تی‌لِم

روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری
  • تی‌لِم

    روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری

مشخصات بلاگ
تی‌لِم
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اخلاق بدون دین» ثبت شده است

به نامِ مهربان

پیش‌نوشت:

دوست برایم خصوصی نوشت:

«سلام

مطمئن باشید اگه به روز نکنید مطالبتون را، کسی نمیگه چرا آبدیت نشده، پس لزومی نداره خودتون را ملزم کنید هر چرندیاتی را بنویسید.»
 ممنونم از این دوستِ خوبم. از آن‌جایی که ایشان دستِ کم منتظر مطلبِ بعدیِ من نمی‌ماند، پس بی‌خود مطلب منتشر نشده در هابیل را توی آب‌نمک نخوابانم و کم کم منتشر کنم و تقدیمش دارم به این دوستِ عزیز. البته به نوبت و سعی می‌کنم تا تهِ هفته یک شب درمیان منتشرش کنم به شرطی که دوست ببیند و بخواند و نظر بدهد. (البته او دستِ کم دو بار تا به حال نظر داده که هر دو بارش خصوصی بوده!)

بدن‌نوشت:

فقط فقه

قضاوت‌هایی متحجّرانه، یک‌سویه، و بی‌انصافانه درباره‌ی دور شدن ما از فقه و نزدیک شدن به یک دینِ تحلیل‌گرِ بی‌عملِ اخته

میثم امیری

این چه مسخره‌بازی است که شروع شده و نمی‌دانم چرا بعضی از طلبه‌های ما این جوری شده‌اند! طلبه تازه دو روز نیست واردِ حوزه شده، بعد می‌گوید آقا چه کار

کنیم توجّه کسب کنیم. این حرف‌ها چیست؟ اوّل درست بخوان، فقه را، اصول را، دروسی که آقایان زحمت کشیده‌اند آماده کرده‌اند، کامل بخوان، بعد از 15 سال،

20 سال، که این کُتل‌ها را طی کردی، آرام آرام این بحث‌های عرفانی را شروع کن. نه این که روز اوّل بگویی چرا کفش جلوی پایم جفت نمی‌شود؟

برداشتی آزاد از کلاس انسان در عرف عرفان--ارائه‌ شده توسط استاد داود صمدی آملی--

کشتنِ گربه دمِ حجله: این نوشته اگر جایی از اخلاق سخن می‌گوید یا از عرفان نام می‌برد آن را مباین می‌داند با اخلاق مدِّ نظر امام و مجتبی تهرانی و آن را مباین می‌داند با عرفان امام و حسن حسن‌زاده‌ی آملی. گفتم که بعد برای‌تان سؤال نشود.

اشاره. این روزها زیاد دیده شده که بر رویکردِ دین‌داری یا دین‌‌مداری اخلاقی تأکید می‌شود. نوشته‌ی دوستانِ مذهبی دوگانه سوز -سوختی از مدرنیّته دارند و سوختی از دین- گواهِ این قلم است. از جمله سردبیرِ دوست‌داشتنیِ همین نشریه‌ی دوست‌داشتنی. ( منظورم محسن حسام مظاهری است) این دوگانه‌سوزها در بابِ این قلم دین‌داری کامنت می‌گذارند و مطلب سهیم می‌کنند و علاقه‌مندی می‌ترکانند و صفا می‌کنند. دین را دینِ اخلاق می‌نامند و دین را برای اخلاق مبعوث شده می‌دانند (لابد با تکیّه بر حدیث دلیل بعثتِ پیامبر) و اسلام را اسلامِ اخلاقی می‌نامند. در این نوشته، من این دوستان را توجّه می‌دهم به دین‌داری موضّعِ (پدیدآور) انقلاب اسلامی یعنی امام خمینی و بر وجهِ فقهی دین‌داری او تأکید می‌دهم و پیشنهاد می‌کنم آنان که دست‌شان می‌رسد و حرف‌شان شنیده می‌شود، بر چنین دین‌داری استوار شوند. (کشتن گربه دم حجله هم یادتان بماند!) دین‌داری اخلاقی-فلسفی که بسیار در بین اهلِ شلوار لی‌پوش‌های ریشو و چادر گیپورهای حجاب‌کامل طرف‌دار پیدا کرده به همراه عزاداری عرفان‌زده و سیاستِ فرهنگ‌خوار یا فرهنگِ سیاست‌خوار، به انهدام کاملِ ارزش‌های دینی خواهد انجامید و عرصه‌ی اجتماعی دین را تنگ و تنک نموده و از اسلام جز جوان‌مردی خواجه شده باقی نخواهد گذاشت. از این خواجوی‌ها مثال‌ها دارم و از این بی‌بتگی‌ها حرف‌ها. (جمله‌ی آخر تحتِ تأثیر نفحات نفت نوشته شد! اگر جزیی از متنِ اصیلم نبود، با ضخیم‌ترین خطِّ دنیا رویش خط می‌کشیدم.)

