداد به اوج رسید. شاهد این مدعا تلاشی است که هاشمی برای انتخاب خاتمی مبذول داشت.

خاتمی مثل هاشمی نبود. روشنفکری بود که سعی می‌کرد به حاق مسائل دینی و اندیشه‌ای راه یابد، ولی در زیرساخت‌های اقتصادی دربست به اختیار نظام اقتصادی پیشین درآمده بود. در نتیجه آنچه اتفاق افتاد، این بود که ساختارشکنی عملی در سطح اقتصادی در دوران هاشمی به‌وجود آمد و در دوره خاتمی تئوریزه شد. با اینکه خاتمی طی اولین سخنرانی در میدان «نقش جهان اصفهان» از عدالت سخن گفت، در ادامه کاری جز پرداختن به موضوع آزادی نداشت. این دوره چارچوب اشرافیت معرفتی، با نوعی غرب‌گرایی فربه گشت.

آنچه به عنوان یک جریان اجتماعی در نتیجه همین رفتارها بازتولید شد، این بود که بخشی از طبقه متوسط به عنوان کسانی که صاحب دانش بودند، بدل به افرادی شدند که کار‌و‌بار متمولان را رتق و فتق می‌کردند. 
آرزو می‌کنم روزی خاتمی صادقانه خاطرات خود را بنویسد. تکیه‌گاه او شخصی چون «مسجدجامعی» بود تا «مهاجرانی». او نمی‌خواست نقش کاتالیزور واسطه را برای ریاست جمهوری مهاجرانی بازی کند. 
خاتمی بیشتر اروپایی بود تا امریکایی (سیستم هاشمی) تقابل روحیه امریکایی و اروپایی باعث شد خاتمی در سال‌های آخر مقاومت خود را از دست بدهد و امور را رها کند.

در همان زمان «حجاریان» از اطرافیان خواست که به کار تئوریک بپردازند، زیرا فهمیده بود تبدیل به یک حمل‌کننده تاریخی شده است. آنها 8 سال کار روزمرگی کردند، 6 ماه قبل از ترور شدن به او گفتم: «گسل‌های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی که به‌وجود آورده در حال عمیق شدن و بزرگ شدن هستند، مراقب باش که توی یکی از آنها نیفتی.» گفت: «آن را پر می‌کنیم»، گفتم: «نمی‌توانید». درآمد که: «درگیر انتخاب شهردار هستیم. بعداً بیا تا با هم در همین مورد صحبت کنیم.» من خداحافظی کردم، در حالی که می‌دانستم هیچ‌وقت به سراغش نمی‌روم، چه که او چنان درگیر روزمرگی‌زدگی شده بود که سخنی را به گوش نمی‌گرفت. به یاد دارم دو هفته پس از دوم خرداد در دانشگاه در یک جمع خصوصی حجاریان تحلیلی ارائه کرد مبنی بر اینکه ما از دوران سنت در حال عبور به مدرنیته و مدرنیسم هستیم. به او گفتم:‌ «بر‌اساس تحلیل او بزودی خود وی نیز حذف می‌شود، زیرا هنوز هاله‌ای از سنت در اطراف او هست. در ادامه نیز نهضت آزادی حذف می‌شود تا اینکه به یک نوع حکومت شاهنشاهی بشدت غرب‌گرا می‌رسیم.» در اینجا سکوت کرد. در اوخر دوران خاتمی غرب‌گرایی تا جایی شدت گرفت که بعضی از نماینده‌ها به سفارت‌های مختلف نزدیک می‌شدند.

روزی کمال خرازی گزارشی نصفه و نیمه از موضوعی در مجلس ارائه کرد. نقل می‌کنند وقتی از مجلس بیرون می‌آمد، کسی سؤال می‌کند چرا گزارش کامل نبود، جواب می‌دهد: «نمی‌خواهم گفته‌هایم از سفارتخانه‌ها سردربیاورد.» همه می‌دانستند که این وضع، وضعیت سالمی نیست. حتی مردم هم خبر داشتند. در ماجرای انتخابات شوراها که هیچ نظارت استصوابی و... در کار نبود، مردم شرکت نکردند. 
شخصاً شاهد بودم یکی از بزرگان مشارکت به مردم فحش می‌داد. آنها آنقدر اوج گرفته بودند که دیگر نمی‌توانستند رفتار ملت خویش را تحلیل کنند و در عوض فحاشی می‌کردند. سقوط اینها از همان زمان شروع شد. 
در آستانه انتخابات، هاشمی، ولایتی را جلو انداخت و بدون اطلاع وی خود نیز وارد شد (که ولایتی را برای همیشه با یک کار غیر‌اخلاقی از بازی سیاسی بیرون گذاشت). انتخابات در میان ناباوری نخبگان به رقابت هاشمی و احمدی‌نژاد کشیده شد.

همان دوست مشارکتی (که به مردم فحش می‌داد) را در راهرو دانشگاه دیدم که بشکن می‌زد و آواز می‌خواند که ما پشت هاشمی جمع شدیم. آنها می‌دانستند که برنده نمی‌شوند. در این دوره هم می‌دانستند انقلاب دوباره با نوعی مردم‌گرایی بازگشته بود و اشرافیت را کنار می‌زد. احمدی‌نژاد دست به اعمالی مردم‌گرایانه زد و اشراف خشمگینانه وی را ریاکار خطاب کردند. جالب است که از منظر آنها هر زندگی غیر‌متمولانه‌ای ریاکارانه است. این نشان از عمق روحیه ایشان دارد. اینها نسبت به غرب و غربی خاضعانه‌ترین رفتارها را نشان می‌دهند و در برابر توده مردم با نوعی نخوت و تفرعن برخورد می‌کنند. هیچ از یاد نمی‌برم که در همایش گفت‌و‌گوی تمدن‌ها مهاجرانی چگونه در برابر امریکایی‌ها خضوع می‌کرد و در این کار چنان افراط می‌ورزید که من از ناراحتی مریض شدم.

در دور دوم انتخابات همه اینها علیه احمدی‌نژاد صف‌آرایی کردند. تمام روشنفکران پشت‌سر کسی جمع شدند که کمترین رأی را آورد. آنها حتی از فهمیدن و ترجمه فلاسفه غربی هم ناتوان هستند. ببینید کدام کتاب کانت و هگل را (حتی) ترجمه کرده‌اند. یک مشت داستان خیالی درباره فلاسفه آن هم در جمع‌های خودمانی بافتن که معقولیت نیست. اعتراض آنها اعتراض کپی‌های حدوداً ضعیف فلسفه غربی بر یک جریان عملی برای شناخت و کنش فعال در جهان است. آنها سر به شورش برداشتند، زیرا این انقلاب پارادایمی را تاب نمی‌آوردند. نمی‌خواستند از دست بروند، در حالی که دیگر واقعاً محلی از اعراب نداشتند. چه کسانی که در انتخابات پیروز شدند و چه کسانی که شکست خوردند، اگر تغییر پارادایمی ایران را در نیابند، دچار اشتباهات فاحشی خواهند شد.

تفکری که راهبری اجتماعی در ایران را دارد، تحولی بی‌سابقه را از سر می‌گذراند و این با تغییر نقش ایران در جهان هماهنگ است. توافق ایران با ترکیه و برزیل نشان از رویش ساختارهای جدیدی دارد که رهبری قدیمی امریکا و انگلیس و فرانسه را تضعیف می‌کند.
page to top
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۸۹ ، ۱۲:۴۵
میثم امیری
جمعه, ۲۸ خرداد ۱۳۸۹، ۱۲:۴۳ ب.ظ

بابا بقیه امامان هم امامند!

یالطیف

نمی دانم چرا احساس می کنم برخی امامان در نظر ما معصوم ترند. حالا اگر ترک باشی می فهمی یکی معصوم تر است که اساسا معصوم نیست. البته من نمی خواهم دنبال مقصر بگردم و کاهلی علمای حوزه ی علمیه را در معرفی همه ی ائمه (همان طور که خودشان می گویند کل نور واحد) به تان گوشزد کنم. چون اساسا به آن ها که خودشان را مبلغ دین اسلام می دانند و پول می گیرند برای همین جور کارها تذکر بدهی، سریعا شما از سر خودشان می رهانند و می گویند چرا به صدا و سیما نمی گویی؟ چرا به دولت نمی گویی؟ چرا به خودت نمی گویی؟ و همین می شود که مثل همیشه حوزه ازت طلبکار می شود و بهتر است تا انگ ضد دین را بهت نچساندند صحنه را ترک کنی.

خب، با این تفسیر بهتر است منتظر هیچ کس نمانیم. خودمان دست به کار شویم و به قول امیرخانی مظاهر شرک خفی را بشکنیم و بی خیال حوزه علمیه شویم. (اگر این استدلال اشتباه است، پس استدلال مشابه امیرخانی در مورد دولت هم بیشتر به یک طنز شبیه است!)

از همین حالا شروع کنیم و اثبات کنیم ائمه کل هم نور واحد. مثلا همین امروز که من لباس سیاه به تن کردم. دکتر نجفی، یکی از رفقای ارشد فیزیولوژی و یکی دو نفر دیگر ازم پرسیدند چرا سیاه پوشیدم. خب، به نظرتان اگر ایام عاشورا و یا شهادت حضرت امیر بود کسی چنین سوالی می پرسید؟

ما این قدر که برای رباب گریه کردیم، به امام هادی سلام الله علیه توسل پیدا کردیم؟ تا به حال چند تا مداحی در ذکر مناقب امام هادی گوش دادیم؟ اصلا کسی پیدا شد برای تان از غریبی امام هادی بخواند؟ شده تا به حال میزان الحکمه و یا اصول کافی را باز کنید و چند تا حدیث از امام هادی بخوانید؟

اما بی خیال این حرف ها. دست به کار شویم، حتی برای همین یک روز...

 سیاه بپوشید... می توانید دسک تاپ سیستم تان را ببرید به سامرا... به دوستان تان اس ام اس  بدهید...دعایی از امام هادی بخوانید... خودتان حدیث بخوانید، بلکه آدم تر شوید...

همین. خیلی کار سختی نیست این اعمال! 

راستی:

من مخلص همه ترک ها و قمر منیر بنی هاشم هستم، هدف چیز دیگری بود. وگرنه کیست که نداند:

حالا که مشکت شده پاره/ دیگه ابری نمی باره/ دل زینب بی قراره

من آفتابم و تو برای من قمری/ نبود شرط وفا بری منو نبری

ای یارم مرو تنها/ دلدارم مرو تنها/ سردارم! مرو تنها علمدارم.

ای بابا باز هم همه چیز دارد عاشورایی می شود... قبول دارم گریزی از عاشورا نیست، ولی این چند تا حدیث با رفرنس را بخوانید تا بلکه  آدم ترتر شوید و زندگی قشنگ تری داشته باشید:

چهل حدیث و روایت از حضرت امام هادی (ع) :

1- قالَ الإمامُ أبوالحسن علىّ النقی الهادی (علیه السلام) : مَنِ اتَّقىَ اللهَ یُتَّقى، وَمَنْ أطاعَ اللّهَ یُطاعُ، وَ مَنْ أطاعَ الْخالِقَ لَمْ یُبالِ سَخَطَ الْمَخْلُوقینَ، وَمَنْ أسْخَطَ الْخالِقَ فَقَمِنٌ أنْ یَحِلَّ بِهِ سَخَطُ الْمَخْلُوقینَ.([1]) 
حضرت امام هادی (علیه السلام) فرمود: کسى که تقوى الهى را رعایت نماید و مطیع احکام و مقرّرات الهى باشد، دیگران مطیع او مى شوند و هر شخصى که اطاعت از خالق نماید، باکى از دشمنى و عداوت انسان ها نخواهد داشت; و چنانچه خداى متعال را با معصیت و نافرمانى خود به غضب درآورد، پس سزاوار است که مورد خشم و دشمنى انسان ها قرار گیرد.

 

2- قالَ (علیه السلام): مَنْ أنِسَ بِاللّهِ اسْتَوحَشَ مِنَ النّاسِ، وَعَلامَهُ الاُْنْسِ بِاللّهِ الْوَحْشَهُ مِنَ النّاسِ.([2]) 
فرمود: کسى که با خداوند متعال مونس باشد و او را أنیس خود بداند، از مردم احساس وحشت مى کند. 
و علامت و نشانه أنس با خداوند وحشت از مردم است ـ یعنى از غیر خدا نهراسیدن و از مردم احتیاط و دورى کردن ـ .

 

3- قالَ(علیه السلام): السَّهَرَ أُلَذُّ الْمَنامِ، وَ الْجُوعُ یَزیدُ فى طیبِ الطَّعامِ.([3]) 
فرمود: شب زنده دارى، خواب بعد از آن را لذیذ مى گرداند; و گرسنگى در خوشمزگى طعام مى افزاید ـ یعنى هر چه انسان کمتر بخوابد بیشتر از خواب لذت مى برد و هر چه کم خوراک باشد مزّه غذا گواراتر خواهد بود ـ .

 

4- قالَ(علیه السلام): لا تَطْلُبِ الصَّفا مِمَّنْ کَدِرْتَ عَلَیْهِ، وَلاَ النُّصْحَ مِمَّنْ صَرَفْتَ سُوءَ ظَنِّکَ إلَیْهِ، فَإنَّما قَلْبُ غَیْرِکَ کَقَلْبِکَ لَهُ.([4]) 
فرمود: از کسى که نسبت به او کدورت و کینه دارى، صمیّمیت و محبّت مجوى. 
همچنین از کسى که نسبت به او بدگمان هستى، نصیحت و موعظه طلب نکن، چون که دیدگاه و افکار دیگران نسبت به تو همانند قلب خودت نسبت به آن ها مى باشد.

 

5- قالَ(علیه السلام): الْحَسَدُ ماحِقُ الْحَسَناتِ، وَالزَّهْوُ جالِبُ الْمَقْتِ، وَالْعُجْبُ صارِفٌ عَنْ طَلَبِ الْعِلْمِ داع إلَى الْغَمْطِ وَالْجَهْلِ، وَالبُخْلُ أذَمُّ الاْخْلاقِ، وَالطَّمَعُ سَجیَّهٌ سَیِّئَهٌ.([5]) 
فرمود: حسد موجب نابودى ارزش و ثواب حسنات مى گردد. 
تکبّر و خودخواهى جذب کننده دشمنى و عداوت افراد مى باشد. 
عُجب و خودبینى مانع تحصیل علم خواهد بود و در نتیجه شخص را در پَستى و نادانى نگه مى دارد. 
بخیل بودن بدترین اخلاق است; و نیز طَمَع داشتن خصلتى ناپسند و زشت مى باشد.

 

6- قالَ(علیه السلام): الْهَزْلُ فکاهَهُ السُّفَهاءِ، وَ صَناعَهُ الْجُهّالِ.([6]) 
فرمود: مسخره کردن و شوخى هاى - بى مورد - از بى خردى است و کار انسان هاى نادان مى باشد.

 

7- قالَ(علیه السلام): الدُّنْیا سُوقٌ رَبِحَ فیها قَوْمٌ وَ خَسِرَ آخَرُونَ.([7]) 
فرمود: دنیا همانند بازارى است که عدّه اى در آن ـ براى آخرت ـ سود مى برند و عدّه اى دیگر ضرر و خسارت متحمّل مى شوند.

 

8- قالَ(علیه السلام): النّاسُ فِی الدُّنْیا بِالاْمْوالِ وَ فِى الاْخِرَهِ بِالاْعْمالِ.([8]) 
فرمود: مردم در دنیا به وسیله ثروت و تجمّلات شهرت مى یابند ولى در آخرت به وسیله اعمال محاسبه و پاداش داده خواهند شد.

