تی‌لِم

روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری
  • تی‌لِم

    روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری

مشخصات بلاگ
تی‌لِم
بایگانی
دوشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۸۸، ۱۲:۰۸ ب.ظ

امیرخانی‌جات از هفت بهمن ۸۷ تا شانزده شهریور ۸۸

یالطیف

چند روز پیش فرصتی دست داد تا رضا امیرخانی را ببینم و با هم در مورد ایام گذشته کمی صحبت کنیم. البته، غرض از ایام گذشته  خودم و همه ی آن چیزی است که مورد ِ نظر من است و نه چیزی بیشتر از آن و نه لزوماً سیاسی و از این جور موضوعات ِ ...

امیرخانی قطع به یقین یکی از باهوش ترین و با مطالعه ترین نویسندگان ِ حال حاضر کشور است.  یک مقدار سر و وضع لباس پوشیدن و اینهایش شبیه من بود و همین بود که احساس نمی کردم دارم با رضا امیرخانی صحبت می کنم. ساده، خودمانی، با شلوار جین خمره ای، تی شرتی برای عهد ِ بوق، مویی مجعد و ریش ِ بلند و بی ریا.

محفل ِ نقد ِ رمان ِ من ِ او بود. صحبت های ابتدایی اش شنیدنی تر بود تا بخش های بعدی گفتگو و بپرس و جواب بده. سخنران ِ خوبی است. تسلطش به موضوع، نگاهش به جمعیت، تعداد کلمات در هر دقیقه و همه ی اینها قابل اعتنا است. شبیه مسعود بود توی حرف زدن. مسعود هم خوب حرف می زند. یعنی ...

قسمت پرسش و پاسخش به صورت یکی در میان با سوالات من بود. یکی بقیه می پرسیدند و یکی من. این پرسش و پاسخ بعدتر به صورت کاملاً اختصاصی با پرسش های من تا ایستگاه متروی هفت تیر یعنی زمان ِ جدایی مان ادامه داشت. مهمترین سوال من غیر از سوالات ِ شخصی و شاید تا حدی خصوصی بر می گشت به نوع ِ عرفان درویش مصطفی در رمان ِ من ِ او که خیلی شبیه عرفان ِ تبلیغ شده در روی ماه خدا را ببوس است.  هر چند من عرفان و ایمان درویش مصطفی را در دستگاه فکری خودم سالم تر می دانم تا روی ماه ...

نمی خواهم خیلی از مطالب مطرح شده بگویم و یا گزارش کاری از آن جلسه ارائه دهم ولی کلاً می خواهم بگویم سوالات ِ متفاوتی را می توان از امیرخانی پرسید و او این قابلیت را دارد که با تواضع و به شکلی ساده جوابی دقیق به آنها بدهد. این قابلیت ِ خوب ِ امیرخانی است. دو تا از جواب های امیرخانی یکی در پاسخ به چگونه من ِ او را نوشت:

"سه سال متوسط روزی ۶ ساعت می نوشتم. تمام کتاب ها در مورد تهران قدیم را خواندم. چیزی بالغ بر ۱۰ هزار صفحه کتاب ..." امیرخانی یک کتاب خوان حرفه ای است. خودش گفت اول کتاب های خودش را خواند و بعد کتاب های پدرش را و بعد کتاب های کتاب خانه ی توی محل شان و بعد ...

گفتم: "کی ازدواج کنیم؟" گفت:"هر وقت از لحاظ ِ مالی مستقل شدی و توانستی خرج خودت را بدهی ... خرج خانمت را که خدا می رساند روزی او دست ِ تو نیست ..." سوال های دیگر هم من را  با جواب های  جالبی روبرو کرد که بماند.

وقت ِ پیاده شدن از مترو به امیرخانی گفتم خیلی کمتر از آن چه فکر می کردم می شناسنت و این مشکلات ما بچه های این طرفی است که خیلی ضعیف  با هم وصلیم  و از حال همدیگر خبر داریم. مقصر خودمانیم. نگاهی کرد و لبخندی زد. خدا کند که ما بیشتر به خودمان ایمان بیاوریم. هیچ خبری نیست و خودمان فکر می کنیم خیلی عقبیم. نمونه اش همین امیرخانی. نشان داد که اگر بخواهیم می توانیم مطرح شویم و حرف هایمان را بزنیم. منتها زحمت و تمرکز می خواهد.

page to top
Bookmark and Share

یاشیما

یک نوشته فورس ما‍ژور. "سرلوحه‌ها"ی امیرخانی به زیور طبع رسید. شاید هم به زیور طبع رفت که در برخی نقاط فعل "رفتن" از برای افعال دیگر جعل می‌شود. همچون مشهدی‌های خوش زبان که جعل کردند این "رفتن" را. اولین بار چنین پدیده‌ای را در عباس آژانس شیشه‌ای دیدم. از آنجا به بود که به فکر رفتم از برای شکسته شدن هنجار "رفتن"، چه باک از این هنجار برای آنارشیست دو آتشه آن سالها، ابراهیم حاتمی‌کیا که دین ارائه شده‌اش دوست داشتنی تر بود تا موج مرده هالیوودی‌اش.

امیرخانی رفت. شنیدید که می‌گویند یکی رفت و قافله را جا گذاشت. این هم یک گام دیگر از امیرخانی برای جدا شدن از خیل نویسنده‌هایی که همانند این قلم که به زور زنده‌اند. زور دولت یا زورِ زور. به قول خودم بیگ بیگ کرد و رفت.

هر چند من کمی با تأخیر از "سرلوحه‌ها"یش نوشتم. ولی چنین اثری را در رفتن امیرخانی مؤثر می‌دانم. امیرخانی در حال رفتن است. البته رفتنی که اینجا جعل شده است به خاطر سیرورت می‌باشد. سیرورت امیرخانی. کسی را آنقدر که نیست بزرگ نکنید ولی بی مناسبت نیست اگر ۴۲۰۰ تومان از جیب مبارک بدهید و کتاب ۲۸۸ صفحه‌ای او را بخوانید تا بدانیم کسی را بزرگ نکرده‌ایم.

البته نقادانه اگر خواندید هنرتان درست است و چون صاحب این قلم هنوز صاحب این غنیمت نشده است تا تمام مقاله‌های امیرخانی را بخواند از یک نقد سرپایی هم اجتناب می‌کند. منتظرم همه را بخوانم آنوقت ادوات جراحی را برای یک نقد درست و حسابی آمده کنم.

البته من تمام "سرلوحه‌ها" را در رایانه‌ام دارم. بنابراین اگر چاپ نشده‌ای از آن در کتاب نباشد من با فونت زیبای B Mitra در فایل D رایانه ام دارم. از سرلوحه‌ی اول تا هنرمند باید بزاید آخر. که البته شاید آخِری سرلوحه نباشد ولی حتما نوشته آخَری می‌باشد.

سرلوحه‌ها جایی گیر نمیآاید. مگر تک و توک کتاب فروشی، چون نشر معارف چهارراه کالج. امیرخانی رفت ولی نباید دل بکند از خیل اینهمه مخاطب که نه تلاش او را دارند و نه انگیزه‌اش را. همیشه برگردد و فلاش بکی به ما هم داشته باشد. هوش امیرخانی را نمی‌ستایم که اندازه انسان به قدر همت اوست. امیدوارم اندازه امیرخانی بزرگ باشد به واسطه‌ی همتش نه با رانتِ آی کیو‌ اش.

page to top
Bookmark and Share
یالطیف.

ارمیتا: یکی از شخصیت های پیچیده داستان همین ارمیتاست. تشخیص اینکه در پاسخ هر پرسش یا در برخورد با هر واقعه ارمیتا چگونه برخورد می کند امری غیر قابل پیش بینی است. ارمیتا اما ارمیا را دوست دارد ولی گویی جنس این علاقه هم کمی عجیب است. البته آنچه که فضای داستان را می ساز د بحث پیرامون زندگی ارمیا در همین عشق عجیب است و علت العلل سفر ارمیا به ینگه دنیا در همین علاقه عجیب او به ارمیتاست.

در سراسر داستان خبری از صحبت های عاشقانه یا ارتباط محکم عاطفی بین ارمیا و ارمیتا نیست. این تعمد در سرد و خنک نشان دادن جنس عشق این دو در مقایسه با عشق علی و مهتاب در "من او" سعی در القای تضعیف عاطفه ها در زندگی انسان مدرن دارد.

اساساً یکی از همین تفاوت های ما و غرب که در رمان امیرخانی به وضوح بدان پرداخته شده است، متفاوت بودن اصالت ها ست. اصالت جامعه ای سود و بهره و توسعه و پیشرفت البته در چارچوب تصوری مدرن است. این اصالت در جامعه دینی اما بحثی دیگر دارد.

ارمیتا ایران را دیده است. این درک ایران هم در عشق او به ارمیا و هم در تصور او در مورد ایران هم حتماً موثر بوده است. نمی دانم چرا چنین تأثرپذیری در رمان ملموس نیست؟ تحیر مخاطب در برخورد با ارمیتا دقیقاً به همین قضیه بر می گردد که او عاشق چه چیز ارمیا است و چرا بعضی از همین چه چیزها ملموس نیست؟  

page to top
Bookmark and Share
یالطیف.

۱. در تحلیل های شخصیت های "بیوتن"، نوعی تعمد وجود دارد. یعنی نوعی تعمد در انفعال فرهنگ ما و قدرت فرهنگ آمریکا. این به خودی خود امر مذمومی نیست. ولی احساس می کنم به پیکره اثر آسیب وارد شده است. از اینکه یک دعوای تمام عیار بین دو فرهنگ در رمان دیده می شد خیلی خوب از آب در می آید. اصولاً نویسنده های مدرن از صریح نویسی پرهیز دارند. بنابراین صراحت امیرخانی در تاختن به فرهنگ غربی حاکی از روایتی دیگر دارد.

۲.ارمیا: مطلبی بود در سایت رجا به نام از "ارمیای ارمیا تا ارمیای بیوتن". احساس می کنم این نوشته تا حدی توانست به دگرگیسی های شخصیت ارمیا اشاره کند. ولی آنچه که اتفاق می افتد، تبدلی بنیادین در شخصیت ارمیا نیست. ارمیا بعد از فصل یک و دو که کمی غریب در برخورد با فرهنگ غرب است، بعد آرام آرام جایگاه خود را باز می یابد. تغییر شغل ارمیا هم چنین موردی را متصور می شود. یعنی ارمیا از شغلی که علی السویه و خنثی است به شغلی می رود که می تواند منشأ اثر برای مسلمانان آمریکا باشد و این یک ارمیا تأثیرگذار و برای من دوست داشتنی ترین ارمیای سراسر "بیوتن" بود.

ارمیا در ابتدا به سایر غمگین از دست دادن شخصیت سهراب بود ولی این غربت در انتهای اثر چندان دیده نمی شود. آنقدر دل بسته سهراب نیست که هر چند صفحه از غیبت او بنالد. این هم دلیل دیگر بر استقلال شخصیت ارمیا و بیراه نیست اگر بگوییم ارمیا رشد می یابد. ارمیا در "ارمیا" تصمیمات غیر عقلانی می گیرد و حاضر نیست خود را با شرایط موجود اخت کند ولی در "بیوتن" ارمیا رشد خوبی پیدا می کند.

۳. نیمه مدرن، نیمه سنتی: یکی از شخصیت های آزاردهنده رمان برای نگارنده همین شخصیت است. بهتر بگویم همین دو شخصیت هستند. البته نوع دعوای آنها جالب است ولی کلماتی بی جهت به نفع آنها جعل شده است آنقدر جالب نیستند. این نوع تعریف از مقوله سنتی و مدرن جایگاه اشکال است. به نظر من تفکر اسلامی و دینی لزوماً ساختار سنتی ندارد. هرچند بخش مهمی از تاریخ آن به دوران سنت بر می گردد ولی نه دوران سنت بلکه دوران سنت اوروپاییان. در اسلام، مطرح کردن دعوای سنتی- مدرن  یک دعوای مذبوحانه است. آنچه در اسلام به عنوان سنت مطرح می شود تنها مشترک لفظی با مفهوم سنت در حوزه حکمت نظری و جامعه شناسی است. توضیح چنین بدیهیاتی خود از اعتبار این قلم می کاهد ولی نمی دانم چرا هر وقت حرف سنت در رمان می آید، باید منتظر شنیدن آیه و حدیث بود ولی وقتی عرصه میدان داری آقا یا خانم مدرن می شود، جریان متفاوت می شود؟ خوب بود ذهن ارمیا سه بخشی بود : سنتی، مدرن، دینی. جعل مفهوم سنت -آن طور که مطرح است- و آمیختن آن با تفکر اسلامی و ابهام آمیز  کردن آن کمی گزنده است و از امیرخانی متعهد بعید. مگر اینکه هدف دیگر مد نظر بوده باشد که در آن صورت استفاده از چنین ابزاری چنین، ممدوح نیست. والله اعلم ...

page to top
Bookmark and Share
یالطیف.

۱. بالاخره به "بیوتن" رسیدیم. حکایتی است که می گوید قمی ها به نِمی خواهم، نِمی روم و بقیه نِ ها می گویند نَمی خواهم، نَمی روم و بقیه نَ ها. ولی وقتی به خود نَه می رسند می گویند نِه. فکر می کنم داستان بیوتن هم شبیه همین حکایت شیرین است. امیرخانی که در سراسر رمانش حتی اسبش را اسب ش می نویسد چگونه است که "بیوتن" را "بی وتن" نمی نویسد. بنابراین نام کتاب نه "بی وتن" که "بیوتِن" استhttp://sportmedicine.ir/modules.php?name=contents&t=416. که اگر چنین نبود باید "بی وتن" بود و با این تفسیر قصه قمی ها صادق. هرچند بازهم یک امتیاز منفی برای امیرخانی است و آن اینکه قبل از چاپ کتاب در سایر کتب امیرخانی در ردیف در دست چاپ خوانده بودیم "بی وتن" ولی ناگهان دیدم "بیوتن".

۲.یکی دیگر از حواشی خواندنی کتاب مطلبی است پیرامون جدال رسانه ای "کافه پیانو" و "بیوتن". "کافو پیانو" اولین رمان فرهاد جعفری است. البته جدال رسانه ای "کافو پیانو" با بسیار سخن گفتن جعفری و کم سخن گفتن امیرخانی به یک بازی یک گله تبدیل شد. از آنجاییکه رمان "بیوتن" در مورد زندگی جدید و همراه با سرگشتگی برای ارمیا و رمان "کافو پیانو" در مورد یک کافه من اهل حال است بنابراین چنین جدالی بازهم جالب خواهد بود. چه فرهاد جعفری پرحرف و شیرین سخن بتازد و چه امیرخانی با همان سبک ارمیا کم پاسخی و بی دفاعی را ترجیح دهد. البته خودتان بخوانید و قضاوت کنید. اما اطمینان دارم بنا به دلایلی فرهاد جعفری هم چیزهایی را ندید یا نمی خواهد ببیند. همچون این شب ها بی بی سی فارسی.

بی بی سی فارسی در یکی از برنامه های خود به این مطلب اشاره کرد که جدال فدراسیون فوتبال و صدا وسیما بر سر برنامه نود چندان هم جدی نیست. چون بودجه هر دو از یک جا می آید. بنابراین سخن از دفاع رسانه ای از نود توسط صداوسیما یک جنگ زرگری است. گور پدر عادل و حقیقت و ... خب با این استدلال به نظر من بی بی سی فارسی خود از همه مزورتر است. بی بی سی فارسی در حالی از رادیو آمریکا بد می گوید که بودجه اش از دولت انگلیس تأمین می شود و بودجه رادیو آمریکا از دولت آمریکا. دول آمریکا و انگلیس هم رفیق گرمابه و گلستان هستند. تازه این در حالی است که بی بی سی فارسی تصاویر تکان دهنده از غزه نشان می دهد ولی این هم از ریای رسانه ای و تبیلغاتی است نه حمایت از مردم غزه. هر چه باشد نظر دولت انگلستان در مورد حوادث غزه مبرهن است و کمینه انحرافی از نظر دولت آمریکا ندارد. ولی بی بی سی برای جذب خاکستری های دنیا باید از مردم غزه سخن بگوید مگر اینکه مخاطب لحظه ای در صداقتش تردید نکند. به نظر من تزویر و ریا زود دستش باز می شود.

با این تفسیر من رادیو آمریکا را خیلی بیشتر از بی بی سی فارسی دوست دارم. رادیو آمریکا دشمن است ولی یک دشمن صادق و رودرو. حاضر نیست برای جذب مخاطب دست به هر کاری بزند. قربان تحیلیل های ضد انقلاب ها در رادیو آمریکا و دورود بر تیم رسانه اش. . خار و زبون باد بر کسی که چیزی را فریاد می زند که اعتقاد ندارد. حتی اگر گل گیسویی طرفدارش باشد. تازه قضیه را برای خود او به صورت منطقی باز کنید و خانم جوادی بتواند همین ها را برایش توضیح دهد و از او بخواهد منطقی تر فکر کند، نتیجه چیز دیگری است.

۳. از بحث دور افتادیم. بحث بر سر "کافه پیانو" و "بیوتن" بود. به نظر من هردو رمان را بخوانید. هرچند فرهاد جعفری در گفتم گفتش از نگاه مجمل خود بر "بیوتن" خبر داد و اینکه او و امیرخانی هر دو از مدل موی دم اسبی شروع کردند و نقدی جالب بر امیرخانی که دم اسبی را می بندند و نمی بافند. هرچند کمترین لطف کسی که نامش گل گیسو است همین است که اطلاعات متقنی در مورد گیسو داشته باشد. به هر حال نوشته های جعفری جالب توجه است و صد البته قابل نقد. اما جالبتر برخورد ارمیایی امیرخانی با قضیه است. کم حرف، کم دفاع و ... در برابر "کافه پیانو".

۴. بی شک "بیوتن" رمانی است که برایش بسیار زحمت کشیده شده است. رمان مملو است صحنه و خرده داستان ها و شخصیت هایی که برای معرفی شان باید خیلی خون و دل خورد. ولی این تازه شروع کار است ...

page to top
Bookmark and Share
یالطیف.

۱. در نمایشگاه مطبوعات سال ۱۳۸۵ کنار غرفه روزنامه‌ی شرق ایستاده بودم. آن روز در غرفه شرق آقایان نویسنده شرق همچون سعید لیلاز، احمد زید آبادی، امیرحسین رسائل و حمیدرضا ابک حاضر بودند. از ابک در مورد رضا امیرخانی و آخرین اثر آن موقعش یعنی "نشت نشا" پرسیدم. ابک از امیرخانی گفت و نفهمیدم چرا گفت "ای کاش امیرخانی وارد این حوزه نمی‌شد." البته بعد از بیش از ۲ سال از آن قضیه، ریز گفت و گوی من با ابک در خاطرم نیست. آنچه اما هنوز در ذهنم سؤال است این که چرا ابک از اینکه امیرخانی در این باره نوشته راضی نبود؟ و چرا حضرتش را شایسته حضور به چنبن بحثی نمی‌دانست؟ نوعی تمسخر یا خنده‌های ریز در لبان حمیدرضای ابک بود. دقیقاً به این معنا که "من چیز هایی می‌دانم که تو نمی‌دانی ..."  هنوز من از آن "چیزها" بی خبرم. شاید حق با ابک باشد که هراس نیست از اینکه نظرم را درباره‌ی "نشت نشا" تغییر دهد.

۲. نشت نشا یک مقاله بلند از رضا امیرخانی است و در واقع در باره ی مهاجرت نخبگان است. آنچه که این اثر را از سایر مقاله‌های مشابه متمایز می‌کند قلم صریح و آمیخته با طنز نویسنده است. احساس نوعی یک طرفه به قاضی رفتن ممکن است به شما دست بدهد. هر چند چنین احساس چندان بیراه نیست. برای قضاوت اما معیاری هست و سنجه خرد برای صحت یا افساد نوشته‌های امیرخانی کفایت می‌کند.

۳. برای خواندن این کتاب ضروری نیست که ابتدا فصل اول یا همان پیش درآمد را بخوانید. از روابط علی و معلولی هم شروع کنید چیز خاصی را از دست نداده‌اید.

۴. در فصول مختلف این کتاب غیر از آنکه مسائل و شاید به نوعی عمق فاجعه در علوم فنی به تصویر در آمده است سخن از علوم انسانی نیز بدرستی آمده است. اما شاید نکاتی مغفول مانده باشد که در گفتارهای بعدی بدان می‌پردازیم. اساساً تکیه نوشته‌های من بر "نشت نشا" و "بیوتن" است که در ادامه به خوبی آنها را مورد واکاوی قرار می‌دهیم.

۵. رابطه بین علم و زندگی، نتایج دروغین نظام آموزشی و تکریم از جمله بهترین بخش‌های کتاب است که از بقیه کم نقص‌تر و حرف حساب و بدیع زده است و احساس می‌کنم سخن آخر امیرخانی مجمل‌تر از آن است که فکرش را می‌کردیم. در سخن آخر قرار است بحث‌هایی شود که نادیده است. چرا نمی‌دانم؟ چه بحث‌هایی؟ البته تا حدی  می‌دانم، اما اکنون حوزه بحث را مشخص می‌کنم. تا بعد.

page to top
Bookmark and Share
یالطیف.

۱. دوست داشتم "داستان سیستان" نوشته ی رضا امیرخانی نبود یا حداقل کار مشترکی می شد از بچه های حفظ و نشر آثار رهبری. همواره ذخیره استراتژیک را باید به یاد داشت. چگونه خرج کردن ذخیره استراتژیک خودش یک هنر است.

۲. داستان سفر رهبری به استان سیستان و بلوچستان و حضور ده روزه ی ایشان دست مایه یک سفرنامه خواندنی شد. نکاتی که امیرخانی در قالب این سفرنامه ارائه کرده است، دقیق و شایسته تأمل است.

۳. فکر می کنم این دست سفرنامه ها از همین زمان و با "داستان سیستان" رقم خورد. بعد از آن بود که "هزار سیصد و سمنان"، "سفر به ایساتیس"، "در مینو در" و " سفرت به خیر، اما..." به زیور طبع آراسته شد. "داستان سیستان" از حیث مشخص کردن ارزش های اصیل انقلاب اسلامی هم کتابی در خور است.

۴.اولین بار که این کتاب را خواندم احساس کردم یک شناخت نامه خوب از رهبر جمهوری اسلامی می تواند باشد. این موضوع تا چه حد درست باشد، نمی دانم. اما می توان چنین نظری را صائب دانست. دوست داشتم امیرخانی کمتر از آقا تعریف می کرد. نه اینکه تعریف از ایشان بد باشد، به هیچ وجه. اما همه دیده ها را نمی توان نوشت و همه حس ها را نمی توان منتقل کرد. در این جاست که باید نگارنده هوای قلمش را داشته باشد. البته درست آن است که برای حرف هایم مصداق بیاورم. اکنون هم کتاب کنارم نیست تا نشانتان دهم که ... بنابراین یک توصیه کلی است و کسی که کتاب را حداقل چهار بار مانند من خوانده باشد می تواند در مورد صادقانه بودن این نظر، سخن به تأیید یا تکذیب بگشاید.

page to top
Bookmark and Share

یالطیف.

۱. دلم لک زده است برای سرهنگ مشکات و جمله‌های نورانی‌اش. فکر می‌کنم "ازبه" مظلوم‌ترین داستان امیرخانی است. تا می‌گویی امیرخانی همه می‌گویند"بله من‌او، ارمیا، بیوتن و..." تا می‌گویی "ازبه؟"می‌گوید "خب منظور... این چه ربطی به امیرخانی دارد؟"

۲."ازبه" یک داستان بسیار زیبا است. اگر "ازبه" به سبک ایمیل بود و نه با سبک نامه‌های کاغذی منسوخ شاید بیشتر مورد توجه قرار می‌گرفت. چون هر چه باشد امیرخانی برای مخاطبی می‌نویسد که با چنین سبک نامه‌هایی چندان هم ذات ژنداری نمی‌کند.

۳. اگر ایده تناسخ در بیان انسانها غلط باشد که هست اما در شخصیت‌پردازی های رضا امیرخانی جایگاه ویژه‌ای دارد. احساس می‌کنم سرهنگ مشکات اینجا شخصیتی شبیه سهراب "ارمیا" و "بیوتن" و شاید شبیه درویش مصطفای "من او" است. دوست داشتم امیرخانی کمی شخصیت‌هایش را تغییر می‌داد و عادت می‌کردسراغ تیپ‌های دیگری باشند که آدم تحملشان را ندارد. نه مثل سرهنگ مشکات آدم حال می‌کند فقط او حرف بزند.

۴. غیر از شخصیت پردازی تا حدی تک بعدی امیرخانی و قالب سازی مشخصی برای آدم‌های داستان ولی کشش داستان برای خواننده کافی به نظر می‌رسد. شخصیت فرانک هم برای کشف آنچه نا مکشوف است هم ضروری است. وجود چنین شخصیتی نشان از زیرکی نویسنده می‌دهد. شخصیت میریان و کل کل های او با آرش تیموری هم خوب از آب در آمده است. اما بهترین جای داستان برای من آنجاست که می‌خوانیم  از مشکات به ...

۵. این دقیقاً شبیه نقد شد نه معرفی. بنویسید نقدی بر ازبه. از قصد اینجوری نوشتم تا کسانی که نخواندند بدون هیچگونه آگاهی و با خلاقیت معصومیت سراغ "ازبه" روند تا ببینند این کتاب هم در نوع خود اثر خوبی است و قابل اعتنا.

۶. چه جالب مطالبم در سایت ارمیا هم بازتاب پیدا کرده است. آقا! سلام من را به آقای امیرخانی برسانید. همین بغل آد تان کنم تا چاکرخواه باشیم.  

page to top
Bookmark and Share
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۸۸ ، ۱۲:۰۸
میثم امیری
دوشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۸۷، ۰۹:۲۵ ب.ظ

ریاضی‌نوشت‌هایم از بهمن 1387 تا دی 89

یا لطیف

================================================================

دانشکده علوم پایه

سمینار کارشناسی ارشد

رشته ریاضی محض

 

ساختار مدارهای حرکت ماهواره

 

ارائه دهنده: میثم امیری بشلی

استاد راهنما: دکتر بهروز رییسی

 

زمان:سه شنبه 7 دی‌ماه 1389

ساعت 11-12

مکان: اتاق شورای دانشکده علوم پایه

این ارائه، برای همه‌ی دانش‌جویان محترم علوم ریاضی و فنی سودمند است.

 ================================================================

پانوشت: منتظرِ حضورِ گرمِ همه‌ی شما رفقای خوبم هستم. به همین علت ننوشتنم را حداقل تا روزِ سمینار خواهید بخشید.

 

page to top
Bookmark and Share
یا لطیف

خب، ناسا فرت و فرت دارد ماهواره می‌فرستد. چرا این کار را می‌کند؟ نمی‌دانم. مهم این است که از لحاظِ ریاضی، فهمیدند چطور باید طراحی کرد مدارها را! یعنی جواب‌های معادلاتِ حرکت را پیدا کردند. مساله را خوب درکش کردند. به قولِ خودشان patch کردنش. یکی از همین ماهواره‌ها voyager نام داد. البته چون ماهواره‌برِ دیگری توی همین تِم فرستادند شماره‌ی دویش کردند و فرستادنش پیشِ لولو (که ممه را برگرداند!)

ناسا در موردِ شماره‌ی دویش می‌گوید:

On June 28, 2010, Voyager 2 completed 12,000 days of continuous operations since its launch on August 20, 1977. For nearly 33 years, the venerable spacecraft has been returning unprecedented data about the giant outer planets, the properties of the solar wind between and beyond the planets and the interaction of the solar wind with interstellar winds in the heliosheath. Having traveled more than 21 billion kilometers on its winding  path through the planets toward interstellar space, the spacecraft is now nearly 14 billion kilometers from the sun. Traveling at the speed of light, a signal from the ground takes about 12.8 hours to reach the spacecraft.

ناسا ویاگر را را بر اساسِ جواب‌های مساله‌ی N-جسم و البته  دو-جسم‌های مختلفی طراحی کرده است. جوابِ کپلر از مساله‌ی دو-جسم، اساسِ این طراحی است. نمی‌خواهیم در موردِ این نوع مسیرهای زیاد حرف بزنیم. کسانی که اطلاعاتِ تخصصی‌تر نیاز دارند، می‌توانند به منبعِ زیر مراجعه کنند. من خودم فقط می‌خواهم شما را با عملیات‌های فضایی ناسا آشنا کنم، همین.

Bate, R. R., D. D. Mueller, and J. E. White [1971], Fundamentals of Astrodynamics., Dover, New York

این ماهواره سرعتِ زیادی دارد. درنتیجه سوختِ بیشتری هم مصرف می‌کند، بالاخص این که زودتر تِلِنگش در می‌رود و زودتر باید سرِ خر را کج کند و بیاید سمتِ زمین.

اما ناسا چنین چیزی را نمی‌خواهد. چون اگر شتابِ ماهوره‌بر زیاد باشد، آشفتگی‌اش هم بیشتر است. سیستمی که آشفته باشد، تحلیلِ دینامیکی‌اش سخت‌تر است. در حالی که می‌خواهیم حرکتِ بالستیک را موردِ توجه قرار دهیم. یا به قولِ ریاضی‌دانان ما نیاز داریم که تسخیرِ بالستیکی را بشناسیم. برید توی اینترنت و ببینید تسخیرِ بالستیکی یعنی چه؟ همه چیز را که من نباید بگویم. ولی جهتِ راهنمایی بگویم این خیلی موردِ علاقه‌ی آمریکای جنایت‌کار است تا بتواند همه چیز را از جمله مدارهای حرکت را تسخیر کند.