مثال 1. شعری منتشر می‌شود. فرض می‌کنیم در این شعر به محجبّه‌ها توهین می‌شود. مثلاً شعر(،) دسته‌ای از زنان را به کلاغ سیاه تشبیه می‌کند. این تشبیه یا به زنان سیاه‌پوستِ آمریکایی برمی‌گردد یا به زنان محجّبه‌ی جامعه‌ی ما. که یا در شقِّ اوّل نژادپرستانه است یا در شقِّ دوّم اهانت‌ است به آدم‌های مذهبی. نویسنده‌ی دوستِ مذهبی‌ام که از اسامی خوش‌ذوقی هم استفاده می‌کند از واکنش مذهبی‌ها برمی‌آشوبد و تحلیل می‌کند: «مسئله این است که عده‌ای نشسته‌اند در دفاترِ رهنی‌شان، و سعی می‌کنند برایِ سایت‌هایِ نفتی‌شان بازدیدکننده زیاد کنند». بعد از این قضاوت آلوده، درباره‌ی این دست واکنش‌ها می‌نویسد: «اگر توهین شده، فقط یک بیمار می‌تواند همه جا جار بزند که به من توهین شده. آیا اگر کسی در خیابان به شما فحش ناموس بدهد، راه می‌افتید و در سایتی می‌نویسید فلانی به من گفت مادر فلان؟ آدمِ حسابی، سر در گریبان می‌برد و کاری می‌کند که کسی بویی نبرد. خودش را خراب‌تر نمی‌کند.» (شما هم مثلِ من الان در اینرتنت جست‌وجو کنید به نام حسام الدین مطهری برمی‌خورید. ولی اقتضاء نوشته‌ی مطبوعاتی این بود که نامِ این دوستِ بزرگ‌وار را ننویسم!) من به این دست واکنش‌ها می‌گویم واکنش‌ها اخلاقی-فلسفی و نه فقهی. (تازه خیلی هم دارم کلاس می‌گذارم برای دوستان که بهشان می‌گویم اخلاقی-فلسفی. می‌بینید از هیچ جای این دو عبارت فحش ناموس برنمی‌خیزد. البته با تباینی که در کشتن گربه دم حجله توضیح داده‌ام!) ولی فکر می‌کنم چرا ما این طور از عمل و وظیفه‌ی دینی خالی شده‌ و از غربی‌ها و لیبرال‌ها هم بی‌عمل‌تر شده‌ایم. (؟) چرا ما اندازه‌ی هم‌جنس‌گراها حقِّ اعتراض نداریم؟ (پای ثابتِ بیشتر مثال‌هایم این دسته هستند. به واسطه‌ی چند ماه پژوهش بی‌ثمرم در این‌باره. دسته‌ای که به خوبی فرق بین مدح، نقد، و نفی مدرنیته را نشان می‌دهد!) اندازه‌ی لُختی‌ها جهان هم حقِّ ابرازِ وجود نداریم؟ (عبارتِ لُختی برگرفته از خطیبِ محترم شیخ حسین انصاریان است که هنوز منبرهای پرشورش به راه است! محرّم منبرهای‌شان را از دست ندهید.) چرا هر لیبرال و سوسیالی در جهان می‌تواند از آرمان‌هایش دفاع کند و به عالم و آدم گیر بدهد، ولی ما چنین حقی نداریم؟! تازه این همه آدم در دنیا که به خاطر توهین به خودشان به خیابان‌ها می‌ریزند آدم‌ها بیماری هستند؟ آیّا امام که مقابل کاپیتلاسیون ایستاد و حتّی به نظر من آن را به اشتباه تعبیر کرد، بیمار بود؟ به قول این دوستِ عزیزمان بیکار بود؟ غائله‌ی تبریز را در چند سال قبل یادتان است؟ به خاطر یک کاریکاتورِ ساده آن هم در یکی از خرده‌ریزه‌‌های روزنامه‌ی ایران نزدیک بود کشور منفجر شود! این وسط کی بیمار بود؟ حال این بی‌عملی محض از کجا آمده است؟ این همه واکنش علیه امربه‌معروف و نهی از منکر از کجا آمده؟ چرا انقلاب اسلامی در بین ما تبدیل شده به یک مشت شعر و سرود و 22 بهمن؟ و وظیفه‌گرایی دینی تبدیل شده به تحلیل‌ها نیّت‌خواهانه‌ی علمی-فلسفی؟ چرا سال‌هاست کسی از جماعتِ دین‌دارانِ مدرن از هیچ عمل دینی و تلکیف‌محوری دفاع نمی‌کند؟ چرا همه تحلیل‌گر شده‌ایم؟ چرا از این که کسی همه مقدّساتِ ما را به سخره می‌گیرد ناراحت نمی‌شویم؟ چرا واکنشی نشان نمی‌دهیم؟ مرادم این شعر و این واکنش نیست. مرادم این است که به استاتس فیس‌بوک‌های‌مان برگردیم و مرور کنیم در برابر کدام‌یک از ادّعاهای ضدِّ دینی، واکنش نشان داده‌ایم. در برابر جنبش «من روزه نمی‌گیرم» که هر روز در برابر ما لایک می‌خورد چه واکنشی نشان داده‌ایم؟ در برابر توهین به امام هادی چه فعالیّتی کرده‌ایم؟ چرا غیرت دینی و عمل فقهی جایش را داده است به تحلیل‌گری علمی-فلسفی و نیّت‌خوانی و قضاوت‌محوری تا جایی که برای ما روشن بودنِ چراغ ادبیّات (از واژه‌های جنابِ مطهری) مهم‌تر می‌شود تا مثلاً توهین به مقدّسات حتّی در حدِّ یک بیت شعر. این روند بر خلافِ نظر امام و انقلاب اسلامیِ امام است آقایان، خانم‌ها. انقلاب اسلامی و حکومت‌داریِ امام به نظرِ حقیر فقهی بود، نه به این معنای علمی-فلسفی-اخلاقی که آقایانِ رفقا می‌گویند. نمونه‌ی تکلیف‌محوری امام فتوای قتل سلمان رشدی و مبّلغانِ آگاهِ کتابِ او بوده است. امام با این کار هم سلمان رشدی را معروف‌تر کرد، هم کتابش را سرِ زبان‌ها انداخت، هم رابطه‌ی همه‌ی کشورهای غربی با ما را تخریب کرد، هم همه‌ی نُرم‌های حقوقی بین‌المللی را درنوردید. ای کاش امام هم مثل شما کمی منطق و فلسفه خوانده بود. البته شمایی که قادر به تفکیک بین توهین به مادر خود و توهین به اندیشه‌ و آرمان‌های‌تان نیستید.