 

9- قالَ(علیه السلام): مُخالَطَهُ الاْشْرارِ تَدُلُّ عَلى شِرارِ مَنْ یُخالِطُهُمْ.([9]) 
فرمود: همنشین شدن و معاشرت با افراد شرور نشانه پستى و شرارت تو خواهد بود.

 

10- قالَ(علیه السلام): أهْلُ قُمْ وَ أهْلُ آبَهِ مَغْفُورٌ لَهُمْ ، لِزیارَتِهِمْ لِجَدّى عَلىّ ابْنِ مُوسَى الرِّضا (علیه السلام) بِطُوس، ألا وَ مَنْ زارَهُ فَأصابَهُ فى طَریقِهِ قَطْرَهٌ مِنَ السَّماءِ حَرَّمَ جَسَدَهُ عَلَى النّارِ.([10]) 
فرمود: أهالى قم و أهالى آبه ـ یکى از روستاهاى حوالى ساوه ـ آمرزیده هستند به جهت آن که جدّم امام رضا (علیه السلام)را در شهر طوس زیارت مى کنند. 
و سپس حضرت افزود: هر که جدّم امام رضا (علیه السلام) را زیارت کند و در مسیر راه صدمه و سختى تحمّل کند خداوند آتش را بر بدن او حرام مى گرداند.

 

11- عَنْ یَعْقُوبِ بْنِ السِّکیتْ، قالَ: سَألْتُ أبَاالْحَسَنِ الْهادی(علیه السلام): ما بالُ الْقُرْآنِ لا یَزْدادُ عَلَى النَّشْرِ وَالدَّرْسِ إلاّ غَضاضَه؟ 
قالَ (علیه السلام): إنَّ اللّهَ تَعالى لَمْ یَجْعَلْهُ لِزَمان دُونَ زَمان، وَلالِناس دُونَ ناس، فَهُوَ فى کُلِّ زَمان جَدیدٌ وَ عِنْدَ کُلِّ قَوْم غَضٌّ إلى یَوْمِ الْقِیامَهِ.([11]) 
یکى از اصحاب حضرت به نام ابن سِکیّت گوید: از امام هادى(علیه السلام)سؤال کردم: چرا قرآن با مرور زمان و زیاد خواندن و تکرار، کهنه و مندرس نمى شود; بلکه همیشه حالتى تازه و جدید در آن وجود دارد؟ 
امام (علیه السلام) فرمود: چون که خداوند متعال قرآن را براى زمان خاصّى و یا طایفه اى مخصوص قرار نداده است; بلکه براى تمام دوران ها و تمامى اقشار مردم فرستاده است، به همین جهت همیشه حالت جدید و تازه اى دارد و براى جوامع بشرى تا روز قیامت قابل عمل و اجراء مى باشد.

 

12- قالَ (علیه السلام): الْغَضَبُ عَلى مَنْ لا تَمْلِکُ عَجْزٌ، وَ عَلى مَنْ تَمْلِکُ لُؤْمٌ.([12]) 
فرمود: غضب و تندى در مقابل آن کسى که توان مقابله با او را ندارى، علامت عجز و ناتوانى است، ولى در مقابل کسى که توان مقابله و رو در روئى او را دارى علامت پستى و رذالت است.

 

13- قالَ(علیه السلام): یَاْتى عَلماءُ شیعَتِنا الْقَوّامُونَ بِضُعَفاءِ مُحِبّینا وَ أهْلِ وِلایَتِنا یَوْمَ الْقِیامَهِ، وَالاْنْوارُ تَسْطَعُ مِنْ تیجانِهِمْ.([13]) 
فرمود: علماء و دانشمندانى که به فریاد دوستان و پیروان ما برسند و از آن ها رفع مشکل نمایند، روز قیامت در حالى محشور مى شوند که تاج درخشانى بر سر دارند و نور از آن ها مى درخشد.

 

14- قالَ(علیه السلام): لِبَعْضِ قَهارِمَتِهِ: اسْتَکْثِرُوا لَنا مِنَ الْباذِنْجانِ، فَإنَّهُ حارٌّ فى وَقْتِ الْحَرارَهِ، بارِدٌ فى وَقْتِ الْبُرُودَهِ، مُعْتَدِلٌ فِى الاْوقاتِ کُلِّها، جَیِّدٌ عَلى کلِّ حال.([14]) 
به بعضى از غلامان خود فرمود: بیشتر براى ما بادمجان پخت نمائید که در فصل گرما، گرم و در فصل سرما، سرد است; و در تمام دوران سال معتدل مى باشد و در هر حال مفید است.

 

15- قالَ(علیه السلام): التَّسْریحُ بِمِشْطِ الْعاجِ یُنْبُتُ الشَّعْرَ فِى الرَّأسِ، وَ یَطْرُدُ الدُّودَ مِنَ الدِّماغِ، وَ یُطْفِىءُ الْمِرارَ، وَ یَتَّقِى اللِّثهَ وَ الْعَمُورَ.([15]) 
فرمود: شانه کردن موها به وسیله شانه عاج، سبب روئیدن و افزایش مو مى باشد، همچنین سبب نابودى کرم هاى درون سر و مُخ خواهد شد و موجب سلامتى فکّ و لثه ها مى گردد.

 

16- قالَ(علیه السلام): اُذکُرْ مَصْرَعَکَ بَیْنَ یَدَىْ أهْلِکَ لا طَبیبٌ یَمْنَعُکَ، وَ لا حَبیبٌ یَنْفَعُکَ.([16]) 
فرمود: بیاد آور و فراموش نکن آن حالت و موقعى را که در میان جمع اعضاء خانواده و آشنایان قرار مى گیرى و لحظات آخر عمرت سپرى مى شود و هیچ پزشکى و دوستى ـ و ثروتى ـ نمى تواند تو را از آن حالت نجات دهد.

 

17- قالَ(علیه السلام): إنَّ الْحَرامَ لا یَنْمی، وَإنْ نَمى لا یُبارَکُ فیهِ، وَ ما أَنْفَقَهُ لَمْ یُؤْجَرْ عَلَیْهِ، وَ ما خَلَّفَهُ کانَ زادَهُ إلَى النّارِ.([17]) 
فرمود: همانا ـ اموال ـ حرام، رشد و نموّ ندارد و اگر هم احیاناً رشد کند و زیاد شود برکتى نخواهد داشت و با خوشى مصرف نمى گردد. 
و آنچه را از اموال حرام انفاق و کمک کرده باشد أجر و پاداشى برایش نیست و هر مقدارى که براى بعد از خود به هر عنوان باقى گذارد معاقب مى گردد.

 

18- قالَ(علیه السلام): اَلْحِکْمَهُ لا تَنْجَعُ فِى الطِّباعِ الْفاسِدَهِ.([18]) 
فرمود: حکمت اثرى در دل ها و قلب هاى فاسد نمى گذارد.

 

19- قالَ(علیه السلام): مَنْ رَضِىَ عَنْ نَفْسِهِ کَثُرَ السّاخِطُونَ عَلَیْهِ.([19]) 
فرمود: هر که از خود راضى باشد بدگویان او زیاد خواهند شد.

 

20- قالَ(علیه السلام): اَلْمُصیبَهُ لِلصّابِرِ واحِدَهٌ وَ لِلْجازِعِ اِثْنَتان.([20]) 
فرمود: مصیبتى که بر کسى وارد شود و صبر و تحمّل نماید، تنها یک ناراحتى است; ولى چنانچه فریاد بزند و جزع کند دو ناراحتى خواهد داشت.

 

21- قالَ(علیه السلام): اِنّ لِلّهِ بِقاعاً یُحِبُّ أنْ یُدْعى فیها فَیَسْتَجیبُ لِمَنْ دَعاهُ، وَالْحیرُ مِنْها.([21]) 
فرمود: براى خداوند بقعه ها و مکان هائى است که دوست دارد در آن ها خدا خوانده شود تا آن که دعاها را مستجاب گرداند که یکى از بُقْعه ها حائر و حرم امام حسین (علیه السلام) خواهد بود.

 

22- قالَ(علیه السلام): اِنّ اللّهَ هُوَ الْمُثیبُ وَالْمُعاقِبُ وَالْمُجازى بِالاَْعْمالِ عاجِلاً وَآجِلاً.([22]) 
فرمود: همانا تنها کسى که ثواب مى دهد و عِقاب مى کند و کارها را در همان لحظه یا در آینده پاداش مى دهد، خداوند خواهد بود.

 

23- قالَ(علیه السلام): مَنْ هانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ فَلا تَأمَنْ شَرَّهُ.([23]) 
فرمود: هرکس به خویشتن إهانت کند و کنترل نفس نداشته باشد خود را از شرّ او در أمان ندان.

 

24- قالَ(علیه السلام): اَلتَّواضُعُ أنْ تُعْطَیَ النّاسَ ما تُحِبُّ أنْ تُعْطاهُ.([24]) 
فرمود: تواضع و فروتنى چنان است که با مردم چنان کنى که دوست دارى با تو آن کنند.

 

25- قالَ(علیه السلام): اِنّ الْجِسْمَ مُحْدَثٌ وَاللّهُ مُحْدِثُهُ وَ مُجَسِّمُهُ.([1]) 
فرمود: همانا اجسام، جدید و پدیده هستند و خداوند متعال به وجود آورنده و تجسّم بخش آن ها است.

 

26- قالَ(علیه السلام): لَمْ یَزَلِ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَیْئىٌ مَعَهُ، ثُمَّ خَلَقَ الاَْشْیاءَ بَدیعاً، وَاخْتارَ لِنَفْسِهِ أحْسَنَ الاْسْماء.([2]) 
فرمود: خداوند از أزَل، تنها بود و چیزى با او نبود، تمام موجودات را با قدرت خود آفریده، و بهترین نام ها را براى خود برگزید.

 

27- قالَ(علیه السلام): اِذا قامَ الْقائِمُ یَقْضى بَیْنَ النّاسِ بِعِلْمِهِ کَقَضاءِ داوُد (علیه السلام)وَ لا یَسْئَلُ الْبَیِّنَهَ.([3] ) 
فرمود: زمانى که حضرت حجّت (عجّ) قیام نماید در بین مردم به علم خویش قضاوت مى نماید; همانند حضرت داود (علیه السلام) که از دلیل و شاهد سؤال نمى فرماید.

 

28- قالَ(علیه السلام): مَنْ اَطاعَ الْخالِقَ لَمْ یُبالِ بِسَخَطِ الْمَخْلُوقینَ وَ مَنْ أسْخَطَ الْخالِقَ فَقَمِنٌ أنْ یَحِلَّ بِهِ الْمَخْلُوقینَ.([4]) 
فرمود: هرکس مطیع و پیرو خدا باشد از قهر و کارشکنى دیگران باکى نخواهد داشت.

 

29- قالَ(علیه السلام): اَلْعِلْمُ وِراثَهٌ کَریمَهٌ وَالاْدَبُ حُلَلٌ حِسانٌ، وَالْفِکْرَهُ مِرْآتٌ صافَیهٌ.([5]) 
فرمود: علم و دانش بهترین یادبود براى انتقال به دیگران است، ادب زیباترین نیکى ها است و فکر و اندیشه آئینه صاف و تزیین کننده اعمال و برنامه ها است.

 

30- قالَ (علیه السلام) : الْعُجْبُ صارِفٌ عَنْ طَلَبِ الْعِلْمِ، داع إلىَ الْغَمْطِ وَ الْجَهْلِ.([6]) 
فرمود: خودبینى و غرور، انسان را از تحصیل علوم باز مى دارد و به سمت حقارت و نادانى مى کشاند.

 

31- قالَ(علیه السلام): لا تُخَیِّبْ راجیکَ فَیَمْقُتَکَ اللّهُ وَ یُعادیکَ.([7]) 
فرمود: کسى که به تو امید بسته است ناامیدش مگردان، وگرنه مورد غضب خداوند قرار خواهى گرفت.

 

32- قالَ(علیه السلام): الْعِتابُ مِفْتاحُ التَّقالى، وَالعِتابُ خَیْرٌ مِنَ الْحِقْدِ.([8]) 
فرمود: (مواظب باش که) عتاب و پرخاش گرى، مقدّمه و کلید غضب است، ولى در هر حال پرخاش گرى نسبت به کینه و دشمنى درونى بهتر است (چون کینه، ضررهاى خظرناک ترى را در بردارد).

 

33- وَ قالَ(علیه السلام) : مَا اسْتَراحَ ذُو الْحِرْصِ.([9]) 
فرمود: شخص طمّاع و حریص ـ نسبت به اموال و تجمّلات دنیا ـ هیچگاه آسایش و استراحت نخواهد داشت.

 

34- قالَ(علیه السلام): الْغِنى قِلَّهُ تَمَنّیکَ، وَالرّضا بِما یَکْفیکَ، وَ الْفَقْرُ شَرَهُ النّفْسِ وَ شِدَّهُ القُنُوطِ، وَالدِّقَّهُ إتّباعُ الْیَسیرِ وَالنَّظَرُ فِى الْحَقیرِ.([10]) 
فرمود: بى نیازى و توانگرى در آن است که کمتر آرزو و توقّع باشد و به آنچه موجود و حاضر است راضى و قانع گردى، ولیکن فقر و تهى دستى در آن موقعى است که آرزوهاى نفسانى اهمیّت داده شود، امّا دقّت و توجّه به مسائل، اهمیّت دادن به امکانات موجود و مصرف و استفاده صحیح از آن ها است، اگر چه ناچیز و کم باشد.

 

35- قالَ(علیه السلام): الاِْمامُ بَعْدى الْحَسَنِ، وَ بَعْدَهُ ابْنُهُ الْقائِمُ الَّذى یَمْلاَُ الاَْرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً کَما مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً.([11]) 
فرمود: امام و خلیفه بعد از من (فرزندم) حسن; و بعد از او فرزندش مهدى ـ موعود(علیهما السلام)ـ مى باشد که زمین را پر از عدل و داد مى نماید، همان طورى که پر از ظلم و ستم گشته باشد.

 

36- قالَ(علیه السلام): إذا کانَ زَمانُ الْعَدْلِ فیهِ أغْلَبُ مِنَ الْجَوْرِ فَحَرامٌ أنْ یُظُنَّ بِأحَد سُوءاً حَتّى یُعْلَمَ ذلِکَ مِنْهُ.([12]) 
فرمود: در آن زمانى که عدالت اجتماعى، حاکم و غالب بر تباهى باشد، نباید به شخصى بدگمان بود مگر آن که یقین و معلوم باشد.

 

37- قالَ(علیه السلام): إنَّ لِشیعَتِنا بِوِلایَتِنا لَعِصْمَهٌ، لَوْ سَلَکُوا بِها فى لُجَّهِ الْبِحارِ الْغامِرَهِ.([13]) 
فرمود: همانا ولایت ما اهل بیت براى شیعیان و دوستانمان پناهگاه أمنى مى باشد که چنانچه در همه امور به آن تمسّک جویند، بر تمام مشکلات (مادّى و معنوى) فایق آیند.

 

38- قالَ(علیه السلام) : یا داوُدُ لَوْ قُلْتَ: إنَّ تارِکَ التَّقیَّهَ کَتارِکِ الصَّلاهِ لَکُنتَ صادِقاً.([14]) 
حضرت به یکى از اصحابش - به نام داود صرّمى - فرمود: اگر قائل شوى که ترک تقیّه همانند ترک نماز است، صادق خواهى بود.

 

39- قالَ: سَألْتُهُ عَنِ الْحِلْمِ؟ فَقالَ (علیه السلام) : هُوَ أنْ تَمْلِکَ نَفْسَکَ وَ تَکْظِمَ غَیْظَکَ، وَ لا یَکُونَ ذلَکَ إلاّ مَعَ الْقُدْرَهِ.([15]) 
یکى از اصحاب از آن حضرت پیرامون معناى حِلم و بردبارى سؤال نمود؟ 
حضرت در پاسخ فرمود: این که در هر حال مالک نَفْس خود باشى و خشم خود را فرو برى و آن را خاموش نمائى و این تحمّل و بردبارى در حالى باشد که توان مقابله با شخصى را داشته باشى.