بنابراین آن روشِ کپلری فایده ندارد و مسائلِ دو-جسم به کارِ ما نمی‌آید. ما اساسا باید خودِ جسمِ سوم را هم آدم حساب کنیم و مدارهایش را در یک مساله‌ی سه جسم، ولو مقید موردِ بررسی قرار دهیم. و این مدارها و یا جواب‌ها دیگر کپلری نیستند.

یک نمونه از این نوع مداها مربوط به Genesis است. بنابراین روش‌هایی دیگر و طرح‌هایی دیگر باید درانداخته شود.

این هم ماهواره‌برِ ویاگر هست که دارد می‌چرخد، ولی به نظر نمی‌رسد خوراکِ ناسا در عملیات‌های پیچیده‌تر مثلِ تسخیرِ بالستیکی باشد.

page to top
Bookmark and Share

یا لطیف

حرکتِ اجسام در منظومه‌ی شمسی با دقتِ بالایی قابلِ اندازه‌گیری است، بنابراین می‌توان برای آن تقویم ساخت. تقویمی که صحبتش را می‌کنم لیستی از مکان‌ها و سرعت‌های اجسام سماوی را شامل می‌شود، که البته وابسته به زمان تغییر می‌کند. تقویم مشخص کننده‌ی یک میدانِ گرانشی است که در آن ماهواره حرکت می‌کند.

طراحی مسیرِ نهایی ماهواره از یک عملیاتِ فضایی بسته به دقتی است که تقویم دارد. حتما می‌پرسید چرا؟ یک دلیلش این است که ماهواره دارد در منظومه‌ی شمسی می‌چرخد. مثلا یک تقویم برای دستگاهِ زمین و ماه در نظر بگیریم، خب واضح است ماهوره‌ای که به سمتِ ماه فرستاده می‌شود تحتِ تاثیرِ زمین و ماه قرار می‌گیرد.

 به این ترتیب بدون این که بدانید مساله‌ی سه-جسمِ دایره‌ای مقید را برای‌تان توضیح دادم.

سه جسم است، زیرا  زمین و ماه و ماهواره سه جسم‌اند. مقید است، زیرا ماهواره آن قدر زور ندارد که بتواند بر دو جسمِ حجیمِ دیگر نیرو وارد کند. حالتِ شماتیک این مساله را در شکلِ بالا می‌بینید. زمین دورِ دایره‌ی بزرگ‌تری می‌چرخد، ماه حولِ دایره‌ای کوچک‌تر و ماهواره هم که معلق است. در شکلِ سمتِ راست یک حالتِ ساده‌ی حرکتِ ماهواره را می‌بینید. آن‌هایی هم که گله به گله روی این شکل نوشته شده زمان و سرعت است، که از دورانِ شیرینِ فیزیکِ اول دبیرستان می‌دانید کدام زمان و کدام سرعت است.

خب جلسه‌ی بعد می‌خواهیم فضولی کنیم که ناسا کلا چه غلطی دارد می‌کند.

page to top
Bookmark and Share

یا لطیف

 

 

توی پایینِ وبلاگم نوشته شده که من توی مکانیکِ کیهانی و مطالعه‌ی دینامیکِ آن هم نقش دارم. به همین دلیل و چون این روزها به مدتِ چند ساعت در روز درگیرِ مکانیکِ کیهانی هستم، بد ندیدم چند پست از وبلاگ را به این مساله اختصاص دهم تا شما هم در جریانِ ماوقع قرار بگیرید. شاید در بخش‌هایی از پایان‌نامه‌ام از این مطالب به عنوان مقدمه نیز بهره گیرم.

 یک کتابِ مهم در این زمینه است که من دارم از روی آن این مباحث را می‌‌خوانم. کتابی به نامِ dynamical systems, the three-body problem, and space mission design؛ به قلمِ چهار غول در این زمینه؛ یعنی آقایان دکتر راس، دکتر مارسدن (که همان مارسدنِ معروف است)، دکتر کان، و دکتر لو. دو تای‌شان توی دانشگاه صنعتی کالیفرنیا دارند بابای دانشجوها را در می‌آورند و یکی‌شان در jpl ناسا، که خفن‌‎ترین جا برای تحقیقات روی طراحی مدارهای ماهواره است، و یکی دیگر هم که جوان‌ترین‌شان هم باشد در دانشگاه صنعتی و ایالتی ویرجینیا دعا به جانِ ماهواره‌های آمریکایی می‌کند.

و اما بعد...

دینامیکِ نجوم(سماوی) و نجوم(شناسی) دینامیکی، هر دو از قوانین مکانیک بالاخص قانونِ جهانی گرانش برای تعیینِ حرکتِ اجسامِ سماوی استفاده می‌کنند. مدارهای حرکتِ اجسامِ سماوی، همچون ماهوراه‌ها، شهاب‌سنگ‌ها و یا هر جسمِ به نسبت کوچکِ سرگردان در آسمان، حتی سفینه‌های فضایی  قابلِ محاسبه است.

البته دو عبارتِ مهمِ ابتدایی این نوشتار، دو معنا و دو کارکردِ متفاوت دارند. (گول نخورید astrodynamics با dynamical astronomy فرق دارد.) البته مرزبندی شفافِ (مثل‌ِ مرزبندی‌های سیاسی) داعی این نوشتار نیست، منتها تفاوت‌های ساختاری قابلِ تبیین است. دینامیکِ سماوی طراحی و کنترلِ مسیرهای حرکتِ سفینه‌ی فضایی و یا ماهواره‌بر را برعهده دارد و نجوم‌شناسی دینامیک، موضوعش خودِ کیهان است؛ یعنی مطالعه‌ی حرکتِ دیگرِ اجرامِ سماوی (همچون منشا ماه، اجرام پراکنده در اطرافِ کیوان).

از آن‌جایی که خلق‌الله عشقِ ترکیبِ روش‌ها در دورانِ جدید در سر می‌پرورانند، پس باید معجونی از این دو علم جالب باشد.  مدل به کار گرفته شده برای مطالعه‌ی ماهوره‌برها و سفینه‌های فضایی، همانند حرکتِ یک جرمِ سماوی صورت‌بندی می‌شود. به زبانِ ساده، الانه برای طراحی مدارهای ماهواره مغزشان را نمی‌پوکانند که خودشان از طراحی‌های انتزاعی بهره بگیرند و بخواهند آن را شبیه‌سازی کنند، بلکه خیلی راحت به طبیعت برگشتند و از خودِ ذاتِ کیهان برای طراحی مدارهای حرکتِ ماهواره‌های‌شان استفاده می‌کنند. تمام شد رفت پیِ کارش. به همین راحتی گُر و گُر ماهوراه می‌فرستند به آسمان. چون آسمان خودش به صورت مسائلِ –Nجسم مقید قابلِ افراز است. (این مساله یک مساله‌ی سیستمِ دینامیکی است که توضیح خواهم دادش.)

فعلا برای شروع کافی است.

 

page to top
Bookmark and Share

یالطیف

تمرینات ریاضی 2 (گروه ریاضی محض-ریاضی کاربردی-علوم کامپیوتر)

تمرینات از کتاب CALCULUS نوشته ی JAMES STEWART ویرایش پنجم می باشد. فایل کتاب را از

http://ifile.it/2b41ckx/james_stewart_calculus_5th_edition_textbook.pdf

و فایل حل المسائل کتاب را از

http://filefactory.com/file/ag10cg4/n/calculus_early_transcendentals_solutions_stweart_rar

دانلود کنید. (دانش جویان گرامی بی جهت وقت شان را برای یافتن حل المسائل کتاب تلف نکنند؛ خودم فایلش را همین بالا قرار داده ام!)

توجه1: هر تمرین در یک برگه ی A4 نوشته شود. ضمنا مهلت  تحویل تمرین ها تا ۱ تیر ۸۹ می باشد.

توجه2: دانشجویان اگر در هفته های باقی مانده، موفق به اخذ نمره ای بالاتر از آن چه روبروی اسم شان نوشته شده است بشوند، به ازی هر 0/1 می توانند 5 تمرین خود را حذف نمایند.

توجه3: دانشجویانی که تمرینات را با نرم افزار TEX تایپ نمایند. کافی است 40 درصد تمرینات داده شده را پاسخ دهند.

توجه 4: دانشجویان رشته های مهندسی (مهندسی پزشکی، برق و عمران) که با من حل تمرین دارند، می توانند برای امتحان ترم خود از فصل های 14 و 15 و 16 این کتاب بهره گیرند.

عبداله نجفی (1/1)

فصل 14 بخش 5

تمرینات 1-56.

فصل 15 بخش 1

تمرینات 1-36

فصل 16 بخش 6

تمرینات 1-25

کوروش اقبالی(0/8)

فصل 15 بخش 1

تمرینات 1-15

فصل 16 تمرینات دوره ای

همه ی تمرینات این بخش

فصل 14 بخش 3

تمرینات 1-50

فصل 15 بخش 2

تمرینات 1-20

سمیرا قاسمی ارشد (0/2)

فصل 14 تمرینات دوره ای

تمرینات 1-65

فصل 15 بخش 1

تمرینات 1-15

فصل 16 بخش 2

تمرینات 1-45

فصل 14 بخش 2

تمرینات1-27

شهروی (2)

فصل 16 بخش 3

تمرینات 1-31

فصل 15 بخش 3

تمرینات 1-30

روح اله مفید (3)

نیازی به تحویل تمرین ندارید. اگر دوست دارید می توانید تمرینات را که حل می کنید به بنده تحویل دهید.

علیرضا مهدوی (0/8)

فصل 15 بخش 4

تمرینات 1-37

فصل 14 بخش 5

تمرینات 1-49

فصل 13 تمرینات دوره ای

تمرینات 1-21

فصل 16 بخش 2

تمرینات 1-45

حسن ذابلی (1/6)

آقای ذابلی! اگر دوست داری من برای شما تمرین حل کنم. [لبخند]

فصل 15

کلیه ی تمرینات بخش 4 و بخش 5

فصل 16 بخش 4

تمرینات 1-23

محمد صادقی (0/5)

فصل 15

کلیه تمرینات

بخش 2 و بخش 3 

فصل 16

همه ی تمرینات بخش 3

فصل 14

همه ی تمرینات دوره ای این فصل

فهمیه بایه (2/3)

فصل 16

همه ی تمرینات بخش تمرینات دوره ای

شهاب مزرعه فراهانی (1/7)

آقای مزرعه فراهانی دیگر پیدایت نشد برادر.

فصل 15

همه ی تمرینات بخش 8 و 9

میثم امیدی (1/8)

فصل 15

همه ی تمرینات بخش 7 و تمرینات 1-20 بخش 8

مرضیه جلالی (1/3)

فصل 15

همه ی تمرینات بخش 5 و 6

فصل 14 

همه ی تمرینات بخش 8

لیلا هادی(1/7)

فصل 15

همه ی تمرینات بخش 5 و 6

جاوید(2)

آن روز شما رفتید، ولی آن ابتکار من جواب داد. از آقایان ذابلی و اقبالی بپرسید.

فصل 15

همه ی تمرینات بخش 5

فصل 16 بخش 1

تمرینات 1-20

بلیبل (2)

فصل 16 بخش 1

تمرینات 20 تا آخر

فصل 15 بخش 5

تمرینات 1-25

علی جعفری ندوشن (1/4)

فصل 16

همه ی تمرینات بخش های 3 و 4 و 5.

فصل 15 تمرینات دوره ای

تمرینات 1-35

مرتضی نوروزی (1)

فصل 16

همه ی تمرینات بخش 5 و 6 و 7

محدثه کشاورز(2)

فصل 16

همه ی  تمرینات دوره ای به همراه True-False Quiz.

مسعود عبدی (1/2)

همه ی  تمرینات دوره ای فصل های 14 و 15 و 16

نائینی مهید(2/4)

خانم نائینی شما تمام رویه های داده شده در کلاس (تمرینات کلاسی مثل تمرینات 24 و 26و...) را با نرم افزار maple  و یا Matlab رسم نمایید.

فاطمه امراللهی

خانم امراللهی شما هم تمام رویه های فصل 14 را با یکی از نرم افزارهای Maple و یا Matlab رسم نمایید.

----------------------

افزونه:

1. اگر نام دانشجویی از قلم افتاده است، به من اطلاع دهد تا برایش تمرین تعیین کنم.

2. دانشجویان عزیز تمرینات را کامل و درست حل نمایید. اگر هم بخواهید از روی حل تمرین کپی پیست کنید، خودتان ضرر می کنید.

page to top
Bookmark and Share

یکی از ریاضی دانان برجسته ی دنیا آقای دکتر Donald G. Saari است. ساری در حوزه ی کاری کیهان شناسی ریاضی کارهای بزرگی انجام داده است. البته همه ی فعالیت های ساری محدود به کیهان شناسی ریاضی نیست...

page to top
Bookmark and Share

یاشیما

یک تغییری در وبلاگ بنا به پیشنهاد دوست خوبم، امیر، دادم. آن اینکه در هر صفحه دو مطلب قرار می‌دهم. چون سرعت ایجاد مطلب جدید من بالاست. لذا همواره باید دو مطلب آخر در تیررس مخاطب پیگر باشد. البته نظر امیر بیشتر از دو مطلب بود ولی من تا همین حد راضی شدم تا تمرکز مخاطب را از دست ندهم. دیگر اینکه با ایجاد آرشیو برای وبلاگ هم بشدت موافقم و امیدوارم دوست خوبم آقا مسعود در این زمینه به دادم برسد. یک آرشیو زمانی هم برای نوشته‌هایم باشد. اما ادامه بحث مکانیک آسمانی ...

۱. دوست خوبم آقا محمد فاضل در وبلاگ خودش مطالب ذی قیمتی در مورد کیهان شناسی گذاشته است که می‌توانید از آن مطالب بهره گیرید. برای دسترسی به لینک نوشته ایشون به همین پیوند بغل مراجعه کنید. من حتماً در ادامه از نوشته ایشون بهره می‌گیم ولی اکنون نمی‌خواهم نظم مطالب خودم را بر هم بزنم.

۲.یکی از کارهایی که نیوتن کرد این بود که قانون جهانی گرانش را با استفاده از قوانین تجربی کپلر و قوانین  عمومی خودش بدست آورد. در کتاب با ارزش و قدیمی آقای مولتون روش نیوتن نوشته شده است. (Celestial_Mechanics :Moulton)اگر توانستید دانلود کنید. فوق العاده هست.  نکته جالب اینجاست که آیزاک نیوتن همه‌ی اینها را با استفاده از هندسه مسطحه اقلیدسی بدست آورد. (که مولتون آن را در کتاب زیبایش آورده است.) هیچ نشانه‌ای از ابزار جدید مانند انتگرال در محاسبات نیوتن نیست. او به زیبایی و خلاقیت هرچه تمامتر مسئله دو جسم یعنی زمین و خورشیدرا حل کرد و نام خود را در تاریخ علم جاودانه ساخت.

۳.قبل از اینکه نحوه بدست آوردن قانون جهانی گرانش را شرح بدهم نیاز داریم تا مقطع مخروطی را برای شما دوستان صبورم تعریف کنم. مقطع مخروطی ۵ تعریف دارد که بنده از یکی از آنها که ملموس‌تر است استفاده می‌کنم. مقطع مخروطی مجموعه نقاطی در صفحه است که نسبت فاصله آنها از یک خط ثابت و از یک نقطه، مقداری ثابت باشد. آیا معادله مخروطی بر اساس مختصات قطبی را بیاد می‌آورید؟ هیچ اشکال ندارد. این را هم برایتان می‌گویم. فقط فراموش نکنید. اوکی؟

بر اساس تعریف فوق  و همین طور بر اساس آقای مختصات قطبی نیازمندم معرفی چند پارامتر هستیم. هر نقطه در مختصات قطبی دو پارامتر r و  α  است. که r فاصله آن نقطه تا مبدأ و α زاویه آن با افق می‌باشد. طبق تعریف فوق  ما باید یک خط هم داشته باشیم. که معادله آن خط را هم x=p در نظر می‌گیریم. با انجام محاسبات معادله صریح یک مقطع مخروطی به بر اساس مختصات قطبی به صورت زیر خواهد بود:

r=ep/1-ecos(α)

 که اگر e=1 معادله فوق مربوط سهمی خواهد بود. چنانچه e=0 در این صورت یک نقطه بدست خواهد آمد و برای e بین صفر و یک بیضی و برای e>1 هذلولی نمایش می‌دهد. این تعریف دایره  بدست نمی‌دهد. خب هرکسی یک نقطه ضعفی دارد دیگه! مگه خود شما معصومید؟

 استخراج قانون گرانش از قوانین نیوتن و کپلر مورد علاقه من است ولی پست ولاگ در حال طولانی شدن است و به امید خدا در نوشته بعدی بدان می‌پردازم. من مثل قمی‌ها مخصوصاً آقا محمد فاضل نیستم که هر پست وبلاگم اندازه یک مقاله آی اس آی ارزش داشته باشد و به همان نسبت طولانی باشد.

اما عکس... این بنده خدا یکی از اقوام ماست. برای این عکس‌ها خودم یک جوری تو خطر بودم. چون دو تایش را اگر دقت کنید از بالا گرفتم که جایش همچین مطمئن نبود. هیچکدام از ژست‌هایش هماهنگ شده نبود و کاملاً طبیعی است. هر چند آخرش بهش گفتم "کدامش را بیشتر دوست داری؟" نگاه عاقل اندر سفیهی کرد و سری بالا انداخت و با بی اعتنایی گفت"هیچکدوم." راستی شما چطور؟

پسر خوش برخورد و خوش چشم و خوش لباس و خوش عکس و... خوشش نیامد.

عکس: میثم ا، منزل بابام‌اینها، فروردین۸۸

page to top
Bookmark and Share
یاشیما

۱. این لینک جدید اسلامیکای مسعود را دیدم. چقدر تویش به نام خدا دارد. آدم خفه می‌شود. یک خط می‌خونی یک دفعه می نویسی به نام پرودگار علیم. نمی‌دونم ... بابا بیخیال این همه اوراد را ... جای نظر هم نداره وگرنه همون جا این چیزها را می‌نوشتم. بابا یک بار گفتی بسه دیگه... زبونش هم یک مقداری مغلق و پیچیده است. با این همه ادعا کلی خوندم نفهمیدم چی به چی شد. ولی خوشم اومد چیز جالبیه. ببینید من دیگه کی‌ام! از اونها قاطی‌ترم.

۲.خب رسیدم به مکانیک آسمانی. از کپلر شروع کنیم. اون سه تا قانون را اول بگم. یعد ببینید زیبایی رو. بگذارید از ساده شروع کنیم. ما قبل کپلرها هم خیلی کار و بارشون درست بود ولی بگذارید از همین بابا فعلاً شروع کنید چون دیگه از اینجا اون نظریه هیأت بطلمیوسی رفت دَدَر.

۳. مدل سازی کیهانی بوسیله ریاضی کار هر بزی نیست و جناب کپلر این کار را با قوانین تجربی خودش آغازید و نیوتن به عنوان یک نابغه تموم عیار دنیا را عوض کرد. این کمترین توصیف برای غول تحلیل‌گر ناشناخته‌های هستی است.

(آ) هر سیاره به دور خورشید در یک مدار بیضوی می‌چرخد (این ها را کپلر داره میگه یا همون قوانین کپلره)  به طوریکه خورشید همواره در یکی از کانون‌های آن واقع است.

(ب)شعاع واصل از خورشید به زمین در زمان‌های مساوی مساحت‌های مساوی را جاروب می‌کند (این قانون دویم کپلره)

(پ)هرگاه T زمان متناوب حرکت یک سیاره در منظومه شمسی (مثل زمین) به دور خورشید و a قطر نیم محور اصلی مدار اون سیاره باشه اونوقت

T2/a3=K

که دیگه هر گاگولی می دونه K  ثابت است.

قوانین نیوتن رو که یادتونه. آره همون F=ma و قانون هرگاه به جسمی در حال حرکت نیرویی وارد نشه با سرعت ثابت حالشو می‌بره بعلاوه قانون عمل و عکس‌ العمل. (که بقال های سر کوچه هم این آخری رو می‌دونند، هرچند بنا به نص صریح فیزیک هالیدی ما اون رو گویی غلط یاد گرفتیم). با همین قوانین نیوتن ببیند چه‌ها نمی‌شود کرد. کار بزرگ نیوتن هم همین بود. چی بود؟ خب این سؤال شماست. قرار نیست به این سادگی‌ها بهش جواب بدم.

   

از اون عکس‌ها ... است. در عین سادگی‌اش. بگذار یک مقدار کلاس بگذارم. هر چی باشه آسمان هم داره دیگه.

عکس: میثم، اسفند87

page to top
Bookmark and Share
یاشیما

در مورد مکانیک آسمانی (سماوی) یک اسم خارجکی داره که بهش می‌گویند: celestial Mechanic. حتماً می‌خاد بگویید خب یک کتابی معرفی کن و قال قضیه را بکن. ولی واقعیت اینه که کتابی به فارسی در مورد مکانیک آسمانی با رویکرد ریاضیاتی وجود ندارد. اما این علم به اندازه خود بشر قدمت داره. من البته خیلی به مدل‌های قدیمی گیر نمی‌دهم و از کپلر و نیوتن شروع می‌کنم. البته حتماً به موقعش سری به ابن هیثم می‌زنم و کارهای دقیق ایشون و سایر دانشمندان مسلمون را براتون باز می‌کنم.

از نوشته بعد شروع می‌کنم. ان شاالله از کپلر شروع می‌کنم و مشکل اینجاست که نمی‌دونم چه جوری فرمول‌ها را در اینجا وارد کنم. احتمالاً هر جا لازم باشه عکسش را اینجا می‌ندازم تا بحثمون خیلی هم علی اصغری نباشه و چندتا فرمول هم توش فر بخوره.

خداییش خودم هم نمی‌دونم از کجا قرار سر در بیارم. البته من اهل این نیستم که هر روز براتون آسمانی بنویسم. نه بابا حداقل هفته‌ای دو یا سه بار. بالاخره من حرف‌های غیر آسمانی هم دارم که باید بزنم وگرنه دق می‌کنم. خب برای اینکه خیلی خشک و خالی نباشه عکس‌هایم را خرج می‌کنم.

نظرتون در مورد گوسفند چیه؟ گوسفندی که من عکاس مثل گرگ در کمینشون هستم. گرگ بودن همیشه بد نیست. بالاخره همه چیز قرار نیست مثل آدم بپرند تو پر و بغلتون ... بعضی وقت‌ها باید به چنگ بیاورید. البته سعی کنید گرگ‌های بااخلاقی باشید!

اونها در کمین همین علف‌ها هستند و من در کمین آنها. همه یک جوری گرگیم.

عکس: میم، پاییز۸۷، چراگاهی در مازندران

page to top
Bookmark and Share
یالطیف

۱.منظور امیر را از فعالیت برای انتخابات نفهمیدم. به نظر من انتخابات و آدم های آن آنقدر مهم نیستند که از الان در موردشان اظهار نظر کنیم. به سید ابراهیم نبوی هم همین را گفتم. او چنان بیانیه آتیشنی در حمایت از آقای خاتمی داد. ولی چه فایده ... دیشب خاتمی انصراف خود را اعلام کرد. یعنی او گلویش را برای کسی که نیست پاره کرد. برادر من بگذار اول طرف بیاد و بعد صحنه را بسنج. حالا نظرت را اعلام کن. بنابراین خیلی نباید عجله کرد. من هم قطعاً بیطرف نیستم و به امید خدا در آستانه انتخابات نظر صریحم را اعلام می کنم. از اسم ها نمی گویم ولی معیارها را بر می شمارم که کور هم ببیند می فهمد می خواهم به کی رأی بدهم.

۲. پرونده  چگونه ریاضی بخوانیم را سریعتر به یک جایی برسانم تا وارد مبحث ویژه عید یعنی کیهان شناسی شوم. البته باید در مورد سیستم دینامیکی هم کارهایی بکنم و ...

خب روش پولیا را باید باز می کردم ولی وقت گیر است. همیشه چند اشتباه اساسی در ریاضی خوانی صورت می گیرد.

برای اثبات از یک جای مطمئن شروع نمی کنیم. چه اشکال دارد اگر خیلی وقت ها معکوس راه اثبات را بیماییم ولی معلوم باشد از چه شروع می کنیم.

بچه ها در تقسیم ها همیشه دامنه مدنظرتان باشد. کله تان را نیاندازید پایین و همینطوری ...

بعد از انتگرال گیری این ثابت لعنتی را فراموش نکنید. حالا گوش نکنید در معادلات دیفرانسیل به شما سلام می رسانم. همین ثابت های بی خاصیت آنجا خدایی می کنند. اصلاً همین نامردها علم را کون فیکون کردند. از انشعاب ها تا آشوب تا ...

از روی سر چگونه یک تعریف را بخوانیم می پرم و بعد  در مورد نحوه اثبات قضیه حرف می زنم.

راستی عکسی که قولش را داده بودم.

page to top
Bookmark and Share
یالطیف

۱. یک خبر خوب بدهم. بزودی ان شالله پستی به نام مکانیک سماوی باز خواهد شد. در آنجا می‌خواهیم با بیانی سلیس به صحبت از کیهان بپردازیم تا حالی ببرید. مخصوصاً کارهایی که قدما کرده اند از ایده های جذاب بطلمیوس تا ابن هیثم و ابن شاطر و بعد تر توسط کپلر و نیوتن و کپرنیک تا انقلابی که پوانکاره ایجاد کرد و تا امروز. خب این هم عیدانه من خواهد بود که به حول قوه الهی در ایام نوروز هر روز به بروز کردن آن خواهم پرداخت. دیده اید در لیگ انگلستان در ایام کریسمس بجای تعطیلی، هر دو روز یک مسابقه می‌گذارند ... من هم همین کار را می‌کنم بجای تعطیلی و وقت خود را برنامه تلویزیون تلف کردن در پی کولاک هستم. منتها باید هر روز مطالعه کنم تا کم نیاورم. فقط قول بدهید وضع اینترنت در روستایمان براه باشد وگرنه من بد جوری ضایع می‌شوم. از من هم می‌شنوید وقتتان را پای صدا و سیما تلف نکند مخصوصاً خیلی از برنامه‌های تلویزیون که یک ریال هم نمی‌ارزد.

۲.تا به حال فکر کرده اید که چگونه باید مسائل را حل کنید. در اینجا سه کتاب فوق العاده به زبان فارسی است. یکی کتاب کم مانند خلاقیت ریاضی جرج پولیا به ترجمه استاد پرویز شهریاری از انتشارات فاطمی و دومی کتاب پر قدرت چگونه مسائل را حل کنیم از جرج پولیا با ترجمه احمد آرام و انتشارات کیهان و آخری کتاب  استراتژی های حل مسئله نوشته آرتور انگل و ترجمه یاسر احمدی فولادی و انتشارت دانشگاه صنعتی شریف.

اما چند راه حل عملی برای حل مسئله:

پولیا ۴ مرحله را پیشنهاد می‌کند که من انگلیسی اش را می گویم خودتان هرجور خواستید ترجمه اش کنید و بعد طی چند پست بازشان می‌کنم:

1. Understand the problem.

2. Devise a plan.

3. Execute the plan.

4. Look back

من اولی را برایتان شرح می‌دهم :

همه لغات نوشته را بفمید. عرب ها می‌گویند حسن السوال نصف العلم. پس برای اینکه خوب حل کنید همه چیز را خوب حلاجی کنید.

حدس بزنید. البته نوع مسائل متفاوت است. بعضی یافتنی و بعضی ثابت کردنی است ولی در هر صورت برای ارائه یک راه حل خوب حدس بزنید تا لذت ببرید.

قضیه‌ها در حالات کلی را به حالات خاص تنزل داده و بحلید. مثلاً در مورد فضای برداری n بعدی سخن رفته است ولی شما برای یک یا دو بعدی آن را حساب کنید تا روش حل دستتان بیاید.

شکل رسم کنید. شهود را فراموش نکنید. مدام سعی کنید دیاگرام یا شکلی برای حلتان ارائه دهید.

خب پستم طولانی شده ولی برای همین بخش اول توصیه آقای پولیا چند پیشنها دیگر مانده است که آن را به وقت دیگری می‌نهم. مسئله را خوب حل کردن مثل خوردن این فلفل‌ها در آبگوشت است. اما وای به حال آنکه بخواهید مسئله‌ای را از راه بدی حل کنید ...

عکس: م.امیری، خانه خودمان، پاییز87

 

page to top
Bookmark and Share
یالطیف

۱. سعی کنید معنی عبارات را به طور کامل برسانید. حتی المقدور معنی فرمول ها را بنویسید. یکی از مواردی که در هنگام ریاضی نویسی بدان توجه نمی‌شود معرفی دامنه یا حوزه متغیرهاست که اغلب موجب سوتفاهم نیز می‌شود.

۲. برای جمله بعد از" اگر" از "آنگاه" استفاده کنید. ناشی گری نکنید وسعی نکنید با ابتکار اشتباه ساختار مرتب نوشته تان را برهم زنید.(تو تمام عمرم اینقدر نصیحت نکرده بودم!)

۳. نگاه کنید همه چیز فرمول نیز نیست بلکه چیزهای مهمتری هم هست. اینکه آن فرمول چیست یا قرار است به چه کاری بیاید. به اینگونه نوشتن عادت کنید ناسلامتی قرار است یک روز مقاله یا کتاب نویس شوید.

۴.این نوشتن بدین معنا نیست که از نماد استفاده نکنید. نه داداش یا نه آبجی تا آنجا که می‌توانید از نماد استفاده کنید تا ملت راحت‌تر منظور شما را بگیرند.