هنوز 4 مثالِ دیگر مانده، پس این پُست ادامه دارد...

پس‌نوشت:
1. این پست در لیله‌ی قدرِ 92 نوشته شده است!
2. آبی‌های متنِ بالا همه امروز نوشته شده است، مشکی‌ها همه‌اش بدونِ یک نشانه کم یا زیاد، در نیمه‌های شبِ رمضانِ امسال نوشته شده است.
3. مثال‌های بعدی، کمی جنجالی‌تر است! می‌گویید نه، پس صبر کنید!
4. عشقم این بود که قضاوتم یک‌سویه، متحجرانه و بی‌انصافانه باشد. چون انصاف این است که بگوییم سویه‌های دیگر دین‌داری شلوار لی‌پوش‌های مذهبی (از جمله خودم) درست است و کار راه‌انداز. متحجّرانه بود، چون کسی نباید توهّم بزند «من اسلام هستم». بی‌انصافانه بود، چون انصاف این بود که نوعِ بازخوردِ دیندارانِ مقدّس را هم در این رفتار نقد می‌کردم. امّا من دوست داشتم مثلِ یکی از برادرانِ هیأتیِ متحجّرم فکر کنم. تا کی روشن‌فکر بازی، یک بار هم «رمضون». پس از متنِ بالا دفاع می‌کنم. (متأسّفانه در متنِ بالا هیچ بی‌ادبی وارد نشده است. پس به طور سوری و نمادین می‌گویم در زندگی‌تان گُهِ اضافی نخورید!) بالاخره اقتضا روایتِ یک‌سویه و بی‌انصافانه و متحجّرانه، دستِ کم، یک فحش که هست! نیست؟ بروید خدا را شکر کنید فحش خواهر مادر ندادم.
5. هنرخانه و کتاب‌خانه و این دست سوسول‌خانه‌ها، در بهترین حالت هفته‌ای یک بار به روز می‌شود. (البته به قولِ دوست، آخر کدام خری منتظر نوشته‌های توست که این طور خودت را تحویل می‌گیری؟!) حرفِ حق هم که جواب ندارد. پس تا دو-سه شبِ دیگر و مثال‌های دیگرم... پَت دروت. (یعنی به درود. کوشش این است که دستِ کم در ظاهر فارسی‌نویس‌تر شوم. مانندِ آغازِ این نوشته.)
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۲ ، ۲۲:۳۶
میثم امیری
سه شنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۲، ۰۶:۴۲ ب.ظ