 

40- قالَ (علیه السلام): اِنّ اللّهَ جَعَلَ الدّنیا دارَ بَلْوى وَالاْخِرَهَ دارَ عُقْبى، وَ جَعَلَ بَلْوى الدّنیا لِثوابِ الاْخِرَهِ سَبَباً وَ ثَوابَ الاْخِرَهِ مِنْ بَلْوَى الدّنیا عِوَضاً.([16]) 
فرمود: همانا خداوند، دنیا را جایگاه بلاها و امتحانات و مشکلات قرار داد; و آخرت را جایگاه نتیجه گیرى زحمات، پس بلاها و زحمات و سختى هاى دنیا را وسیله رسیدن به مقامات آخرت قرار داد و اجر و پاداش زحمات دنیا را در آخرت عطا مى فرماید.

 

 

[1] - بحارالأنوار: ج 57، ص 81، ح 51، به نقل از توحید شیخ صدوق. [2] - بحارالانوار: ج 57، ص 83، ح 64، به نقل از احتجاج طبرسى. [3] - بحارالأنوار: ج 50، ص 264، ح 24، به نقل از مناقب و خرائج. [4] - بحارالأنوار: ج 50، ص 177، ح 56، و ج 71، ص 182 ح 41. [5] - بحارالأنوار: ج 71، ص 324، مستدرک الوسائل: ج 11، ص 184، ح 4. [6] - بحارالأنوار: ج 75، ص 369، س 4. [7] - بحارالأنوار: ج 75، ص 173، ح 2. [8]- نزهه النّاظر: ص 139، ح 12، بحارالأنوار: ج 78، ص 368، ضمن ح 3. [9]- نزهه النّاظر و تنبیه الخاطر: ص 141، ح 21، مستدرک الوسائل: ج 2، ص 336، ح 11. [10]- الدّرّه الباهره: ص 14، نزهه الناظر: ص 138، ح 7، بحار: ج 75، ص 109، ح 12. [11]- بحارالأنوار: ج 50، ص 239، ح 4، به نقل از إکمال الدین صدوق. [12]- بحارالأنوار: ج 73، ص 197، ح 17، به نقل از الدّرّه الباهره: ص 42، س 10. [13]- بحارالأنوار: ج 50، ص 215، ح 1، س 18، به نقل از أمالى شیخ طوسى. [14]- وسائل الشّیعه: ج 16، ص 211، ح 21382، مستطرفات السّرائر: ص 67، ح 10. [15]- نزهه النّاظر و تنبیه الخاطر: ص 138، ح 5، مستدرک الوسائل: ج 2، ص 304، ح 17. [16] - تحف العقول: ص 358.[1] - بحارالأنوار: ج 68، ص 182، ح 41، أعیان الشّیعه: ج 2، ص 39. [2] - عُدّه الداعى مرحوم راوندى: ص 208. [3] - بحارالانوار: ج 84 ص 172 به نقل از أعلام الدین دیلمى. [4] - بحار الأنوار: ج 75، ص 369، ح 4، أعلام الدّین: ص 312، س 14. [5] - بحارالأنوار: ج 69، ص 199، ح 27. [6] - الدرّه الباهره: ص 42، س 5، بحارالأنوار: ج 75، ص 369، ح 20. [7] - أعیان الشّیعه: ج 2، ص 39، تحف العقول: ص 438. [8] - أعیان الشّیعه: ج 2، ص 39، بحارالأنوار: ج 17. [9] - مستدرک الوسائل: ج 12، ص 308، ح 14162. [10] - عیون أخبار الرّضا(علیه السلام): ج 2، ص 260، ح 22. [11] - أمالى شیخ طوسى: ج 2، ص 580، ح 8. [12]- مستدرک الوسائل: ج 12، ص 11، ح 13376. [13]- بحارالأنوار: ج 2، ص 6، ضمن ح 13. [14] - کافى: ج 6، ص 373، ح 2، وسائل الشّیعه: ج 25، ص 210، ح 31706. [15] - بحارالأنوار: ج 73، ص 115، ح 16. [16] - أعلام الدّین: ص 311، س 16، بحارالأنوار: ج 75، ص 369، ح 4. [17] - کافى: ج 5، ص 125، ح 7. [18] - نزهه النّاظر و تنبیه الخاطر: ص 141، ح 23، أعلام الدّین: ص 311، س 20. [19] - بحارالأنوار: ج 69، ص 316، ح 24. [20] - أعلام الدّین: ص 311، س 4، بحارالأنوار: ج 75، ص 369. [21] - تحف: ص 357، بحارالأنوار: ج 98، ص 130، ح 34. [22] - تحف: ص 358، بحارالأنوار: ج 59، ص 2، ضمن ح 6. [23] - تحف العقول: ص 383، بحارالأنوار: ج 75، ص 365. [24] - محجّه البیضاء: ج 5، ص 225.

 ------------------------------------------------------------------

پوستری مرتبط با شهادت حضرت هادی، که من خیلی عاشقش هستم.

عکس را با سایز واقعی می توانید از اینجا دریافت کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۸۹ ، ۱۲:۴۳
میثم امیری

اولش بروید سراغ یک وبلاگ خوب و بعد سراغ یک مطلب خوب تر از یک نویسنده ی خوب ترتر. منظورم نوشته ی جناب حسام مظاهری با  نام مارماهی است. اگر آن را بخوانید می توانید ادامه ی نوشته ی حقیر را بخوانید، وگرنه تو را قرآن نخوانید نقدم را. 

----------------------------------------------------------

سلام آقا محسن حسام (مظاهری)

حجت الاسلام دکترها را گفتی. ماها را نگفتی. از دورانِ طفولیتم پدربزرگم علاقه مند بود که بروم حوزه درس بخوانم. یعنی بارها شده بود که این حرف را به والدینم گفته بود. مخصوصا از زمانی که من برایش از روی کتاب های درسی حکایات تاریخی و احادیث و قصه های دینی را می خواندم، باورش محکم تر شد که بیانم به شیوایی یک سخنور ِ خوب و باسواد می تواند باشد. اما کو گوش ِ شنوا؟ در عین حال که من هم احساس ِ خاصی نسبت به حوزه نداشتم. 

رسیدم به دانشگاه. یعنی همان مدرسه ی بزرگ. یعنی همان جایی که کارکردِ مدرسه را هم ندارد. یعنی همان جایی که از داخلش متفکر خارج نمی شود. یعنی همان جایی که تو نمی توانی به من یک چهره ی برجسته ی علمی را نشان بدهی که «توی دنیا روی حرفِ این بابا حساب می کنند.» یعنی همان جایی که ارتباطی با مردم ندارد. یعنی همان جایی که نتواسته است یک دانشمندِ بومی تحویل ملت بدهد. یعنی همان جایی که غربی ها را مثل وحی منزل درس می دهند. یعنی همان جایی که متفکر تربیت نمی کند، مترجم پس می اندازد. یعنی یک جای همین حوالی خودمان... یعنی همین جایی که من توی خوابگاه زیر بادِ کولرش نشسته ام و دارم برایت تایپ می کنم. با دستانی پر گناه. 

ترم دوم بودم که یکی را دیدم به نام ابوالفضل میرزاپور. الان فکر کنم از دانشگاه خواجه نصیر در رشته ی شیمی ارشد گرفته باشد. غالبا توی مسجد بیتوته می کرد. روزها شیمی می خواند و شب ها حوزه. روزها دانشجو بود و شب ها طلبه. آن قدر این کلاس های حوزه دانشجویی را رفت تا از آن جا هم فارغ التحصیل شد. بعدش هم که ارشد قبول شد و الان هم فکر می کنم قاطی سیاست باشد. (اسلامی یا مدرنش را هنوز غور نکرده ام. ولی یحتمل باید با همین رنگ و بوی سیاسی اطرافِ خومان باشد.)

قاپِ من توسطِ ایشان دزدیده نشد و نرفتم حوزه. ترم ششم بود که باز به کله ام زد که بروم حوزه. تابستان هشتاد و شش، پریدم رفتم حوزه ی آقای مجتهدی. قبول نکردند. گفتند یا حوزه یا دانشگاه. تازه لیسانسه ها را این جا راه نمی دهیم. باید بروید قم. تازه به من گفت اگر خیلی پایه علوم دینی هستی. می توانی شب ها و یا بعد از ظهرها یا خلاصه وقتی که کلاس درس برقرار نیست بیایی این جاو از سال بالایی ها ضرب ضربا ضربو یاد بگیری. 

نرفتم حوزه.

هر ساله شب تاسوعا خانواده و خاندان امیری مراسم احیا دارند و شام می دهند و خلاصه دل چهارتا فقیر را شاد می کنند. توی شب تاسوعا همان سال عموهای دکتر و مهندس و باقی ایشان به من گیر دادند می خواهی بروی حوزه؟ فکر می کردند من هم از در ِ تکذیب وارد می شوم و می گویم: «نه، کی گفته؟ بلا به دور.» من هم خیلی ریلکس جواب دادم بدم نمی آید. شروع کردند به سخنرانی و تکه پرانی... 

زد و من ارشدِ ریاضی قبول شدم. الان هم دارم شبانه روز توی این رشته شنا می کنم و مدام در پی حل مسائل زیبای ریاضی هستم.

نشد که نشد. (بابابزرگم هم به رحمت الهی رفته است!)

الان پیش خودم می گویم اگر یک روزی قسمتِ ما شد و بخت مان خواند حتمی می رویم حوزه و دلی از عزای کتاب های دینی در می آوریم.

جالب است ایده ام در رفتن به حوزه هنوز تغییر نکرده است. با وجود این که 24 سالم است و می خواهم آزمون ِ دکترا شرکت کنم و درسم را ادامه بدهم هنوز حس حوزه رفتن و توهم عالم دین شدن در من وجود دارد.

===================================

پس یک دسته ی دیگر هم داریم به نام دکتر حجت الاسلام ها. 

===================================

ببین بردار!

1. مشکل در حجت الاسلام دکتر  و یا دکتر حجت الاسلام و یا آیت الله اش نیست. مشکل در این القاب نیست. مشکل در آدم هاست. مشکل این نیست که مثلا یکی هم دکتر باشد و هم حجت الاسلام. مشکل در روند تولیدِ علم در علوم انسانی و فهم غلطِ آن است. مشکل در خودِ مدرک گرایی است. 

کدام دکتری از پستویش بیرون آمده است و با جامعه اش دایالوگ برقرار کرده است که حالا حجت الاسلام دکترش نکرده است. همین روحانی دکتری که توی قم سخنرانی می کند کم مخاطب دارد؟ جامعه حرف آیت الله دکتر بهشتی را نمی فهمید؟ حجت الاسلام دکتر باهنر کارکردی نداشت؟ آیت الله دکتر مفتح نتوانست از پستویش بیرون بیاید؟ (حالا حجت الاسلام دکترهای امروزی گل نمی کنند دلیلی دیگری دارد. یکی از عللی که این ها گل کرده اند این است که شهید شده اند. اگر شهید نمی شدند این قدر گل نمی کردند. گل کردن امثال مطهری نه فقط در طروات فکر دینی و سوادِ آن ها که در شهادت شان هم بوده است. مطهری بعدِ شهادتش بیشتر برجسته شد تا  قبل ِ آن. پس نمی شود نظام دینی را متهم کرد که نتواسته است متفکر تحویل بدهد. رسانه ای شدن آرای یک متفکر نه لزوما به معنای قوت نظراتِ او که ملهم  از فضای اطراف و اتمسفری که آن متفکر زیست می کند نیز می تواند باشد. )

2. مهم ترین ایرادِ نوشته ی جناب عالی در این است که نامش را گذاشته ای مارماهی. من هم با مرتضای روحانی موافقم که این نام وجه مثبتی برای حجت الاسلام دکترهاست. باید نام نوشته ات را می گذاشتی شترمرغ. 

مشکل نه در ذاتِ مساله که در لوازمِ مساله است. مشکل این نیست که حجت الاسلام، دکتر می شود. مشکل این است که آن حجت الاسلام یا دکتر کارش را خوب انجام نمی دهد. همین. عین ِ شترمرغ. شنیدی که به شترمرغ گفتند بپر، گفت شترم. گفتند بار ببر گفت مرغم. 

قضیه ی برخی از حجت الاسلام دکترها  همین است. شترمرغند. همین است که برخی شان نه منبری خوبی می شوند و نه دکتر خوبی. کما این که اگر همان حجت الاسلام خالص و یا دکتر خالی هم می شدند توفیقی نمی یافتند. آن که اهل کار و بحث باشد می ترکاند. و چه کسی بهتر از حجت الاسلام دکتر زمینه و قدرت دارد برای ترکاندن؟ به نظر ِ من کمتر کسی.

تازه، چطور بهشتی می تواند آیت الله دکتر باشد و تاثیرگذار، ولی آدم های امروزی نمی توانند حجت الاسلام دکتر باشند و موثر؟

مشکل در این است که کار نمی کنیم. همان جامعه شناسی دانشگاه تهران چند تا استادِ خوبِ دلسوزِ ـ کاری باسوادـ مرتبط با جریان های مردمی دارد که موسسه پژوهشی امام ندارد؟

نقدت یک طرفه است. اگر کل ِ جریان را با هم ببینی و بعد در جزئیت هر کدام شان بحث کنی می فهمی که مشکل در این نیست که یکی هم حجت اسلام است و هم دکتر. مشکل در این است که آدم ها وظایف شان را به خوبی انجام نمی دهند.

ساده لوحی دیگر ِ نوشته ات به این برمی گردد که توجه ندارد که خیلی از حجت الاسلام دکترها از همین دانشگاه های معتبر فارغ التحصیل شده اند. اساتید امام صادق و موسسه پژوهشی امام و باقرالعلوم از پشکل آباد دکترا نگرفتند، از دانشگاه تهران و تربیت مدرس و بهشتی و چندتایی هم از کانادا و آمریکا مدرک گرفتند. توان ِ علمی و قدرتِ دانش شان از بقیه ی اساتید دانشگاه های تهران کمتر نیست. ولی مشکل این است که خودِ این اساتید دانشگاه های تهران چه گلی بر سر ِ علوم انسانی زده اند که این بنده خداها نزده اند. (البته که این گروه باید بیشتر شماتت شوند چون از آلترناتیو دین هم خوب بهره نگرفتند. اما بحثِ من با شما برمی گردد به این که تحلیل تان شقِ دیگری هم دارد که ندیدی اش.)

3. فهم مساله ی علم دینی بدون شناختِ منابع معرفت آن میسور نیست. درست است علم باید منطقی و تجربی باشد. سلمنا. ولی برای این که دینی باشد؛ به دردِ جامعه ی بشری بخورد، می بایست مرتبطِ با وحی نیز تعریف شود. در چنین شرایطی اگر بخواهیم علم دینی (به همین معنایی که گفته شده) تولید کنیم نیازمند چنین لینک ها و لولاهایی نیز می باشیم. کسانی که دو طرف را خوب بشناسند. به نظر ِ من، چاره ی دیگری نداریم. این معادل با حجت الاسلام دکتر بودن نیست (مثل رحیم پور ازغدی)، ولی حجت الاسلام دکترهای باسواد را شامل می شود (مثل حجت الاسلام دکتر شیخ شعاعی). 

اگر به مفهومی به نام علم دینی آن طور که ذکر کرده ام باور نداری این بند می شود «زر ِ مفت». 

4. از من می شنوی کلاس های حوزه ات را ادامه بده. حیف است آدمی روی جامعه شناسی جامعه ی دینی کار کند و آشنایی با علوم دینی نداشته باشد و حوزه اش را نشناسد. 