۵. تا جایی که می‌شود در دفترتان خط نکشید. آیا دیده‌اید که کتابی پر از خط و خطوط باشد. خط کشیدن در زمانی که به مرور مطالب می‌پردازید یعنی مصیبت.

۶. حالا گفتیم نماد نه اینکه جمله‌تان را با نماد شروع کنید.

۷.از نمادهای معمول و متدوال استفاده کنید. سعی نکنید ابتکار بزنید... تازه این ابتکار نیست که الکی از نمادهای غیر معمول بهره گیرید.

page to top
Bookmark and Share
یالطیف

۱.وای  این "عَظُمَ سُلْطَانُکَ وَ عَلاَ مَکَانُکَ وَ خَفِیَ مَکْرُکَ‏وَ ظَهَرَ أَمْرُکَ وَ غَلَبَ قَهْرُکَ وَ جَرَتْ قُدْرَتُکَ" چقدر خفنه.  (جرت یا جرس) زیاد فرقی نداره. خیلی گیری آقای نظری بابا آسان بگیر. من موضوعات را خیلی تقسیم بندی نمی کنم (خیلی وارد نیستم تو اینکه چی مهمتره چی کمتر مهم یا چی شرافتمتمندانه تره یا چی ...) و در مورد اینکه چرا این پست را می نویسم قبلاً توضیح داده بودم. من روندم عوض نشده آن نوشته قبلی دل چاپ ۳ بود ولی این نوشته هشتمین سری از اندیشیدن ریاضی ها ست. الان در مورد این صحبت می کنم تا به یک نتیجه ای برسانم و تا بیخ بحث را بروم تا بعد برای صحبت در مورد ریاضی در مورد این موضوع به مشکل بر نخورم. دل چاپ ها یا سایر گروه ها را هرجند روز یک بار که دلم خون بود و دیگر چاره ای نبود می نویسم و حتی المقدور از نوشتن چنین پست هایی ابا دارم. بعضی جمعه هم می روم سراغ یوسف فاطمه و الباقی قضایا.

بنابراین این قدر به ما گیر نده من می دانم که خیلی از جوون ها دور و برم کمتر می دونم و تلاش هم می کنم که نادان نمونم ولی فعلاً با تمرکز و توجه به یک موضوع موافق ترم. ببخشید اگر بلاگت را کمی بهم ریختم خودم می دانم که اشتباه کردم. بابا خودمون معترفیم چرا دست از سر ما بر نمی داری؟

۲. دکتر دوستی یکی از دقیق ترین استاد ها در مورد رعایت رسم الخط ریاضی بود و اینقدر گیر بود که به دمب سیگما هم گیر می داد. می گفت دمب پایین سیگا از دمب بالای آن نباید تجاوز کند هر دو باید صاف و به یک سان باشند. حالا جدای از این نکته بینی پولادین دکتر ولی نحوه آموزش او با آن لحجه شیرین و خوردنی ترکی بسیار به دلمان می نشست و خیلی از تذکره هایش چون شبنمی که به خوابگه مورچگان افتاده باشد ما را تحت تاثیر قرار دارد و دنیای ما را کرد دنیای مورچگان. عجب موریس مترلینگی بود دکتر دوستی.

۳. خیلی راحت برای ریاضی نویسی آنچه می اندیشید را بیان کنید. تاثیر خارق العاده ای دارد. یعنی همان چیزی را که بلدی با رعایت همان تمثیل ها هم بنویس. چه اشکالی دارد؟

۴. سعی کنید در نوشته هایتان مثبت باشید و کمتر از افعال منفی بهره گیرید.

۵. استفاده از کلمات ربط نوشته را زیبا می سازد. البته این در ریاضی نویسی صادق است و سریع آن را تعمیم ندهید.

خب تا همین جا کافیه تا برای روزهای بعد هم خوراک داشته باشم...

چای خوردنی برای حاج آقای نظری

میثم امیری، خوابگاه دانشجویی، پاییز۸۷

page to top
Bookmark and Share
یالطیف

صحبت از ریاضی بود  چگونه ریاضی بنویسم:

۱. یاداداشت‌های ریاضی تان مثل یک جمله باشد. یک جمله کامل. 

۲. نمادگذاری در ریاضیات بسیار با اهمیت است. تا آنجایی که می‌شود در سطری که فرمول‌ها را می‌نگارد چیزی ننویسد. از علامت ویرگول برای جداسازی عبارات استفاده کنید. فرمول‌ها را در وسط برگه بنویسید و همواره مساوی خط بعد  را زیر مساوی خط قبل بنویسید. 

۳.مقتصد باشید. از کمترین لغات بهره گیرد والبته جذاب جمله بندی کنید و شفاف بنویسید از کلمات پیچیده و مغلق مثل همین مغلق استفاده نکنید. به نظر من نوشتن یک هنر است که بسیاری از آن بی بهره اند. چه اشکال دارد آدم که می‌خواهد حرف بزند قشنگ و شفاف سخن بگویید و از کلمات خوب و فاخر بهره گیرد. مالیات که ندارد.

ان شالله در فرصت بعدی در مورد چگونه ریاضی نویسی حرف می‌زنم.

page to top
Bookmark and Share

یالطیف

۱.مسعود جان باز هم جواب اظهاراتت را در مورد انتظاری که از نوشته‌های من داری، نمی‌دانم. احساس می‌کنم من همینی هستم که هستم. بعضی حرف‌ها هست چون تبلیغاتی شده یا زیاد تکرار می‌شود در نتیجه کم اهمیت دیده می‌شود. اشکالی ندارد نظرات من شبیه یکی از پشتیبان‌ها قلم چی باشد. این زیاد اهمیت نداره.

مهم اینه که همه‌ی ابعاد بحث باید روشن باشد. بدین معنا که اگر قرار است ریاضی بخوانیم یا در مورد ریاضی صحبت کنیم ابتدا به ساکن بهتر است بدانیم که چگونه باید مثل یک ریاضی دان فکر کنیم یا سعی کنیم به این سؤال پاسخ دهیم. البته تصدیق می‌کنم که نباید در این مفهوم ماند. بله این درست است من هم سعی می‌کنم یک بار برای همیشه در وبم این مسائل را بگویم تا بعداً بگویم قبلاً گفته‌ام. عزیز من، من تازه ۲ ماهه که وب نویسی را به طور جدی شروع کردم اینقدر از ما انتظار نداشته باش.

۲. مطالعه هدفمند را می‌گفتم:

خب قرار بود چه کنیم ها را در بحث خواندن بگویم و پرونده این بحث‌ها را هم ببندم.

(آ) مدام نخوانید و نخوانید. یعنی اگر احساس می‌کنید مفهومی برایتان گنگ است گیر به آن ندهید. در ریاضی بارها اتفاق افتاده است که مفهومی فهمیده نشده است ولی همین که مفهوم بعد از آن مورد مطالعه قرار گرفته است ابعاد مبهم مفهوم قبلی گشوده شده است.

(ب) همیشه در آخرین مرحله از مطالعتان، های‌لایت کنید. از همان اول شبرنگ به دست به دنبال خوشگل کردن کتاب‌تان نباشید.

(پ) اکنون بازتاب بدهید. عمیقاً با این مسئله موافقم که یک مفهوم را در چند منبع مطالعه فرمایید تا دید خوبی آز آنچه قرار است بدانید عایدتان شود.

مفاهیم فوق مطالب مهمی است که بسیار فشرده در مورد چگونه خواندن در این سلسله نوشتار آمده است. بنده این مفاهیم را در سلسه کلاس‌های کارگاهی مطرح کرده و در ادامه مطرح خواهم کرد. در آنجا این مفاهیم بین دانشجویان به بحث گذاشته شده است.

 در ذیل اسلایدهایی در مورد چگونه ریاضی خواندن را برای دریافت قرار می‌دهم. عکس آخر از این اسلاید  که از نظرتان می‌گذرد برادرزاده‌ گلم خانم ثنا خانم امیری بشلی(خانم خانم‌ها) است که اصلاً به من نرفته است. راستی یک نکته مهم ثنا خانم خیلی گل است.

http://rapidshare.com/files/202691682/how_to_think.ppt.html

 

              

اهمیت در نگاه تو باشد نه در آن چیزی که به آن می‌نگری!

page to top
Bookmark and Share

یالطیف

۱.  حاج مسعود دنبال چی هستی؟ اما مطمئنم بحث هایی است که بشدت اقناعت می کند مخصوصاً در حوزه سیستم دینامیکی و کاربردهای آن. بگذار کمی ریاضی خوانی یاد بگیریم تا بعد بگویم  چه باید کرد؟ الان یک جوری دانشجوی فیزیک شدم و دارم فیزیک و مخصوصاً مباحث اولیه مکانیک سماوی را می خوانم هر چند به قول دکتر هنوز ما بحثمان را شروع نکردیم.

۲. تا فهمیدن رفته بودیم.

مرحله مهم بعد سوال پرسیدن است. سوال بپرسید از همه چیز و همه جا. همین الان هم بپرسید. د بپرس دیگه ... همیشه نقاد باشید. تا مطلبی را باور نکردید قبول نکنید و به کلمات نویسنده کتاب ریاضی اعتماد نکنید.

اکنون وقت آن است با دقت بخوانید. همه ی مفاهیم را با تمام دقت مطالعه کنید حتی برهان  ها. منتها ابتدا صورت را بادقت بخوانید و سپس برهان ها را با دقت بخوانید. (هرگز برهان ها را از خودتان دور نکنید مگر آنکه بخواهید قلبتان را از خودتان برانید) هرگز کاغذ و خودکار را از خودتان دور نکنید. اینها ابزار کار شما هستند. جاهایی از متن را که برای خواننده واگذشته است را رها نکنید سعی کنید آنها را حل کنید. اکنون به سراغ تمارین رفته و با قدرت شروع کنید. یکی پس از دیگری. یادتان باشد در آخرین مرحله از شبرنگ استفاده کنید. اشتباه نفرمائید. شما وقتی فهمیدید متن از شما چه می خواهد می توانید بخش های مهم را آگاهانه با شبرنگ مشخص کنید.

شاید می پرسید بعد از آن چه کنیم؟ خب عجله نکنید عزیزان. قرار است این پست حداقل تا بیش از ۱۵ تا شماره بخورد پس بگذارید لقمه برایتان آماده کنم. بعد از مطلب بعدی اسلاید مربوط به این بخش را که آماده کردم و در دانشکده هم در یک کلاس کارگاهی مطرح کردم برایتان می گذارم و بعد از آن به دنبال چگونه ریاضی نو یسی می روم.

پس مسعود جان برای شما دوست گلم بگویم

بعد از چگونه ریاضی خوانی، ریاضی نویسی را خواهم گفت و سپس چگونه مسائل را حل کنیم، در ادامه  بعضی از اشتباه های مربوط دانشجویان در برخورد با ریاضی را شرح خواهم داد و پس از آن به ترتیب به چگونه تعریف بخوانیم؟، چگونه قضیه بخوانیم؟، چگونه برهان یک قضیه را بخوانیم؟، چگونه فکر کنیم؟، سپس نتیجه گیری و معرفی نماد های مرسوم ریاضی. البته تا آنجایی که بشود با اسلاید.

بعد از این کار سراغ سیستم دینامیکی و مکانیک سماوی و بحث های اینچنینی می رویم. به فراخور بحث هم شاید مطالبی در پست های دیگر هم نوشتم. آدم به این پاسخ گویی دیده بودی؟!

-----------------------------------------------------------------------

این هم نوشته ای از سید ابراهیم نبوی که به نظرم  ... بی خیال خودتان بخوانید.

ما" بی شماریم
  نامه را برای کسی می نویسند. و من گفتم این نامه را برای احمدی نژاد می نویسم، همو که چنان از دستش خشمگین ام که می توانم تمام کلمات را در وصف این سه سال سیاه، این سه سال نکبت، این سه سال سکوت، سنگی کنم و بنشانم به پیشانی اش. اما نتوانستم، که کلمه را حرمت چنان است که وقتی می توانی بارانش کنی و جمله جمله مهر بباری، سنگ چرا بشوی و خشم چرا بگویی؟

گفتم نامه را برای خاتمی می نویسم، همو که هشت سال امید و هشت سال شور و هشت سال آزادی را به او مدیونم و چنانش دوست می دارم که می توانم کلمه را باران کنم، دانه دانه، ببارم نرم نرم و بگویم که تمام آن سالها را به روز باید کنند و تمام آن روزها را باید ساعت ساعت بشمارند و تمام آن ساعات را دقیقه دقیقه باید بگذرانند تا بدانند ما چه لحظه هایی را در روزگار تو گذراندیم. اما باران نمی شوم و چنین نمی بارم، چرا که اگر چه او را دوست می دارم و حرمتش می گذارم، اما آنچه می کنم برای او نیست. می خواهم خاتمی بیاید، اما نه بخاطر آنکه او را دوست می دارم، و نه
بخاطر آنکه می خواهم بیاید تا از شر نکبت موجود محمود راحت شویم، نه، خاتمی را برای خودمان دوست می دارم.
اصلا خاتمی مهم نیست، احمدی نژاد هم مهم نیست، این " ما" هستیم که موضوع اصلی زندگی هستیم. نامه ام را برای " ما" می نویسم. " ما" می خواهیم که احمدی نژاد برود و چنان می کنیم که برود و " ما" می خواهیم خاتمی بیاید و چنان می کنیم که بیاید. ما می خواهیم، چون سرنوشت ما و سرنوشت میهن ما و سرنوشت زندگی ما و سرنوشت فرزندان ما را در این روزها رقم می زنند. ما می خواهیم و می کنیم و می توانیم و هستیم و تا آخرین لحظه ای که به آنچه می خواهیم نرسیده ایم، نخواهیم ایستاد. ما می خواهیم.

" ما" تصمیم گرفته ایم که سرنوشت مان را تغییر بدهیم. ممکن است صد و بیست روز دیگر، به راست یا دروغ، بگویند که نگذاشتند یا نتوانستیم کاری که می خواهیم بکنیم. بی تردید رنج خواهیم کشید، اما حداقل می دانیم که هر آنچه از دست و زبان مان می آمد کردیم و نتوانستیم. دیگر از آینه خجالت نمی کشیدیم که چرا می توانستی و نکردی؟ چرا روزی که باید تا صبح می نوشتی تا مردم را به خیابان بکشانی ننوشتی و خوابیدی؟ چرا روزی که باید از صبح تا شب در خیابان می رفتی تا برای مردم بگویی این نکبتی که در آن زندگی می کنند حقیر و زشت است و حق آنان بزرگتر از این است، نرفتی و در
خانه ماندی و از قطار سرنوشت جا ماندی؟ ما به آینه نگاه می کنیم و با خودمان عهد می کنیم تا هر آنچه از دست مان می آید بکنیم. ما تصمیم گرفته ایم سرنوشت مان را تغییر بدهیم.


  ما" می دانیم که اگر همه مان به خیابان بیاییم، اگر همه مان سرنوشت مان را بنویسیم، اگر همه مان با صدای بلند از حق مان، از سرنوشت مان، از نظرمان و از زندگی مان دفاع کنیم، دیگر سیاه جامگان نکبتی که پول می گیرند تا به نفع پادگان ها رای بدهند، نخواهند توانست نعره بکشند که صندوق ها از آن آنان است. ما حق داریم و می خواهیم از حق مان استفاده کنیم. برادر من! خواهر من! دوست من! در انتخابات قبل، یا در همین هفته قبل، به تو گفتم که چون تو تحریم کردی چنین بلایی سر ما آمد. دیگر این را تکرار نمی کنم، این تقصیر تو نبود، تقصیر از ناتوانی ما بود که نتوانستیم "
ما" را به خیابان بیاوریم. اگر ملت آمده بودند، هیچ کسی نمی توانست صندلی ریاست جمهور ملت را از ما بدزدد و کرسی های مجلس را از ما بدزدد، تقصیر تو نبود، تقصیر " ما" بود.

برادر من! خواهر من! تقصیر تو نیست که نمی خواهی به خاتمی اعتماد کنی، این حق توست. تقصیر تو نیست که فکر می کنی خاتمی برای تو کاری نکرد، تو حق داری این چنین فکر کنی. من نمی خواهم این حق را از تو بگیرم و تو را مجبور کنم چنان کنی که من می خواهم. نمی خواهم تو را متهم کنم که مقصر نکبتی هستی که بر سرمان آمده است. ما اگر ایستاده بودیم، اگر ایمان داشتیم، اگر زحمت کشیده بودیم، اگر با چنگ و دندان از حق مان دفاع کرده بودیم، مجبور نبودیم تو را متهم کنیم و حالا چهار سال سیاه را به بطالت و سیاهی تلف نمی کردیم. تقصیر از تو نبود، تقصیر از "ما" بود.


ما" گروهی بیشماریم، ما آن هایی هستیم که اصلاحات را به حکومت تحمیل کردیم، و وقتی تردید کردیم و سست شدیم، دولت و قدرت را از دست مان درآوردند. ما دولت را می خواهیم چون دولت حق ملت است و ما ملتیم. ما قدرت را می خواهیم، چون ملت شایسته ترین مالک برای قدرت است و ما ملتیم. ما ثروت ملی مان را می خواهیم چون ثروت ملی متعلق به مردم است و ما همه این چیزها را با آمدن به خیابان از شما می گیریم، روز 22 خرداد ما هستیم و شما.

دوستان ساده ای دارم من، بعضی شان فکر می کنند اگر رای ندهند، حکومت مشروعیت اش را از دست می دهد، آنها سالهاست رای نمی دهند و باز هم حکومت بدون هیچ مشروعیتی توی سر ما و آنها می زند و آنها دل شان به این خوش است که شناسنامه شان پیردخترباکره ای است که می توانند سالها بعد به شاهزاده ای یا رفیقی یا ژنرالی یا قهرمانی بفروشندش.

هر بار در هر انتخاب سعی می کردیم آنان را قانع کنیم تا بیایند و رای بدهند، اما امروز وقت ما ارزشمندتر از آن است که با دوستان تحریمی تلف اش کنیم. ما باید تمام خواب ماندگان را بیدار کنیم، کسانی که ماشین پیدا نمی کنند به سر صندوق ها برسانیم، به کسانی که گوش شان نمی شنود خبر انتخابات را بدهیم، آنهایی که دودل هستند از تردید بیرون بیاوریم، آنهایی که سووال دارند قانع کنیم، آنهایی که خواب شان برده است بیدار کنیم، اما ما وقتی نداریم که برای کسانی که خودشان را به خواب می زنند صرف کنیم. ما کار داریم، صد روز وقت داریم و باید صد روز این ما را جمع
کنیم و برای خاتمی تبلیغ کنیم تا " ما" پیروز انتخابات باشد.

عمویی دارم پیر، او فکر می کند وقتی حواسش نبوده انقلابش را دزدیده اند، او سالهاست به کالیفرنیا رفته است، او نمی خواهد به خاتمی رای بدهد، او منتظر است احمدی نژاد آنقدر کشور را نابود کند تا مردم بیدار بشوند و حکومت را از بین ببرند تا او برگردد و آن را دوباره بسازد. او تحمل هوای دودآلود تهران را ندارد، او تحمل ندارد کسی سر نوه اش حجاب بگذارد، او دوست ندارد کسی را با ریش ببیند، او ایران را می خواهد به همان سی سال قبل برگرداند و منتظر است ساعتها به عقب بروند تا او به گذشته برگردد. او حاضر نیست یک قدم هم از خواسته های خودش کوتاه بیاید.

عموجان! اسماعیل عزیز! دکتر! هادی جان! رفیق قدیمی! ما تو را دوست داریم، به تو احترام می گذاریم. می دانیم که وقتی می رفتی اصلا فکرش را هم نمی کردی که سی سال بمانی، اما ماندی، کم کم به آن آب و هوا عادت کردی، کم کم به دموکراسی و آزادی معتاد شدی و حالا نمی توانی یک قدم هم کوتاه بیایی، اگر اینجا بیایی یک هفته نشده مریض می شوی. ما می دانیم موضوع رای ندادن در انتخابات برای مبارزات آخر هفته تو حیثیتی است، اما رای دادن برای هر روز ما زندگی است.

ما در این سی سال به هوای مسموم تهران عادت کردیم و دیگر وقتی سرب وارد ریه مان می شود سرفه نمی زنیم، ما هوای آلوده دوست نداریم، اما یک نفر باید بماند تا این هوای آلوده و این وضع ناگوار را درست کند. ما مانده ایم تا ایران را درست کنیم، ما بسختی حجاب را تحمل می کنیم تا بتوانیم حجاب اجباری را زمانی نداشته باشیم، ما بسختی از فیلترها عبور می کنیم تا بتوانیم خبرها را به مردم برسانیم، تا بتوانیم یک فضا برای نفس کشیدن و یک پنجره برای بودن بسازیم. ما به سانسور عادت کردیم، نه بخاطر اینکه سانسور را دوست داریم، بخاطر اینکه در اینجا وقتی کتاب می نویسی
ده هزار نفر آن را می خوانند، ما می خواهیم در همین جا تا می توانیم کتاب چاپ کنیم. ماندن در ایران برای ما یک اجبار نیست، بلکه عشق است، ماندن در ایران برای ما یک انتخاب نیست، بلکه تنها راه نجات میهن است. ماندن در ایران و تغییر ایران به آن صورت که " ما" می خواهیم، حق ماست. ما این حق را روز 22 خرداد می گیریم.

عموجان! امیدوارم بزودی شرایط کشور چنان شود که حتی تو هم بتوانی تاب تهران را بیاوری و حتی شده است برای چند روز برگردی، اما اگر نمی خواهی اینجا زندگی کنی و نمی توانی اینجا را تحمل کنی، نگو که برای از بین رفتن حکومت باید کشور هم نابود شود. کشور یعنی ما، و ایران یعنی سرزمینی که ما در آن نفس می کشیم. ما همین کشور را دوست داریم، ما می خواهیم دموکراسی را به سرزمینی بیاوریم که مردمش فارسی حرف می زنند، ما می خواهیم باد در خیابان حافظ توی موهای همسرمان و دخترمان بپیچد. ما می خواهیم در دکه روزنامه فروشی میدان گلها دویست روزنامه را با خط قشنگ
فارسی ببینیم، ما می خواهیم کنسرت صدای سیما بینا را در تالار رودکی راه بیندازیم، ما سی سال است که تلاش می کنیم تا روزنی باز کنیم، به ما نگو که بیفایده است، ما مجبوریم. این را بفهم!

" ما" از احمدی نژاد بدمان می آید، نه بخاطر اینکه با او دشمن هستیم، نه، از او بدمان می آید بخاطر اینکه او کوتاه فکر تر از مردم ماست، او کم سواد تر از متوسط ایرانیان است، او ناتوان است، او زندگی خطرناکی برای ما درست کرده. ممکن است بگویند لایق هر ملت حاکمی است که دارد، این درست و دقیقا به همین دلیل ما نمی خواهیم شبیه احمدی نژاد باشیم. برای همین است که می خواهیم او برود، ما نمی خواهیم هر روز بگویند رئیس جمهور ما احمدی نژاد است، ما نمی خواهیم ما را مسخره کنند، ما نمی خواهیم سرافکنده باشیم، ما می خواهیم سرمان را بلند کنیم و وقتی رئیس جمهورمان
از صلح و آشتی و آزادی و عدالت حرف می زند، با لذت به چهره اش نگاه کنیم و با غرور نگاهش کنیم و در دل مان افتخار کنیم که او را انتخاب کردیم. ما می دانیم که روزی که تلویزیون ها و رسانه های جهان خبر شکست احمدی نژاد را بدهند، جهان با انگشت ملت بزرگ ایران را نشان خواهد داد و ما غرق در افتخار و بزرگی خواهیم شد. ما می خواهیم بزرگ باشیم.



ما می خواهیم به خاتمی رای بدهم. نه بخاطر اینکه دوستش داریم، مطمئنا اگر کسی بهتر از او بود، به او رای می دادیم، بخاطر اینکه می خواهیم سرزمین مان را نجات دهیم. " ما" بیش از آن که خاتمی را بخواهیم، پیروزی مان را می خواهیم. روزی که خبر انتخاب احمدی نژاد داده شد، یک ملت مردد و بی فکر و یک مشت سیاستمدار بی برنامه در مقابل بسیج و ارتش و نفت و دینداران ریاکار زورگو شکست خورده بود. سه سال و هفت ماه و بیست و شش روز است که ننگ این شکست بر پیشانی ماست، "ما" برای حفظ شخصیت ملت مان، برای نمایش توانایی ملت مان، برای نشان دادن دانایی و توانایی مان نیاز به
پیروزی داریم و خاتمی راهی به سوی پیروزی ماست.

" ما" می خواهیم پیروز شویم، ما باید با تمام نیرو و اراده به میدان بیاییم، ما برای جنگیدن و پیروزی می آئیم، ما در این سی سال و زیر سایه سیاه سختی و جنگ و زور و بی خردی هزاران کشف تازه کرده ایم و هزاران پیام تازه ساخته ایم، ما موسیقی مدرن و کتاب تحقیقی و سینمای نوین و گرافیک ایرانی و بستنی کاله و ماشین سمند و فرهنگسرای بهمن و موشک شهاب و انرژی هسته ای و هزاران کارخانه و جاده و میلیونها کتاب و جنبش زنان و جنبش مطبوعات و جنبش اصلاحات و اندیشه ایرانی تولید کرده ایم. اینها را دولت نساخته است، اینها محصول فکر و اندیشه و تلاش ما در سالهای پس از
انقلاب است، ما می خواهیم تمام اینها را حفظ کنیم و چیزهای تازه ای را به آن بیفزائیم، ما برای حفظ آنچه ساخته ایم می جنگیم. خاتمی یکی از ساخته های ماست. خاتمی محصول اندیشه و خواست ما بود و حالا هم تجلی اراده ماست، مهم ما هستیم، ما. همان مایی که روز 22 خرداد پیروز میدان جنگ امروز و دیروز می شود.

ابراهیم نبوی سی ام بهمن 1387 سی ام بهمن 1387

---------------------------------------------------------

برای محمد در شب رحلتش

۳ صفحه از سخنرانی رحیم پور در مورد پیامبر رحمت که جالب است. اگر دوست داشتید دانلود کنید.

http://rapidshare.com/files/201629933/Rahimpour5.pdf.html

page to top
Bookmark and Share
یالطیف

۱. نمی دونم مسعود چی  می گوید! البته یک جورهایی می دونم اما هرکس که قمار بلده که بازی نمی کنه. خب من قبل از اینکه بخواهم بحث تخصصی ریاضی را آغاز کنم ترجیح دادم چگونه ریاضی خواندن و اندیشیدن را در همه ی ابعاد توضیح دهم حداقل اینکه حرفی برای گفتن در این زمینه مهم دارم. البته با کمک کتاب ها و اساتید. کمترین لطف چنین نوشتاری این است که اگر کسی از شما پرسید چگونه ریاضی بخوانیم بجای اینکه سرتان را بخارانید آدرس این دل چاپ را بدهید.

البته تقریباً ۹۰ درصد حرف های من معمولی است و بقیه هم زیر معمول. نمی دونم فرو معمول با فرا معمول فرقی هم دارد! مهم این است که معمولی نیست.

۲. اما مطالعه نظام مند ریاضیاتی چگونه است به طور اختصار نقل می کنم

(آ) نگاه سطحی

(ب) فهمیدن اینکه چه می خواهیم.

(پ)پرسیدن سوال.

(ت) خواندن با دقت عبارات.

(ث) حل با دقت تمرین ها

.(ج) بازتاب

(آ) نگاه سطحی

خارجی ها بهش می گویند Skimming. یعنی یک نگاه کلی به متن بیاندازید صورت سوالات و قضایا و تعاریف را ببینید. دقت کنید از چه قضیه یا تعریفی بیشتر استفاده شده است. در این قسمت بخش مقدمه و نتیجه را با دقت بخوانید. معمولاً آنچه که مهم است در این دو قسمت آمده است.

(ب) فهمیدن

در همین مرحله باید بفهمید متن چه می خواهد بگوید و به دنبال چه هست. تا این را نگرفتید به بخش بعدی نروید. قضایا یا تعاریفی که اجازه محاسبه را به شما می دهند، جدی بگیرید.

page to top
Bookmark and Share
یالطیف

۱. ریاضی خوان ها حسود نیستند وحس رقابت حتی بین آنها نباید تنوره بکشد. آنچه باید انجام دهند کار گروهی بدون اینکه رقیب یکدیگر باشند یا بخواهند از دست یکدیگر کپی کنند. یکی از اهداف تان از خواندن ریاضی همین باشد.

شاید همین خود محوری به ریاضیات لطمه زده است. از روحیه بوقلمون صفت لاپلاس بگیرید تا دیکتاتوری و سخت گیری نابغه ای مانند گأوس  تا فوران جنون عشق در گالوا تا ...

۲. با هدف ریاضیات را بخوانید. بدانید دنبال چه هستید. اغلب  وقتی نوشته ای در ریاضی را می خوانیم نمی دانیم برای چه می خوانیم. یعنی اگر شما مبحث حد را شروع می کنید باید بدانید در پی چه هستید. بعضی اوقات این هدف حل یک سوال یا فهمیدن یک تعریف نیز می تواند باشد.

۳. کتابی هم سطح خودتان برگزینید. بعضی کتاب ها هم سطح شما نیستند پس خودتان را خسته نکنید. البته همیشه از کتاب های سنگین و سطح بالایی که خوب نوشته شده اند هم دوری نکنید. شاید آنها اطلاعاتی مفید و گزیده از آنچه که قرار است بدانید را به شما هدیه دهند.