نامه‌ای خوانده نشده به جناب آقای شهاب مرادی

یا لطیف
پیش‌نوشت:

این نوشته را مدّت‌ها پیش برای حاج آقا شهاب فرستاده بودم، ولی فکر کنم جناب‌شان این نامه را ندید یا نخواند یا فراموش کرد. چون حرفِ درگوشی در این نامه نوشته نشده است، دوباره آن را منتشر می‌کنم. قرار بود این نامه در اصل پیاده شده‌ی سخنرانی حاج آقا شهاب در مسجد امام صادق در شبِ میلاد حضرت رسول باشد. که نشد.

بدن‌نوشت:


بحث به انقلاب اسلامی کشیده می‌شود و گروهی در کلاس بر این باورند که روشنفکران در انقلاب اسلامی همان آرمان‌های مشروطیّت را دنبال می‌کردند. بحث در کلاس بالا نگرفته، ولی بین دو دسته از دانشجوها بحث گرم است. عدّه‌ای می‌گویند خیر، این طور نیست. بلکه در انقلاب 57 آرمان‌های روشنفکران عوض شده بود. سقلمه‌ای به دوست سیاسی که در حال نقّاشی عکس آقای خمینی‌ست می‌زنم:

- توی بحث شرکت نمی‌کنی؟

ابرویی بالا می‌اندازد و بی‌خیال می‌گوید:

- من که هیچ وقت روشنفکر نبوده و نخواهم بود، میراث نداشته‌ی بابام را طلب کنم. به من چه که آرمان‌های روشنفکری فرق کرده یا نه! چه اهمیّتی دارد؟

هنوز جوابش را کامل نداده، واژه‌ها را درست ادا نکرده است که دستانش سراغ طرّاحی می‌رود. پی همین بحث، طرح دانشجوی سیاسی برایم از بحث کلاسی جذّاب‌تر است. بعد از طرح امام، طرح مبهمی از شهیدی که روی خاک افتاده می‌کشد. انتهایش با خطّی خوش که انگار کلمه‌ها در آن به جان هم افتاده‌اند می‌نویسد: «اگر شهید نشویم، بالاخره خواهیم مرد».

مُرد و شهید رو‌به‌روی هم در طرح با هم‌درگیرند؛ گلاویزند.

بخشی از رمانِ تازه‌نوشته‌شده‌ی حقیر به نام «تقاطع انقلاب و وصال»