ببین محسن حسام!

می شود تو، جامعه شناسی حوزه بکنی، ولی خودت چند سالی در حوزه خاک نخورده باشی؟ باید توی حوزه بلولی تا بتوانی جامعه ی حوزوی ها و فضای حوزه را نقد کنی. 

اگر امیرخانی سمپادی نبود می توانست با آن نوشته اش آن طور گرد و خاک کند؟ نمی تواست. 

این مساله ی مهمی است که: 

تجربه  در جامعه ی ما برای دانشمندان ما بیشتر به یک طنز شبیه است! در حالی که تجربه خودش می تواند منبع یافته های علمی باشد. 

همین چند صباح درس خواندنت در حوزه نبود، جرات می کردی مارماهی بنویسی؟! 

(راستی از من می شنوی مارماهی را بکن شترمرغ. به جایی هم برنمی خورد. حجت الاسلام دکترها اگر مار ماهی باشند خوب است، خدا کند شترمرغ نباشند.چه باغ ِ وحشی شد این جا؟) 

5. انصاف بده محسن حسام!

برای نتیجه گیری خیلی زود است. قبول کن که باید این جریان حجت الاسلام دکترها پا بگیرد. تلفات و راه های نرفته و خطاهایش را انجام بدهد و بعد باید منتظر ِ نتیجه بود. خیلی عجله داری برای نتیجه گیری. قبول دارم تبِ دهه ی شصتی ها تند است، ولی دیگر نه این قدر. برادر صبر کن تازه 31 سال است انقلاب کردیم. این جریان برای معرفی و پا گرفتن و صعود حداقل 50 سال دیگر وقت می خواهد. اسفناج نیست که وقتی بار گذاشتی اش تا دو ساعتِ بعد جا بیافتد. نمی شود از یک جریان تمدن سازی دینی نو، در یک نبرد نابرابر و با نیروی اندک در برابر با غرب، خیلی زود انتظار ِ نتیجه داشت. باید دندان روی جگر گذاشت. باید مهلت داد. این جریان آن قدر باید کتاب های بی مسما و بی لیاقت و قلمبه سلمبه بنویسد تا از دلش چهار تا اثر ِ خوب بیرون بیاید. 

6. مطهری زیاد داریم. ای کاش تفکر مطهری نقد می شد! ای کاش نقدِ تفکر ِ مطهری زودتر شروع شود. اسطوره سازی از مرده ها تخصص همه ی ماست. والا... تا زنده بود کسی بهش نمی گفت استاد مطهری. همین که شهید شد یک دفعه شد استاد شهید مطهری که با طروات به نیازهای روز پاسخ می داد. عین بهشتی. 

نه داداش من!

روحانیون و حجت الاسلام دکترها زیادی هستند که توانستند مخاطبانی را جذب کنند که مطهری نتواسته بود جذب شان کند. 

مثل این که یادت نیست که خیل عظیمی از همین جوانان دوران طاغوت به مطهری هم برچسب امل می زدند. (رجوع شود به سخنرانی رحیم پور در مورد مطهری و شریعتی با نام کمیته بیداری اسلامی)

این همه روحانی پرمخاطب توی جامعه وجود دارد. نمی بینی شان؟! بعضی از این ها حجت الاسلام دکتر هستند. نمی بینی شان؟! خب، چشم هایت را باز کن. 

6. در این بخش این ها را که قرمز کرده ای جواب بدهم. چون حتما مهم بودند که قرمزشان کرده ای. من هم که می میرم برای حرفِ مهم. 

واقعیت آن است که دین و علوم دینی یک دنیا است و علومی از جنس علوم انسانی و خاصه علوم اجتماعی دنیایی دیگر است. (اگر نگوییم هم‌چنین دینی دیگر.) هرکدام این دو دنیا مجموعه قواعد و رسم و رسوم و آداب و قوانین و ارزش‌های خاص خود را دارند. و به همین اقتضا هرکدام «انسان» خود را می‌خواهند و می‌پرورند. یک انسان به حکم آن‌که یک عمر در دنیا بیش‌تر ندارد، می‌تواند ساکن یکی از این دو عالم باشد. گرچه می‌تواند مثال گردش‌گران، هر از گاه به وقت نیاز یا طلب یا هوس، سرکی به عالم دیگر کشد و چندصباحی به سیاحت در آن بپردازد. نیز می‌تواند دل از یکی برکند و رخت برگیرد و رحل اقامت در دیگری افکند. اما نمی‌توان شهروند هر دو شهر بود و در یک‌ زمان ساکن هر دو وادی.

ارجاعت می دهم به مقاله ی دین و دنیای رحیم پور ازغدی. وقتی یک نفر بهتر از من جواب داده است. مریضم به مغزم فشار بیاورم. (مثل این که من غیر ِ رحیم پور چیز ِ دیگری نخوانده ام. نه به خدا. این نوشته این جوری شد. وگرنه من یک سال است که پنج تا سخنرانی  هم از او گوش نداده ام و دو تا مقاله از حسن (رحیم پور) نخوانده ام.)

اینان در بهترین حالت می‌شوند استادی یا نویسنده و محققی در عرضِ (اگر نه پایین‌تر از) اساتید و نویسندگان و محققان دیگر آن علم و فقط با تفاوتی در لباس! و این‌که حضرت حجت‌الاسلام دکتر پس از سال‌ها قال‌الصادق و قال‌الباقر خواندن، در دانش‌گاه به تدریس "فلسفه‌ی غرب" می‌پردازد، 

مگر قرار است چیزی دیگری بشوند؟ یا مگر انتظار ِ دیگری از این ها داریم؟

راستی پس از این‌همه سال که از اتخاذ چنین رویکرد‌هایی در حوزه می‌گذرد آیا زمان آن نرسیده که این روند مورد یک ارزیابی جامع و دقیق قرار گیرد و مشخص گردد واقعاً تحصیل علوم جدید غربی چه اندازه در توفیق روحانیت و حوزه در امر فهم و تبلیغ دین ـ که رسالت اصلی‌اش است ـ مؤثر بوده و چه سان آن دو را از هدف اصلی دور کرده است؟ چرا سی سال از انقلاب می‌گذرد و ما هنوز که هنوز است داریم از آثار کسی چون شهید مطهری بهره می‌بریم؟ چرا حوزه‌ی علمیه‌ی ما پس از انقلاب ما نتوانسته مطهری‌های دیگر بسازد؟

هر لحظه باید ارزیابی کرد. ارزیابی یک سیستم می بایست یک عمل بطئی و همیشگی باشد. در این که نیست، شکی وجود ندارد. در این که ارزیابی باید کرد پایه ات هستم، ولی برای نتیجه گیری خیلی زود است. کدام تمدنی در دوران جنینی و 31 سال اولش به شکوفایی رسیده است که ما بخواهیم چنین بکنیم؟... اندکی صبر و مهربانی برادر.

آقای حوزه! آقای روحانیت! چرا سی سال است هنوز وقتی از تو سوآل دینی می‌کنیم آدرس کتاب‌ها و سخن‌رانی‌های دهه‌ی چهل و پنجاه مطهری را نشان‌مان می‌دهی؟ 

لزوما این گونه نیست... باید از تجربه ی بقیه استفاده کرد.. وقتی مبلغ تلاش گر و مجتهدِ کاملی مثل مطهری خیلی از این بحث ها را بهتر از غلظت تلفظ صاد من در الله صمد توضیح داده است، خر کله ام را سق نزده است که همان حرف ها را با بیان گنجشک پرانِ خودم برای جوانِ بیچاره بلغور کنم. که هم حرف مطهری را ضایع کنم و هم جوان را گیج. باید بهینه عمل  کرد. این رفرنس دادن به مطهری لزوما کار ِ اشتباهی نیست. می دانم که می دانی در همه ی موارد علمای محترم ماها را به مطهری ارجاع نمی دهند. 

مطهری، آیت‌الله مطهری بود نه آیت‌الله دکتر مطهری.

بهشتی، هم آیت الله دکتر بهشتی بود نه آیت الله بهشتی. 

می‌توان ادعا کرد کارنامه‌ی این سال‌های این جماعت نه در تبلیغ دین و ساحت تولید علوم دینی توفیق چندانی به دست‌ آورده و نه در عرصه‌ی علوم انسانی‌ای که به‌شان ورود کرده نقش مهمی ایفا کرده است.

اگر در این زمینه تحقیق میدانی انجام داده اید حتما منتشرشان کنید. وگرنه نفس این گونه ادعاها با انصاف و اتقان علمی در تناقض است. 

«دکتر» و «پروفسور» در معنای اصلی به کسی اعطا می‌شود که صاحب درجه‌ی اجتهاد در علمی شده است. مجتهد در یک علم یعنی کسی که دایماً، صبح و شام، حاضر است و در آن علم حضور دارد و در دنیای آن علم می‌زید. این زیستن هماره، چونان نفس‌کشیدن است. اگر لحظه‌ای منقطع شود، به موت می‌انجامد. برای همین مجتهد باید دایماً در فضا باشد، آن‌لاین و برخط باشد، بیدار و به‌گوش و به‌هوش باشد، تا جدیدترین اتفاقات و وقایع را بفهمد و دریابد و در گنجینه‌ای که کسب کرده، غور کند و موضعی در قبال آن اخذ کند و در مقام اجتهاد برآید. هر دنیا هم تحرکات و قواعد و قوانین خود را دارد.

در بند بالا هیچ تناقضی بین دکتر و مجتهد نیست. همان طور که یک مجتهد باید در یک علم حضور داشته باشد و مدام باید در آن فضا در تکاپو باشد، دکتر هم چنین است. مثل استاد راهنمای خودم که دکتر است و نه مجتهد. اما کاری کرده است که من شب ها وقتی می خواهم بخوابم برنامه ی سنگین maple را اجرا می کنم تا صبح تنیجه بدهد. کاری که هیچ مجتهدی نمی کند. 

نمی‌شود هم حجت‌الاسلام و آیت‌الله علوم دینی بود هم دکتر علوم غیردینی!

چرا؟ به نظرم می شود. لیبرال شده ای برادر؟! (بیخود نیست فرهاد جعفری لینکت کرده است![لبخند])

هر علم، دنیای خود را دارد، آدم خود را می‌خواهد و مکان خود را هم.

پس این هایی که بین رشته ای کار می کنند در لامکان سیر می کنند لابد... آن هم در دنیای امروز که به سمت بین رشته ای شدن می رود این حرف ها کهنه به نظر می رسد.


موفق و سربلند باشی محسن حسام عزیز و عاشق حقیقت

page to top
Bookmark and Share
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۸۹ ، ۱۲:۴۲
میثم امیری
شنبه, ۸ خرداد ۱۳۸۹، ۱۱:۳۵ ق.ظ

آرژانتین

یالطیف

مدت هاست که درگیر درس و بحث هستم. همین شد که دور باشم از فضای وبلاگی. اما امروز می خواهم در موردِ یکی از علائق نامکشوفم سخن بگویم. صحبتِ من نه در مورد یک موضوع مهم و حیاتی و یا سیاسی و مذهبی که پیرامون مستطیل سبز است. یعنی فوتبال.

فوتبال دوست داشتنی است برایم. برای این که داریم به جام جهانی نزدیک می شویم پس بگذار برایت از فوتبال و تیم جدیدم سخن بگویم.

سال ها به علت عشق و علاقه ی داداش فوتبالی ام ابتدا عاشق سنتی آلمان و فوتبال سنتی اش شده بوم. فوتبال فانتزی شاید عنوان درست تری باشد. آلمان با هافبک های مطمئن و مهاجمانی فرصت طلب. همین عشق داداش بزرگه ی ما باعث شد تا آندریاس برمه در یاد ما بماند که در سال ۹۲ با بازی جانانه اش آلمان را قهرمان کرد.

همین آلمان دوست داشتنی با آن بازی زیبایش و کلیزمن و فولر تمام نشدنی شان شد جز فیویریت هایم. این روند تا یورو ۹۶ با درخشش خیره کننده بیرهوف در فینال ادامه یافت.

دوست داشتن آلمان برایم ماند تا به همین حالا. مخصوصا این که در سال ۲۰۰۶ فوتبالش زیباتر شد.

اما در این بین، بعضی اوقات به دلایل خاص طرفدار یک تیم خاص می شوم و آن هم به خاطر یک فرد. مثلا در سال ۲۰۰۶ فرانسه را دوست داشتم به خاطر زیدان.

به همین علت، امسال هم تیمی شده است علاقه ی من که به نظرم می تواند بترکاند. مارادونا. من منتظر آرژانتین و غوغایش هستم. آن هم فقط به خاطر مارادونا!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۸۹ ، ۱۱:۳۵
میثم امیری
شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۵:۳۱ ب.ظ

زنان فاطمی

یالطیف

بیراه نیست افرازی چهار مجموعه ی در موردِ زنان صورت دهیم.

در عالم ریاضیات؛ افراز به معنای تقسیم یک کل به جزهای کوچکتر است، به شرطی که آن اجزا مجتمعا کل را تشکیل دهند و خودشان هم با یکدیگر اشتراک نداشته باشند. 

زنان را به چهار بخش افراز می کنم. هرچند:

در عالَم ِ علوم انسانی به دقت ریاضی نمی توان افرازهای روان شناختی و یا جامعه شناختی ارائه داد. زیرا در این مقام، سخن از انسان است و این موجود دو پا آن قدر پیچیده، عاقل و باهوش هست که در افرازهای ما نگنجد. افرازهای جامعه شناختی، روان شناختی بعضا بسیار متصلبانه است که با انعطاف های انسانی جور در نمی آید. این جور جاها مارکسیست ها از همه کم رحم تر هستند.

با این تفسیر، و این تذکره، خانم های عالم را در کلیت شان، نه در جزئیت، و بالعموم، نه بالخصوص، به چهار مجموعه ی ناتهی، پد و مادردار افراز می کنیم.

دسته ی اول:

خانم های جانمی جانِ الکی خوش و خوشحال. همان ها که به شان می گویی باشخصیت. یعنی شخصیتِ آن ها در تبرج ِ جنسی و زنانیت بیش از سایر خصیصه های شان قابل رصد است. یک جور لمپن های روشنفکرنما. لمپن هستند؛ چون فکر می کنند روشنفکری به ادا است و قِر. همان ها که علی شریعتی اسم شان را گذاشته لُمپن. لمپن های مدرن. همین هایی که توی جامعه ما زیاد می بیندی شان. بهتر است ازشان بپرسی آخرین کتابی خوانده است چیست تا به تو جواب بدهد آخرین شویی که دیده است چه بوده است. زنانِ فیلم فارسی های قبل از انقلاب. زنان فیلم های گیشه ای بعدِ انقلاب.

محترم نیستند:

چرا هستند. من هیچ شاخصه ی برجسته ی ظاهری برای شان ذکر نکرده ام که فردا توی خیابان دیدی شان، راحت تشخیص شان دهی. پس آن چه من می گویم کمتر امری آفاقی است. پس، این حکم ِ شرعی برای تند نوشتن در عرصه ی انفسی جات. وه که چقدر این انفسی به نفسانیت نزدیک است.

و اما دسته ی دوم: 

زنان پشتِ در ِ خانه. زنان ِ روضه، و نه همه ی زنان ِ روضه، و ختم انعام ، و نه همه ی زنان ختم انعام، و به قول حسین ختم اندام. زنان ِ مذهبی کم فکر. زنان مذهبی لُمپن. اگر نشانه های ظاهری شان را بدهم هم نمی توانی توی اجتماع تشخیص شان دهی. چون اصلا توی جامعه نیستند. زنان ِ کم خرد. یک جور احمدی نژادی هایی که عقل شان توی چشم شان است. احمدی نژادی های فاقدِ خلاقیت. آن هایی که قبول دارند که خنگند. قبول دارند ضعیفه اند. قبول دارند از دنده ی چپِ آدم خلق شان کرده اند. آن هایی که فقط دوست دارند گریه کنند. همان هایی که البته بعضی های شان خیلی عاشقند و وفادارند. و همین ارجح شان می دارد بر زنان دسته ی اول در دستگاهِ لَختِ فکری من. (دستگاه لَخت؛ دستگاهی است که در آن قوانین عمومی نیوتن برقرار است.)