۴. خودکار در دست مطالعه کنید. خودکار را از خودتان دور نکنید. نه بدین معنا که در بار اول خواندن ریاضیات قلم نزدیک تان باشد. هرگز این فرایند را در ادامه شرح می دهم ولی علی الحساب قبل از باز کردن کتاب ریاضی یک خودکار برای خود دست و پا کنید.

۵. کتاب را مثل یک رمان نخوانید. کتب ریاضی را با آن ساختار صفحه به صفحه که برای کتاب داستان می خوانید مطالعه نفرمایید. بعضی وقت  ها با خواندن فصل ۱ براحتی فصل ۴ که مورد نیاز شماست را می توانید بخوانید. لذا این ساختار را در نظر داشته باشید. در ابتدای بعضی کتب ریاضی ارتباط منطقی بین فصول شرح داده شده است که یکی از مفیدترین بخش های کتاب های ریاضی است.

۶. تند خوانی اگر در علوم دیگر جواب دهد برای یادگیری مفاهیم ریاضی از مد افتاده است.

مطالعه نظام مند را در نوبت بعدی شرح می دهم.

page to top
Bookmark and Share
یالطیف

دومین مطلب را در باره چگونه ریاضی بخوانیم را درج می‌کنم. ان شالله  بعد از این سری صحبت‌ها اسلایدهای نوشته‌ام را در این مورد قرار می‌دهم.

همیشه به یاد داشته باشید که :

۱. ما در مورد روش مطالعه به طور کلی صحبت نمی کنیم بحث ما در مورد ریاضی است. بنابراین ممکن است این بحث از سوی دیگری هم درست باشد و آن اینکه روش مطالعه ی بحث‌های ریاضی با سایر علوم تفاوت‌هایی دارد.

۲. برای اینکه یک ریاضی دان شوید باید آستین‌هایتان را بالا بزنید و یک یا علی جانانه بگوید و به امید دیگران ننشینید همه چیز به خودتان بستگی دارد.

۳. حضرت امیر در وصیت خود به امام حسن می‌فرمایند "برای اجر کار کن" قطعاً منظور  حضرت از این حرف پول و مقام دنیایی نیست که تمامش به اندازه‌ی پشیزی برای علی ارزش ندارد. منظور اجر معنوی است. من اعتقاد راسخ دارم که آدم با خواندن ریاضیات ولی با نیت خدایی می‌تواند قصد قربت کند و این که از این جهت ریاضی با علم دین تفاوتی نداشته باشد چندان هم بعید نیست.

۴. برای ریاضی خواندن نیاز فعال بودن داریم. آدم‌های خمود و ناراحت لطفاً بیرون. اگر اشتیاق آن نباشد هیچ چیزی در دنیا ملال آور تر از ریاضی نیست.

۵. در مورد همه چیز بپرسید. گفتن امروزه آنکه بیشتر بداند آگاه تر نیست آنکه بیشتر بپرسد داناتر است.

۶. مشاهده کنید. بدون شهود وارد امپراتوری ریاضیات نشوید. در این جای نوع آبژه‌ی که از سوبژه ارائه می‌دهید خیلی مهم است مخصوصاً در ریاضیات سطح بالا. (آبژه آنچیزی است که بیرونی است وعینی و سوبژه خانم هم درونی هستند و ذهنی)

۷. همیشه ممکن است اشتباه کنید. این جمله را دست کم نگیرید. اگر دارید ریاضی می‌خوانید بدانید وارد مقوله پرخطری شدید که همیشه احتمال اشتباه کردن وجود دارد.

۸. حفظ نکنید یاد بگیرد. مگر آن کله شما چه کبیره‌ای مرتکب شده است که باید آن را از مفروضات پر کنید.

۹. گروهی کار کنید. هم مزه می‌دهد هم باعث تثبیت یک موضوع در ذهن شما می‌شود. 

page to top
Bookmark and Share

یالطیف

من فعلاً در مورد سیستم های دینامیکی عجله نمی کنم. چون بحث عمقی و تخصصی در این باب نیازمند مخاطبان خاص است و من نمی خواهم مخاطبان اندک وبلاگم را از دست بدهم و سعی دارم لا به لای بحث هایم به سیستم های دینامیکی بپردازم تا جذابیت بحث به قوت خودش باقی باشد.

آیا تا کنون اندیشیده اید که چگونه باید ریاضی را بخوانید؟ احساس می کنم در باب سیستم های دینامیکی صحبت کردن ولی از چگونه ریاضی خواندن سخن نگفتن حاصلی جز بطالت وقت و ابتر ماندن نتیجه ندارد. بنابراین در این پست برای اینکه همه چیز کامل باشد از چگونه ریاضی خواندن سخن خواهم گفت و نوید این را هم بدهم که طی روزهای آینده پست های دیگری در باب "تاریخ ریاضیات" و "تاریخ نجوم از عصر نیوتن به این طرف" خواهم گشود تا همه آماده و در خدمت سیستم دینامیکی باشند. این کارها برای این است که همه چیزمان برای یک بحث ریاضی آماده باشد و قطعاً اثبات این نکته است که سیستم دینامیکی یک مبحث خلق الساعه نیست. چون از کیهان شناسی هم سخن به میان می آوریم ضروری است که سیر تحول نجوم را نیز مدنظر داشته باشیم. خلاصه یک بحث جامع با کلیه لواحق شرعیه و عرفیه هدف این نوشتار است وگرنه قلمی کردن من باب سیستم ها دینامیکی بدون ابتدا و حتی ترسیم ادامه بحث عملی عبث و کاری سترون خواهد بود.

اما چگون باید ریاضی را خواند؟ هم اکنون یک کتاب ریاضی پیش چشمان شما گشوده شده است یا هم اکنون به دستتان رسیده است. می شود بفرمایید برای مطالعه این کتاب چه خواهید کرد؟ چگونه ریاضی خواندن بسیار با اهمیت است و حتی از روش های مطالعه مرسوم در علوم دیگر و مورد بحث در رشته آموزش زبان انگلیسی ( Teaching ) متفاوت خواهد بود. احتمالاً مباحث جالبی در این باب مطرح خواهد شد.

مورد مطالعاتی ما هم برای این کار کتاب زیبا و کم مانند "حساب دیفرانسیل و انتگرال با هندسه تحلیلی" آقای توماس است. هر کس را سر و کاری با ریاضیات است حتماً قطعاتی از این کتاب را خوانده است. البته برای مطالعه ریاضی کتاب های تخصصی تر ریاضیات مناسب تر است اما عام البلوا بودن کتاب توماس از جهت استفاده و آشنایی همگانی با آن مناسب تر می نماید.

با این طرح بحث در روزهای آتی این بحث هم مدنظر قرار می دهیم تا چگونه ریاضی خواندن را در کنار سیستم های دینامیکی داشته باشید.

هدف من از این موازی کاری و زحمت زیاد لذت بردن مخاطب از مبحث سیستم دینامیکی است وگرنه کار سختی نیست سریع با یک دقت ریاضی مته وار وارد سیستم هات دینامیکی شویم و از بقیه جهات غافل. بنابراین برای اینکه لذت ببریم نیاز داریم همه جوانب را مد نظر داشته باشم. چه باک اگر دیدید برنامه غذایی برای زمانی که می خواهید سیستم های دینامیکی بخوانید ارائه دهم. بگذارید کمی از زندگی کردن حال کنیم.

راستی آقا مسعود ممنون از اینکه پایه ام هستی. به خدا یادم رفت آن روزی که دیدمت بهت آیس پک دهم. شرمنده اخلاق ناصری.

 

 

 

page to top
Bookmark and Share
یالطیف

اما ریاضیات. از هرچه بگذریم سخن ریاضیات گفتن تلخ‌تر است. قصد دارم در این پست‌ها به معرفی و توضیح مطالبی بابت سیستم‌های دینامیکی بپردازم. منتها ابتدا یک مقدمه بسیار کلی و ابتدایی خدمتان عارض می‌شوم. (این هم از آخر عاقبت پیشنهادات استاد هندسه در باب ریاضی نویسی است.)

اما آن مقدمه کلی:

ریاضیات یکی از رشته‌های مشهور شده در علوم پایه است. همانطور که می‌دانید دسته بندی علوم به طور کلی در پنچ شاخه کلی انسانی، علوم پایه، علوم مهندسی، پزشکی و هنر قابل تبیین است.

اما ریاضیات به دو شاخه کلی محض و کاربردی قابل تقسیم بندی است. البته شاخه آموزش ریاضیات هم چند سالی است به طور محدود در چند دانشگاه(شهید باهنر کرمان، شهید چمران اهواز و تربیت دبیر شهید رجایی) راه اندازی شده است.

ریاضیات محض در کشورمان به چهار شاخه مهم هندسه، آنالیز، جبر و در چند دانشگاه نظریه معادلات دیفرانسیل تقسیم شده‌است.(البته شاخه منطق هم در چند دانشگاه خاص همانند صنعتی امیرکبیر، صنعتی شریف، شهید باهنر کرمان، شهید بهشتی به راه افتاده است.) چنین تقسیم بندی در سایر دانشگاه‌های چهان به طور کلی مرسوم است. البته در این میان موضوع این علوم بسیار متفاوت از یکدیگر است و شاید بتوان هندسه و جبر را در دو سوی کارزار، رقیب یک دیگر محسوب کرد.

ریاضیات کاربردی هم چند شاخه اصلی دارد همانند تحقیق در عملیات، آنالیز عددی، ریاضی فیزیک(البته بسیار محدود در چند دانشگاه صنعتی)، رمز(در چند دانشگاه انگشت شمار) به راه افتاده است. البته در این جا رشته‌ها بسیار نزدیک‌تر هستند و به نسبت گرایش محض رفتار مسالمت آمیزتری دارند.

اما سیستم دینامیکی جز محدود رشته‌هایی است که بین دو گرایش کارد و پنیر محض و کاربردی مشترک است. با وجود کاربردهای حیرت برانگیزش ریشه‌هایی بسیار قوی در ریاضیات محض دارد. هدف من در این سلسله نوشتار کاربردها و جرف حساب‌های سیستم دینامیکی است. منتها برای معرفی سیستم دینامیکی لازم است توضیح دهم چه چیزهایی باید بلد بود. بعد از معرفی آن چه چیز‌ها به معرفی سیستم‌های دینامیکی می‌پردازم. سیستم‌های دینامیکی مورد بحث من از کاربرد آن در کیهان شناسی و علوم اعصاب خبر می‌دهد. از این رو چشم در راه کمک دانشچویان و صاحب نظران این علوم هم هستم.

 سعی می‌کنم در هر نوشتار چند منبع هم معرفی نمایم تا خواننده علاقمند از این بابت ناراحت نباشد. در این میان برای شروع رجوع به کتاب آقای هرچ که در ذیل آمده است رجوع کنید.(دانلود این کتاب هم بسادگی در سایت گیگا پدیا http://gigapedia.com/ امکان پذیر است.)

عنوان :  Differential Equations, Dynamical Systems, and Linear Algebra
نویسندگان:  Hirsch M.W., Smale S

این کتاب غیر از روانی و فصحات فوق العاده‌اش توضیحات مبسوطی در این باب(سیستم‌های دینامیکی) برای آشنایی خواننده تازه‌کار داده است که شاید در هیچ کتاب دیگری چنین منبع غنی گیرتان نیاید. بخش جبرخطی این کتاب با وجود اینکه جز اهداف مؤلف نیست بازهم بسیار دقیق و مبسوط می‌باشد که چنین توضیحاتی حتی در کتاب‌های جبر خطی هم دیده نمی‌شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۸۷ ، ۲۱:۲۵
میثم امیری
شنبه, ۲۸ دی ۱۳۸۷، ۱۲:۳۹ ب.ظ

اسلم و علوم انسانی/ چند نکته ی مهم

یالطیف

من سه نکته ی به نظرم خودم مهم خدمت ـ رفقا عرض کنم برای سه روزانه های امروز.

۱. یکی از داستان کوتاه های من در وب سایت لوح چاپ شده است. می توانید به اینجا بروید و آن را مطالعه بفرمایید و اگر دوست داشتید نظرتان را نیز ابراز کنید. نام داستان بلوتوثت را روشن کن است. یک اتفاق مهم ـ دیگر هم برای من رخ داد و آن این که رمانی که برای چاپ به انجمن قلم ایران فرستاده بودم به خاطر گیر ـ محتوایی رد شد. یعنی یک جورایی خلاف خطوط قرمز و مبانی دینی است. آن ها گفتند ما همچین چیزی را نمی توانیم چاپ کنیم. لابد به خاطر ـ بعضی حرف ها. انشالله من تلاشم می کنم که این اثر را بدون ـ سانسور در نشر ـ دیگری چاپ کنم. تا خدا چه بخواهد.

۲. من شنیدم آن چه آقای ا.ح.ن درباره ی چرا نقد چه فرمودند. جواب این مساله هم تقریبا آماده است. ایشان فرموده بودند:

."چه کسی این نویسنده ی محترم را از نقد افکار اندیشوران بزرگ تاریخ منع ساخته؟ شما هم نقد کنید، بنویسید و مثل خیلی های دیگر نقدهایتان را از "البوبر" یا هر که دوست دارید و لازم می بینید چاپ کنید."  

خدمت دوست ـ خوبم عرض کنم به هیچ وجه مساله تا آن جایی که من خبر دارم و دنبال کردم به پوپر یا دیگران بر نمی گردد. مساله ی اصلی چاپ کردن نیست. مساله ی اصلی مفاهمه و جلسات ـ نقد ـ مشترک برای زدودن ـ التقاطی است که می خواهند بر چهره ی دین بنشانند. شرایط ـ زیر را تصور کنید.

"از سال ـ ۶۹ و بعدتر ۷۰ مجله ی کیان راه می افتد. نظرات کارل ریموند پوپر و دیگران در فضای روشن فکری طنین انداز می شود. آرای مکتب لیبرال پروتستان در ابواب ـ مختلف گشوده می شود. افرادی مانند رحیم پور ازغدی که فقط ۲۷ سال دارند (یعنی در محدوده ی سنی جوانی) شروع می کنند به نقد ـ این نظریات. هیچکدام از نقدهای اینان در رسانه های منادی آزادی فکر منتشر نمی شود. شرایطی را در نظر بگیرید که به مدت چند سال شما برای یک نشریه نقد ـ خود را بفرستید و آن ها جواب ندهند.

رحیم پور ۲۱ بار از سروش، ۱۲ بار از کدیور و مجتهد شبستری و چندین بار از سایرین مانند مهاجرانی و دیگران در خواست ـ مناظره می کند ولی آنان نمی پذیرند. کدیور می گوید شخص مناظره کننده را باید خودم انتخاب کنم. خنده دارتر این که یک بار به بهانه ی سرماخوردگی حاضر به مناظره نشد. در حالی که در همان شب در جای دیگری به سخنرانی پرداخت.

سخنرانی آذرماه ۷۹ رحیم پور در دانشگاه صنعتی شریف را با عنوان ترس از نقد شدن بیماری بزرگ روزگار ما را بشنوید. اصلا لینکش اینجا است. دانلودش کنید. "

سخن این نیست که کسی نمی تواند نقد کند. سخن این است که به قول نویسنده سرنوشت آب و سراب را جز گفتگو و مناظره ی رو در رو می توان تشخیص داد. از کجا می شود عیار دانش ـ افراد را می توان سنجید؟ غیر از گفتگوی مستقیم. اتفاقا رحیم پور می گوید:

"آیا در دانشگاه های دنیا این گونه بحث می کنند؟ در دانشگاه ویرجینیا، آکسفورد و جاهای دیگر در غرب که دارند آجر به آجر بنای شان را بالا می برند با منتقد این گونه برخورد می کنند؟ به کسی که خلاف عقیده ی شما حرف بزند می گویند تو بی سوادی، املی، نادانی و ... هستی؟"

نقد رحیم پور به خودمان باز می گردد و نه به غرب. می خواهم بگویم:

"این روش ها نمی گذارد علم در کشورمان به جلو برود. این روش ها حوزه ی ما و دانشگاه ما را به لجن می کشد و ساقط می کند و اگر الان نکند تا ۲۰ سال دیگر خواهد کرد. این روش ها مانع تفکر و اجتهاد است. این روش ها عین تحجر است. تحجر یعنی این که نگذاری سوال شود و حاضر به پاسخ گویی نباشی."

آیا در حوزه ی نظری افراد بابت ـ حرفی که می زنند نباید پاسخگو باشند؟ نباید از آن ها سوال شود چرا این حرف را گفتی؟ از فلان کس که در کیان قلم می زند نباید پرسید چرا می گویی نظریه خمینی در باب ولایت فقیه یک نظریه استبدادی است؟ آیا این فرد بابت این حرفش نباید پاسخگو باشد. کسانی که ده سال قر و غمزه می آیند برای یک مناظره. من اگر جای رحیم پور بودم اولین سرمقاله از کتاب نقد را از این هم تندتر می نوشتم. جالب تر این که:

"بعد از راه اندازی کتاب نقد هیچکدام از آقایان حاضر نشدند بیایند نظراتشان را چاپ کنند. ما از همه شان دعوت کردیم که بیایند نظرتشان را چاپ کنند. برای همه شان دعوت نامه فرستادیم ولی هیچکدام قبول نکردند."

به قول رحیم پور:

"دو پهلو حرف زدن اگر مشکل نظریه را حل نکند، مشکل ـ نظریه پرداز را حل می کند. چرا باید حرف ها در یک ابهام مقدس پوشاند؟ چرا امروز هر گروهی در اتاق خودش مشغول تکرار دگم های خودش است؟ چرا همه ی ما در حوزه ی حکمت گردن کلفتیم؟"

من قبول دارم که

"در غرب قرنهاست ست که کسی فیلوسوفوس- دیکسیت را منشأ احتجاج نمی داند ولی اینجا ما هنوز "قال الفقیه الکبیر" و "قال الولی الفقیه" را با چه تقدّس خشک و بیمغزی بکار می‌بریم. أولو کان الشیطان یدعوهم إلی عذاب السعیر؟"

و البته جملات تان در باب فقه با بی انصافی صورت گرفت. قرن هاست که نظریات فقهی فقها نقد می شود و هیچ رابطه ی مریدی و مردای در فضای عمومی حوزه در فقه و اصول و فلسفه حاکم نیست. از جهت نقد حوزه از دانشگاه جلوتر است. منتها من به آنجا هم گیرهایی دارم که در بخش سوم عارض می شوم.

با این فضایی که من تصویر کردم فکر کنم مشخص شد چه کسانی بر فضای قرون وسطایی دامن می زنند. این بلیه در هر دو گروه است. حال یکی ادعایش را دارد و دیگری ادعایی ندارد. مقایسه نوشته ی ایشان با نثرهای کلاسیک قرون وسطایی بدون شناختن اتمسفری که این سخن در آن منعقد شد، از منتقد ـ دقیقی چون شما بعید بود. چون ایشان فرمودند این نوشته:

." صدهاهزار شبیه آن و آرتیکوله تر از آن در قرون وسطا نوشته شده و امروزه بعض آنها در زمره‌ی آثار کلاسیک اند."

۳. اما بخش سوم بر می گردد به کتاب ـ غیر علمی آقای مکارم شیرازی مرجع تقلید خودم. ایشان سال ۵۰ کتابی نوشتند به نام مشکلات جنسی جوانان. چند روز پیش که داشتم وسایلم را جا به جا می کردم آن را یافتم و باز هم مانند سال های نوجوانی بخش هایی از آن را خواندم. و ناراحت شدم که چرا باید چنین کتاب ـ ضعیف و غیر علمی باید در جامعه منتشر شود. به هیات منصفه های فکری می اندیشیدم که باید در جامعه ی ما در حوزه های مختلف ایجاد شود تا اجازه ی نشر هر اثری را ندهد. هیات منصفه هایی که در آمریکا وجود دارد و به شدت مراقب کیفیت بازار نشر است. نه مثل کشور ما که هر چرندی چاپ می شود و به هیچ روی عیاری برای سنجه ی قدرت علمی و یا هنری آن نیست.

حرف هایی در این کتاب در باره ی خود ارضایی زده شده است که امروز کاملا رد شده است. ضعیفی چشم، سرگردانی، تاثیر بد در روحیه، خمودگی، مشکل هضم، تنگی نفس، حسادت، تغییر اخلاق و ... گزاره های دیگر که همگی امروز بیشتر از آن که مورد توجه باشد خنده دار است. انشالله بیت ایشان و انتشارات مسجد امام علی بن ابیطالب بر این باشد که این کتاب منسوخ با حجم عظیمی از مطالب غیر علمی را جمع آوری کنند تا بیش از این به وجه علمایی آقای مکارم لطمه نخورد. بر آنم که همین نوشته را برای پایگاه اینترنتی ایشان هم بفرستم. کتاب ـ گناهان کبیره ی شهید دستغیب هم پر از همین مطالب غیر علمی در مورد خود ارضایی است. من هم قبول دارم که خود ارضایی حرام شرعی است و دلیل آن را هم می دانم که به این چیزها بر نمی گردد. منتها، این نوشته ها تماما امروز رد شده است و بسیاری از روان شناسان خود ارضایی را توصیه می کنند و در بسیاری از مدارس غرب حتی شیوه ی صحیح آن را آموزش می دهند. که این البته دلایل دیگری دارد.

بی جهت نیست که شاگردان آقای مصباح که از موسسه ی ایشان رفتند به دانشگاه های معتبری چون کالیفورنیای آمریکا و یا مک گیل کانادا و دکتری روان شنانسی گرفتند چنین بی پروا سخن نمی گویند.

شهید مطهری می گوید:

"از اسلام با یک نیرو می شود دفاع کرد و آن علم است با آزادی دادن به افکار مخالف اسلام به شرط مواجهه ی صریح با آن."

با این کلام آقای مطهری، از همه ی علمایی که چنین بی پروا در مورد پدیده ها نظر می دهند می خواهم با دانش وارد شوند. تازه چرا مرجع عزیزم آقای مکارم به این نمی اندیشند که کتابی که ۳۸ سال پیش چاپ شد اکنون نیاز به ویرایش ندارد؟

page to top
Bookmark and Share
یالطیف

۱. اینترنت خوابگاه تمام ـ عالم و آدم را می گیرد الا بلاگفا. بنابراین اگر جمعه ی مان شنبه شد خیلی گیر نباشید. قول می دهم شنبه را دیگر از دست ندهم. درست است که پیام های کمی گذاشته می شود ولی احساس می کنم همچین بی مخاطب هم نیستم.

۲. این آقا مسعود ما هم نیست. یک قرار مدارهایی داشتیم ولی گویا سرش شلوغ است. انشالله که گعده های ما برقرار باشد.

۳. یکی از بهترین مقالاتی که در عمرم خواندم همین پایینی است. نامی از نویسنده ی آن نمی آورم تا بدون پیش داوری به مطالعه ی آن بپردازید. مدت ها بود که این بخش اسلام و علوم انسانی را فعال نکرده بودم. در راستای فعال سازی این بخش، این مقاله ی بسیار قوی و زیبا را خدمت تان تقدیم می کنم. جالب است بدانید  سر مقاله ی بعدی آن بنده خدایی که این مقاله را نوشت به عنوان بهترین سر مقاله ی سال شناخته شد. (که به علت ـ تخصصی بودن از آوردن آن در این زمینه خودداری می کنم ولی مقاله ای است ها، به نام دین و دنیا. برگزیده ی سال ۷۷ در جشنوراه ی مطبوعات.) یک نوشته آن قدر باید کار درست باشد که در دوران وزارت دکتر مهاجرانی علی رغم مشی فکری او و وزارت خانه اش مورد توجه و حتی تقدیر قرار گریرد. مثل دین و دنیا. حالا شاید یک وقتی آوردمش.

اما پایینی مثل ـ بالایی مورد تقدیر قرار نگرفت. زیرا حرف هایش گزنده، درد ـ دل و سوزناک و ...  بخوانید و لذت ببرید. تقدیم به همه ی آن ها که دلشان برای استدلال لک زده است و مانده اند تا حرف حساب و منطقی و زیبا بشنوند. پس بشنوند:(ایرانیک شده هایش توسط ـ خودم است.)    