سلام حاج آقای شهاب مرادی

شبِ میلادِ پیامبر اکرم یادتان می‌آید؟! بحثی که در مسجد امام صادقِ میدان فلسطین عنوان کرده بودید و از حقیر خواستید آن‌چه را که شما روی منبر فرموده‌ بودید، من روی کاغذ بیاورم. من یک‌جورهایی فراموش کرده بودم که این کار را همان شب انجام دهم تا این که در سایتِ کافه سینما شما را دیدم خندان و شاداب و به قول رضا امیرخانی «قَدَحِ باده به دست» کنارِ سید رضا میرکریمی از سالنِ اکرانِ حوضِ نقّاشی بیرون می‌آمدید. دیدنِ همین عکس –و هم‌چنین دیدنِ ویدیو کلیپی از شما در شبِ میلاد قمر پرنور بنی‌هاشم که محمود کریمی رو به شما سرودِ طرب‌انگیز می‌خواند- انگیزه‌ای شد تا به مغزم فشار بیاورم که درباره‌ی منبرِ آن شب‌تان چیزی بنویسم. امّا به سه دلیل این کار را به کارِ دیگری تبدیل کردم. یک این که همه‌ی مباحثِ مطرح شده روی منبرِ رسول الله در شبِ میلادش در ذهنم نمانده است و ایمان صفرآبادی، که آن شب همراهم بود، مطلبِ دندان‌گیری در ذهن نداشت و فقط اشاره کرد: «شهاب خوب صحبت کرد». خسته نباشد. شیره را می‌خورد و می‌گوید شیرین است. این را که خودم می‌دانستم و برایم شفّاف بود که شما بد صحبت نمی‌کنید. دلیل دوّمم این بود که جنسِ پیاده کردنِ متنِ منبرها در مملکتِ ما دچارِ مشکل است. این کار حتّی در پیاده کردن بحث‌های آدم منضبطی (از نظرِ فکری) مثلِ شهید مطهّری –به خصوص بعد از شهادت‌شان- هم ممکن است دقیق نباشد. چون نوشته با صحبتِ روی منبر تفاوت‌هایی دارد. دستِ کم این که خودِ آن کسی که روی منبر حرف می‌زند باید به طورِ حرفه‌ای و با لحاظ کردنِ پاره‌ای از تفاوت‌های دو مدیوم منبر و نوشتار حرف‌هاش را روی کاغذ «ترجمه» کند. دستِ کم این که «فنِّ سخنوری» روی منبر، باید تبدیل شود به «قدرتِ کلمه» بر روی کاغذ. شاید موفّق‌ترین گفتارهای پیاده شده‌ی در این مملکت، سرقفلی دکتر علی شریعتی باشد که به اعتراف دوست و دشمن ادبیّاتِ قوی داشت و چه باک اگر بسیاری از مطالبی را که می‌گفت قبل‌تر می‌نوشت! بنابراین حتّی اگر حافظه‌ی حقیر یاری می‌کرد و همه‌ی مطالبِ شما در ذهنم می‌ماند، از پیاده کردنش اِبا می‌کردم، چون نه در تبدیل گفتار به نوشتار آدمِ باتجربه‌ای هستم، و نه این که لِمِ تبدیلِ منبرهای جذّابِ شما به نوشته‌ای جذّاب را می‌دانم. چون اساساً من پامنبری شما نبوده‌ام؛ جز در نهایتاً 5 مجلس به طورِ حضوری. بنابراین بهتر است این کار را فردی از پامنبری‌های «تیرِ» شما انجام دهد، به شرطی که حتماً خودتان بر آن نوشته نظارت داشته باشید. ضمن این که خودِ شما هم احتمالاً باید روی نوشته‌تان به اندازه‌ی منبرهای‌تان کار کنید تا خواندنی‌تر باشد. دغدغه‌های خوب –مانندِ مطلبِ اخیرِ وبلاگ‌تان- هم باید به شکلی پاکیزه از نظرِ ادبی و شکلی ارائه شد. چون در ساده‌انگارانه‌ترین نگاه هم فرمِ مطلب جهت‌دهنده به محتوایی است که ارائه می‌کنید. و دلیل سوّم همین متنِ بالا بود که از رمانم استخراج کرده‌ام و آن این که این جور کارها، به من ربطی ندارد. ما به همان طرح‌هایی که رویش متمرکزیم دل‌خوش‌تریم. طرحی مانند آیّا برای زندگی باید فقط به فقه تکّیه کرد؟! این که بخشی از منبرِ شما درباره‌اش بود آن طرحی است که می‌توانم درگیرش شوم و درباره‌اش کمی حرف بزنم. انشالله اگر قسمت شد، در دیدارِ حضوری بحث‌ها را با هم بیشتر بشکافیم.

چند نکته از منبرتان در یادم مانده‌است. بگذارید با سوّم شخص با شما صحبت کنم.

آقای شهاب مرادی تقریباً با یک ساعت و نیم تأخیر نسبت به ساعتی که در وبلاگش نوشته بود به مسجد امام صادق –که گویا زیرِ نظرِ دانشگاهی به همین نام بَرِ پلِ مدیریت است- رسید. 40 دقیقه‌اش را هم انداخت گردنِ چراغِ قرمزِ میدان سپاه که اتّفاقا من هم یک بار در دامش افتاده بودم. با این تفاوت که ده بیست نفری منتظرِ افطاری یکی از روزهای گرم تابستان بودند و من نیم ساعت بعد از اذان رسیدم!