دسته ی سوم:

زنان تلاش گر و ساعی و اجتماعی؛ ولی بی توجه به بسیاری از دستوراتِ اسلام. زنانِ آزمایشگاه های مدرن. زنانِ مهمانی و پارتی ها، ولی از نوع ِ محترمانه. قبول دارند که انسان بودن مهم تر از زن یا مرد بودن است، ولی بسیاری از قوانین اسلام را برنمی تابند. زنان واقعا روشن فکر و خلاق و مبدع. زنانی که می خواهند برای شکوفا کردنِ استعدادهای شان از این خراب شده بروند بیرون. زنان اهل ِ مطالعه. زنانی که از مصاحبتِ با آنان، فرهنگ، و نه لزوما ادب، شان لذت می بری. چون مملو از مهربانی و اطلاعات مفید هستند. هیچ رقمه هم با لمپن ها حال نمی کنند. اهل ِ اجتماع و سیاست و دغدغه مند در موردِ ایرانِ مدرن. علاقه مند به حکومتی دموکراتیک. دوست دار حقوق بشر و جدی گرفته شدنِ آزادی های فردی. عین ِ دختر ِ علامه حلی که الان استادِ کامل ِ ریاضی پرنیستون است و همکار ِ پرفسور وایلز ِ بزرگ. دخترهایی که اهل ِ دفاع ِ متقارنِ منفی در زمینِ حریف و همچنین دفاع ِ نامتقارنِ منفی در زمینِ خودمان هستند. پس، می شود گفت هویتِ اسلامی رنگ می بازد در برابرِ هویت غربی شان.

دسته ی چهارم:

دسته ی خوبی ها. دسته ای که من دوست شان دارم و رده ای در حدِ بهترین ها. دخترانِ عاقل. سروران ِ همه ی زن های جهان و کنیزان ِ فاطمه. دختر محجبه ای که اسکی بازش می شود مرجان کلهر. جانمی جان های علمی شان می شود یک چیزی در حد و قوراه های دکتری خانم و ریاضی دان.  اولین دکتر ریاضی ایرانی در دانشگاه شریف. بچه ی اولش وقتی دانشجوی لیسانس ِ شریف بود متولد شد، بچه ی دومش وقتی دانشجوی فوق لیسانس شریف بود چشم باز کرد و بچه ی آخرش وقتی متولد شد که خانم خانمای فاطمی ما دانشجوی دکتری ریاضی شریف بود. زنانِ پاکدامن و مهربان و اهل ِ مجاهدت. سلوک شان فاطمی است؛ روح ِ خانه و اجتماع. زنانِ با ادب. ادبِ در محضر را درک کرده اند. گفت که عالم محضر اوست...

البته اگر به همین خانم های فاطمی باشد، حاضرند همان خانم های قدرتمند و بزرگوار ِ دسته ی سوم را به کار بگیرند.

افزونه ها:

1. ای کاش آهنگرزاده ی سمنانی، منظورم دکتر احمدی نژاد است، عقل می کرد و شجاعت و این خانمِ دسته ی چهارم را bold می کرد برای انتخاباتِ یازدهم. اگر این خانم که معرفی کردمش، همچنان در خطِ فاطمه بماند، و اگر همچنان پر قدرت به کار مشغول باشد و اگر یاد بگیرد که بتواند با نخبگان کار کند و به نخبگان کار بسپارد؛ من خودم حاضرم برایش تبلیغ کنم. 

خانم ِ دادش ِ اولم در دانشگاه الزهرا، 18 واحد با او گذراند و می گفت بسیار خانم ِ با پرستیژی است.

خیلی خوشحال می شوم که یک از این خانم ها بشود رییس جمهور مان؛ با اتیکتِ فاطمی. 

2. روضه نخوانیم که نمی شود. ناراحت می شوم از این که کسانی روضه را پایین می انگارند و می گویند مثلا این کتاب با سخنرانی اندازه ی چندتا روضه می ارزد. یکی شان همین رحیم پور ازغدی می گفت یک سخنرانی خوب اندازه ی چند تا روضه می ارزد. خوب، بنده خدا نمی فهمد ارزش ِ روضه را. او نمی داند روضه کارخانه ی انسان سازی است. اساسا جنس ِ روضه با جنس ِ مراسمات دیگر فرق می کند و از این جهت قابل قیاس نیستند، چون از دو سنخ ِ متفاوت هستند. بگذریم... روضه بخوانیم:

من همچنان نگرانم... نگرانِ امروز که فاطمه در بستر خفته است... نگرانِ دو روز ِ دیگر. نگرانِ روزی که برای همیشه ی تاریخ باید شیوخ را توبیخ کرد که چه کردید با فاطمه... البته این قوم معصوم کش قاعده اش همین است.

به این فکر کردی که اگر بخواهی کسی را پیدا کنی باید بروی دنبالش و دنبال ِ جای پایش بگردی.

اما ظالمین پیدا شدند که این سنت را در برهه ای از تاریخ تغییر داده اند.

اگر می خواهی دنبال ِ اهل بیت بگردی باید جای دست بگردی؛

باور نداری؟

خب بیا با هم برررسی کنی.

حیوانِ وحشی به نام مُغیره و بعد جانور ِ دیگری به نام قُمفُز کاری کردند که در کوچه ی بنی هاشم از زمین بوی بهشت می شنوی. نگاه می کنی می بینی جای پنجه های دست این جا و آن جا دیده می شوند و همین ها خاک را معطر کرده اند...یا زهرا.

می آیی در سال چهل هجری و مسجدِ کوفه، علی را می بینی که غرق ِ در خونش به سمتِ منزل حرکت می کند و بعید نیست جای دستانِ آغشته به خونِ سرش را در کوچه های کوفه ببینی.

تا زمانی که دختران نابغه و نامرد (جعده و عایشه) حسن بن علی را زمین گیر کردند و حضرت...

کربلا را که خودت می دانی... در خودِ مقاتل نوشته اند... حسین دنبال ِ نعش ِ برادر می گشت... اول رسید به یک دست... کمی جلوتر رسید به دستِ دیگری...

...

حتی امام رضا را که خودمان در فیلم دیده ایم. وقتی حضرت افتان و خیزان از بارگه مامون بیرون آمد و عروج کرد.

یا زهرا.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۸۹ ، ۱۷:۳۱
میثم امیری
نفحاتِ امیرخانی


قبل از نگارش: می‌خواهم نقدم تازشی باشد. یکی از دلایلِ نقدِ بی‌پروایم، بدونِ گفتنِ محاسنِ اثر، برمی‌گردد به جنسِ نقدِ آقا رضا. وقتی خودش این جوری نقد می‌کند، پس باید پسندش باشد که اگر قرار است اشکالاتِ اثرِ زیبایش را بگویم بدونِ پرده‌پوش و رک آن را عنوان کنم. وگرنه نیاز به توضیح ندارد که هر کسی می‌آید اتاقم یکی دو صفحه‌ای را از نفحاتِ نفت برایش می‌خوانم... البته بعید می‌دانم که بتوانم به این قول پایبند باشم که تنها معایبِ نفحاتِ امیرخانی را ذکر کنم. ضمنا بعضی از نکاتِ روشن را در ایران باید همواره تذکر داد؛ مانند این نکته‌ی بدیهی که اگر کتاب را خوانده اید به خواندنِ این نوشته ادامه دهید...

بعد از نگارش: فکر می‌کنم فضلِ این نوشته در تقدمش باشد. چون همه الان درگیرِ نمایشگاهِ کتاب هستند و یا مدهوش قلمِ امیرخانی. اما من می‌خواهم در این عرصه آوانگارد باشم و همین یک دلیل، ارزشکی برای این نوشته به وجود می‌آورد. مینیمم، به خاطرِ این که این نقد از روی دستِ هیچ کس نوشته نشده است و این عدمِ تقلید، اغواگرِ عجله‌ام در نقدِ زودرسِ نفحاتِ امیرخانی است. شاید همین شد که هرچه به انتهای نقد نزدیک‌تر می‌شوید از چگالی ملاحتِ ادبی نوشته کاسته می‌شود؛ درست همانند «نفحات نفت». «زنگوله‌ی پای تابوت» کجا و حرف‌های کلی فصل‌های آخر کجا!

دیباچه‌

یکی از ویژگی‌های جلال‌نویسانِ این مملکت، تیغ کشیدن است. یادِ سیدِ مجتبی به خیر که می‌گفت ماها توی نوشتن‌مان می‌خواهیم  لات‌منشی جلال را منتقل کنیم؛ می‌خواهیم بگزیم، یا زمانی که می‌خواهیم نقد کنیم می‌بایست آن گزندگی و نیش‌زدن را تجربه کنیم. یعنی نمی‌توانیم خیلی بی‌پیرایه و باصفا بگوییم «که می‌خواهم دردهایم را بنویسم»، بلکه از همان ابتدای نوشتن دوست داریم نیش بزنیم که این‌هایی که داری می‌خوانی «نه یک مقاله‌ی پژوهشی برای بالا بردنِ حقوقِ استادی و نه یک یادداشتِ سیاسی برای گرم کردنِ تنورِ انتخاباتی» است. البته خودِ من در نوشته‌های وبلاگی‌ام به این معضل دچارم. نمی‌گویم که نباید اساتید دانشگاه را نقد نکرد و یا نوشته‌های سیاسی را همراهِ با ارزیابی‌های نادرست و غیرِ حق ندانست، بلکه می‌گویم این رسمش نیست. انشالله این کلمه‌ی «بعضی» بیشتر از این‌ها در نوشته‌های‌مان به کار برود.

این کتاب‌ برای ماست، پس من هم حق دارم درباره‌ی آن‌چه که درباره‌ی ماست نظر بدهم. البته درست است نویسنده گفته است دارد برای جوان‌ها می‌نویسد، ولی به هیچ روی مانعِ نقد بزرگترها نمی‌شود. هر چه باشد کتاب منتشر شده است و نویسنده هر قراری با خودش گذاشته و یا آن را اعلام می‌کند در نقدِ دیگران تاثیری ندارد. ولی خب، من خیالم تخت است که جزِ مخاطبانِ این اثر هستم، به عنوان یک شهریوری شصت و پنجی.

نویسنده می‌گوید دارد «اسی» می‌نویسد و نه «آرتیکل». این هم خیلی اهمیت ندارد، درست است بواسطه‌ی اسی بودن از قواعدِ علمی تجربی و آزمایشگاهی در این نوشته خبری نیست، اما قطعا می‌توان بر استدلال‌هایش خرده گرفت. نمودار، گراف و این جور چیزها به غنا و اتقانِ متن کمک می‌کند. حال همین اسی را می‌شود خواند به امید این که غیر ِ منطقی نباشد. چه بسا آن را اسی‌وار نقدش کرد.

مثلا:

بابای من، حاجی، از همان دهه‌ی چهل واردِ بازار کار شد و هنوز هم در این بازار مانده است. بازاری که اصالتا چشمش را به آسمانِ سخاوتمندِ شمال گره زده است تا ببیند کی باران می‌بارد تا اقدام کند برای کاشتنِ جو. عادت کرده است بیلش را... داداش هادی‌مان هم از 25 سالگی واردِ مجموعه‌ی وزارتِ نیرو شد(مجموعه‌ای نیمه خصوصی)، داداش مهدی از 21 سالگی رفت توی بازارِ کارِ ارتش، داداش سعید هم از همان اواخرِ دورانِ کارشناسی‌اش سعی کرد روی پاهای خودش بیاستد والان هم در یک شرکتِ خصوصی کار می‌کند. عمو کاظم از همان جوانی‌هایش معلم شد و بعدتر کشاورز، عمو عباس هم بعدِ این که کارشناسی برقش را گرفت افتاد توی خط کار، عمو محمدعلی بعدِ این که از آمریکا آمد تازه 29 سالش بود و چسبید به بازار کارِ دولتی (غیرِ این که توی آمریکا هم کار می‌کرد برای خودش)، عمو محمدحسن هم مثلِ بابا. عمو بهرام و عمو بهنام تقریبا هم‌زمان واردِ بازار کار شدند توی دورانِ جوانی‌شان و از همان دهه‌ی شصت. پسر عموهایم تا قبلِ 26 سالگی افتادند توی خطِ کار... بگذار ببینم، توی تمامِ فامیل‌مان کسی از 12 سالگی شروع به کار نکرد و هیچ‌کدام‌شان سنِ شروع به کارشان بعدِ سی‌سالگی نبود.

یا به فرض:

خدایی‌اش نمی‌دانم توی کشورهای غیر ِ ایران چه جوری فوق تخصص می‌شوند. فرض می‌گیریم در تمامِ دنیا همه هم‌زمانِ با کار کردن فوق تخصص‌شان را بگیرند، یعنی همان طور که کار می‌کنند مدارج‌شان را طی می‌کنند؛ به غیرِ ایران. حتی اگر همین فرضِ کاریکاتوری را بپذیریم باز هم به هیچ روی نمی‌تواند استدلالی قابلِ اتکا برای اثباتِ این باشد که توی ایران سنِ ورود به کار بعضا خیلی دیر می‌شود. چرا که جامعه‌ی آماری که می‌خواهد فوق تخصص و یا متخصص شود در قیاس با خیلِ میلیونی جوانانِ آماده به کار قابلِ صرفه نظر کردنِ است. البته از این جور مهندسی‌های معکوس در نوشته‌های نویسنده کم نیست. یک جور استدلال از یک جزِ کوچک برای بیرون دادنِ نظریاتِ قلمبه. نگاهِ جز، نهایتا می‌تواند به نقدی میکرو و یا نانو تکینیکی منجر ‌شود؛ نه این که آن را قابل بسط تا ترا تاکتیک دانست.

یا این‌که:

حسین عربی به من می‌گفت که سعی کنم هنگامِ نقد کردن از به کار بردنِ شوخی‌های دوپهلو و بعضا مبتذل که خواننده را گیج می‌کند و یا آن را با هدفِ اصلی نوشته‌ بیگانه می‌سازد پرهیز کنم؛ مثلِ همین چیزی که نویسنده بعدِ مثالِ خوبِ نکیر و منکر در قبر آورده است که «پس اوضاع چندان هم بی‌ریخت نیست.» قطعا این نظرِ نویسنده یک جور لبخندِ تلخ است. منتها شکلِ آوردنش مناسبِ سخنرانی است تا با لحنی تمسخرآمیز منظورش را برساند و به گمانم مناسبِ نوشتن نیست؛ حتی اگر آن نوشته اسی باشد و نه آرتیکل.

اما:

 بگذار این گونه اثر را نقد نکنم، چون با این توصیف، اگر بخواهم هر صفحه را زیرِ تیغِ نقد قرار دهم و بابتِ هر جمله و نهاد و مسندش تذکر دهم و یا نسبت به کلماتِ و افعالش حساسیت به خرج دهم، نقدِ نفحاتِ آقا رضا حجمی بیشِ از خود اثر خواهد داشت، که اساسا خوانشش را برای مخاطبان کوتاه‌پسند سخت خواهد کرد، و چه بسا حرفِ اصلی‌ام را توخالی و گم‌شده در انبوه نقدهای غیرِ ضروی مدفون سازد.