  چرا نقد؟!
نقد، با "شک" آغاز می‌شود و منتقد، با بیدارکردن‌ شک، می‌کوشد تا پایه‌های‌ "یقین" را استوار کند. کار او آزادکردن‌ "حقیقت" از بند "جزمیت" است‌ و امروز، بنیادگرایی‌ "لیبرال"، با همان‌ جزمیت‌ بنیادگرایی‌ مارکسیستی‌ (فوندامنتالیزم‌ متعلق‌ به‌ دهه‌های‌ پیشین) سربرافراشته‌ و ساحت‌ تفکر را به‌ تعطیل‌ و تسلیم‌ فرامی‌خواند.
ما در عصر ترجمه‌ و تقلید به سر می‌بریم. کسی‌ "متفکرتر" دانسته‌ می‌شود که‌ "مترجم‌تر" است. جرئت‌ "اجتهاد در برابر غرب"، دوباره‌ به تدریج‌ از ما سلب‌ می‌شود. ما اجازه‌ نخواهیم‌ داشت‌ که‌ در عرض‌ فرهنگ‌ "ترجمه"، بیاندیشیم؛ محکوم‌ شده‌ایم‌ که‌ در طول‌ آن‌ بیندیشیم. اما آیا "تمدن‌سازی" بدون‌ برخورد انتقادی‌ با "تفکر ترجمه‌ای" و با زبان‌ مبدء (غرب)، امکان‌ دارد؟! 
امروز "ترجمه"، در علوم‌ سیاسی، اقتصاد، حقوق‌ و حتی‌ ادبیات‌ و الهیات، "تابو"های‌ بسیاری‌ تراشیده‌ است‌ که‌ حتی‌ نگاه‌ انتقادی‌ به‌ آنان، جزء محرمات‌ عصر جدید درآمده‌ است. یک‌ رفرنس‌ معنعن‌ (با سلسله‌‌ی‌ سندی‌ هرچه‌ غربی‌تر)، کار هزار اندیشه‌‌ی‌ اجتهادی‌ را می‌کند. هم‌ اعتباری، بیش‌ دارد و هم‌ خلل‌ برنمی‌دارد؛ زیرا "استاد فرموده"1 را نمی‌توان‌ به‌ زیر مهمیز سؤ‌ال‌ کشید!
تألیفات‌ جامعه‌شناسان، متألهان، متکلمان‌ و حقوقدانان‌ و فیلسوفان‌ سیاسی‌ غرب، در این‌جا بدل‌ به‌ متون‌ مقدس‌ شده‌اند. بسیاری‌ از رجال‌ ما و محافل‌ آکادمیک‌ شرق، فکرکردن‌ را کنار گذارده‌اند؛ زیرا ترجمه‌ (اغلب‌ با ارجاع‌ و در سایر موارد، بدون‌ رفرنس) ما را از زحمت‌ تفکر، راحت‌ کرده‌ است. 
"تحجر جدید"، همانا "تجدد" است‌ که‌ به‌ اندازه‌‌ی‌ تحجر قدیم‌ یا بیشتر، راه‌ "اجتهاد" را سد‌ کرده ‌است. اگر تحجر قدیم، راه‌ را بر "اجتهاد" نمی‌بست، تجدد، میدان‌ نمی‌یافت؛ و امروز که‌ میدان‌ یافته، تفکر انتقادی‌ و "اجتهاد در برابر غرب"، کاری‌ بس‌ خطرناک‌ و در معرض‌ توهین‌ و فشار می‌باشد.
نوگرایی‌ براساس‌ آنچه‌ غرب، "نو" می‌خواند، چنان‌ حالت‌ ارتدوکسی‌ و جمود به خود گرفته‌ است‌ که‌ رابطه‌‌ی‌ ما (برخی‌ از ما) با "روند ترجمه"، از رابطه‌‌ی‌ "معلم‌- شاگرد" نیز تنزل‌ کرده‌ و به‌ رابطه‌‌ی‌ "مرشد- مرید"، بدل‌ شده‌ است. حتی‌ انسان‌های‌ با استعداد که‌ قادر به‌ جریان‌ دادن‌ "گفتمان"های‌ جدید در محافل‌ روشنفکری‌ ما می‌شوند، همه‌‌ی‌ استعداد خود را در "تقلید" هر چه‌ شبیه‌تر با نسخه‌‌ی‌ اصل، مصروف‌ می‌دارند و خطوط‌ قرمز! را قرمزتر می‌کنند.
کمیته‌های‌ نظارتی‌ بداخلاق، تنگ‌چشم‌ و خودجوشی! تشکیل‌ شده‌ است‌ که‌ با غربالی‌ ریزبافت، همه‌‌ی‌ آنچه‌ را برخلاف‌ آیات‌ مقدس‌ عصر جدید غرب، در معدود نشریات‌ دینی‌ منتشر می‌شود، بیخته‌ و "روحیه‌‌ی‌ اجتهاد" را سرکوب‌ و استهزاء می‌کند که: "علمی‌ نیست"! "به‌ متون‌ خارجی، ارجاع‌ نداده‌ است"، "لحن‌ ایدئولوژیک‌ دارد" و...
این‌ کمیته‌ها در برخی‌ محافل‌ دانشگاهی‌ و مطبوعاتی، چنان‌ بسته عمل‌ می‌کنند که‌ به جز وفاداری‌ بی‌قید و شرط‌ به‌ آنچه‌ در زبانی‌ خاص، معمول‌ است، چیزی‌ را نمی‌پذیرند و اگر معیار یک‌ داوری‌ ایدئولوژیک، همانا قضاوت‌ جانبدار و به‌ دور از انصاف‌ باشد، علیرغم‌ مخالفت‌ ایشان‌ با ایدئولوژی، از قضا ایدئولوژیک‌ترین‌ لحن‌ را در نگاشته‌های‌ همینان باید سراغ‌ گرفت. 
در این‌ سال‌های‌ اخیر، بسیار دقیق‌ شده‌ایم‌ که‌ آیا فضای‌ روشنفکری‌ ما "اجازه‌‌ی‌ اجتهاد" می‌دهد و توان‌ یا تحمل‌ چالش‌ با اساتید غربی‌ خود را دارد؟!  آیا در دورانی‌ که‌ کدهای‌ مارکسیستی‌ در فضای‌ روشنفکری‌ حاکم‌ بود و امروز که‌ دوباره‌ بسان‌ صدر مشروطه، جزم‌های‌ لیبرالی‌ (لیبرالیسم‌ قرن‌ هجدهمی) در این‌ اتمسفر، سیطره‌ یافته، آیا رخصت‌ حرکت‌ برخلاف‌ جریان‌ غالب‌ را به‌ کسی‌ یا نشریه‌ای‌ داده‌ یا می‌دهند؟ مأیوسانه‌ باید گفت: حاشا.
روزی‌ امثال‌ شریعتی‌ و آل‌احمد در برابر "پدرخواندگان‌ عالم‌ روشنفکری" (من‌ تعبیر "مافیای‌ روشنفکری" را دوست‌ ندارم)، قیام‌ کردند اما تا هم‌ امروز نیز به‌ قبر ایشان، سنگ‌ می‌زنند که‌ چرا سنت‌های‌ جاری‌ روشنفکری‌ و سیطره‌‌ی لیبرالی‌ حاکم‌ بر آن‌ را زیر سؤ‌ال‌ بردند؟!
آری،‌ عصر تیرگی‌ جدید، باز منتظر یا محتاج "عصر روشنگری" دیگری‌ است‌ تا سنت‌های‌ فسیل‌ شده‌‌ی‌ سده‌های‌ اخیر را در هم ‌بشکند و بگذارد صدای‌ بلبلان‌ نوخاسته‌‌ی‌ عصر جدید اسلامی‌ نیز لابه‌‌لای‌ نعره‌‌ی‌ دایناسورهای‌ "تمدن‌ پیر مغرب‌ زمین" شنیده‌ شود. 
تئوری‌های‌ جدید در غرب، به‌جای‌ (و بسان) مابعدالطبیعه‌‌ی‌ کلیسایی، در نقدناپذیری‌ نشسته‌اندDogma).)  "قال‌البوبر" و قال‌ "الهیدجر" در ردیف‌  "قال‌الله" نشسته ‌است. دیگر با متواترات‌ روشنفکری‌ نمی‌توان‌ چانه‌ زد. ذهن‌ ما پر شده‌ است‌ از سمعیات‌ غیرمدلل‌ که‌ در خواب‌ هم‌ نباید به‌ آنان‌ شک‌ کرد. ما علی‌الدوام، "متأثر"یم‌ و معلوم‌ نیست‌ که‌ پس‌ چه‌ وقت، باید "مؤ‌ثر" بود؟ 
در اثر فرهنگ‌ ترجمه، زبانی‌ سرشار از منقولات‌ تعبدی، تحت‌تأثیر مستمر‌ متفکران‌ غرب‌ پیدا کرده‌ایم. "انگیزایسیونِ" روشنفکری‌ غرب با وسواسی‌ هزار بار شدیدتر و موهن‌تر، مراقب‌ فکرکردن‌ ماست. هر کس‌ به‌ این‌ مقدسات، کفر ورزد یا مرتد‌ شود، به‌ صلیب‌ کشیده‌ خواهد شد. (توتالیتریزم‌ فرهنگ‌ مسلط؟!)
آورندگان‌ شرمنده‌‌ی‌ پیام‌ مغرب‌ زمین، به‌ برکت‌ رسانه‌های‌ جهانی‌ غرب، در عالم‌ فرهنگ چنان‌ "حکومت‌ نظامی"‌ ایجاد کرده‌اند که‌ انتقاد از یک‌ عالِم‌ علوم‌ اجتماعی‌ غرب‌ یا از یک‌ فیلسوف‌ تحلیل‌ زبانی‌ یا یک‌ کشیش‌ متجدد انگلیسی، از انکار خدا و اخلاق‌ و حقیقت‌ در "عصر اعتقاد" صدبار خطیرتر شده‌ است؛ گرچه‌ آن‌ انکارها، امروز مجازترین‌ انکارهایند.
آیا مؤ‌لف‌ "نقد خردناب"- ایمانوئل‌ کانت‌- هرگز گمان‌ می‌کرد که‌ با این‌ کتاب، بنیاد یکی‌ از جزمی‌ترین‌ "اصول‌ عقاید" را در طول‌ تاریخ‌ گذارده‌ است؟! امروز، ساده‌ترین‌ حرف‌های‌ غربی‌ را در ابهامی‌ مقدس‌ می‌پوشانند و حقّ‌ داوری‌ را از خواننده‌‌ی‌ جهان‌ سومی! سلب‌ می‌کنند. 
امروز، بسیار شده‌ایم‌ کسانی‌که‌ می‌نویسیم‌، بی‌آنکه‌ دلالات‌ واقعی‌ آنچه‌ را می‌نویسیم، در نظر داشته‌ باشیم. افکار خود را فکر نمی‌کنیم. خود، حرف‌ می‌زنیم‌ اما حرف‌های‌ خود را نمی‌زنیم. ما فکر نمی‌کنیم. ما فکر می‌شویم!
خواهیم‌ دید که‌ به‌تدریج‌ در جنب‌ توده‌‌ی‌ تفکرات‌ و مکالمات‌ ترجمه‌ای، تدریس‌ نظریه‌های‌ جدید- به‌ محض‌ آن‌که‌ غربی‌ نباشند- در فرهنگ‌ جامعه‌‌ی‌ علمی‌ ما ممنوع‌ خواهد شد و صاحبان‌ اصلی‌ و غربی‌ افکار، اختیار نشر نظریات‌ خود را به‌ مباشران‌ بومی‌ تفویض‌ می‌کنند تا رعایای‌ عصر جدید، کار را به‌ مراتب‌ عادی‌تر و موجه‌تر ادامه‌ دهند.

‌چرا نقد ملتزم؟!
در دورانی‌ که‌ این‌ متن‌ نگاشته‌ می‌شود، فضایی‌ بر بخشی‌ از محافل‌ علمی، حکومت‌ می‌کند که‌ غیرت‌ نسبت‌ به‌ "حقیقت" را نمی‌پسندد. گمان‌ می‌شود- و این‌ گمان‌ رواج‌ دارد- که‌ آنچه‌ در آن‌ به سر می‌بریم، یک‌ بازی‌ است و مثل‌ هر بازی‌ دیگری، قواعدی‌ دارد. این‌ تفنن، برای‌ آنان‌ که‌ از راه‌ تفکر و تألیف‌ و ترجمه‌ و مناظره، ارتزاق‌ می‌کنند، از خود "حقیقت" جدی‌تر شده‌ است. آنچه‌ اصالت‌ یافته، خود "گفت‌ و شنود" است. سرنوشت‌ آب‌ و سراب‌ یا حق‌ و باطل، مهم‌ نیست. بهتر است‌ بازی‌ ادامه‌ یابد. خاصه‌ که‌ دگم‌های‌ اپیستمولوژی‌ جدید به‌ ما آموخته‌ که‌ دیگر حق‌ و باطلی، معلوم‌ و اساساً‌ مطرح‌ نیست. اما "معیشت" و "وجاهت"، واقعیتی‌ تمام‌عیار است‌ که‌ مقتضیات‌ آن‌ باید لزوماً‌ مراعات‌ شود! 
باید چیزهایی‌ ترجمه‌ شود. عده‌ای‌ به‌ موافقت‌ و عده‌ای‌ به‌ مخالفت، کنفرانس‌ بدهند، چیز بنویسند، نشریاتی‌ منتشر شود، حق‌التألیف‌ها و دستمزدهایی‌ بر اساس‌ جدول‌ وزارتخانه‌ها مبادله‌ شود، محافل‌ موافق، درباره‌‌ی‌ آن غلو‌ کنند و محافل‌ مخالف، آن‌ را به‌ سطحیت‌ و بی‌سوادی‌ متهم‌ کنند و... تا یک‌ بازی‌ تمام‌ عیار جمعی، گرم‌ شود و عده‌ای‌ را سرگرم، گروهی‌ را مشهور و زندگی‌ عده‌ای‌ دیگر را تأمین‌ کند. این‌ها همه، خصایص‌ تفکر غیرمتعهدانه‌ است. "حقیقت" به مثابه‌‌‌ ماده‌ای‌ برای‌ گفت‌وگو! و البته‌ معیشت. برخلاف‌ "تفکر ملتزم"، که‌ به‌ "حقیقت" به‌ مثابه‌‌‌ "مرکزی‌ برای‌ زندگی" می‌نگرد.
در این‌ نگره، "علمی‌بودن"، "بی‌تفاوت" بودن‌ است. درجه‌‌ی‌ علمیت، به‌ درجه‌‌ی‌ بی‌طرف‌ماندن‌ است. ولی‌ ما می‌گوییم‌ "علمی‌بودن" یعنی‌ منصف‌ بودن‌ و دقیق‌بودن‌ در اسنادها و استنادها. "بی‌موضع‌ بودن"، در هیچ‌کجای‌ تعریف‌ "علمی‌بودن" وجود ندارد.
هیچ‌ جریان‌ اجتماعی‌ و حتی‌ فلسفی‌ مثبت‌ یا منفی در تاریخ، به‌ دست‌ بی‌طرف‌ها پای‌ نگرفته‌ است. برای‌ "فضلای‌ حرفه‌ای"، که‌ حرفه‌شان‌ "فاضل‌بودن" است، شؤونات‌ خودشان‌ در کانون‌ اهمیت‌ است‌ و نه‌ شأن‌ دین‌ خدا و حقیقت‌ بزرگ‌ زندگی‌ بشری.
در برابر این‌ جماعت‌ کثیر، فاضلان‌ حساس‌ و دردمند و موضع‌گیر قرار دارند که‌ عافیت‌ و ایمنی‌ آکادمی‌ را رها کرده‌ و تن‌ به‌ گرداب‌ می‌سپارند و خطاب‌ به‌ فاضلانی‌ که‌ جهت‌ ندارند، "درد" ندارند و فقط‌ فضل‌ دارند، استدلال‌ می‌کنند که: تفکر، تفکر ارادی‌ و عمیق، اتفاقاً‌ از جایی‌ شروع‌ می‌شود که‌ آرمانی‌ هست. پس‌ تفکر بدون‌ غرض‌ نداریم. باید غرض‌ها را دسته‌بندی‌ و ارزیابی‌ کرد. غرض‌های‌ متعالی‌ از قبیل‌ "کشف‌ حقیقت" و سپس‌ "دفاع‌ سرسختانه" از آن؛ و اغراض‌ سافل، از قبیل‌ "جاه‌خواهی‌ علمی" و "اشتغال‌ ذهنی" و "گسترش‌ معیشت".
پس‌ منصف‌ بودن، نباید با بی‌طرف‌ بودن، مشتبه‌ شود. شورمندی‌ و آرمانداری، ضد ارزش‌ نیست. ما نباید همه‌‌ی‌ نیروی‌ خود را- نیروی‌ فردی‌ و نیروی‌ تاریخی‌ جامعه‌ را- صرف‌ اظهار فضل‌ کنیم. در برابر انحرافات‌ واقعی، نباید سکوت‌ کرد. سکوت، نوعی‌ موضع‌گیری‌ است. سکوت‌ می‌تواند به منزله‌‌ی‌ دروغ، تلقی‌ شود. سکوت‌ در برابر مسؤولیت، به‌ مسؤولیت‌ در برابر سکوت‌ منجر خواهد شد. اندیشمندانی‌ که‌ می‌ترسند که‌ اگر نظر قاطع‌(مستدل‌ اما قاطع‌ و روشن بدهند و با بدعت‌ و خرافات‌ (هر دو) درافتند، ممکن‌ است‌ که‌ فضل‌ ایشان‌ لَک‌ بردارد و علمیت‌ ایشان‌ رقیق‌ به‌ نظر آید، ملتفت‌ باشند که‌ (خود بدانند یا ندانند) در "طرح‌ جامع" دیگران‌ قرارگرفته‌ و ساحل‌ خود را گم‌ می‌کنند و هر بادی‌ که‌ در بادبانشان‌ خواهد افتاد، از این‌ سوی، بدان‌ سویشان‌ خواهد غلتاند و آنچه‌ به‌ قصد اظهار فضل‌ و برای‌ فتح‌ چشم‌ها و گوش‌ها و زبان‌ها نوشته‌ می‌شود با آنچه‌ بوی‌ صداقت‌ می‌دهد و به‌ دل‌ها سرازیر می‌شود و برای‌ حل‌ مسائل‌ واقعی‌ مخاطب‌ بشری‌ نگاشته‌ می‌شود، تفاوت‌ دارد؛ و این‌ تفاوت‌ را، حتی‌ خواننده‌‌ی‌ عامی‌ متوجه‌ است. 
اگر "کتمان‌ ما أنزل‌ الله" شود و اگر یک‌ متفکر دینی‌ در برابر بدعت‌های‌ قدیم‌ و خرافات‌ جدید، تماوش‌ و تماوت‌ کند، فَلیتبوء مقعده‌ فی‌النار. آری، خیلی‌ زود، دیر می‌شود و آنان که‌ حقایق‌ الهی‌ را فدای‌ یک‌ تار موی‌ خود کردند، در زبان‌ پیام‌آوران‌ خداوند، نفرین‌ شدگانند. "وجیه ‌بودن"، خوب‌ است‌ اما اصیل‌ نیست.
می‌دانیم‌ که‌ امروز، باد در جهت‌ عکس‌ حرکت‌ "منتقد" می‌وزد و پیشروی‌ سخت‌ است. منتقد اصلاح‌طلب، با ملامت‌ ملامتگران، سینه‌ به‌ سینه‌ است‌، ولی‌ طاقت‌ باید. باد نیز تغییر جهت‌ خواهد داد. صبر لازم‌ است‌ اما "صبری‌ فعال" نه‌ "صبر منفعل".
چنانچه‌ روزی‌ روزگاری از "ادبیات‌ ملتزم" و "هنر ملتزم" می‌گفتند، امروز باید از "نقد ملتزم" نیز گفت. نقد اجزاء، در شرایطی‌ که‌ یک‌ کلیت‌ غلط‌ و یک‌ چگونگی‌ عام‌ رو به‌ خطا در فضای‌ فرهنگی‌ کشور وجود دارد، "نقد متفنن" است. نقد به‌ قصد خودنمایی‌ نیز، به‌ اندازه‌‌ی‌ "نظریه‌پردازی‌ غیرملتزم" در ردیف‌ تفریحات‌ سالم! و مربوط‌ به‌ اوقات‌ فراغت‌ خواهد بود نه‌ یک‌ رسالت‌ اجتماعی.
اگر فعالیت‌ فرهنگی، تبدیل‌ به‌ مؤ‌سسه‌ انتفاعی شود، ما تاجر هستیم‌ به‌ جای‌ آن‌که‌ عالِم‌ باشیم. به هوش‌ باشیم‌ که‌ "مرزهای‌ خلوص‌ فکر" با پرتاب‌ ایده‌های‌ خود به‌ جلو، تعیین‌ می‌شود. پرتابی‌ آرش‌وار که‌ در آن، تیر از چله و جان‌ از غلاف‌، توأمان‌ برآید. زیرا پیام‌ فرهنگی مثبت‌ یا منفی، به زودی در جامعه تبدیل‌ به‌ نیرو می‌گردد و زمام‌ جامعه‌ را این‌ سوی‌ و آن‌ سوی‌ می‌کند. باید دقیق‌ بود که‌ (علاوه‌ بر معنای‌ لغوی‌ و وضعی)، راستای‌ تأثیر و معنای‌ اجتماعی‌ هر حرف، کدام‌ است؛‌ زیرا هر پیام، خواستار "پذیرش‌ و باورداشت" است‌ و در دورانی‌ که‌ "اصل‌ حقیقت" انکارمی‌شود، اشتغال‌ به‌ خاتم‌کاری‌ "حواشی‌ حقیقت"، کاری‌ غیرمسؤولانه‌ و بی‌توجیه‌ است.
من‌ می‌دانم‌ که‌ امروز و هر روز، خرمن‌ امتیازات‌ و افتخارات‌ را به پای‌ افراد بی‌طرف‌ و بی‌ضرر می‌ریزند و به‌ اهل‌ فضل‌ هم‌ توصیه‌ نمی‌کنم‌ که‌ نابردبار، تنگ‌ افق‌ و تجاوز پیشه‌ باشند. می‌گوییم‌ که‌ "نقد ملتزم"، راست‌ فتنه‌انگیز است‌ اما امروز، راست‌ فتنه‌انگیز از دروغ‌ مصلحت‌آمیز، بالاتر است. 
در دورانی‌ که‌ بضاعت‌ یا جرأت‌ نقد "غرب" را ندارند، مردان‌ و زنانی‌ فرهیخته‌ و دقیق‌ باید، تا به‌ این‌ مجاهدت‌ علمی‌ برخیزند و با شک‌ در داده‌های‌ انبوه،  خواب‌ ذهنی‌ جامعه‌‌ی‌ علمی‌ کشور را برآشوبند. گرچه‌ منتقد جد‌ی، همواره‌ تنهاست‌ و کمترین‌ توطئه‌ای‌ که‌ او را هدف‌ خواهد گرفت، توطئه‌‌ی‌ "سلب‌ اعتبار" است. به‌خصوص‌ که‌ می‌بینیم‌ مکتوبات‌ آقای‌ "ماکیاولی"، کتاب‌ بالینی‌ عده‌ای‌ از ما شده‌ و اخلاقیات‌ ایلی، به‌ طبقه‌بندی‌های‌ جدیدی‌ در ساحت‌ فرهنگی‌ جامعه‌ انجامیده‌ است.
اینک‌، بسیاری می‌خواهند همه‌چیز به‌ سرگرمی‌ و تفریح، کاهش‌ یابد و هیچ‌کس‌ جد‌ی‌ نباشد، اما آفرینش‌ بی‌آرمان، تحقیق‌ و تألیف‌ بی‌هدف‌ و نیز نقد بی‌سمت‌ و سو، هرچند فنی‌ و هرچند سنگین‌ از ارجاعات‌ غلاظ‌ و شداد، اما کاری‌ غیرمتعالی‌ است‌ و عقل‌ و ایمان‌ را خشک‌ می‌کند. در چاه‌ خشک، اگر صد دلو هم‌ بیندازیم، جز سنگ‌ بالا نمی‌آید.
در میان‌ اهل‌ علم، امثال‌ مطهری‌ و بهشتی‌ و باهنر، اگر وارد عرصه‌‌ی‌ نبرد نظری‌ نمی‌شدند و اگر "فاضل‌ حرفه‌ای" می‌ماندند، چیزی‌ در حد‌ بسیاران‌ بودند. علامه‌ طباطبایی(رض) چرا آستین‌ بالا زد و وضع‌ گرفت؟! از مردان‌ خدا بگذریم.
حتی‌ متفکر پیچیده‌ای‌ چون‌ سارتر (اگزیستانسیالیست‌ ملحد)، وقتی‌ مجله‌اش‌ (Lets Temps Modernes) را راه‌انداخت‌ (1945)، اعلامیه‌ای‌ داد و نوشت: "وقتی‌ یک‌ نویسنده، قلم‌ به‌ دست‌ گرفت‌ و شناخته‌ شد، به‌ محض‌ آن‌که‌ در مورد مسئله‌ی‌ معینی‌ سکوت‌ کند، همه‌‌ی‌ خوانندگان، حق‌ دارند یقه‌اش‌ را بگیرند که‌ چرا سکوت‌ کردی؟!"
آری‌ به‌ راحتی‌ می‌توان‌ با تصنع‌ لفظی، مطالب‌ ساده‌ را گنگ‌ و مغلق‌ ساخت‌ تا عامه‌ فهم‌ نباشد و مضامین‌ را از کتاب‌ها به‌ دفترها و از دفترها به‌ کتاب‌ها کاسه‌ به‌ کاسه‌ کرد ولی‌ مخاطب‌ شما دیر یا زود متوجه‌ ماجرا خواهد شد که‌ چه‌ کسانی‌ خواندند و نوشتند تا گذران‌ زندگی‌ و کسب‌ وجاهت‌ کنند و چه‌ کسانی‌ ادای‌ رسالت‌ کردند و سوختند تا تاریکی‌ها را عقب‌ زنند و ذهن‌های‌ خاموش‌ را برافروزند و در برابر بدعت‌ها بایستند؟!
ناقد ملتزم‌ نیز می‌تواند نظاره‌کنان، تفاضل‌ کند اما زبان‌ حال‌ او این‌ است‌ که: "من‌ به‌ عنوان‌ یک‌ انسان باید عکس‌العمل‌ نشان‌ دهم‌، وگرنه‌ انسانیت‌ من، مشکوک‌ خواهد شد؛ زیرا کلمات، معنی‌ دارند و من‌ نیز شعور دارم. بنابراین‌ طبیعی‌ است‌ که‌ حس‌ وظیفه‌ در من‌ بیدار شود؛ و بیدار می‌شود اگر من‌ بگذارم‌ و اگر مطامع‌ غیر متعالی، مانع‌ نشوند."
هر کلامی‌ و حتی‌ فکری، هویتی‌ و مآلی‌ دارد و این‌ مآل اگر الهی‌ نباشد، حتماً‌ شیطانی‌ است. فاضل‌ بی‌درد و بی‌مسئله‌ و غایب‌ از صحنه که‌ جز در ازای‌ "ما به ازای‌ شخصی" (حق‌الزحمه‌ یا تشویق‌ محافل)، حاضر- بلکه‌ قادر- به‌ فکرکردن‌ و نوشتن‌ نیست‌ و نه‌ هرگز برای‌ اصول، رنج‌ نوشتن‌ می‌برد و نه‌ در راه‌ دفاع‌ از "حقیقت"، اِحرام‌ تفکر می‌بندد، هیچ‌ مسئله‌‌ی‌ تازه‌‌ی‌ علمی‌ را نیز حل‌ نخواهد کرد. زیرا مسئله‌ها را متفکران‌ دردمندند که‌ حل‌ می‌کنند و تا بوده، چنین‌ بوده‌ است. آنان‌ که تا ذائقه‌‌ی‌ مستعمین‌ را محک‌ نزنند، لَب‌ تَر نمی‌کنند و همه‌ چیزشان‌ بر مدار محاسبات‌ می‌چرخد، تاجران‌ عالم‌ "اندیشه"اند.2 اما می‌دانم‌ آنچه‌ گفته‌ آمد، "خلاف‌ آمدی" در اوضاع‌ تلقی‌ می‌شود و به‌ رسته‌‌ی‌ "عصبیت"، ملحق‌ می‌گردد.

‌چرا کتاب‌ نقد؟!
تفاوتی‌ است‌ میان‌ چاقوی‌ جر‌احی‌ و ساتور قصابی. طرفین‌ یک‌ نقد، هر دو باید ملتفت‌ این‌ تفاوت‌ باشند. انتقاد، هرچه‌ هم‌ رادیکال‌ و ریشه‌ای، باید از نوع‌ اول‌ باشد... احساس‌ کردیم‌ که‌ محافل‌ مطبوعاتی‌ ما احتیاج‌ به‌ هیئت‌های‌ منصفه‌‌ی‌ فکری‌ نیز دارند. جایی‌ که‌ در آن، بر روی‌ عبارات، ذره‌بین‌ بگذارند و از نظر فلسفی‌- نه‌ حقوقی‌- به‌ مداقه‌ بر روی‌ مدلول‌ و نیز دلایل‌ آنچه‌ به‌ جامعه‌ عرضه‌ می‌شود، بپردازند.
این کار باعث‌ نوعی‌ "مشروطیت" در نظریه‌پردازی‌ می‌شود و همه، احساس‌ خواهند کرد که‌ تنها مطالعه‌ نمی‌کنند، بلکه‌ مطالعه‌ نیز می‌شوند. بنابراین، همه‌‌ی‌ حرف‌ها زده‌ می‌شوند اما مشروط. مشروط‌ به‌ آن‌که‌ در برابر نقد، تاب‌ بیاورند و این‌ "مشروطیت"، قانون‌ یک‌ مباحثه‌‌ی‌ علمی‌ است.
نقد، همچنین با بازجویی‌ و تفتیش، متفاوت‌ است‌ و نباید چنین‌ تلقی‌ نیز از آن‌ شود. اما در عین‌ حال، بالاخره افکار را، اشخاص‌ هستند که‌ نشر می‌دهند و نقد "فکر"، مآلاً‌ متضمن‌ نقد "فرد" نیز خواهد شد. برای‌ فهم‌ یک‌ سخن باید "من‌ قال" را از "ما قال" تفکیک‌ کرد اما در مقام‌ نقد، تعرض‌ به‌ فکر، حتی‌ بدون‌ قصد ناقد، تعرض‌ به‌ "ناشر فکر" نیز محسوب‌ می‌شود. این‌ جنبه، خاص‌ طبیعت‌ "نقد" است‌ زیرا "مطلب"، کالبدی‌ است‌ که‌ باید تشریح‌ شود و اگر در حین‌ تشریح، مقداری‌ چرکابه‌ یا خون نشت‌ کند، نباید جر‌اح‌ را جلاد نامید.
مضافاً‌ این‌که‌ نحوه‌‌ی‌ اعمال‌ هر کس، به‌ نحوه‌‌ی‌ افکار او آغشته‌ است. نمی‌توان‌ به‌کلی‌ بند ناف‌ یک‌ نظریه‌ را از صاحب‌ آن‌ برید. جدا از اختیارات‌ ما، بخشی‌ از تحلیل‌ "صاحب‌ نظریه"، مندرج‌ در تحلیل‌ خود نظریه‌ خواهد بود و نمی‌توان‌ خواننده‌ را از غور در ضمیر یک‌ نظریه، منع‌ کرد. به‌خصوص‌ که‌ وقتی‌ مقدماتِ‌ یک‌ قضاوت‌ فراهم‌ شود، تکوین‌ آن‌ قضاوت، قطعی‌ و لابد‌ی‌ خواهد بود؛ و از جمله، بدین‌ علت‌ است‌ که‌ همواره‌ یکی‌ از واژه‌های‌ نیرومند و تحریک‌کننده، واژه‌‌ی‌ "نقد" بوده‌ است. 
ما می‌کوشیم‌ با گشودن‌ باب‌ "نقد"، زمینه‌های‌ اندیشیدن‌ را فراهم‌ کنیم. کار ما این‌ است‌ که‌ بنویسیم‌ و سؤ‌ال‌ ایجاد کنیم‌؛ زیرا مطمئنیم‌ که‌ سؤ‌ال‌های‌ موجود در یک‌ جامعه، کماً‌ و کیفاً، در باروری‌  و تعیین‌ سطح‌ فرهنگ‌ آن‌ جامعه، به‌ جِد موثر است‌ و این‌جاست‌ که‌ "تعقل"، جای‌ "عاطفه" را و "تعلیم"، جای‌ "تبلیغ" را تنگ‌ خواهد کرد و نویسندگان‌ و گویندگان‌ و مد‌عیان‌ حرف‌ تازه‌ را، عملاً‌ به‌ دقت‌ در گفتار و نوشتار، توصیه‌ بلکه‌ مجبور می‌کند.
کش‌مکش‌ تقریباً‌ مداومی‌ که‌ در عالم‌ بحث، وجود دارد، باید قانون‌مند و منضبط‌ باشد و هر کس‌ سخنی‌ می‌گوید، با صداقت‌ و صراحت، پای‌ آنچه‌ گفته‌ است، بایستد و به‌ منتقدین‌ پاسخ‌ دهد. یا دفاع‌ کند؛ بدون‌ تعصب؛ و یا عذر بخواهد؛ بدون‌ تکبر.
شجاعت‌ در پذیرش‌ خطا، شجاعتی‌ انسانی‌ و قابل‌ تحسین‌ است‌ و از کمتر محققی‌ مشاهده‌ می‌شود که‌ با عباراتی‌ سلیس‌ بگوید: "خطا کردم".زیرا به‌ زبان‌ آوردن‌ این‌ عبارت، به‌ مقدار معتنابهی‌ "کرامت‌ انسانی" منوط‌ است‌ که‌ به‌ دست‌ آوردن‌ آن، کار همه‌‌ی‌ ما نیست. به‌ویژه‌ که‌ شایعه‌ای‌ بر سر زبان‌ها است‌ که‌ می‌گوید: "خطا"، از جمله‌ مایملک‌ خصوصی‌ هر کسی‌ است‌ که‌ باید پنهانش‌ کرد!
پس‌ بی‌دلیل‌ نیست‌ که‌ "فرهنگ‌ نقدپذیری" در میان‌ نخبگان‌ و اهل‌ فضل، کمتر از هر صنف‌ دیگری‌ است. نقد را فحش‌ می‌پندارند، حال‌ آن‌که‌ نقد، "خدمت" است. البته‌ طبیعی‌ است‌ که‌ هتاکان،‌ هتک‌ می‌شوند ولی‌ نقادان، مستحق‌ چیزی‌ بیش‌ از "نقد" نیستند.
نقادی، خصومت‌ با شخص‌ نیست. "هو و جنجال" یا نفرت‌پراکنی‌ با اغراض‌ فردی‌ یا صنفی‌ نیست. آرمان‌ ما، تشدید "دقت‌ شنیداری‌ و گفتاری" جامعه‌ در ساحت‌ تفکر است‌ تا گوینده‌‌ی‌ یک‌ حرف‌ و نویسنده‌‌ی‌ یک‌ دعوی‌ مهم‌ نظری، نسبت‌ به‌ آنچه‌ می‌گوید و می‌نویسد، احساس‌ مسؤولیت‌ کند. نه‌ آن‌که‌ سنگی‌ بپراند و پی‌ کار خویش‌ رود و حتی‌ به‌ فرهنگی‌ترین‌ لوازم‌ گفته‌ها و کرده‌های‌ خویش‌ نیز ملتزم‌ نباشد و خود را به‌ محض‌ آن‌که‌ هدف‌ اعتراض‌ و انتقاد مستدل‌ قرار گیرد، در پرده‌‌ی‌ قدس‌ بپیچد. 
در میزان‌ "نقد"، صاحب‌ یک‌ نظر نمی‌تواند از نظر خویش، فاصله‌ گیرد و نسبت‌ خود با آن‌ را انکار کند. نَفَس‌ به‌ گنجایش‌ سینه، باید کشید. حرفی‌ را نباید زد که‌ نمی‌توان‌ به‌ آن‌ تن‌ داد... "نقد"، انفعال‌ نیز نیست. مبارزه‌ با کلی‌گویی‌های‌ دبستانی‌ و دفاع‌ از شعور خوانندگان‌ است. "ناقد"، خواننده‌ای‌ است‌ که‌ شعور بیش‌ از حد! نشان‌ می‌دهد...

پی‌نوشت‌ها:
1. "Philosophusdixit"، "حکیم‌ فرموده" و استناد به‌ اقتداری‌ ذاتاً‌ مشروع‌ که‌ نه‌ محتاج‌ به‌ حجیت، بلکه‌ خود منشأ حجیت‌ها باشد. امروز، نظریات‌ متفکران‌ غربی‌ برای‌ روشنفکران‌ و مؤ‌لفان‌ جهان‌ سوم، چنین‌ حالتی‌ تحقیرآمیز و آمرانه‌ یافته‌ است.
2. دکتر محمد غلاب، رئیس‌ دانشکده‌‌ی‌ فلسفه‌‌ی‌ دانشگاه‌ قاهره، در نامه‌ای‌ خطاب‌ به‌ مرحوم‌ علامه‌‌ی‌ امینی‌(رض)، در تجلیل‌ از "الغدیر"، این‌ کار را سترگ‌ می‌شمارد "...لا سیما الیوم‌... و اَن‌ الحرکتین‌ العلمیه‌‌ی‌ و الأدبیه‌‌ی‌ قَد تَحوَّلَتا إلی‌ حرکه‌‌ی‌ تجاریه‌‌ی‌ بَحته‌‌ی. (تغریظات‌ الغدیر)

 

page to top
Bookmark and Share
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۸۷ ، ۱۲:۳۹
میثم امیری
چهارشنبه, ۲۵ دی ۱۳۸۷، ۱۲:۳۷ ب.ظ

چند مطلب دیگر درباره تولید علم


یالطیف.

۱. تقسیم بندی مدرن- سنتی را نباید خیلی در باب تئوری تولید علم بومی وارد کرد. عارض شدم که این مورد برای جامعه اوروپایی و غربی علی الاصول برقرار است. اما در داخل معرفت شناسی علمی اسلامی چنین تقسیم بندی غیر قابل قبول است. چون نوع دعوت به تولید علم در لسان شارع مقدس و اهل بیت عصمت (صلوات اله علیهم اجمعین)با نظریات مدرن در این باب خیلی فرق نمی کند. برای تعریفی از علم که امروز ارائه می شود، ده ها روایت وجود دارد. این تعریف را به طرز معنی داری جدید خواندند، جفای در حق اهل بیت است. از احادیث پیامبر تا امامان ما مملو از این نوع تعریف هاست. از قول امام حسین نقل شده است "کسی عالم تر است که بیشتر نقد کند و به راحتی حرفی را نپذیرد." هر چه باشد "الحکمه ضاله المومن" و احادیث بسیار دیگر در این باب از امام صادق و امام رضا که بسیارپویاتر و جامع تر از تفسیرهای مدرن است. متأسفانه حرف هایی که در این باب زده می شود، احتمالاً از روی ناآگاهی گوینده است. مناسب دیدم برای یک تنفسی در این باب و بستن موضوع کمی هم به رد بعضی از نظریات آقای منصوری بپردازم.

۲.  یکی از دلائل درجازدگی جوامع اسلامی، پس از حدود 200 سال آشنایی با غرب و تحولات صنعتی دنیا، همین عجین شدن علم با دین است.این نوع توصیف یا بهتر بگویم تحریف آقای منصوری معنی دار است و در روزهای قبل این نظریه را کاملاً رد کردیم.

۳.مفهوم تحول و دینامیک، درک و فرمولبندی آن، با نیوتون شروع می شود. این نظر را نیز مورد نقد قرار دادیم و ادعا کردیم بحث هایی در تاریخ علوم سانسور شده است. این جور حرف ها و ساختن چنین پدرهایی برای علم جز مشهوراتی است که باید در صدق آن شک کرد.

۴. 4.  وجود تقدس در علم سنتی و نبود آن در علم نوین    این را هم را بشدت رد می کنیم. در تقسیم بندی تاریخی سنتی- مدرن امام سوم به عنوان یکی از منابع اصیل دین ما مربوط به دوران سنت می شود. در حالی که روایت مطرح شده از امام سوم چنین نظری را رد می کنم. بنده عادت دارم حرف ها وپاسخ ها را از منابع اصیل دین بگیرم.

۵.علم نوین، بنابر تعریف، نسبت به دین خنثی است، همان گونه که تجارت، یا هر حرفه دیگرهم خنثی است؛ تجارت امری دنیوی وناسوتی است و قداست برنمی دارد. خیلی خوشحال می شدم منظور آقای منصوری از قداست را می دانستم. این قداست چیست، که از آن چماقی درست کردند و بر سر دین می زنند. جملات بالا جز مشهوراتی است که گویا باید حرف آقای منصوری را بدون فکر و استدلال پذیرفت. هر چه باشد گویی استدلال برای تازه کارهاست!! این علم نوین چرا نوین است؟ چرا نسبت به دین خنثی است؟ یعنی علوم انسانی هم نسبت به دین خنثی است؟ استاد دانشگاه شریف نیاز به استدلال ندارد، هر چه گفت باید پذیرفت!!

۶.اگر هم ارزشهایی به وجود می آورد ثانویه است، به تبع روشهای علمی و مبتنی بر اعتقادها و ارزشهای اولیه جامعه است. این ارزشهای ثانویه ناسوتی اند نه الهی و نه مقدس. همین مشخص نکردن حوزه بحث و عدم تعریف امر مقدس این اشکالات را  نیز دارد. چرا اصلاً ثانویه و اولیه؟ چرا این تفکیک باید صورت بگیرد؟ ما آخر نفهمیدیم این قداست چیست؟ کجا باید پیدایش کرد؟ من می دانم قداست در مفهوم اسلامی آن یعنی چه. دردم این است چرا به قداست که می رسیم. یک تعبیر کلی، مجمل و مبهم از آن ارائه می دهیم و نسبت به تفاوت قداست اسلامی با مسیحی که از ارض تا سما است بی تفاوت هستیم.

۷. تلفیق مفهوم علم با امر الهی دین و علم دین، که در تاریخ جوامع اسلامی رخ داده است، تفکیک ارزشهای اولیه قدسی را از ارزشهای ثانویه ناشی از علم ناسوتی مشکل، اگرنه غیرممکن، می کند. جوامع اسلامی همگی به درجات مختلف گرفتار قدسی شدن ارزشهای ثانویه ناشی از تعمیم مفهوم علم دین به مطلق علم هستند و هنوز نتوانسته اند خود را از این مهلکه خودساخته برهانند. این هم از آن مشهورات غلط است. ببینید همه این قسمت ها از مقاله به چوب قداست رانده می شودف بدون اینکه بفهمیم این قداست مورد نظر ایشان چیست. همان جمله نورانی که "دو پهلو حرف زدن اگر مشکل نظریه را حل نکند، مشکل نظریه پرداز را حل می کند."

شاید نتیجه بحث ایشان به نظر شما منطقی به نظر آید. ولی این آدم زیرک با ایجاد خلاهای مبهم در مقاله اش حرف هایی را می زند تا شما را هم داستان خودش کند. هیچ وقت نمی شود از فرض مبهم و گاه نادرست به حکم واضح و درست رسید. او فرضی که در ذهنش است و به نظر من غلط است را مبنا می گیرد و سپس نتیجه اش را از من می پرسد. بارک الله به این روش زیرکانه. این ها روش علمی نیست. این ها فقط یک "چیز"ی است. و مقاله ایشان بر پایه همین یک"چیز"هاست.

۸. تا پایین مقاله ایشان همینطور مبهم پیش می رود و پر از اشکال است. ولی برای جلوگیری از اطاله کلام ادامه نمی دهم. هرچند حق آن است این صحبت ها را دقیق نقد کنم. فقط چند بحث که نقدش را ضروری می دانم مورد تفقد قرار می دهم!!

در مورد رویت هلال ایشان بحثی را مدنظر دارند که محل اشکال من است. اولاً و بالذات علم فقه به عنوان یک علم صرفاً دینی یکی از مثال نقض های خوب برای تهمت های ایشان به نسبت علم و دین است.مانند هر علم دیگری اگر دو مورد در فقه رعایت شد، مسئله حل است. در هر علمی برای نظر در مورد آن علم و در مورد مسائل درون آن علم می بایست اولاً اصول موضوعه و قطعیات آن علم را بپذیرید. دوم آنکه در آن علم به تخصص برسید. در صورت رعایت این دو مولفه شما حق نظریه پردازی دارید. این قانون در فقه بیشتر از هر علم و حتی علوم به اصطلاح نوین رعایت می شود.

 شما در مورد موسیقی ملاحظه کردید که بنده نظر فقها را رساندم. به وضوح نظرهای مختلف را دیدید بدون اینکه هیچ کدام "مقدس" باشد. هیچکدام "برحق"بودن ادعایی داشته باش بدون اینکه "در مقابل خلاقیت" باشد. اتفاقاً خلاقیت در آن بود. پویا بود ولی بر اساس روش فقه جواهری استنباط شد. همنطور که در علوم مختلف بر یک اساسی استباط می شود.

 شما اصول و قطعیات مشخص قرآنی را آنهم با دلیل و برهان و عقلانی نه به صورت آن "مقدس مسخره آقای منصوری" بپذیر و بعد بر اساس همان عقلی که داری به تخصص برس. یعنی منابع دین را مطالعه کن. بعد هر چه می خواهی بگو. الان در حوزه علمیه قم حضرت آیت الله صانعی(حفظ الله) به عنوان مرجع تقلید "دیه زن ومرد" را یکسان انگاشته یا "سن تکلیف برای دختران را ۱۳ سال" اعلام کردند. هیچ مشکلی نیست. به هیچ جای دین برنخورد. دیدید که اسلام هم نابود نشد.

 اگر یکی از مراجع فردا بگوید "استنباط من این است خود ارضایی اشکالی ندارد" خب بگوید اگر آن مرجع در آن صلاحیت باشد می تواند چنین حکمی دهد که البته نمی دهد. اگر کسی حکم جدیدی داد دلیل بر به روز تر  بودن آن مرجع نیست. این استنباط شخصی اوست نه اینکه او نو اندیش تر است. یکی از این نشریات دوم خردادی دنبال این بود که ثابت کند آقای صانعی از بقیه مراجع به روز تر  و پویاتر است چون احکامش به روز تر است. خود آقای صانعی با وجود همفکری سیاسی با این جریان، چنین نظری را رد می کند و من از این به هوش بودن ایشان خوشم آمد. ایشان هم عین استدلال من را کرد و به آن خبرنگار(هفته نامه شهروند امروز) گفت "مغالعه نکنید. این دلیل پویاتر یا به روز تر بودن من نیست. این استنباط شخصی من است"(نقل به مضمون).

در مسئله رویت هلال هم همین است. روش این است که با چشم غیر مسلح دیده شود. چرا با چشم مسلح دیده نشود؟ خب واضح است نه به خاطر اینکه دین با تکنولوژی مخالف باشد. یا اینکه اینها شر باشند یا چون علوم نوین و مدرن هستند. خود مقام معظم رهبری فرمودند "سینما یک هنر متعالی است."  نگاه کنید هنر کاملاً مدرن سینما در نظر یک مرجع دینی مانند ایشان متعالی دیده می شود. پس بحث سنت -مدرنیته نیست. آنچه که درست است باید صورت بگیرد، خواه سنتی خواه مدرن. هیچ فرقی نمی کند. بنابراین این ربطی به دعوای علم و دین ندارد. خود دین اسلام اگر در هیچ علمی کار نکرده باشد و هیچ دانشمندی نداشته باشد، در نجوم کار کرده است و منجمین زیادی داشته است. پس بحث آقای منصوری کاملاً باطل و به نظر من حتی بی ارتباط با بحث ایشان است.

چرایی این قضیه را باید از علما و خود رهبری پرسید. من فکر می کنم دیدن با چشم غیر مسلح غیر از آنکه یک سنت پسندیده است و ممکن است دلایل معنوی هم داشته باشد، دلیل عقلی هم دارد. حالا یک مرجعی عالم است، با تقوا است، همه خصوصیات را دارد ولی پول نداشت تلسکوپ بخرد چه؟ احکام اسلام طوری است که بدون امکانات قابل اجراست واین فوق العاده است (جز ازدواج!!). اگر دیدن ماه تلسکوپی شود شاید خود جامعه دچار عسر و حرج شود. شاید خطایی در محاسبات باشد.

شاید با تلسکوپ  بدون خطا باشد و متقن هم باشد دقیق تر هم باشد. شاید نیاز نباشد همه مراجع اینکار را کنند و انجمن نجوم این کار را کند. مردم هم از بلاتکلیفی شب عید در بیایند.

 ولی اسلام به دلایلی اجتماعی بر دیدن غیر مسلح تاکید می کند. همه جوانب را باید در نظر گرفت و نباید اینگونه بحث کرد. آقای منصوری حتی یک دلیل از علما هم نمی آورد. نمی دانم چرا؟

 همین مراکز استهلال که مخصوص رهبری نیست و همه علما هم دارند و مربوط به الان هم نیست، بحث علمی و دیدن با چشم مسلح در آنجا صورت می گیرد. برای چای خوردن که دور هم جمع نمی شوند. آقای منصوری طوری گفتند گویی هیچ گاه این بحث مطرح نبوده و فقهای با تقوای ما نسبت به آن بی خبر بودند. همه مراجع مطرح مرکز استهلال دارند از قدیم هم بر وجود چنین مراکزی تاکید می شده است. نه اینکه رهبری یک دفعه خلاقیت به خرج دهد و مرکز استهلال ایجاد کند.

با تمام این تفاسیر اگر مرجعی بگوید با چشم مسلح هم دیدید، اشکالی ندارد، بازهم مشکلی پیش نمی آید و تناقضی حاصل نمی شود. احتمالاً در آن صورت آقای منصوری باید به دنبال یک مصداق دیگر بگردند!!

۹. این چهار نظر ایشان در پایان بحث باطل و مطرود است که دنباله روی، تحدید خردورزی،کنترل تفکرو خشکیدن خلاقیت که مخاطرات علم دینی خوانده می شود. این ها تهمت به اسلام عزیز است و تماماً مردود است. خدایی سرم درد گرفت وگرنه همه را نقد می کردم. باز هم باید نقد کرد و دقیق تر شد ولی من در همین حد بسنده می کنم.

عقلانیت علمی در میان مسلمانان را از سخنرانی های آقای ازغدی در http://www.yasinmedia.com/fa/sokhanrani/rahimpoor-3.html دانلود کنید. مخصوصاً موضوعات مربوط به تولید علم را. بعضی از آنها مستقیماً پاسخ منصوری است. البته این صحبت های او حداقل ۳ سال زودتر از مقاله منصوری صورت گرفت. هرچه باشد فبشر عبادالذین  یستمعون ... واقعیت من هنوز مقاله آقای جوادی آملی را نخواندم. چون می خواستم خودم حتی المقدور فکر کنم و جواب دهم البته رحیم پور ازغدی این اجازه را نداد!!! مباحثی که قبلاً از ایشان گوش کردم خیلی به من کمک کرد. ولی حتماً مقاله آقای جوادی آملی را می خوان و با شناختی که از ایشان دارم می دانم احتمالاً مو لای درزش نرود.

۱۰ باز هم به تولید علمی خواهم پرداخت ولی به تفاخر حالم. مسئله ما و غرب را خواهم گشود. تا ببینم چه پیش آید. در مورد مسئله ما وغرب خیلی حرف برای گفتن دارم. در پست بعدی در مورد این اندیشکده اعتلا که لینک کردم صحبت می کنم. این را بی خود به عنوان پیوند نیاوردم.

۱۱. مسعود جان میفلد نه، منیفلد. یک اتفاقی برایم افتاد در امتحان منیفلد که خیلی جالب بود. ولی امتحان جانکاهی بود، پوستم کنده شد. بخش دوم منیفلد را قرار است ۱۹ بهمن امتحان بدهم. پنج شنبه هم خیر سرم پایان ترم آنالیز حقیقی دارم. (انتگرال لبگ، فضای ال پی، فضای باناخ، اندازه علامت دار جز مباحث شیرین امتحانی است.)

page to top
Bookmark and Share
یالطیف.

۱. اگر یک زمانی بعضی از بحث ها را ادامه نمی دهم به خاطر عدم ضرورت است. چون احساس می کنم وظیفه من این است که نظرم را شفاف بیان کنم. بنابراین مسئول نظر دیگران نیستم. مثل همین پرواگاندا. شما حرف هایتان را زدید من هم زدم و تمام. قضاوت بیشتر با مخاطب. البته بحث هایی هست که تا شفاف نشود، دست بردار نیستم. بعد از آن دیگر تمام.اهل این نیستم خودم را جر بدهم تا یکی موافقم شود. البته نه دنبال زیاد کردن مخالفینم نه به دنبال تکثیر مرتدین.

۲. مسعود جان، به این مقایسه ایران و غرب هم می رسیم. لطفاً خودت را کنترل کن. دختر مردم ببخشید مطلب مردم صاحاب دارد (ارجاع به فیلم دیوانه ای از قفس پرید به کارگردانی احمدرضا معتمدی، صحنه مربوط به گفتگوی عزت اله انتظامی و علی نصیریان.)

۳. زکات علم نشر آن است. ده ها روایت در مورد اهمیت علم و حتی متد علم در اسلام است که باور نکردنی است. یکی از همین روایات همین جمله اول است. فوق العاده است. این را اگر با دنیای امروز مقایسه کنیم، می فهمیم که برخورد اسلام در نشر علم بسیار انسانی است. به همه بیاموز، اهم از هر فرهنگ، دین، نژاد، ملیت، جنسیت و طبقه. بدون چشم داشت بیاموز. به همه. یکی از کارهای متفکرین مسلمان در دوران شکوفایی این بود که همه چیز را ترجمه می کردند ولی در ترجمه متوقف نمی ماندند. مسلمین یافته های علمی خود را نیز برای استفاده سایر ملل هم ترجمه می کردند، بدون چشم داشت. این فوق العاده است. یعنی یک گروهی به علمی می رسید، غیر از بیان آن به زبان عربی که زبان علمی دنیا بود، خودشان به زبان های دیگر ترجمه کنندو مثل این می ماندکه امروز خود غربی ها علمشان را به زبان فارسی هم منتشر کنند.

۴. رحیم پور ازغدی می گفت "مسلمین وقتی متنی از غرب را می خوانند، آن را محترمانه نقد می کردند." رحیم پور ادامه داد "من بارها در پایین صفحه نسخ خطی علمی مسلمین دیدم که نوشته اقول انا" به این معنا که بعد از مطالعه نظر خود را عنوان می کردند. یعنی تو این را گفتی، اشکالی ندارد ولی اقوا انا (من هم این را می گویم). امروز این "اقول انا" از روش علمی ما حذف شده است. چقدر ما بدبختیم.

۵.دوستان فیزیکی  ما به مطالعه نسخ علمی ما بپردازند. بچه ها یک کاری کنید که تاریخ علوم مستقلی را بسازیم. نیاز به هیچ کاری نیست. فقط کتاب ها قدما را بیابید و بازنویسی کنید. کتاب های آقای ولایتی در حوزه تاریخ تمدن به همراه کتاب آقای گوستاو لوبون و دیگران کارگشا است. با اینکه گوستاو لوبون چند بار به اسلام حمله می کند ولی گویا از بقیه منصف تر است. کارهای مسلمین در حوزه "فرموله کردن قوانین حرکت"، "هواشناسی"، "نورشناسی"، "مکانیک و شناخت سازه ها"و ...(کارهای ریاضی اش با من. در حوزه "جبر"، "محاسبات عددی و درون یابی" و ...) جالب است سنتی در میان مسلمین بود که در هیچ جای هیچ تمدنی نبود و آن اینکه خانواده های علمی در میان امت اسلام بود. شما حتماً در مورد خانواده ی برنولی شنیدید که یک خانواده هشت نفری و همه ریاضیدان بودند. چنین خانواده هایی در اسلام به وفور بودند و خاک بر سر ما که زحمت معرفی اینها را به جامعه علمی و عامه ی خودما ندادیم. یعنی ما در اسلام خانواده های فیزیکدان، پزشک، شیمیدان و ... داشتیم. یک مورد آن که من از زبان رحیم پور شنیدم خانواده موسی بن شاکر است که همه متخصص فیزیک و مکانیک بودند و همین خانواده بیش از ۱۰۰ رساله در فیزیک نوشتند.

۶. در تاریخ اسلام هیچگاه دانشمند سوزی نداشتیم. واضح است اسلام با علمی که بر تجربه، آزمایش و عقلانیت استوار باشد، تعارضی ندارد. این در اوروپا اتفاق افتاد چون دین آنها تاب علم را نداشت. چنین مشکلاتی در دنیای اسلام نبوده است. چون خود اسلام توصیه کننده علمی است "که بر پایه خلاقیت، آزمایش، تصرف در طبیعت و ..." باشد. این مورد را من در پست ها بعدی بیشتر باز خواهم کرد.

۷. فردا امتحان ترم منیفلد دارم. بنابراین احتمالاً فرصت خواهید داشت، راحت تر بخوانید.

page to top
Bookmark and Share

یالطیف.

۱. اما حذف برگ‌هایی از تاریخ علم. حتماً از پداران علم جدید شنیده‌اید. پدرانی که غرب ساخته است. از کپرنیک و گالیله و کپلر تا داروین و آگوست کنت و لاوازیه. این‌ها را به عنوان پدران علم جدید به خورد ما کردند. یک کار خوب فرهنگ غرب این بود که در اولین گام همه چیز را به نام خود در فرهنگ‌های خود و در تاریخ علم خود مصادره کرده و وارد ادبیات آموزشی خود بلکه تمام دنیا کرده‌اند. بسیار کار خوب و دقیقی است. همان که ما از آن غفلت می‌کنیم و فکر می‌کنیم ارزشی ندارد. گویی هیچ‌گاه این حرف‌ها در هیچ جا مطرح نبوده است و هرچه هست محصول همین مدرنیته از عصر دکارت به این طرف است. دوران قبل از مدرنیته دوران تاریکی جهان بود و ناگهان با جدا سازی نهاد دین از علم و به حاشیه راندن کلیسا علوم جدید معرفی شد.

۲. هیچ گاه نباید پرسیده شود که حرف‌هایی که مسلمین در علم الجتماع یا علم النفس به نام ابن خلدون و دیگران مطرح کرده‌اند به اندازه کارهای آگوست کنت در جامعه شناسی و هم عصرانش در روان شناسی مهم و در خور توجه بوده. کسی نباید بداند که نظریه خورشید مرکزی پیش از آنکه ابداع کپرنیک باشد توسط ابوریحان قرن‌ها قبل مطرح شده‌است. نظریه چرخش بیضوی سیارات کپلر یا نظریه گالیه به عنوان نظریات بنیادین و مهم نجوم در عصر مدرن قرن‌ها قبل در آثار عالمان اسلامی بوده است.

۳. پزشکی را یکی از دستاورد های مدرنیته می‌دانند. در حالی که از قرن اول هجری یعنی سال ۸۸ هجری هم عصر امام پنجم اولین بیمارستان در بلاد اسلامی تأسیس شد. بیمارستان های اسلامی در قرون بعد شامل بخش‌های ویژه تخصصی بوده است. نزدیک به هزار سال قبل زمانی که در اوروپا مردم با آفتابه آب می‌خوردند، بیمارستان‌های اسلامی بخش‌های تخصصی، بخش ویژه جراحان، زنان و زایمان، دارو سازی، داندانپزشکی، عمومی،  اعصاب و روان داشته‌است. در کنار هر بیمارستان دانشگاه‌های علوم پزشکی وجود داشته است. به نقل از جرجی زیدان بیمارستان‌ها اسلامی بسیار زیباتر، تخصصی تر، بهداشتی‌تر از بیمارستان‌های قرن ۱۹ اوروپا بوده است. این جملات را کتاب‌های تاریخ تمدن خواهید یافت. همه‌ی اینها نظرات غربی‌ها و متفکران مسیحی است. در بیمارستان‌های اسلامی هر نوع بیماری سالن خاصی داشت. گوستاو لوبون نقل می‌کند که بیمارستان‌های اسلامی در فضای سبز و در پارک‌ها بوده است. در بیمارستان‌های اسلامی محوطه زیبا و دلنوازی ترتیب داده شد.محوطه مخصوص کودکان ساخته شده بود تا فرزندان ملاقات کنندگان در آن به تفریح بپردازند. برای بیماران که بی‌خواب بودند کسانی بودند که شغلشان قصه گویی بود. یعنی هر شب از این اتاق به آن اتاق می‌رفتند و برای بیماران کم خواب یا بی خواب قصه می‌گفتند. برای بیماران بخش اعصاب و روان موسیقی لایت و آرام‌بخش پخش می‌شد. (شاید باورتان نشود ولی این متعلق به حداقل ۶ قرن قبل است. ) هر بیمارستان کتابخانه تخصصی وجود داشت و بعضی از بیمارستان‌ها در شهرهای مهم بیش از یک میلیون جلد کتاب داشتند. باور کردنی نیست یک میلیون جلد کتاب خطی. در بیمارستان‌های ایران صدها پزشک متخصص بودند. داروسازانی در بیمارستان‌های ایران بودند که بیش از ۱۰۰۰ نوع دارو ساخته بودند. جراح، اورتوپد در بیمارستان‌های ایران بود. پیچیده‌ترین جراحی‌ها انجام می‌شد. یک سیاح اوروپایی می‌گفت "عمل آب مروارید و سزارین  در ایران صورت می‌گیرد ". اینها همه مربوط قرن‌ها قبل است. همه‌ی اینها بود و کسی دعوای مسخره علم و دین را راه نیانداخته بود. واضح است که دعوای بین علم و دین یک دعوای کاملاً اوروپایی-مسیحی هست و هیچ ارتباطی با اسلام ندارد.

۴. همین‌طور کتاب‌های زیادی در باره پدران واقعی علم شیمی و فیزیک وجود دارد و پیشرفت‌های مسلمین در این زمینه که باور کردنی نیست. چرا این برگ‌ها نیست. چرا پدران علوم تغییر کرده‌اند؟ در سراسر بلاد اسلامی زبان دین و زبان علم یکی بود. همینطور روش‌شناسی. در اوروپا بود که حتی زبان دین و علم یکی نبود.  ان شالله در فرصت بعدی به یکی دیگر از دغدغه‌هایم خواهم پرداخت. عقلانیت دینی و علمی.

-----------

این حرف‌ها نوستالوژی نیست. این حرف‌ها برای این هم نیست که پشت استخوان‌های اجدادمان پنهان شویم. این حرف ها اثبات چند چیز است.

نیاز نیست آن تفکیک مسخره مدرن- سنتی را داشته باشیم. آن دعوا برای آنهایی که دینشان مشکل دارد و تحریف شده است. دیگر آنکه چون یکبار ما چنین تجربه موفقی را داشته‌ایم پس باز هم می‌توانیم. سوم اینکه ساختن یک تمدن دینی امری شدنی است.  برای نوشته‌های من رجوع به کتاب‌های چند جلدی دکتر ولایتی هم می‌تواند گره‌گشا باشد.

page to top
Bookmark and Share
یالطیف.

فونت نوشته‌ها ۲ است و از قبل هم ۲ بود.

۱. اینجا میز فلسفه است نه دفتر روزنامه. در دفتر روزنامه می توان گفت "کلاْ قبول دارم، در مجموع موافقم" اما روی میز فلسفی بدون پرده پوشی و با تمام سختگیری نقد می‌کنند و استدلال می‌آورند. بله این بحث ها را بهتر از من و مستدل تر از من آقای رحیم پور ازغدی هم نقل می‌کنند و من بسیار از این گفته ها را وام‌دار اطلاعات ایشان هستم.

۲.منتظرم مسعود آن "صداقت" را کمی باز کند. تا آنجاییکه من می دانم صداقت بار معنایی مثبتی دارد حالا منظور مسعود چیست امری علی الحده است. صبر می‌کنم تا جواب بشنوم. فکر می‌کنم تا حدی جواب مسئله هست اما کامل نیست.

۳. اما آن پروپا گاندا. اول از ریشه شناسی پروپاگاندا فاکتور می‌گیریم(اتیمولوژی). خود پروپا گاندا هم تعریف مشخصی دارد(ترمینولوژی). آنچه واضح است پروپاگاندا تبلیغات دروغین است. یعنی نوعی جو سازی اطلاعاتی خلاف واقع. پروپاگاندای معهود چه بود؟ خب فرموده بودید: "پروپاگاندای حکومت در سواستفاده از علوم دهن پرکنی مثل هسته ای و نانو و سلول هاو حتی روبوت های دبیرستانی.."