پس گوش کن؛ می‌خواهم برایت فصل به فصلِ اثر را، که دوست‌داشتنی‌تر از نشتِ نشا نام‌گذاری و حرفه‌ای‌تر از آن مرتب شده است، به تیغِ نقدی زخمی کنم. بعید می‌دانم جراحاتِ وارده‌ام چند روز هم دوام بیاورد، در برابر پوست‌کلفتی نوشته‌ی قوی و منطقی آقای امیرخانی.

قانان

1. امروز صبح، خروس خوان که نفحات به دست کنارِ اخوی توی گلِ نقره‌ای رنگش همین فصلِ قانان را برایش می‌خواندم و برایش از کارهایی می‌گفتم که توی آمریکا برای اجرای قانون صورت می‌پذیرد. رسیده بودم به همین مثالِ تقاطع‌ها که گفت:

- البته همین کار را هم سرِ همین خیابان انجام داده‌اند.

خودش اضافه کرد که این سنتِ جاری مجریانِ قانون در کشور نیست، ولی گفته‌اش را می‌گویم تا سیاه‌نمایی آقا رضا را یک جوری پاسخ داده باشم؛ آن هم برای تقاطع ملاصدار با بلوارِ جمهوری شمالی توی شهرستانِ کرج.

2. اما این نوشته، آن طور که حسین عربی یادم داد، هموراه مالتی فکتوریال بحث نمی‌کند. یا آدم احساس می‌کند نویسنده به چند عاملی بودنِ هر واقعه‌ای توجه ندارد. درست است که بعضا در این کشور، قوانین از انعطافِ لازم برخوردار نیستند، ولی آیا به واقع فرهنگ نبودنِ التزامِ به قانون در کشور تنها به همین یک علتِ ذکر شده برمی‌گردد؟

فرض بفرمایید جریمه‌هایی که توی آمریکا و یا باقی کشورهای منظمِ اروپایی وضع شده است، در ایرانِ ما وضع گردد. در چنین شرایطی، آیا این عامل در نحوه‌ی عمل به قوانین در میانِ مردم موثر نخواهد بود؟

 3. ارائه‌ی چهره‌ای از اسلام که خودمان به آن اعتقاد داریم کاری است طبیعی در ایرانِ ما. در واقع نمی‌آییم خودمان را با اسلام تطبیق دهیم و بواسطه‌ی آن کژی‌های خودمان را اصلاح کنیم. بلکه متاسفانه دین برای ما کارکردی ابزارگرایانه یافته است. نتیجه‌ی رویکردِ برخوردِ صادقانه و وفادارانه به دین آن است که هر چه جلوتر می‌رویم به تفکرِ دینی نزدیک‌تر گردیم. تفکرِ دینی؛ یعنی تفکری روش‌مند (با بنیان‌های عقلانی و عمل‌کردی تجربی) و البته با تطبیقِ هر لحظه‌ی آن با دین (اسلام).

 با چنین تعریفی، هر وقت رضا امیرخانی برای ما از تحویل گرفتنِ ایده‌ها در خاکِ آمریکا (به عنوانِ غربی اصیل) سخن می‌گوید، می‌فهمیم دارد دینی می‌اندیشد. یعنی تجربه‌ای (هر چند جز) از آمریکا که البته منطقی هم می‌باشد را برای‌مان نقل می‌کند تا برای رهایی از اقتصادِ دولتی آن را به کار بندیم؛ چون غربِ اصیل (یعنی آمریکا) آن را به کار بسته و نتیجه گرفته است.

اما وقتی امیرخانی از رساله‌ی حقوقِ امام سجاد سخن به میان می‌آورد، بهم می‌ریزم. نه این که کاری عبث و یا خلافِ آموزه‌هایم باشد. هرگز. وقتی رضای امیرخانی دو صفحه قبل، هیچ تفسیری از جنگِ فقر و غنا ارائه نمی‌دهد و در موقعیتی دیگر متلکی به سیاستِ «از کجا آورده‌ای» می‌پراند انتظار ندارم که از حقوقِ امام سجاد سخنی به میان بیاورد. اگر قرار بر این باشد که تنها سخن از تجربه‌هایی جزنگر باشد و فعلا به همین سختی و البته حلاوت، دینی اندیشید و بحث کرد، چه نیازی است که رساله‌ی حقوق امام چهارم را پیشنهاد داد؟ اگر تو حقوق امام سجاد را پیشنهاد می‌کنی، می‌بایست در وقتِ متک پراندان به سیاست «از کجا آورده‌ای» نظرِ اسلام را شفاف کنی. یا حداقل تفسیری درست از جنگِ فقر و غنا ارئه دهی. خیلی مهم است که برای منِ مخاطبِ جوان آشکار شود، حرف‌هایی که از امام علی می‌گویند و یا استناد می‌کنند به نهج البلاغه‌ی مولا تا چه حد درست است. کاخ کنارِ کوخ را همه به همراهِ خواجه‌ی شیراز شنیده‌اند. مگر این که نویسنده معتقد باشد که نهج البلاغه، مرسله‌ی سید رضی است. اصالتا در این متن، به جز یکی دو مورد، تفسیری از عدالت ارائه نمی‌گردد و یا ابعادِ آن در مدیریتِ خصوصی ذکر نمی‌شود.

 فایلِ word کتاب را ندارم تا کنترل+اف بگیرم تا ببینم کجاهایش از کلمه‌ی فقر و یا فقیر استفاده کرده است. این یک مساله‌ی مهم و حیاتی برایِ منِ بچه مسلمان است که بدانم چرا در اقتصادِ ثروتمندِ آمریکا ( اگر این ترکیب درست باشد) هنوز میلیون‌ها فقیر، محتاجِ نانِ شب هستند. این را هم می‌دانم و به شما هم بگویم تا بدانی سیستمِ تامین اجتماعی نظامِ کاپیتالیستی آمریکا از تامینِ اجتماعی نظامِ اسلامی ما بیشتر طرف‌دارِ فقیر است. اما مساله این است که چرا در این سیستم، فقیر بر جای می‌ماند. به نظرم سوالم علمی است؛ و نه صرفا سیاسی.

بی‌کارآفرین

1. معتقدم رضا امیرخانی حق ندارد قانونِ «از کجا آورده‌ای» را بکوبد. ایده‌ام این است که باید برای‌مان اهمیت داشته باشد هر کسی سرمایه‌اش را از کجا آورده است: دست کرده است توی شکمِ بقیه و غذای آنان را از توی معده‌شان بیرون کشیده و بلعیده که اکنون طرف‌دارِ سرمایه‌گذاری شده است و یا این که با تکیه بر خلاقیت و ذهنِ فعالش، تولیدِ سرمایه کرده است. قبول دارم که برخی با تفاسیری سوسیالیستی این حرف را در جامعه تکرار نموده‌اند، اما ابایی ندارم که بگویم در بسیاری از قضایا اسلام با مکاتبِ بشری ایده‌هایی نزدیک دارد؛ هم با لیبرالیسم و هم با کمونیسم. اما در این دوران و با توجه ظهورِ نوکیسه‌های فاسد و رانت‌خوار به عنوانِ طرف‌دارنِ بخشِ خصوصی، سوالِ «از کجا آورده‌ای» به‌جا و اصولی است.

2. در موردِ فرار سرمایه‌ها از ایران باز برخوردِ فله‌ای مشاهده می‌شود. فرار سرمایه از ایران دلایلِ زیادی دارد. بنابراین نمی‌توان لزوما آن را منبعثِ از تصمیماتِ نابخرادنه‌ی متصلِ به شیرِ نفت دانست. بحثِ سرمایه‌گذاری را نمی‌توان انتزاعا مطرح کرد و اساسا به علائق و تفکرات و روحیاتِ سرمایه‌گذار بی‌اعتنا بود. مثلا برخی حیطه‌های موردِ علاقه‌ی سرمایه‌گذارن در اتمسفرِ ایران قابل اجرا نیستند، یا برخی از ایشان اصالتا از دیدنِ انسان‌های ریش‌دار چندش‌شان می‌شود.

ضمنا در صفحه‌ی 39، در بندِ سوم، به جای کرایه، کرا تایپ شده است.

منطق آزاد

 نخوانده می‌دانستم که فصل در موردِ مناطقِ آزادِ تجاری است و با اطمینانی که به امیرخانی داشتم می‌دانستم که این پدیده موردِ نقدش است.

نه عامه‌پسند، نه خاصه‌پسند؛ فقط داستانِ مسوول پسند

1. فقط یک سوالِ صادقانه به ذهنم رسید. آن هم این که چرا خودِ رضا امیرخانی چند تا از کارهایش را داده است ناشرانِ دولتی چاپ کنند. مگر همان سمپاد که ارمیای امیرخانی را چاپ کرد، دولتی نبوده؟ یا مگر همین سوره‌ی مهر نبود که او را معروف کرد؟ انتشاراتِ قدیانی هم ناشرِ داستانِ سیستان است. (البته مطمئن نیستم این ناشر دولتی باشد!) در هر صورت امیرخانی بخشی از نوشته‌های خود را به ناشرانِ دولتی سپرده است؛ چرا؟ تازه در چنین شرایطی، با وجودِ این نقدهای تند حتی به سوره‌ی مهر، امیرخانی روزِ دوشنبه ساعت 15 تا 17 توی غرفه‌ی سوره‌ی مهرِ «دروغی به نام نمایشگاه» چه کار دارد؟ (هرچند سوره‌ی مهر با لوحش و چاپِ داستان کوتاه و نقدی از این‌جانب، نمک‌گیرم کرده است.) تازه مگر امیرخانی خودش در وزارتِ صفار رییس انجمنِ قلمِ ایران نشده است؟ با وجودِ این انتقاداتِ صریح و آن پیشنهادِ ناامیدکننده برای کسی که می‌خواهد در آموزش و پرورش تحول ایجاد کند، ریاستِ او بر انجمنِ قلمِ ایران چه توجیهی دارد؟ نمی‌دانم. قرار نیست هر کس هر کاری کند ما توجیه‌اش کنیم...

کدام استقلال، کدام پیروزی

یکی دو نکته‌ که از آن گذشتن فعلا بهتر است، تاریخ شاید معیارِ بهتری باشد.

حزب در پیت

1. ای کاش در گوشه کناری از این کتاب، انقلابی بودن تعریف می‌شد. مختصاتِ امیرخانی از انقلابی بودن در اختیارِ آدمی نیست. با توجه به اهمیت این کلمه، خوب بود تا نویسنده برای ما انقلابی بودن را با قضایایش تعریف می‌کرد. آن هم در کشوری که رییس جمهورش را انقلابی می‌خوانند، در حالی که این دیگری بود که در مناظره مشت بر میز کوبید و دادِ انقلابی بودن سر می‌داد. (خنده‌دارترین جوک‌های دنیا، در عرصه‌ی سیاستِ ایرانِ ما، بیش از عبارتی بی‌مزه کارکرد ندارند!)

2. در موردِ این که همه‌ی ایرانیان در موردِ سیاستِ سخن می‌گویند، نظراتِ دیگری هم می‌توان عنوان نمود یا حداقل این سوال را پرسید که آیا در زمانِ حکومتِ محمدرضا، ایرانیان تا این حد در مسائلِ سیاسی حساس و بیدار بودند؟ آیا آن موقع هم مردم سیاسی بودند؟ آیا مردمِ عربستان از چنین بیداری برخورداند؟ آیا مثالِ اتوبوس قابلِ تطبیق با اوضاعِ ایرانیان است؟ یعنی تنها دلیلِ بیداری ایرانیان برمی‌گردد به همان علتِ مبتذلی که نویسنده می‌گوید؟

3. آیا حزبِ اعتمادِ ملی شیخ مهدی کروبی و موتلفه‌ی عسکراولادی هم نفتی‌اند؟ این سوال را برای این می‌پرسم که در این زمینه به آن‌چه در متن آورده شده چندان مطمئن نیستم.

4. آیا دولت امروز خصوصی‌سازی را جدی گرفته است؟ یعنی امروز دولت در این زمینه تلاشی مثبت را سامان می‌دهد؟ این سوالات در نوشته‌ی امیرخانی پاسخ منفی می‌گیرند. در این میان، هدفمند کردنِ یارانه‌ها و حامل‌های سوخت و انرژی و یا واگذاری برخی از شرکت‌ها، لوایحِ اقتصادی مهم مثلِ مالیات بر ارزشِ افزوده و یا مبارزه با پول‌شویی چه می‌شود؟ دستور رییس جمهور به وزیر ارشاد برای پیوستن به کپی‌رایت چطور؟ آیا این‌ها اقداماتی واقعی نیستند؟ چرا متنِ امیرخانی با این مصادیقِ عینی نسبتی پیدا نمی‌کند؟ امیرخانی می‌گوید دولت بزرگ‌ترین مانعِ خصوصی‌سازی است و بقایش در بزرگی‌اش است. باید پرسید آیا این دلایل برای دولتِ فعلی هم برقرار است؟ که به نظر می‌رسد برقرار باشد. (با توجه به آن‌که گفته می‌شود «مسوول سه‌لتی مهرورز».) پس، اگر این سخنان در مودِ دولتِ فعلی درست است، پس این همه های و هوی دولت برای خصوصی‌سازی و ترمیمِ اقتصاد صرفا ژستِ سیاسی و زِرِ مفت است؟ نمی‌دانم، به نظرم انصاف در این تحلیل‌ها رعایت نشده است. حداقلش بگذار بگویم کارهای مهمی در وزارتِ نیرو برای خصوصی‌سازی انجام شده است. این را از آ‌ن‌جا می‌گویم که اخوی‌ام، که البته مخالفِ برخی سیاست‌های دولت است، در آن‌جا مشغولِ کار است. ضمنا فامیلِ دیگری در وزارتِ دفاع، که او هم مخالفِ رییس جمهور است، می‌گفت وزیرِ دفاعِ دولتِ نهم دفترِ کارش را با ملحقاتش را به دولت داد تا به بخشِ خصوصی بدهدش و خودش آمد در همان مجموعه‌ی متمرکزِ وزارتِ دفاع برِ اتوبانِ شهید بابایی و در... این دو مثال را گفتم تا بگویم من دو اطلاعِ واثق از اقداماتِ دولت دارم. ضمنِ این که سهمیه‌بندی حامل‌های انرژی را همه‌مان با چشم دیدیم.

ریاستِ نفتی

خوب بود؛ قبول دارم. فقط در صفحه‌ی 149 به جای 100 باید 1000 تایپ شود.

آن‌چه خوبان همه دارند، ما هم داریم!

1. یکی از بهترین فصل‌های این کتاب؛ بیشتر به خاطر نامه‌ی 1378 امیرخانی به دوستش. بگذار حرفی را که مزه مزه می‌کنم را یک‌هو بزنم و آن این‌که امیرخانی آن سال‌ها برایم دوست‌داشتنی‌تر است. از نوشته‌اش بیشتر بوی ساختن و اصلاح و کمتر نفحاتِ کینه به مشام می‌رسد. امیدوارم در موردِ این هشدارِ برادرانه، آقا رضا کمی فکر کند.

2. ای کاش امیرخانی در آوردنِ مثالی وطنی از مک دونالد کاهلی نمی‌کرد و نامی از آیس‌پک می‌آورد تا مخاطبِ جوانی که واردِ بازارِ کار نشده است امیدی داشته باشد به باز تولیدی چیزی تو مایه‌های مک‌دونالد.

3. ای کاش در بسط و گسترشِ مک‌دونالد و یا نوکیا و بقیه‌ی محصولاتِ خاص، به شرایطِ سیاسی و اعتقادی مبدعان هم اشاره‌ای می‌داشت. به نظرم حتی مثالی مانندِ بستنی آیس‌پک در سرزمینی مثلِ لبنان موفق‌تر است تا جایی مانندِ ایتالیا. هرچه باشد دهکده‌ی جهانی و توفیق در آن، قطعا به ارتباطِ سیاسی بینِ شرکت‌ها با دولت‌ها و لابی‌های ثروتمند بستگی دارد. (شاید هم نداشته باشد.) متنِ امیرخانی از این موضع حرفی برای گفتن ندارد. اما اگر این ارتباط وجود داشته باشد، شاید امیرخانی دیگر نتواند به راحتی از توی دفترِ آجوادنیه‌اش در موردِ رشدِ عرضی (بیشتر در جهان و نه فقط ایران) استدلال بپچیند. (اگر استدلال پیچدنی باشد که در برخی موارد، نوشته‌ی رضا چنین بود.)

4. در صفحه‌ی 162 امیرخانی جمله‌ای آورده است که باهاش عشق کردم و می‌دانستم رضا این جور آدمی است. چون مسوول بسیج دانشگاهِ‌مان در سال‌1386، به من می‌گفت:

- این امیرخانی رفته دیسکو ریسکو را دیده که این طور در موردش بلبل‌زبانی می‌کند.

من هم گفتم این طور نیست و نویسنده‌ی متعهدی مانند او هیچ وقت حاضر نیست برای هدفش وسیله‌ای را توجیه کند. وقتی پا گذاشتن در مکانی مانند دیسکو ریسکو اشکال داشته باشد، آن طوری که خودش توصیف کرده، پس یقینا در چنین جایی پا نمی‌گذارد، چون انسانِ ترازِ داستانش یعنی حاج مهدی چنین می‌کند. در صفحه‌ی 162 بنابر اطلاعاتی که درج شده می‌توان نتیجه گرفت نظرِ من باید درست باشد و نه آن دوستِ عزیزم.

5. سوالی در ذهنم آمده است و آن این‌که رکودِ اقتصادِ جهانی چه تاثیری در این نوشته داشته است؟ در لایه‌های ظاهری و نگاهِ اولیه که آدم چیزی نمی‌بیند. کسی چه می‌دانی شاید این هم یکی دیگر از ضعف‌های جستارِ امیرخانی باشد.

6. بنشینید نامه‌ی که امیرخانی در این فصل نوشته است را بخوانید و صفا کنید. اگر نوشته‌ی امیرخانی همین یک قلم خیر را هم می‌داشت، باز هم می‌ارزید که آدمی بخواندش. شاید یکی از دلایلِ این که من این نامه را دوست‌ دارم این است که به نظرم امیرخانی رمان‌نویس و داستان‌گو برایم دوست‌داشتنی‌تر است تا امیرخانی تحلیل‌گر.

راستی، مصداقی از امیرخانی در موردِ عدالتِ اجتماعی: اگر ما توانستیم کالایی را در تهران و زاهدان به یک شکل ارائه کنیم، گامی در راستای عدالتِ اجتماعی برداشته‌ایم.

جمهوری اسلامی پاکستان

باز هم یکی دو مورد که به علتِ شکی که در تحلیل‌شان دارم، وامی‌نهادم‌شان.

اقتصادِ مورد نظر در دست‌رس نیست چیست

برخی از نقدها را عنوان نمی‌کنم، چون می‌گذارم به حسابِ اختلافِ نظر‌های سیاسی؛ با خوش‌بینی.

توسعه‌ی چینی و هندی و ژاپنی و مالزیایی و...

از نظرِ دستگاهِ فکری من، این بخش فوق‌العاده بود.

افق

این بخش را که می‌خواندم فهمیدم حسن عباسی تقریبا زده است به هدف. یکی باشد لینک بزند از چهارراه لوزی و دفترِ حسن به آجوادنیه و دفتر رضا. خدایی آن فرد لینک‌زننده کارِ خیر انجام داده است. این باعث می‌شود یک لینکِ خوب شکل بگیرد.  عباسی روی مساله‌ی کار می‌کند که تقریبا منطبق با همین افقی است که رضا ترسیم کرده. واضح است من در موردِ کلیات سخن می‌گویم، وگرنه پیداست که بر سرِ جزئیات می‌توان اختلاف نظرهایی مشاهده کرد. خیلی دوست داشتم رضا هم چند جلسه‌ای پنچ‌شنبه‌ها ساعتِ 8 تا 12 در تالار شیخ انصاری دانشکده‌ی حقوق و علوم سیاسی دانشگاهِ تهران حاضر می‌شد و می‌دید حسن در جلساتی که دارد به عددِ 250 می‌رسد چه می‌گوید و پیش از این چه گفته است.

زمینِ صاف، زمینِ گرد، زمینِ مشبک

این هم از خلاقیت‌های ذهنِ این شریفیِ تمام‌نشدنی...

مقصر، مدیرِ سه‌لتی نیست

1. در موردِ توریست، ذکرِ این نکته الزامی است که نمی‌توان ایران را از نظرِ توریستی با سایرِ نقاطِ جهان قابلِ قیاس دانست. دریا در دنیا یعنی لخت شدن و پریدن توی آب. داداش هادی‌ام می‌گفت ایتالیایی‌ها همین که دماسنج برسد به نزدیکی‌های 10 درجه‌ی سلسیوس، بندِ شلوار را شل می‌کنند و می‌پرند توی آب... حالا در چنین وضعیتی، خارجکی‌ها و حتی برخی وطنی‌های خارجکی شده را می‌خواهیم لبِ ساحل کنترل نامحسوسش کنیم. حتی چه بسا بچه‌های پایگاهِ بسیجِ فرح‌آبادِ ساری، بروندِ سراغ‌شان و بابتِ کمی عرض و لیزی و شل بودنِ روسروی نهی از منکرشان کنند. مگر خر کله‌شان را سَق زده‌است این به قولِ خودشان تحقیر را تحمل کنند. آن‌ها می‌خواهند از دریا و مواهبش و این جور چیزها لذت ببرند، می‌روند کنارِ دریای مدیترانه که آبش نه مثلِ دریاِ خزر سیاه، که همیشه‌ی خدا همتای‌ اشکِ چشم است. هم تمیز و هم آزاد. حالا شاید بشود تمیزی‌ خزر را رفع و رجوع کرد، ولی آزادی‌اش را چه می‌گویی؟ غیرِ این فکر می‌کنم اگر به غربی‌ها بگویید ما این‌جا ساحل داریم، ولی با بارهای دینی و نه مثلِ آن بارهای غیرِ افلاطونی شما. شاید لب‌های‌شان را ناو کنند و با تمسخر بگویند:

-you're kidding... religious bar... ha ha ha.

بالاخره آن‌ها هم دل دارند و شاید بدشان نیاید که کنارِ دریا یک چیزی به بدن بزنند.

2. نوشته‌ی امیرخانی ورودی به حوزه‌ی مدیریتِ نظامی ندارد. ضمنِ این که تاثیرِ نهادهای نظامی بالاخص سپاه پاسدرانِ انقلاب اسلامی را نمی‌توان در اقتصادِ ایران و روندِ خصوصی‌سازی نادیده گرفت. حالا نویسنده چیزی در موردش نگوید، دلیل بر اهمیتِ اپسیلونی آن نیست.

3. شغل‌های شریفِ دولتی. یکی‌اش همین استادی دانشگاه و تولیدِ علم و دانش و انتقالِ آن به نسل‌های بعدی. کاری که بالاخره در مجموعه‌ی دولتی شدن می‌گنجد. کاری که اگر درست انجام شود بسیار شرافتمندانه و پولش طیب و حلال است. می‌گویید نه، خب بگویید. استادِ دانشگاهی که با حتی همانِ پولِ نفت، بیاید و حوزه‌هایی از علم را که هنوز در ایرانِ ما شکوفا و بیان نشده است را نقل و تبیین و بواسطه‌ی آن تولیدِ دانش کند، چه اشکالی دارد؟

 شاید

 بعضا

 مهم‌تر از دولتی بودن، چگونه کار کردن مهم باشد! معتقدم مهم نیست دولتی باشیم و یا خصوصی و یا هر چیزِ دیگری. مهم این است که کارمان را درست انجام دهیم. و این حتی در همین سیستمِ بیمارِ ما هم شدنی است. در این صورت، شاید بسیاری از مردمان مدیونِ برخی از دولتی‌ها باشند. یک‌سویه‌نگری حجاب‌آوراست و نورافکن انداختن روی دولتی‌ها باعث می‌شود محاسنِ پشتِ نورافکن را نبینیم. بنابراین نباید اعتدال خود را از دست بدهیم. این بند خلاصه‌ترین گفته از مهم‌ترین انتقادِ من است به نوشته‌ی آقا رضا!

آخرش: آقا رضا گفته بود که در موردِ وقایعِ بعد از انتخابات در این کتاب سخنکی خواهد گفت. بگذار بگویم آقا رضا! من یکی قانع نشدم. شاید همه‌ی ما وابسته به شیرِ نفت باشیم و از این جهت خرده‌ شیشه داشته باشیم و... اما انتظار نداشتم سطحِ بحث را تا حد مهرورز و سبز پایین بیاورید... عرصه، عرصه‌ی بقای نظام بود و نه بحث‌های خاله‌زنکی و نفتی و سیاسی پیرامونِ اداره و یا ثبات‌مندی نظام. به نظرم دور نبود که عرصه طوری رقم بخورد که ما در این لحظات، همین طور که نفحاتِ نظریاتِ شما را من بابِ سبز و مهروز می‌خواندیم، شاهدِ برگزاری دادگاهِ جرایمِ علی خامنه‌ای باشیم...


 


نفحاتِ نفت، در 229 صفحه و با قیمتِ 4500 تومان از نمایشگاه کتاب امسال توسط نشر افق به بازار آمده است.

راستی طرح روی جلدش  یک نقشه ی جالب و احتمالا نفتی است. ضمن این که نوشته ی روی جلد با نوشته ی صفحه ی داخل فرق دارد. این جا نوشته شده است جستاری در فرهنگ و مدیریت نفتی، ولی داخلش نوشته جستاری در فرهنگ نفتی و مدیریت دولتی

تکه ای از متن:

هر مسوولی اصولا دری است به سوی بهشت! بعضی از مسوولان، درشان دولت، دو لتی است و بعضی دیگر سه لتی؛ وسیع تر و فراخ تر و گشاده تر! و من به حسبِ اتفاق با مسوولان سه لتی، همان ها که بابِ بهشت شان سه لت دارد و فراخ تر است، حرف ها دارم

البته دو لتی و سه لتی را معنا کرده ام، می ماند بهشت، که معنای بهشتِ زمینی البته برای جماعت روشن تر است. بهشت آسمانی، را نه کسی دیده و نه کسی از این جماعت قرار است ببیند؛ بهشتِ زمینی اما جایی است که بی منت روزیِ مفت می دهند... چیزی شبیه به همین دور و بر ِ نفتی خودمان...

page to top
Bookmark and Share
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۸۹ ، ۱۱:۵۹
میثم امیری
پنجشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۱۱:۳۷ ق.ظ

دل چاپ/ استخدام یا انهدام

یالطیف

یکی از دوستان، یکی دو روز ِ قبل مطلبی برایم فرستاد در موردِ استخدام های جدید آموزش و پرورش. به نظرم اول مطلب را بخوانید و بعد اگر راغب بودید و حرف هایم گوش های تان را نمی آزرد و حوصله تان را سرنمی برد افاضات اضافه ی من را هم مطالعه کنید. جز یکی دو مورد اصلاح اشتباهات تایپی، هیچ دخل و تصرفی در مطلبِ رفیق مان نکردم.

========================================

باسمه تعالی

امسال یک خبر خوش دل بسیاری از دانش‌‌آموخته‌های علوم انسانی را شاد کرد و آن هم خبر استخدام 40000 (چهل هزار) نفر نیروی جدید در آموزش پرورش بود. برای دانش‌آموخته‌های علوم انسانی که احتمال پیدا شدن شغل دولتی برای آنها برابر است با احتمال پیدا شدن چراغ جادوی علاءالدین در انباری خانه شما، 40هزار فرصت شغلی چیزی کم از معجزه نیست.

این مساله که در کشور ما نه علوم انسانی خوانده‌ها خودشان را در سطح سایر رشته‌ها می‌دانند و نه تحصیل کرده‌های سایر رشته‌ها برای مدرک دانش‌آموختگان علوم انسانی ارزشی قایل‌اند (البته واقعی تر این است که حتی برای تفکر و شخصیت علوم‌انسانی‌ها نیز ارزشی برابر قایل نیستند) مساله‌ای جدی است و شاید جزء top ten مساله‌های جاری کشور باشد؛ اما اینکه این معضل فرهنگی از کجا نشات می‌گیرد و چه راه حل‌هایی دارد موضوع بحث من نیست.

1. نظریه‌های مشاوره و روان‌درمانی،

2. روش‌ها و فنون راهنمایی و مشاوره،

3. مقدمات راهنمایی و مشاوره،

4. روانشناسی شخصیت،

5. رویکرد مشاوره و روان‌درمانی غایت‌نگر،

6. گامی در مسیر تربیت اسلامی جلد 1 و 2

7. جامعه‌شناسی انحرافات

به نظر شما آنچه در بالا آورده‌ام چیست؟ احتمالا حدس شما این است که این‌ها واحد‌های درسی رشته‌هایی مانند مشاوره یا روانشناسی است. اگر این حدس را زده‌اید تا حدی درست است اما دقیق‌تر این است که این‌ها مواد تخصصی آزمون استخدامی آموزش و پرورش برای رشته‌ی شغلیِ "مشاور تحصیلی" است.

طبق اطلاعیه‌ی آموزش و پرورش افرادی می‌توانند به عنوان داوطلب شغل "مشاور تحصیلی" ثبت‌نام کنند که یکی از این مدارک را داشته باشند:

1. کارشناسی و و کارشناسی ارشد مشاوره یا روانشناسی(کلیه‌ی گرایش‌ها)

2. مدرک تحصیلی حوزوی سطح 2 و بالاتر

خوب حالا از شما خواننده عزیز یک قضاوت منطقی می‌خواهم، در ارتباطِ بین رشته‌های مشاوره و روانشناسی

با مواد امتحانی ذکر شده شکی نیست ولی سوال جدی این است که بین مدرک حوزوی سطح 2 با دروس ذکر شده چه همایندی و تناسبی وجود دارد؟

البته اینکه در کشور ما در اغلب موارد، دانشِ افرادی که در علوم انسانی تحصیل و تحقیق کرده‌اند به سخره گرفته می‌شود چیز جدیدی نیست تا جایی که؛ در حالی که ما در کشورمان فارغ التحصیلان فراوانی دررشته‌های مدیریت و برنامه‌ریزی آموزشی یا برنامه‌ریزی آموزش عالی آن هم در سطح دکتری داریم یک مهندس، وزیر آموزش و پرورش می‌شود و یا یک پزشک وزیر علوم می‌شود(از این مثال‌ها در دولت فعلی وجود دارد و در همه‌ی دولت‌های گذشته نیز وجود داشته است و منظور من دولت خاصی نیست. این یک تفکر شایع و فضای فرهنگیِ حاکم بر جامعه‌ی ماست). اما چرا این آیین نامه‌ی استخدامی مرا نگران کرده است؟ در انتخاب وزیر و تایید صلاحیت او وضعیت علمیِ فرد یک معیار دسته چندمی است و تایید صلاحیت وزیر بر اساس وضعیت سیاسی، لابی‌های مختلف و سلیقه‌ی نمایندگان است و در فضای کشور ما هم تقریبا کسی انتظار استفاده از معیارهای عقلی و علمی برای انتخاب وزیر و یا انتصاب سایر مدیران کشور را ندارد. اما اینکه متخصصان روانشناسی -که یک رشته‌ی جدی در اداره‌ی دنیای امروز است- به صورت رسمی و قانونی با افرادی همسان دانسته شوند که تخصص‌شان در علم فقه و اصول و حدیث است(و البته در جای خود علم بسیار مهمی است) اقدامی است که به تفکر غلطِ حاکم بر جامعه که در بالا به آن اشاره کردم دامن می‌زند. آیا مسوولانی که این آیین نامه‌ی استخدامی را نوشته اند حاضرند برای یک پروژه‌ی عمرانیِ ملی که نه، حتی برای خرید یک کامپیوترِ شخصی از یک روحانی مشاوره بگیرند؟

اینکه محتوای روانشناسی در دانشگاه‌های ما باید تصحیح شود، اینکه بسیاری از روانشناسی خوانده‌ها حتی برای جامعه‌ی ما مضر هستند و هزاران مطلب از این دست چیزهایی است که من خود بدان معتقد هستم، ولی اینکه یک وزارت‌خانه که قرار است پایه‌ی علمیِ تمامی فرزندان این مرز و بوم را شکل دهد این‌گونه کاری انجام می‌دهد که نه تنها غیر علمی است که بر خلاف عقل سلیم است به شدت انسان را نگران می‌کند.