یعنی آنچه که حکومت به طور رسمی از تربیون های خود تبلیغ می‌کند آن چیزی نیست که باید باشد. یک سری الفاظ دهان پرکن بدون اینکه واقعیت داشته باشد عنوان می‌شود. با قرار دادن نعل به نعل پروپاگاندا تفسیر فوق از حرف های دکتر کاملاً طبیعی است مگر اینکه تفسیر دیگری غیر از آن ارائه دهید که در آن صورت کلمه‌ای غیر از پروپاگاندا باید بر آن نهاد. البته من مفهوم حکومت را در این جا باز نمی‌کنم. چون به راحتی می‌توان تشخیص داد که چه فرد یا افرادی به این پروپاگاندا دست می‌زنند. اگر چنین باشد که برای جمهوری اسلامی متأسفم و این یکی از نشانه‌های تبلیغاتی دروغین و نمایشی سردمدارن حکومت به اصطلاح دینی در ایران است.

اما اگر حرف منصوری درست نباشد که فکر می‌کنم نیست در آن صورت بیان وتبلیغ واقعیتی که هست در بالا بردن اعتماد به نفس ملی (اعتماد به نفس فوق استراتژیک) امری ممدوح بلکه واجب است. بالاخره ملت ببینند که می‌شود کارهایی کرد. از سه قطعنامه تصویب شده در شورای امنیت کذایی و فشارهای بیش از حد به ایران می‌توان فهمید که این قضایا پروپاگاندا نیست. ممکن است در اظهار نظرها و تبلیغات کمی در سطح و اهمیت مسائل  نه در خود مسائل هسته‌ای یا نانو اغراق شود ولی پروپاگاندا نیست. بالاخره کلمات معنی دارند و بار معنایی پروپاگاندا بسیار منفی است.

۴. ان شاالله در فرصت بعدی کمی در مورد  "اول نوشته پیشین" یعنی تاریخ واقعی علم سخن می‌گویم. تا بعد آرام آرم وارد بحث شوم و به آن "صداقت" هم خواهیم رسید.

page to top
Bookmark and Share

یالطیف.

می‌خواهم بگویم و بپرسم  ...

۱. چرا تاریخ علم جدید را دستکاری می‌کنید؟ چرا انکار؟ چرا کتمان؟ آیا علم یک بچه سر راهی بود که ناگهان در قرن ۱۶ یا ۱۷ پیدا شود؟ پدران راستین علومی که جدید نامیده می‌شوند چه کسانی هستند؟ چرا برگ هایی در تاریخ علوم کنده شده است؟ چرا قسمت هایی نیست؟ چرا سانسور شد؟

۲.یک بار کردیم شد. چرا یکبار دیگر نکنیم. وقتی یک تجربه خارجی و ملموس داشتیم چرا دوباره این تجربه دست یافتنی نباشد؟

۳.چرا نهضت تولید علم توسط خودمان مسخره می شود؟ چرا علوم انسانی با نگاه اسلامی نه؟ چطور هرکسی می تواند نظری یا ایده ای در علوم انسانی ارائه می کنید ولی به اسلام که می رسیم ناگهان جهت تغییر می کند؟ چطور اقتصاد، جامعه شناسی، فلسفه، روان شناسی و سایر علوم انسانی تعبیری اسلامی ندارد؟ وقتی نسبیت سرتاسر علوم را فراگرفته و هیچ نظر علمی در علوم انسانی قطعی نیست و در هر باب در هر رشته علوم انسانی چند نظریه ولو متضاد وجود دارد، اما سخن گفتن از تعبیر اسلامی ضد علم تلقی می شود؟ چطور نظریه های متضاد با هم علمی خوانده می شود ولی تعبیری اسلامی از علوم انسانی غیر علمی است؟

۴. چرا هر کس بیشتر ترجمه کند، دانشمند تر است؟ چرا متون علمی در کشور ما تبدیل به متون مقدس شبه مسیحی  شده است؟ چرا وقتی می گوییم "این حرف غلط است" یک استاد دانشگاه ما می‌گوید "نه آقا فلانی گفته است، چطور غلط است؟" خب مرد حسابی فلانی بگوید ولی من هم می‌توانم بگویم.

۵. می خواهم بگویم این تقدیر ما نیست که مصرف کننده و مقلد آنان باشیم. ما باید این سنت را در هم بریزم.چرا عده‌ای امروز از مدنیته بت ساختند؟ چه کسی گفته مدرنیته راه درست است؟ چرا برای سعادت و توسعه باید مدرن شد؟ چرا محافل روشنفکری ما تبدیل به تسمه نقاله کارخانه سنتی مدرنیته شده اند؟ (ویژگی خوب تسمه نقاله این است که از آنطرف وارد می‌کند و از این طرف خارج می‌کند.) چرا روشنفکران ما کسانی هستند که خوب ترجمه می‌کنند؟ چرا اکنون سنت جدیدی بین روشنفکران ما باب شده که مطلب از غربیان می‌نویسند با قلق عدم رفرنس دادن؟(که این در نوع خود نوعی جنایت اخلاقی محسوب می شود.)

۶.چرا در ابتدایی ترین چیزهایمان گوش به زنگ غربیم؟ چرا اینقدر خلاقیت نداریم که مدل مو، لباس از خودمان داشته باشیم؟ این چه دردی است که کلمات لاتین به عنوان با کلاس جلوه دادن خودمان جایگزین فرهنگ خودمان شده است؟ چرا خودمان را جدی نمی‌گیریم؟

۷. چرا عقلانیت ابزاری را خارج از عقلانیت الهی تعریف می‌کنید؟ چرا عقل معاش را در طول عقل معاد تعریف نمی‌کنید؟ چرا فکر می‌کنید باید در این حوزه تفکیک کرد؟ چرا چیزهایی که در اسلام نیست را به زور به آن قالب می کنید؟ چرا اسلام را دینی جلوه می دهید که نیست؟ چرا اسلام را در کنار بقیه ادیان به چوب دین می رانید؟ چرا بخش هایی مهمی از اسلام را نا دیده می‌گیرید؟ چرا دوره‌هایی از اسلام را نمی‌بینید؟ چرا سعی دارید دهانی را کلام اسلام را با آیات و روایات نقل می‌کند خفه کنید؟ یا اگر توفیق به این کار ندارید چرا پنبه در گوش خود می‌کنید تا نوای اسلام را نشنوید؟ چرا اسلام را از سایر ادیان تحریف شده تفکیک نمی‌کنید؟ چرا مبهم و نا دانسته یا مغرضانه می‌گویید "دین چنین است"؟ چرا اعراض نمی‌دارید که دینی است که حرف دیگری دارد؟

۸. چرا غرب پیشرفت کرد؟ چه شد که آنها از ما جلوترند؟ عللش چیست؟ چرا ما عقب تریم؟ آیا غرب در همه زمینه ها از ما جلوتر است؟

۹. آیا غرب از تفکیک بین ایمان و عقل ضرر نکرد؟ بخشی از موفقیت‌های آنها به خاطر استفاده درست از عقل ابزاری است نه به خاطر جدا کردن عقل  ابزاری از عقل الاهی. ما موفق می‌شویم هم به خاطر استفاده از عقل ابزاری هم عدم تفکیک آن با عقل الاهی. هم خدا و هم تصرف و تجربه و آزمایش با هم.

 

page to top
Bookmark and Share
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۸۷ ، ۱۲:۳۷
میثم امیری


یالطیف.

مسعود جان خیلی ممنون. الان تو رو به اندازه یک چهارم آیس پک دوست دارم. این خیلی مقام بالایی است و تا به حال به کسی این مقام را ندادم.

 مطلب محمد را خواندم ولی اول باید نظر خودم را بیان کنم و بعد انعقاد مطلب با هم بحث می کنیم. در موردپیش فرض ها با هم صحبت کردیم. البته من در نوشتن به آنچه که مسعود گفت خیلی مقید نیستم. من سبک خودم را دارم و فکر می کنم به اندازه کافی شفاف صحبت می کنم. البته این شماره گذاری هم برای همین چیزی است که مسعود می گوید و البته نه با آن دقت که معمولاً انگلیسی ها در نوشته های شان رعایت می کنند. چیز خوبی است ولی من سبک خاص خودم را دارم. هر چند آنچه مسعود گفت کاملاً خوب و نوع نوشتنی است که الان در خارج تدریس می شود و حتی در ایران هم به دانشجویان زبان انگلیسی درس داده می شود. تاپیک، بادی، کانکلوژن، ۴ - ۷ جمله در هر بند و قس علی هذا.

 نمی خواهم بگویم ...(به ابتدای هر شماره این عبارت متقدم را اضافه کنید. )

۱.در غرب خبری نیست.

۲. اگر در غرب خبری هست همه بواسطه ماست. هر چه تلاش کردند نون بازوی دانشمندان مسلمان را خوردند.

۳. آنها بدند ما خوبیم.

۴.الهی غربی ها حناق بگیرند و کوفتشون بشه.

۵.عقل ابزاری و یا روش تحقیقات علمی آنها بد است.

اما چه می خواهم بگویم. چه می خواهم بگویم را در پست بعدی می نویسم.


= پیش فرض های بحثم را مطرح کنم. و بعد بگویم چه می خواهم بگویم و چه نمی خواهم بگویم. گیر دکتر منصوری نباشید. من حرف های خودم را می زنم بعد خودتان عاقلید و فهمیده و می توانید با مقاله دکتر در مورد علم سنتی و علم نوین مقایسه کنید. پس اساس حرف های خودم است گاه مرتبط با اظهارات منصوری و گاه بی ارتباط.

امروز پیش فرض ها را مطرح می کنم. این اصول موضوعه من است.

۱. بدون تولید علم نمی توان تمدن سازی کرد. ترجمه و شاگردی کردن خوب است ولی برای تثبیت یک تمدن به هیچ وجه کافی نیست.

۲. اساساً چیزی به نام تمدن اسلامی با معنی است. یعنی علاوه بر معنی دار بودن امر قابل تحقق است. کما اینکه قبلاً وجود خارجی داشته.

۳. اسلام یک امر آبجکتیو و اجتماعی هم هست. غیر از آنکه امری درونی، فردی و ذهنی هم هست. دین اسلام ممنوع الورود در مناسبات مهم اجتماعی نیست. اسلام می تواند به عنوان یک دین عاملی برای جلو بردن یک تمدن و یک جامعه باشد. نقش آن، اساسی است نه تشریفاتی و دکوری.

۴. تمدن اسلامی قبلاً ظرفیت تمدن سازی را داشته و یک بار این کار را کرده است پس باز هم می تواند. زمانی (قرون ۹-۱۵ میلادی) قبضه تمدن و علم و فرهنگ را بدست داشته است. امری که متفکران اوروپایی با نا مردی از دوران تاریکی جهان یاد می کنند. آن دوران تاریکی آنان بود نه کل جهان.

۵.اکنون بذر و اقتدار تمدن سازی وجود دارد. اکنون این ظرفیت در بلاد اسلامی هست تا بار دیگر بپا خیزد. دلیل این امر انقلاب خودمان است. در دورانی که شرق دین را تریاک توده ها می دانست و غرب دین را امری شخصی و تشریفاتی می شناخت و دین شناسان در موزه ها به دنبال دین می‌گشتند، ناگهان نهضتی با رویکردی دینی و با رهبری فردی دینی دنیا را غافلگیر کرد. اگر امام خمینی توانست اسلام را در ابعاد سیاسی و اجتماعی آن احیا کند بنابراین این توانایی وجود دارد که اسلام در عرصه های دیگر به میدان آید. در دورانی که هیچکس امیدی به دین نداشت و کسی جایگاهی برای اسلام نمی شناخت ناگهان امام خمینی اسلام را مطرح کرد و نظریه پردازان غربی علی رغم میل خود انقلاب ایران را با ماهیتی دینی دانستند. الان وضعیت نسبت به چند دهه قبل بسیار بهتر شده است و نگاه به اسلام تلطیف شده است بنابراین یقیناً باز هم اسلام می تواند ما را به بازی برگرداند. پس مخلص کلام این ظرفیت بالقوه برای دوباره مطرح شدن هست. 

 

۶. اسلام دینی است که بر خلاف تبلیغات موجود و شانتاژ غربیان و غربزده ها دینی است که به بشر" اجازه تصرف، تجربه و فکر در طبیعت را می دهد. درست برخلاف مسیحیت" 

۷. استقرا، تجربه، عدم قطعیت برای غربیان است که جدید خوانده می شود در حالی که این در دین اسلام از اول بوده و این دقیقاً روش علمی عالمان مسلمان در دوره خواب و خرافه پرستی اوروپا بوده است و این در ادبیات اسلام نه تعریف جدیدی است و نه قبلاً تعریفی بوده است که بخواهد سنتی باشد. این بازی ها برای مسحیت درست است ولی در اسلام از همان قرآن کریم، سخنان پیامبر و اهل بیت ایشان بر این مورد تکیه دارد. بالغ بر صدها رویات و آیه برای روش بحث و تحقیق علمی در کلام و سیره ائمه وجود دارد. در اینجا با وجود سانسور عجیب حاکمان جور در نسبت با ائمه، نقش امیرالمونین و امام صادق پررنگ تر است. یادتان باشد آب اسلام را از سرچشمه های اصلی معرفت (قرآن، پیامبر و اهل بیت) آن بنوشید که پاک پاک است.  

۸. نقد کنید بدون رودربایستی. این هم پیش فرض است. همین که فقط یک چیز مقدس است و آن هم آیس پک است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۸۷ ، ۱۲:۳۵
میثم امیری
يكشنبه, ۸ دی ۱۳۸۷، ۱۱:۰۴ ق.ظ

موسیقی و خدا

یالطیف ارحم عبدک الضعیف .

۱. همیشه برای من این سوال بود که موسیقی و عرفان در برخورد با یکدیگر چه واکنشی دارند. برای مقرر شدن ارتباط بین دو پدیده، لازم است هر دو را دقیق بشناسیم. یعنی بدانیم عرفان چیست و موسیقی چیست.

۲. من فکر می کنم دلیل خاصی ندارد که بگوییم موسیقی هم نوعی عرفان است یا حتماً هست که اگر موسیقی عرفان هم نباشد باز هم قابل احترام می تواند باشد. اساساً موضوع عرفان و موسیقی متفاوت است. درست است که موسیقی موجب تمدد اعصاب، آرامش روح و روان می شود ولی لزوماً این به معنای رسیدن به خدا و تقرب به ذات باری نیست. چون در کنار تقرب به خدا و طریقیت، شریعت هم موضوعیت دارد. 

۳. قول بسیار زیبایی از حضرت آیت الله بهجت وجود دارد که هر کس راه رسیدن به خدا و مراتب عالیه عرفانی را از ایشان می پرسد، جواب می شنود"بروید گناه نکنید."  این نقل قول از این عارف بزرگ معاصر نشان می دهد که عرفان اسلامی مقوله ای جدا از عرفان های نو ظهور است که چندان به عمل تکیه ندارند. آقای بهجت راه تقرب را نه ریاضت ها آنچنانی و نه تمرکز و چند ساعت در روز ذکر گفتن و نه حرکت های صوفیانه می داند. همان که فرمود "بروید گناه نکنید."

۴. با توجه به نوع ساختار و اهداف و وسایل عرفان اسلامی، موسیقی را امری عرفانی نامیدن امری قابل هضم برای من نیست. یا اینکه بگوییم "موسیقی باعث می شود به خدا برسیم." بله، قبول دارم نوعی از موسیقی هست با توجه به حالات درونی فرد متعالی است و بسیار موثر است ولی اینکه دقیقاً موسیقی به طور متقن چنین نتیجه ای را به ذهن متبادر سازد، امری مشکوک است. نمی خواهم باب طبع شما مطلبی را بنویسم ولی واقعاً مشکوکم که موسیقی انسان را به خدا برساند و البته هنوز این را رد نمی کنم.

۵. باز هم عارضم که برای حلال بودن و مفید بودن موسیقی نیازی به این نداریم که بگوییم موسیقی امری عرفانی است و با موسیقی می شود به درجات عالیه عرفانی رسید. فکر می کنم چیزهای خوب زیادی هست که خیلی خوب است، اسلام هم با آن موافق است ولی دلیل بر آن نیست که دیگر هرچه هست و نیست آن باشد.

---------------------------------

پا نوشت: فکر می کنم به سوالاتی که قرار بود جواب دهم جواب دادم. وارد شدن بیش از این به بحث موسیقی را جایز نمی دانم. احساس می کنم همین که وارد انواع موسیقی نشوم بهتر است. در نظر داشتم کمی در مورد موسیقی سنتی و پاپ و گروه های زیر زمینی راک در ایران سخن بگویم ولی جلوی خودم را گرفتم. چون زیاد اهل موسیقی نیستم و دوست ندارم زیاد هم باشم. زیاد موسیقی گوش دادن مثل افراط در هر کار دیگری امری ممدوح نیست. از یک روان شناس بپرسید تأثیر زیاد موسیقی گوش دادن بر روان چیست، برایتان توضیح می دهد.

به هر تقدیر فعلاً بحث موسیقی را رها می کنم ولی شاید دوباره در این بخش مطالبی هم نوشتم که قطعاً خواهم نوشت.

مبحث بعدی من در مورد علم خواهد بود و نوشته های دکتر منصوری من را بر آن داشت کمی در این باره سخن بگویم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۸۷ ، ۱۱:۰۴
میثم امیری
شنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۸۷، ۱۰:۱۶ ب.ظ

یادداشت‌های خیلی دور

20:52 1387/11/5


یالطیف.

جمعه که می‌شود دل آدم می‌گیرد و یک جوری می‌ریزد و نمی‌داند که چگونه از غیر مهدی سخن گوید. از آن مهدی که نباید بیاید یا باید بیاید.

از کارل پوپر در سال‌های قبل از مرگش پرسیدند "چه خبر از مدینه فاضله؟"  او در پاسخ خبرنگار اشپیگل گفت"مدینه فاضله یک دروغ است و اگر واقعیت داشته باشد همین جامعه ایلات متحده است."

همیشه می‌گفتم چنین فیلسوفانی در برخورد با مهدویت چگونه می‌اندیشیدند. یاد یکی از روشنفکران که بسیار ثقل نام دارد می‌افتم که "مهدویت را باید به نام دموکراسی کنار گذاشت." امیدوار می‌شوم که بالاخره یکی فهمید که جامعه مهدوی از دل تئوری‌های رنگارنگ فیلسوفان غربی و جامعه مدنی و تعبیر لیبرال از دموکراسی بیرون نمی‌آید.

بالاخره که راست می‌گوید؟ روایاتی که از امام معصوم برجامانده است یا کارل پوپر یا آن روشنفکر یا علوم انسانی ترجمه‌ای داخل کشور؟ که راست می‌گوید. حرف درست را کدام یک در کشکول خود پنهان نگه داشته‌اند؟

 امام مهدی جامعه‌ای بی طبقه و توحیدی را حکومت می‌کند. کسی در سرتاسر حکومت ایشان گرسنه نخواهد خوابید. صلح و صفا سراسر بشریت را خواهد گرفت. طاغوت نابود خواهد شد. علمای کم‌دان از کار بر کنار می‌شوند. مسجدهایی که مانند کلیساها تزیین شده‌است با خاک یکسان می‌شود. آنچه از دارالعماره حکومت مسلمین باید مشخص باشد نه شکوه ظاهری که هیمنه معنوی است. مهدی انقلاب‌های مختلفی در سوی هدفی یکسان راهبری می‌کند.

جامعه نهایی همین لیبرال سرمایه‌داری است. عشق من لاس وگاس. یک دین راحت و تیتیش مامانی هم داشته باش. ولی کاری به عدالت و تقسیم غنایم دنیا نداشته باش. آن با ما. تو فعلاً در حال گذاری. فعلاً دوران گذار را بگذران. حق فکر و تولید اندیشه نداری. اگر خواستی علم جدیدی را خودت تولید کنی، پدرت را در می‌آوریم. تو محتومی از سنتت به مدنیته ما بیایی. فعلاً این را عبور بده. فقط مقالاتت را صبح به صبح برای ما بفرست. تا من هر صبح بدون جیره و مواجب همانطور که کافی میکسم را بالا می‌کشم، صفحه لب تابم را باز کنم تا ببینم یک سری حمال از کشورهای جهان سوم به نام دکتر چه برایم فرستادند. یادت باشد در حال گذاری. باید از اول دبستان زبان انگلیسی یاد بگیری. موقع ناهار هم برو مک دونالد. نوشیدنی‌هایت هم که معلوم است، موسیقی و فیلمت هم با ما. دیگه چی می‌خواهی؟ راستی من با تولید علمت مخاف نیستم ولی خودت می‌دانی که تولید علمی که در آی اس آی چاپ شود.

راستی یادت باشد ما توسعه یافته‌ایم و تو در حال توسعه. ما جهان اولیم و تو جهان سوم. معنی‌اش را که می‌فهمی باید سعی کنی باید به ما برسی. یعنی باید نهایتش بشوی ما. البته با حفظ یک بازه زمانی تا ما همیشه جلوتر باشیم.

چی ... تولید فکر دینی؟ اقتصاد اسلامی؟ تاریخ اسلامی؟ جنبش نرم‌افزاری بر پایه دین؟ کی این چرت و پرت ها را گفته. دین امر لاهوتی است وعلم امر ناسوتی. دین امر مقدس است وعلم امر عرفی. مگر یادت رفته بود که در دپارتمان فلسفه علم دانشگاه صنعتی گاگول همین ها را تئوریزه کردیم و دادیم دست ملت. کی این حرف ها را زده. هر کی این حرف را زده مارک‌های آماده داشته باش و بزن در دهانش. مارک‌ها را هم خودم می‌فرستم.

-----------------

نمی‌دانم از چه گویم از "آیس پک" یا حرف‌هایی که "برای فاطی تنبون" نمی‌شود. یا "صداقتی" که باید بهش برسم. یا "پروپاگاندا" یا "مسعودی که نمی‌شود اذیتش کرد ... بنده خدا" یا تولید علمی که "سق می‌زنم." یا ... مهدی آمدی چه بهتر نیامدی چه بهتر.


21:16 1387/07/26


یالطیف.

1. . . . شدی. فکر می کنم شوخی نباشد این حرف. حتماً تو باعث شدی که من چنین متشتت بنویسم. تو باعث شدی تا من امروز هذیان بنویسم. چون اصلاً‌چیزی نمی توانستم چیزی  بگویم  چون زبانم قفل شد ولی خوشحالم که قلم من هنوز قفل نشده است. تو نریختی؛ هویت تو فرو ریخت. تو دل یکی از حامیانت را لرزاندی. هر چند دل هایی زیادی را بدست آوردی. اما ما را چه می کنی؟ نکند می خواهی بگویی : حاجی بیدار شو . . . قرن 21 است. بهت پیشنهاد می کنم رمان بی وتن رضا امیرخانی را بخوانی حال من مثل ارمیا شده است؛ سردرگم. 

2.گفتند که دولت می خواهد جلوی تو را بگیرد. من هم مثل سید محمد علی ابطحی یار نزدیک خاتمی و دوستدار امام  به دولت منتقد شدم. آخر قرار بود به قول ابطحی تو یکی از چهره های جهانی ما باشی. تو هم قرار بود به ما قول دهی ما را فراموش نکنی. هر چند بعداً‌معلوم شد دولت مقصر نبوده و ممنوعیتی نیست به قول امین (شوهرت): ما با پاسپورت‌های خود و به‌طور قانونی از تهران به سوی اروپا آمدیم. حالا هم در اینجا هستیم و قرار است برای افتتاحیه فیلم که روز پنجم ماه اکتبر در نیویورک است و هنرپیشگان فیلم در این مراسم هستند شرکت کنیم.

البته عکس هایی از تو و دی کاپریو تضمین کننده همین قول ها بود. 

3.اما در افتتحایه فیلم مجموعه دروغ ها تو را نشناختم. غیر از این که گفته بودی :

با این که عاشق ایرانم ولی می خواهم در اینجا بمانم.

یک چیزهای دیگه دیدم که سرم را . . . تازه چیزهای جالب دیگه هم بود

تایمز؛ مورفی لاتیک (منتقد بزرگ تایمز ) : گلشیفته با لباس منحصر به فردش ثابت کرد سنی ندارد.

تیک مودا؛ آنجل لیوسا ( منتقد معروف تیک مودا )  : لباس گلشیفته همه را جذب خود کرد.

(تن آدمی شریف است بجان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت تازه اگر این لباس زیبا باشد و خاصه اینکه زیبایی امری نسبی  است و قس علی هذا)

خراب کردی. ما با حس مادرانه تو در میم مثل مادر زندگی کردیم. آها راست میگی داشتی در اون فیلم بازی می کردی. خب تو خودت خواستی در سینمای ایران (با همه محدودیت هایش !!) کار کنی ما که مجبورت نکرده بودیم. تو در سرزمین اسلام بازیگر شدی و جوانانی که عکس تو را در اتاق هایشان می زدند احساس پاک به یک بازیگر زن را در مختصات فرهنگی ایران نشان می دادند.  اگر شما خودت بودی به من ربطی نداشت ولی خودت نیستی. من نمی خواهم بگویم شما در آزادی از قیود نفسانی آزاد نیستی. نه، تو می تونی روایتی حتی پرونوکراتیک از آمریکا را قبول داشته باشی. ولی همه اینها زمانی نیست که شما نماینده ایرانی. اگر قرار بودی یک هالیوودی باشی از همان اول می رفتی آنجا. چرا اول با موازین این کشور کنار آمدی و در فیلم ها این کشور چهره شدی و یک دفعه همه آن خاطرات را شیفت دیلیت کردی. گلشیفته ای شده ای شیفته گل های مصنوعی.

4.فرض کن من امل و ناروشنفکر و متحجر و فاشیست و . . . ولی همین قدر می دانم برای اینکه بازیگر معروفی شوی آمریکا و هالیوود هیچ زحمتی برایت نکشیده همه زحمات را ایران ما کشید. ولی پز آن را آنها می دهند. از ناراحتی گریه ام گرفت نه بحث غیرت نیست. بحث این است که تو آخرین گزاره از فرهنگ هالیوود را همان اول گرفتی. نازلترین چیز را در اولین مرتبه گرفتی. خانم فرهانی! مهمترین چیز در حتی همان فرهنگ هالیوود کار و نظم و تلاش و زحمت است و نه مد لباس. فکر می کنی کارگردان های هالیوودی بازیگرانشان را از میان خوش لباسان انتخاب می کنند یا میان مستعدان بازیگری. مگر همین ریدلی اسکات که تو را انتخاب کرده بود برایش مهم بود که چه لباسی را می پوشی ... مگر باران کوثری که در خون بازی اونجوری لباس می پوشید و  اونقدر پریشان و البته فوق العاده بود به خاطر لباسش بود؟ می دانی چرا اونها از لباست تعریف کردند چون ایرانی بودی. چون ما با فرهنگ غرب مشکل داریم و وقتی شما به آن فرهنگ مشرف می شوی  و به همه هویت فرهنگی ما خندیدی آنها ذوق زده می شوند. چون دولت و احمدی نژاد و خاتمی و همه اینها که گلویشان را برای ایران و اسلام را در نیویورک جر داده بودند و خبر چالش های جدی غرب با دنیا امروز میدادند را آچمز کردی. من و ابطحی دیگر سکوت کردیم و نتوانستیم دفاع کنیم چون اگر حرفی هم بزنیم  از فرهنگی که آن سالک بزرگ امام عزیز یادمان داد باید دور می شدیم.

5.حداقل این قدر زود دست به کار نمی شدی و در همان اولین حضورت به سال هایی که در سینمای ایران تلف کرده بودی!! احترام می گذاشتی. بابا جنبه داشته باش. قبول دارم مهمترین چیز پارادایم فکری است. یعنی ممکن است افراد زیادی در آمریکا و اوروپا زندگی کنند ولی فکر آنها در شاهراه علی- فاطمه و در شهر اسلام عزیز در حال گذر باشند و چه بسا افراد زیادی که در ایران و قم و مشهد هستند ولی ذهن آنها در هالیوود و امپایراستیت و بارها و دیسکو ریسکو و ... باشد. ولی تو قبلاً نشان داده بودی در همین نزدیکی ها هستی. همین جاها داشتی تردد می کردی. یعنی داشتی فیلم بازی می کردی؟ یا الان داری فیلم بازی می کنی؟  امیدوارم دومی باشد.


21:43 1387/06/26


 من وجود یک پوشش را برای یک جامعه امری اجتناب ناپذیر می دانم. جامعه ای که می خواهد بر اساس اسلام باشد بدون پوشش معنا ندارد. چراکه در اسلام حریم عمومی از حریم خصوصی جداست. هرکس می تواند در خانه اش هر طور که می خواهد لباس بپوشد و هیچ کس حق تجسس و فضولی در آن را ندارد. ولی در جامعه انسانی چون انسان ها قرار است در یک محیط اجتماعی با هم زندگی کنند پس ضروری در حریم عمومی عفت (برای مرد و زن) را رعایت کنند. زیرا همه در جامعه و در عرصه اجتماعی انسانند و ما زن و مرد نداریم و رعایت پوشش به خاطر بالاتر بودن انسانیت بر جنسیت در حریم عمومی ضروری است. عفت و حجابی که در جامعه ما درست رعایت نمی شود (چه مرد و چه زن. شاید مردان بیشتر و من کتمان نمی کنم) و البته این با زور قابل اجرا نیست بلکه با شناخت معرفتی باید فرهنگ سازی شود.