از سوی دیگر این شیوه‌ی استخدام کم کاریِ دانشگاه‌ها و حوزه‌های علمیه را در تربیتِ متخصصان روانشناسی که حداقل خلاف فرهنگِ جامعه‌ی ما عمل نکنند می‌پوشاند. قضیه‌ جایی خطرناک‌تر می‌شود که مسوولان آموزش و پرورش ناکارآمد بودن بسیاری از دانش‌آموختگان روانشناسی را دلیلی برای استخدام روحانیون به عنوان مشاور تحصیلی بدانند که به نظر من از چاله در آمدن و به چاه افتادن است. روانشناس ناکارآمد نوجوان را به روانشناسی بدبین می‌کند در حالی که روحانی ناکارآمد، در جایگاه مشاور تحصیلی، نوجوان را از دین ناامید خواهد کرد.

از روحانیون عزیز که حقیقتا با مشکلات اقتصادی دست و پنجه نرم می‌کنند نیز انتظار می‌رود که باز هم صبر پیشه کنند و بر اساس آموزه‌های دینی و اخلاقی از پذیرفتن مسوولیتی که در آن تخصص ندارند بپرهیزند.

سعادتمند باشید

التماس دعای خیر

==============================================
این دست نقد و نظرها، از جنس نقدهای رضا امیرخانی است که الان 18 ساعت است درگیرم کرده با نفحاتش و انشالله تا امشب ماحصل ِ این درگیری های 18 ساعته را که تا آن موقع به نزدیکی های 26 ساعت خواهد رسید قلمی خواهم کرد. 
اما در موردِ مطلبِ نوشته شده، من با دو چیز مشکل دارم!
یکی مواد آزمونی که وزارتِ فخیمه آموزش و پرورش (بر وزنِ بقیه ی چیزهای فخیمه ی  مملکت)  و دیگری با شرکت کننده گان در آن آزمون است. 
به نظرم می آید  هم آن چه به عنوانِ موادِ آزمون ذکر شده است انتزاعی و دور از واقعیت های جامعه است و هم کسانی که حق شرکت در این رشته را دارند به نظرم بسیار محدود شده به نظر می آیند. 
برای خودِ من سووال است که تا کی قرار است روندِ مدرک گرایی در این بوم ادامه یابد؟ یعنی برای آموزش و پرورش ِ ما این مدارک هستند که حرف می زنند و نه انسان ها؟
بنابراین اعتقاد دارم: 
1. مساله ی گزینش و تایید صلاحیت در این باره، نه برمبنای مخالفت های سیاسی، که بر مبنای وجدانِ کاری و تعهدِ اجتماعی فرد قرار گیرد. مثلا حسن توانسته در مرحله ی اول آزمون پذیرفته شود. نیکوست برای مرحله دوم برای جذبِ چنین نیرویی میزانِ موفقیتِ فرد در وظایفی که داشته است و یا رفتار ِ اجتماعی و اخلاقی و یا خیلی دینی فکر می کنم ملاک های تقوی اش ملاک قرار گیرد. خواه مسلمان باشد، خواه مسیحی. نیازی نمی بینم که طرف حتما ملتزم ِ به ولایت ِ فقیه باشد، که اگر نباشد هم در محیطی ریاپرور ملتزم می کنندش، نیاز است تا فرد نسبت به بچه های مردم احساس ِ مسوولیت داشته باشد و حالی شان کند که بتوانند در آینده با یک شخصیت اجتماعی قابل قبول پای به عرصه ی اجتماع بگذارند. 
2. در موادِ آزمون نیاز به تجدید نظر می بینم. (ولی خداییش جایگزینی مناسب در ذهنم نیست با این که با جذمیت می دانم این دست علوم انسانی تجربه گرای ابتدای قرن ِ بیستمی کمترین کارکرد را در این بوم دارد.) اما برای یک مورد نظری دارم. غیر ِ موادِ عمومی آزمون، می بایست احکام اسلامی را هم به این آزمون افزود. بعید نیست دانش آموزان از این معلم ِ مشاوره تازه استخدام شده بخواهند احکام ِ غسل ِ جنابت، وضوی جبیره، استبرا و از این جور چیزها را بپرسند. من در دورانِ دبیرستانم معلمان مشاوره مان را خیلی بهتر از پیش نماز نمازخانه می شناختم. اصالتا قیافه ی پیش نمازمان در خاطرم نمانده است، اما آقایان سعیدی و حسن پور همچنان در خانه ی اول ذهنم هستند. پس، معلمان مشاوره در غیابِ کاهلی حوزه ی ما باید این نقیصه را جبران کنند و دانش آموزان را با برخی احکام ِ شرعی موردِ نیازشان بدون رودربایستی آشنا نمایند. یا حداقل این قدر اطلاعات داشته باشند که اگر دانش آموزی از آنان چیزی پرسید بتوانند جوابش را بدهند. 
3. نقدِ اصلی ام به این نوشته این است که کی گفته فقط روحانیون حوزه و دانش آموختگان ِ مشاوره و روان شناسی حق ِ شرکت در این  آزمون را دارند؟ به من بود می گفتم همه ی فرزندانِ این ملک! تنها چیزی که نیاز است همان حدِ سنی است تا سیستم نخواهد بچه ی 18 ساله و مردِ 50 ساله را استخدام کند. بجز این محدودیت، هیچ محدودیتِ مدرکی و سوادی دیگر نیاز نیست. منتها آزمون را باید واقعی برگزار کرد؛ همین. چه بسیار آدم هایی که روان شناسی بلندند و کار کرده اند و تجربه ها اندوخته اند. چرا این افراد با تیغ ِ داموکلسِ لیسانیس و فوق و از این جور چیزها، که در برخی دانشگاه ها و حوزه ها کمینه ارزش و کیفیتِ علمی را هم دارا نیست، باید سرشان بریده شود و لایق ِ مشاوره و راهنمایی فرزندانِ این ملت نباشند. اتفاقا به من باشد می گویم روحانیون جز، آیات عظام، علمایی که در موسسات نور و روح و حنا فعالیت می کنید، بجنبید برای یک رقابت نفس گیر و واقعی. حیف که چنین نیست و وقتی موادِ امتحانی آزمون واقعی نیست، خاتم کاری افرادِ شرکت کننده در آن کم سلیقگی می خواهد که خواسته.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۸۹ ، ۱۱:۳۷
میثم امیری
چهارشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۵:۳۲ ب.ظ

حق با کیست؟ (گوشه چشمی به وقایع بعد از انتخابات)

یالطیف

از همان اولین روز ِ شروع ِ داستان انتخابات این سوال در ذهنم بوده است که آیا وقتی حادثه ای در حال وقوع است، می توان از تاریخ اسلام شاهد مثال آورد؟ آیا می توان شبیه یابی تاریخی کرد و در هر لحظه و مکانی نسبت به حق و باطل با توجه به دیتاهای تاریخی اظهار ِ نظر کرد؟

مثلا در همین وقایعی که در سال 88 اتفاق افتاد آیا می توان سراغ ِ تاریخ اسلام رفت و اعلام نمود که موقعیت هایی شبیه به این قبلا در تاریخ بوده است؟ 

بارها گفته شده است که «عرصه ی منازعاتِ سیاسی در کشور ِ ما عرصه ی نبردِ حق و باطل است. در این میان، عده ای یزیدی و گروهی حسینی و یا علوی هستند.» این تحلیل در بین ِ کسانی که به انگاره های دینی توجه بیشتری نشان می دهند مشهودتر است. اما سوالی مهم در این جا مطرح است و آن این که آیا می توان چنین تفکیکی کرد؟ 

هر ذهن ِ منصفی در این باره به فکر فرو می رود و در برابر ِ این سوالات و با توجه به اتفاقاتِ عرصه ی سیاسی کشور نظراتی اعلام می کند و یا به تحلیل های می رسد. البته سابقه و پارادایم ِ فکری هر کسی در نوع ِ تحلیل های او تاثیر ِ بسزایی دارد. از این روست که عده ای، همچون بسیاری از چهره های سیاسی و فرهنگی میانه ی میدان مخصوصا غالبِ آن هایی که به محسن رضایی رای دادند، معتقدند:

«اساسا درگیری های سیاسی در ایران بر سر ِ قدرت است و در این میان نقش ِ چهره های سیاسی چون اهدافِ قدرت طلبانه ای را در بر می گیرد به هیچ روی با وقایع ِ تاریخی شخصیت های موجه ِ صدر ِ اسلام قابل مقایسه نیست. چون دو گروه ِ منازعه طلب و یا درگیر در کشور اساسا جوش ِ منافع ِ خودشان را می خورند و به هیچ وجه به کمال و اعتلای کلمه الله هی العلیا نمی اندیشند و از همین روی است که مقایسه و یا مثال آوردن ِ از صدر ِ اسلام کاری بیهوده است. چه در آن زمان مردی حق جو مانندِ حضرت علی بود که برایش سعادتِ دینی و ایمانی امت مطرح بوده است. چرا که در نبردِ درون دینی زمانِ خلافت علی، حق با علی بوده است، در حالی که در نبردهای کنونی بعد از انتخابات حق با هیچ کدام نیست و در واقع هر دو گروه باطلند و یا به یک اندازه حق دارند. از همین جهت، مقایسه ی تاریخی امری نادرست است.»

امیدوارم اعتقادِ این عده را به خوبی بیان کرده باشم. اما عده ای دیگر که در گفتمانِ بعدِ انتخابات در ردیفِ حامیانِ ولایت فقیه و رهبری قرار می گیرند معتقدند:

«امروز افرادی می بایست پیدا شوند که نقشی عمارگونه را برای امام خامنه ای بازی کنند. ماها باید در این شرایطِ فتنه خیز حقیقت را برای مردم تبیین کنیم و تلاش نماییم هویتِ باطل ِ مخالفان مان و سبزها را به همه نشان دهیم. آن ها چون حمایت های خارجی و دولت های مستکبر را در پرونده ی خودشان داشتند می بایست به همه گان معرفی شوند... در این میان نمره ی آقا 20، و نمره ی مخالفانِ آقا در جنبش ِ سبز زیر صفر و منفی است. همه باید توجه داشته باشیم که جفای به ولایت نکینم و با اقتدار در خطِ ولایت باقی بمانیم و در این میدانِ جهاد و شهادت از هیچ چیز نهراسیم...»

و اما گروهی دیگر، که غالبا از میان سبزها هستند و البته نه همه ی سبزها، اعتقاد دارند:

«خامنه ای خودش منشا بی عدالتی در جامعه است و ما باید با قدرت در برابر ِ معاویه ی زمان بیاستیم و در این میان به کمکِ همه احتیاج داریم. در این میان، باید به کمکِ میرحسین بشتابیم که بعد از 20 سال خانه نشینی، علی وار در برابر ِ ظلم های جامعه و بی قانونی قیام کرده است. ما دشمن ِ ریاکارنی هستیم که به نام ِ دین به مردم ظلم می کنند.»

اما من هم برای این مساله پاسخی دارم. اینجانب معتقدم:

«1. حتما باید تاریخ ِ صدر ِ اسلام را خواند. کسانی در تاریخ ِ اسلام بوده اند که از پیامبر لقب دریافت کرده بودند، ولی آرام آرام ذهن شان منحرف گشت و اسیر ِ وسوسه های نفس ِ خود شده اند. بنابراین سابقه ی خوب و انقلابی افراد نمی تواند معیاری برای سنجش ِ حال ایشان باشد. اگر قبول کنیم که کسانی که در برابر ِ علی ایستاند و یا فاطمه ی عزیز را به شهادت رساندند از نزدیک ترین صحابه ی پیامبر بودند، پس امروز هم می توان انتظار ِ خیانت از افرادِ خوش سابقه را داشت. مگر نه آن که تاریخ برای عبرت پذیرفتن است. پس، همان طور که انحراف تا نزدیک ترین صحابه ی پیامبر رسوخ کرد و آن ها را موردِ لعن ِ ابدی قرار داد، به چه دلیل در میانِ شخصیت های سیاسی ما نفوذ نکند. (اگر قبول ندارید آیاتِ ابتدایی سوره ی مبارکه ی عنکبوت را بخوانید.)

2. معتقدم که هیچ یک از دو گروه ِ درگیر حق  مطلق و باطل ِ مطلق نبودند. (منظورم از دو گروهِ درگیر کاملا مشخص است و به هیچ وجه اشاره به دوگانه ی احمدی نژاد-موسوی ندارم، زیرا معتقدم رای دادنِ به یک نفر بنا به انگیزه های مختلفی صورت می پذیرد. بنابراین من از آن دو گروهِ انتخاباتی صحبت نمی کنم. افرازم عمیق تر و ریشه ای تر است. هرچند با آن دوگانه اشتراکاتی دارد.)

3. معتقدم وقایع  پارسال یک فتنه بود. (اگر هر یک از تحلیل های حاضر در جامعه را بپذیرم باز هم وقایع اخیر یک فتنه بود. البته آن طور که امام علی فتنه را تعریف و توصیف می کند.)

4. پس تا به حال معتقدم تاریخ را به قصدِ کشفِ حقایق ِ اخیر باید خواند، حتی می بایست امکانِ وقوع ِ برخی حوادث و یا ظهور ِ شخصیت های مشابه (همچون عایشه، طلحه، زیبر، معاویه، خوارج، خلفای سه گانه و...) را محتمل دانست.

5. از همه ی این حرف ها مهم تر نظر ِ قرآن است. اگر قبول کنیم که دو جناح ِ درگیر حق و باطل ِ مطلق نیستند، ولی باز هم باید به این فرمانِ قرآنی گوش فرا دهیم. فرمانی که البته مثل ِ همیشه منطقی و استدلالی است. خشم ِ من از سکوتِ برخی به خاطر ِ این است که عمری برای تفسیر ِ قرآن صرف کردند، اما این گزاره ی صریح ِ قرآنی را به خاطر ِ جهل و بی بصیرتی شان ندیدند. به نظرم بصیرت اینجاست که معنا پیدا می کند. قرآن می فرماید:

اگر بین ِ دو گروه از مردم نزاعی در گرفت. بین ِ آن ها آشتی برقرار سازید. اگر گروهی بر گروهی دیگر ستم و تعدی نمود با آن گروه که ستم می کند بجنگید تا به فرمانِ خدا در آید و حکم ِ او را گردن نهد. 9:49

درست است که ممکن است هر دو گروه حق و یا باطل ِ مطلق نباشد، اما یکی به حق نزدیک تر است. آن را دریابید و به آن گروه بپیوندید تا صلاح برقرار شود.

در این میان سکوت کنندگانی که آن گروهِ نزدیک تر به حق  و خدا را می شناسند و سکوت می کنند خسران شان از جاهلان بیشتر است.»


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۸۹ ، ۱۷:۳۲
میثم امیری