کوتاه اینکه حجاب باید باشد زیرا کسی حق ندارد ما را به زور به جهنم ببرد و عدم رعایت حجاب یا سایر ارزش ها در خطر بودن اخلاق را در پی دارد. از سویی دیگر اجباری بودن چادر غیر از ایجاد ریای اجتماعی که بسیار خطرناک و مهلک است به زور به بهشت بردن بقیه است. در حالی که ایمان امری قلبی است و به زور حاکم نمی شود. از این بابت من نسبت به چادر نگرانم زیرا کسانی به زور باید چادر سر کنند که اصلاْ لیاقت چادر را ندارند. گروهی که نان را به نرخ روز می خورند وفقط برای ریاکاری و دو دره بازی چادر سر می کنند. جمعیتی که فراوانی نسبی آن در شاهد بیشتر از تربیت معلم است. گروهی از چادری ها هستند که خداجو و پاک باخته و دانشمند و فرهیخته و شجاعند. خدا بر تعداد اینان بیافزاید. گروهی دیگر هستند هر چند ظاهراْ چادری نیستند ولی باطناْ و نیاتاْ چادری اند و از اینکه چادر سر نمی کنند بر آنان حرج شرعی و عرفی نیست و در عین حال می توانند روحیه همانند گروه دوم داشته باشند. که نمونه آن در بین ورودی های ما به وفور بود. گروه آخر را ... اصلاْ بی خیال ان شاالله آنها هم به گروه های خوب می پیوندند.

در کنار اینکه من به اصل چادر اعتقاد دارم به این نحوه طرح چادر نقد دارم. من خودم بارها چادر مادرم را به سر کردم (البته در تنهایی). احساس کردم اگر با این چادر بخواهم چند کیلو بار هم حمل کنم عاجز می شوم. خب این سختی است. این را دیگر خدا و رسول که از ما نخواستند این ضعف ما باید برطرف کنیم. یعنی اگر زنی بخواهد این چادر سنتی را به سر کند بعد چند کیلو بار و یک بچه را هم دنبال خودش راه بیاندازد به خاطر حفظ چادر باید فاتحه دندان هایش را بخواند(با دندان باید چادر را حفظ کند). اگر در هوای گرم تابستان باشد دیگر بدتر.

در چنین شرایطی باید کله را به کار و طرحی نو در اندازیم. کش برای قسمت بالای چادر یا طرح چادر ملی خوب است ولی خیلی محدود است. من  استفاده از مد های خوب و پسندیده یا حتی انداختن شنل را پیشنهاد می کنم. یعنی شاید شنل علاوه بر زیبایی می تواند همان کارکرد چادر را هم داشته باشد. استفاده از رنگ های روشن در چادر نیز امری است که از آن غفلت شده است .  

هرچه هست خود خانم ها باید دست به کار شوند وانتظار طراحی از آقایان را نداشته باشند. زیرا چادر لباس اختصاصی آنان است و آنان که دغدغه دارند باید با ذوق خود در این مسئله نیز وارد شوند. شرمنده کمی از موضوع اصلی دور شدم. شاید شقشقیه ای بود که باید بیان می شد.


17:44 1386/09/14


به نام خدا

آشنایی با دو-گراف‌ها و ارتباط آن با گراف‌ها و درخت‌ها

آنچه در ذیل می‌آید شرح و بسطی از چند سطر مقاله زیر با عنوان « شمارش دو-گراف های مرتبط با درخت ها» است. نویسنده در این مقاله با ارائه مقدماتی که به عنوان مطلب زیر  پیش رو دارید-به شمارش دو-گراف های مرتبط با درخت ها پرداخته است و نتیجه عددی این کار خود را در ضمیمه مقاله خود‌‌‌‌‌ آورده است که درخور توجه است. 

Peter J.Cameron , Counting two-graphs related to trees

این مقاله را در سایت www.google.com  با جستجو ی عبارتtwo-graphs related to trees + pdf       می توانید یافت کنید.

 

تعریف. یک دو-گراف یک زوج (X,V) است که X یک مجموعه از نقاط و V یک مجموعه از زیر مجموعه های 3- عضوی از X است با این خاصیت که هر زیر مجموعه ی 4-عضوی از X شامل تعداد زوج از اعضای V است.

مثال. فرض کنید مجموعه X، به صورت زیر باشد:

X= {1,2,3,4,5}

زیر مجموعه های 4-عضوی آن عبارتند از:

{{1,2,3,4},{1,2,3,5},{2,3,4,5},{1,2,4,5},{1,3,4,5}}

همین طور زیر مجموعه های 3-عضوی را نیز می نویسیم :

{{1,2,3},{1,2,4},{1,2,5},{1,3,4},{1,3,5},{1,4,5},{2,3,5},{3,4,5},{2,4,5},{2,3,4}}

با توجه به تعریف فوق، مجموعه V را می سازیم.

V={{1,2,3},{1,2,4},{1,2,5},{2,4,5},{2,3,5},{2,3,4}}.

تعریف. فرض کنیم G گراف دلخواهی با مجموعه راس X باشد. همچنین V مجموعه 3-عضوی های X باشد به طوری که تعداد فرد یال از G را به طور متوالی بهم مربوط کند.

 

مثال. فرض کنید گراف G به صورت زیر باشد:

اگر X  مجموعه راس های این گراف باشد. با توجه به تعریف، دو-گراف (X,V) را بسازید.

حل. چنانچه  X={v1,v2,v3,v4,v5} مجموعه راس های این گراف باشد. مجوعه یالهای آن عبارت است از:

E= { v1 v2, v2 v3, v3 v4, v4 v5, v2 v4, v1 v4, v3 v5 }

اکنون مجموعه V را با توجه به تعریف می سازیم.

V={{ v1, v2, v4},{ v1, v2, v5},{ v2, v4, v5},{ v3, v4, v5}}

دستورالعمل زیر ارتباط میان دو-گراف و درخت را به خوبی نشان می دهد. فرض بر آن است خواننده کاملاً با تعریف درخت آشناست.

دستورالعمل.فرض کنید T یک درخت با مجموعه راس X باشد. فرض کنید V زیر مجموعه های 3- عضوی از X هست که در مسیر های T قرار نگیرد. آنگاه (X,V) دو-گراف باشد.

مثال. درخت به صورت زیر مفروض است.

 

 

 

مجموعه X را بر اساس 6 یال فوق نام گذاری کنید و بر اساس دستورالعمل فوق مجموعه V را بسازید.  این کار را با توجه به مجموعه راس ها هم می توانید انجام دهید ولی نام گذاری با بهره گیری از مجموعه یال ها، حجم کمتری از نام گذاری ها را در بر میگیرد.

قضیه زیر را فقط بیان می کنیم. فهم قسمت اول آن لازم به دانستن مطالبی است که سطح آن بالاتر از اطلاعات ماست. البته درستی قضیه در قسمت دوم را می‌توان با ارائه مثالی ساده نشان داد.

قضیه. دو-گراف از یک درخت بوسیله دستورالعمل یاد شده بدست می آید اگر وتنها اگر آن شامل هیچ پنج ضلعی و شش ضلعی به عنوان زیر ساختار متعارف نباشد. درخت های  T1 و T2، دو-گراف یکریخت می دهند اگر وتنها اگر خودشان یکریخت باشند.

 

 

 

 تهیه و تنظیم:  میثم امیری بشلی-آذرماه1386


01:02 1385/05/8


 


 خطای جوانی : دیر شناختن خود


 دغدغه ساعت 24 : دیر بلند شدن فردا


بهترین صدای طبیعت : سکوت


تکامل :  رنج و لذت دانایی


تصمیم دقیقه 90 زندگی : طلب بخشایش


کاریکاتور : هنری بین نیشگون گرفتن و قلقلک دادن


قلم مو : امتداد انگشت


تکیه کلام خطرناک : بیسواد


فروغ فرخزاد : شاعر یک زندگی شطرنجی با خانه های خاکستری و سیاه


خواب : در محاسبه عمر نمی آید ولی برای مرگ حسابش می کنند.


خشم شریف : خشم از ساده لوحی عوام


حضرت علی :مردم دو دسته اند یا برادران تو هستند در دین یا برادران تو هستند در خلقت


تفاوت زن و مرد :


زن: آن لکه روی پرده اتاق را دیدی  مرد : مگر اتاقشان پرده دارد.


شمارش معکوس : وقتی لحظه ها سم می کوبند.


عاشق پیشه مجنون : با تو بودن هم عذابی است بی تو هم.


دوچرخه سواری زنان : نمایش است تا ورزش


زنانه ترین ادعا : اصلاَ سن و سال برایم مهم نیست


زنانه ترین حسرت : آینه هم آینه های قدیم


زرد : قدرت


سبز : امید


خاکستری : ایثار


سیاه : راز


سپید : آغاز


زشت ترین عادت : تقلید فکری


اعتقاد به فال حافظ :   او را به چشم پاک توان دید                هر دیده جای جلوه ی آن ماهپاره نیست


بدترین غلط چاپی : میراث خوار تشیع بجای ویراستار تشیع


کدخدای مورد علاقه : ملا نصرالدین


کنار رفتن پرده : لحظه خلقت


و بقیه جملات در نوبت بعدی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۸۷ ، ۲۲:۱۶
میثم امیری
یوسف عزیز - 06:56 1385/08/8

لاییک : کلوب دوست و برادر سکولاریسم


سکولاریم از اهداف ماست

لایسیته هم در ادامه راه ماست

پیشرفت ما در گرو همت ما در رسیدن به این دو است

پس بیایید به دست هم مبارزه را ادامه دهیم

درفش کاویان رو بر سر ببریم و تا خون در رگ داریم فریاد بزنیم زنده باد ایران....

لاییک   منتظر شماست....

 

پاسخ ها

ترتیب پاسخ ها : از اولین پاسخ
یوسف عزیز , aavestaa
یوسف عزیز - 01:40 1386/01/28

14

البته سکولاریزم حوزه مشخص و تعریف شده ایی هم باید داشته باشه.(که البته در بسیاری کشورها داره)

 در بسیاری از موارد سکولاریزم اجازه دخالت در امورد زندگی شخصی و معنوی اشخاص رو نخواهد داشت.

بعنوان مثال  امریکا کشوریست سکولار اما در قیاس با اروپا بمراتب مذهبی تر است.

به هر صورت انتقادات جدی هم از سوی فیلسوفان سنتگرا به سکولاریزم وارده...

یوسف عزیز , aavestaa
یوسف عزیز - 01:36 1386/01/28

13

 

تعریف لائیسیته کاملا مشخصه:

1- حکومت از هیچ دینی حمایت نمی کنه و نهاد های کشور (مدارس، بیمارستانها و ...) کاملا آزاد هستند. هیچ دینی به عنوان دین رسمی شناخته نمیشه، مدارس اصول هیچ دینی رو تدریس نمی کنند،‌ کسی حق نداره دین خودش رو به فرزندش اجبار کنه، حکومت به هیچ دینی خراج نمی پردازه و ... .

2- مردم آزادند هر دینی داشته باشند. مراسم دینی شون رو انجام بدن،‌ و از اصول خودشون پیروی کنند، تا زمانی که مزاحمتی برای سایرین نداشته باشند. (چارچوب قانون) حتی پیروان هر دین می تونند حزب تشکیل بدن و در انتخابات شرکت کنند و در صورت پیروزی در انتخابات هر کدوم از قوای سه گانه، اختیار عمل رو در دست داشته باند. اما پس از انتخابات بعدی پیروز بعدی سر کار خواهد اومد و حزب شکست خورده هم قدرت رو واگذار خواهد کرد. البته واضحه که هر کدوم از احزاب (دینی یا غیر دینی) حتی در صورت پیروزی در انتخابات حق خارج شدن از خطوط قانون اساسی رو نخواهند داشت. برای مثال مسلم ها حتی اگر در انتخابات هم پیروز بشن حق ندارند که اصول خودشون مثل ولایت فقیه، حجاب، مجازات های عجیب خودشون، قوانین خودشون و هیچ ... دیگه ای رو وارد قانون کنند و موظف هستند به عقاید من آدئیست یا مسیحی یا بودیست احترام بذارند.

یوسف عزیز , aavestaa
یوسف عزیز - 01:35 1386/01/28

12

لائیسیزاسیون: لائیسته فرآیندی است که در کشور هایی که، دین دستگاه قدرتمند و متمرکزی است که برای خود رسالت اجتماعی قائل است، اتفاق می افتد. نظیر کشور های کاتولیک و یا جمهوری اسلامی. و این فرآیند نیاز به مبارزه ی مستقیم علیه تئوکراسی (سلطه ی دین) دارد. همونطور که عرض کردم این مبارزه می تواند با تنش و نزاع همراه باشد.

سکولاریزاسیون: فرآیندی است که ما با تغییر و تحول توام و تدریجی دولت، دین و بخش های مختلف فعالیت اجتماعی مواجهیم. این منطق ویژه ی کشور های پروتستان است. آنجا که کلیسا نهادی است کوچک در دولت، و تابع قدرت سیاسی. پس در اینجا فرایند دنیوی شدن نهادهای اجتماعی به صورت تدریجی و کم و بیش آرام بدون رو در رو شدن با کلیسا صورت می گیرد.

یوسف عزیز , aavestaa
یوسف عزیز - 01:35 1386/01/28

11

گوشه ای از مطالب عنوان شده در لاییک رو برای مشاهده و بررسی معنا و مفهموم لاییک و سکولاریسم اینجا کپی میکنمبا اجازه دوستانی که این پست ها رو زدند)

 

در مفهوم لائیسیته، دو کج فهمی بسیار شایع در جامعه ی ایران وجود داره، که حتی قشر روشنفکر ما هم از این کج فهمی ها مبرا نیست:

1- لائیسیته ضد مذهب نیست، زیرا کاری به دین ندارد. بلکه تنها می خواهد امر دولت را از امر دین جدا سازد. البته این جدایی می تواند با تنش و نزاع همراه باشد، همان طور که در فرانسه نیز روی داد. اما لائیسیته در اصل ضامن فعالیت ادیان در جامعه است.
غیر دینی کردن دولت و تضمین آزادی ادیان دو روی لائیسیته به شمار می روند.

2- لائیسیته حتی در پی جدایی دین از سیاست هم نیست، در این جا همواره اشتباه بزرگی روی می دهد. از آن ر که در لائیسیته دین از "حوزه ی عمومی" (دولت و نهاد های عمومی) به حوزه ی خصوصی انتقال می یابد، عده ای چنین نتیجه گیری می کنند که پس دسن تنها یک امر خصوصی یا فردی است و نباید در سیاست دخالت کند. آشفتگی ذهنی در آنجاست که برخی "حوزه ی خصوصی" را با "امر شخصی" اشتباه می گیرند و در نتیجه از جدایی دین و سیاست (نه دین و دولت) سخن می رانند. باید تصریح کنم که بخش خصوصی در غرب و فرهنگ سیاسی غربی، در معنای حقوقی آن یافت می شود که  عبارت است از "جامعه ی مدنی در استقلالش نسبت به نهاد دولت". جامعه ی مدنی در تمام اجزایش، از جمله فعالیت ادیان، نه تنها با سیاست کار دارد بلکه فعالانه در آن دخالت می کند.

میثم امیری بشلی , meysam_amiri
میثم امیری بشلی - 19:52 1386/01/10

10

یالطیف
1.  یکی از کارهای سکولاریزم مبتنی بر خدا غایبی است به عنوان نمونه خانمی که برای فسق از خانه بیرون می آید برای او خدا غایب است.چون در این مسیر به عملی دست می زند که مورد رضایت خدا نیست. وقتی این فرایند محقق شد ، خدا برای این فرد می میرد . از دل برود هر آنکه از دیده برفت. وقتی خدا برای ما غایب شد و رفت پشت پرده . در نتیجه از دل هم می رود. اگر خانه ی دل را برای حضور خدا پاک کردیم همواره باید خدا را ببینیم. به صحرا بنگرم کوه و در دشت  نشان از قامت رعنای تو بینم. اگر همه ی هستی را خدا می دانیم . اما اگر خدا حذف شود لذا از دل ما هم بیرون می رود. که مصداق همان جمله معروف آقای نیچه می شود. البته تا آن مرحله ی سکولاریزه کردن غرب در ایران فاصله است چراکه به قول اکبر گنجی «هنوز خدا کاملاً نمرده است»
2.البته فرایند سکولاریزه کردن در ایران نه به دست غرب و آمریکا وانگلیس که به دست روشنفکران داخلی صورت می گیرد. چراکه آنها شناخت بسیار بالایی از این جامعه دارند وحتی بعضی از آنها روزی پاسدار انقلاب بودند. دقیقاً همانطور که حکومت علی 25 سال به خاطر مسلمین و نه کفار زمین ماند. در اینجا هم خدا با تلاش اینان می تواند به پشت پرده فرستاده شود. دقیقاً در غرب هم به این صورت کشیشی مانند کالون یا مارتین لوتر ابتدا بنیان دین را زدند. و نهال سکولاریسم را کاشتند. به همین جهت است که هم اینان بزرگترین فیلسوف جهان و رئیس مکتب فرانکفورت و بزرگترین متفکر نئو مارکسیست را با پول بیت المال به ایران آورند تا درباره فرایند سکولاریزه کردن جامعه دینی سخنرانی  کند. و این فرد ملحد وبی خدا نیز هست. این مطلب مهمی است که کار توسط خودی ها انجام می شود. کسانی که روزی پاسدار انقلاب بودند. به هر حال پاسدار خیابان که نبودند حال کار به کجا می رسد اینان زیرآب انقلاب را می زنند نیز مطلب جالبی است.
بقیه مطلب تا فرصتی دیگر ...


میثم امیری بشلی , meysam_amiri
میثم امیری بشلی - 22:33 1386/01/7

9

 یالطیف.
1. خب به سکولاریسم رسیدم. یکی از کارهای سکولاریسم تعطیلی مفاد شرع به نفع عرف است. این کار حتی با زور ، با فشار مطبوعاتی و با فشار روانی در ایران انجام می پذیرد. سکولاریسم یعنی عرفی گرایی. این فرایند در غرب صورت گرفت. نگرانی کلی امروز از وضعیت جامعه است نتیجه همین عرفی سازی است.  اینکه فسق و فجور در کشور است نتیجه همین فرایند سکولاریسم است. به عنوان مثال یک دختر و پسری که روابط نامناسب دارند به همین علت که یکی از مفاد شرع را تعطیل کردند احساس می کنند بقیه احکام را باید تعدیل کرد. یعنی احساس می کنند آب از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب. این مهمترین نقطه ضعف و اشکالی است که سکولاریزه سیون در جامعه به وجود می آورد.
2. اگر کسی در صحنه اقتصادی شروع به اختلاس کردن کرد ، شما می بینید در ادامه که او جرم های دیگری مثل شرب خمر یا سابق فحشا دارد. یعنی اگر کسی در یکی از این آلودگی ها در گیر شد احساس می کند راه برگشتی نیست و به بقیه آلودگی ها نیز مبتلا می شود. بنابراین برای سکولار کردن جامعه کار سختی پیش رو نیست کافی است شما آحاد جامعه را نسبت به بعضی از گزاره های بی ایمانی در گیر کنید. بقیه راه را آنها خود می روند.
تا فرصت دیگر ...
یوسف عزیز , aavestaa
یوسف عزیز - 09:17 1386/01/7

8

مسلما معنای و هدف لاییک با سکولار مختلف و متفاوته

اما به نظر این حقیر ما با ساختن اندیشه لاییک ....دقت کنید فقط ساختن اندیشه لاییک  میتونیم راه رو برای سکولاریسم همورا کنیم

جناب دل گرفته همه میدونن که دین ستیزی در لاییک وجود داره اما براستی سکولار شدن بدون کمرنگ شدن دین امکان پذیره؟

خودتون هم خوب میدونید که ابدا امکان نداره

لاییک اندیشه مردان ازاد و روشن اندیشه

دگر اندیشی دینی همون لاییسیته است....لاییسیته راه ما رو برای ساختن جامعه ای سکولار باز میکنه که ارزوی همه ماست

تاریخ غرب رو مطالعه کنید ...مسلما به این تجربه پی میبرید

میثم امیری بشلی , meysam_amiri
میثم امیری بشلی - 01:42 1386/01/7

7

یا لطیف.
1. خدمت دوستان عزیز گفته بودم به بحث ها با توجه با شماره جواب دهید تا من تکلیف خود را بدانم که کجای بحث من و به چه دلیل اشتباه است یا جای نقد دارد. من نمی دونم به این جمله پاسخ قبلی که «اما فکر نم یکنم بدین گونه که شما بیان کردید باشد» چگونه باید جواب دهد خواهشاً کمی واضح تر پاسخ بفرمایید.
2. اساساً معنای up grade کردن احکام یعنی چه؟ صریحتر بپرسم آیا دین باید با نیاز های ما یکی در بیاید یا اینکه نیاز های ما باید در انطباق با دین باشد. اگر دین بخواهد خود را با ما هماهنگ کند. در برخورد با خواهش های نفسانی ما چه خواهد کرد. آیا ما دین خود را با خواهش های نفسانی خود باید همانگ کنیم. اگر چنین نیست منظور از up grade  کردن چیست خواهشاً موضع کلامی و فلسفی خود را در این زمینه با مصداق های روشن بفرمایید. خواهشاً در برخورد من با بحث هایی که کردم به شماره ی بحث من اشاره کنید تا اینکه بخواهید که در یک یا دو جمله آنرا رد کنید واین کار سختی برای هیچ کسی نیست.
3.اما فرایند سکولار کردن در ایران به این سادگی نیست کمااینکه اکبر گنجی در 18 تیر 1379 در دانشگاه تهران گفت هنوز در ایران خدا کاملاً نمرده است. گواه این مطلب مسائلی است که جزئی از فولکلور ما شده است. همین که می گوییم مگر خدا را خوش می آید بدین معناست که این نگاه نگاه اخروی و ماورایی است. یا همین توکل برخدا ، همه ی اینها جز فرهنگ این ملت و این اشاره به ایمان به یک نیروی ماورایی است. هرگاه از این عدول کردیم در آنصورت به المانیت می رسیم.
بقیه بحث در فرصتی دیگر ....
میثم امیری بشلی , meysam_amiri
میثم امیری بشلی - 08:03 1386/01/6

6

یا لطیف.
1. آخرین مطلبی که عنوان شد عرفی اندیشی در سکولاریسم بود. از آنجاییکه کسی به این بحث پاسخ نداد. ادامه می دهم گویا دوستان چندان مخالف نیستند. به هر حال در مورد عرفی سازی  کمی بیشتر توضیح می دهم. اگر من امروز با خانمم (که ندارم) به غرب سفر کنم اگر سکولار باشم باید مقیدات خود را ترک کنم و سکولار باشم. لذا به خانمم می گویم : اشکالی ندارد بی حجاب باشید. یا در  مهمانی های انسان های مدرنیسم به جای شربت و چای با ویسکی و کنیاک پذیرایی می شود و این کاملاً طبیعی است. این عرف است لذا اندیشه سکولار می گوید چون عرف است باید استفاده کنید نه اینکه بگویید این خلاف شرعه. چنانچه در سفرهای خارجی چند سال گذشته هئیت های دیپلمات ما این مسئله مطرح بود که با اعضای خانم هئیت های خارجی دست داده شود یا نه. عده ای می گفتند زشت که ما دست ندهیم زیرا این عرف دیپلماتیک است.  لذا اگر مشروب هم سرو شد اشکالی ندارد ، شما عرف بین الملل را رعایت کنید ، در چنین حالتی  سخن معیار اسلام یعنی قرآن  ، بر زمین می ماند که می فرماید تبعیت از شیطان چیزی نیست جز قمار و شراب .
2. پس ما راه شیطان را می رویم چراکه عرف است. لذا این تقابل سکولاریسم و دین است . اینکه من وقتی در یک محیطی قرار گرفتم که همه بی حجاب اند یا همه اهل فسق اند ، مثل آنان باشم. اینجا که شریعت را تعطیل می کنم و به عرف روی می آورم می شود سکولاریسم. اما اندیشه مقابل می گوید چون با خدا روراست باید بود لذا اشکال ندارد وقتی موقع اذان شد کتم را در می آورم و در همان کنار خیابان نمازم را می خوانم. چراکه مهم این است که فردا من بتوانم در برابر خدا پاسخگو باشم و هیچ چیز مهمتر از نماز اول وقت برای من نیست حتی اگر همه ی عرف در برابر من بیاستد.
3. زمانی که عرف جای خدا را بگیرد قراداد های اجتماعی جای شرع را می گیرد.  و چنان چه این اتفاق افتاد جامعه سکولار می شود. لذا سکولاریته عرفی اندیشی بجای شرعی اندیشی است.
 حال اگر این عرفی اندیشی به عرفی گرایی تبدیل شد لذا به آن سکولاریسم گوییم.  و در این جا دین حداقلی رخ می دهد.  لذا سکولاریسم نه خداباوری است و نه ضد خدایی را ترویج می کند.  در سکولاریسم خدا غایبی رخ می دهد. انسان سکولار خدا را نفی نمی کند بلکه خدا را در پشت پرده قائم می کند وآن را از زندگی اش حذف می کند. عمیقاً در اینجا دنیویت بجای آخریت تحقق می یابد.
بقیه بحث  در فرصتی دگر ....



پیام در تاریخ 86/1/6 ویرایش شده است.
میثم امیری بشلی , meysam_amiri
میثم امیری بشلی - 05:59 1386/01/4

5

یا لطیف.
1. یکی از اهداف سکولاریسم قداست زدایی از چهره افراد است. به صراحت سکولاریسم ، از کجا معلوم پیامبر یا افرادی مانند امامان در روش خود اشتباه نکنند؟ تقدس زدایی حمله مستقیم سکولاریسم است.
دقیقاً چنین مفهومی امروز در جامعه ی ایران مورد استفاده قرار می گیرند. یعنی اصحاب سکولاریسم می گویند حکمی مانند قصاص با حقوق بشر همخوانی ندارد. لذا قبل از آنکه بتوان بحث علمی درست کرد نفرت را در عموم که فرصت بحث فقهی ، کلامی ندارند ، ایجاد می کنند. در واقع  در چنین چیزی وارد بحث سیاسی می شوند. و هنوز جواب این داده نشده سراغ بحث دیگر می روند و به سهم الارث زن می پردازند و الی آخر
2. تمام مباحث فوق در دین جواب دارد. ولی اصحاب سکولاریسم هیچگاه وارد محکمات نمی شوند. و در مورد اصول دینی وارد نمی شوند و تنها به 5 یا 6 قضیه می پردازند به عنوان نمونه اگر به روند مقالات جریان فمینیستی چپ در مجله زنان در 15 سال اخیر بنگرید یا در فصلنامه ی جنس دوم منتشر می شود نگاه کنید ، کاملاً در تحلیل های صورت گرفته به 5 یا 6 مورد فقهی بیشتر حمله نمی کنند. تلاش این عزیزان در قداست زدایی از این قضایا بوده است. از این رو نگاه دین اسلام به زن را به چالش می کشند و عمیقاً از آن به جنس دوم یاد می کنند. برای این دیدگاه حقوق بشر را می آورند دیدگاه جامعه شناسان را به میان می آورند. و لذا  جالب اینجاست از دید خواننده در طول زمان از همه ی دین ! قداست زدایی می شود.
3.افسون زدایی از دین یعنی اینکه اگر ثابت شد جایی از قرآن اشکال دارد لذا دیگر قرآن قداست ندارد. و این از اهداف سکولاریسم است. لذا این تلاش در ایران صورت می گیرد. نمونه ای که برای قرآن گفته می شود واز طریق محمد ارکون سکولار مصری مطرح شده است این است که اگر پیامبر در یونان مبعوث می شد بجای حور العین باید به دختران زیبارو با موی بلوند وچشمان آبی اشاره می شد. چراکه اروپایی ها در فضای ژنتیکی دیگری قرار دارند. اگر قرار بود از بهشت یاد شود ؛ مانند عرب ها نبود چون آنها جنگل و رود و سر سبزی ندیدند لذا برای غربیان این بهشت جور دیگری بود.
البته پاسخ این اشکالات چندان سخت نیست زیرا همه می دانند این تمثیل است و برخورد تعینی با مفاهیم قرآن از بی سلیقگی و اشتباه فلسفی این متفکر است.ولی به هر تقدیر این زمینه را برای قداست زدایی آغاز می کند. این در داخل کشور بدین نحو مطرح شد که اگر پیامبر 5 سال دیگر بیشتر زنده می بود 4 سوره ی دیگر هم بیشتر نازل می شد. و لذا نتیجه گیری می کنند قرآن کامل نیست. این دقیقاً همان افسون زدایی است چراکه به این نکته توجه نمی شود آیا خداوند قادر و توانا نمی توانسته قرآن را جوری نازل کند که با طول عمر پیامبر یکسان شود. آیا مرگ و زندگی پیامبر خارج از اراده ی خداست ؟ به هر تقدیر این روش سکولاریسم با اشکالات جدی مواجه است.
4. سکولاریته به معنای عرفی اندیشی نیز می تواند باشد. لذا این تلاش بشر بوده که غیر از این حرفی که خدا زده می توان مدل دیگری را طراحی کرد. لذا سکولاریسم از تردید در احکام دین به وجود آمده است. و لذا از این رهگذر اولین گام افسون زدایی یا راز زدایی از دین می باشد.
واین همه از گام اول سکولاریسم ببینم نظر شما چیست تا بعداً وارد به بقیه بحث ها و گام های بعدی آن می رسیم.
بیش از این مزاحم شما نمی شوم امیدوارم به شماره بحث های من با شماره پاسخ دهید تا بدانم به چه چیزی باید جواب بدهم.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۸۵ ، ۲۲:۱۹
میثم امیری