آقای شهاب مرادی می‌گوید نباید اخلاق را از دین جدا کرد. اگر اخلاق از دین جدا شود، دیگر به چه دلیل آدم‌ها باید اخلاقی زندگی کنند. بنابراین شهاب از باب انگیزه‌ها این مسأله را نقد کرده است. این که انگیزه زندگی اخلاقی بدونِ تمسّک به دین چیست. او ضمناً آفت‌های چنین زندگی را برمی‌شمرد. زندگی که همه‌ی اصول اخلاقی منهای خدا در آن لحاظ می‌شود. آقا شهاب به‌درستی و شاید ناخودآگاه به مسأله‌ی ازدواج اشاره می‌کند. فهم من این است که اگر زندگی اخلاقی بدونِ خدا داشته باشیم، مسأله‌ی ازدواج در زندگی‌مان کم‌رنگ می‌شود و ما آدم‌هایی می‌شویم به ظاهر اخلاقی، ولی عزب‌اوغلی. چون خیلی از ما ازدواج را منوط کرده‌ایم به آماده کردن یا شدنِ! شرایط. و وقتی در هندسه‌ی اخلاقی‌مان، تضمینِ دولتی و «ضمانت غیر» را جانشین توکّل بر خدا می‌کنیم، ازدواج کردن‌مان به تأخیر می‌افتد. علّتش هم واضح است، چون از ضمانت واقعی «غیر» یا بی‌بهره‌ایم یا نسبت به آن بی‌اعتماد. از همین جا دو نتیجه‌ی سطحی و عمیق به دست می‌آید. نتیجه‌ی سطحی این که ازدواج نکرده‌ایم. چون توکّل به خدا را عملاً در معادله‌های زندگی‌مان به هیچ انگاشته و حتّی اندازه‌ی تضمین و بیمه و کارِ دولتی یا خصوصی برایش تره هم خرد نمی‌کنیم. نتیجه‌ی عمیق این که هیچ‌گاه در سایه تضمینِ غیر، اطمینان صددرصد حاصل نمی‌شود. حال که اصول اخلاقی بدونِ قواعدِ الهی نصب‌العین‌مان شده است و نتوانسته به ما اطمینان و آرامش بدهد؛ چه جای چاق کردنِ قلیانِ اخلاقِ بدونِ خداست؟ اخلاقی که نتواند انسان را به آرامش برساند، آیّا اخلاقِ درستی است؟

درباره‌ی این نبودِ اطمینان یا آرامش دوست دارم چند جمله‌ی دیگر بنویسم. وقتی ما آدم‌های حتّی به ظاهر مذهبی، توکّل و دستِ خدا را از زندگی حذف کرده‌ایم، چگونه می‌توانیم دیگران را به خدا دعوت کنیم. به خدایی که خودمان بهش اعتقاد نداریم. یک مثال ساده و البتّه هولناک بزنم. فرض کنید به منِ بچّه مذهبی بگویند می‌خواهیم 24 ساعت از زندگی‌ات را تحتِ نظر دوربین مداربسته ببینیم. من بدجوری می‌ترسم. در آن 24 ساعت سعی می‌کنم خودم را و اعمالم را به پاکیزه‌ترین وجه انجام دهم. حرفِ بد نزنم، کارِ بد نکنم و... معلوم است حضورِ این دوربین مدار بسته چه تأثیری روی زندگی‌ام گذاشته است! حال به من بگویند فلانی «عالم محضرِ خداست». شاید بگویم: «که لابد در محضرِ خدا گناه نکنید. برو خدا رسیدِ روزی‌ات را جای دیگری واریز کند.» عملاً می‌بینیم که نتیجه اسف‌ناک است. در زندگی‌ام، به شهادت آن 24 ساعتی که تحتِ نظارت دوربین مداربسته بوده‌ام، گزاره‌ی «عالم محضرِ خداست» به اندازه‌ی یک دهم گزاره‌ی «این محل به دوربین مداربسته مجهّز است» باورآفرین نبوده است... و چقدر مذهبی‌های جامعه‌ی ما به این دچارند... «این محل به دوربین مداربسته مجهّز است» موجّه‌تر است تا «عالم محضر خداست».

دلیلِ این زندگی اخلاقی بدونِ حضور خدا چیست؟ منبرِ آقای شهاب مرادی به بخش دوّم هم پاسخ‌هایی داده است. یکی از این دلایل را برگزیدنِ منابع معرفتی غیر از منبع اصیل معرفت دینی یعنی وحی است. وقتی انسان به احساسش، عقلش، عاطفه‌اش، فرهنگش، یا عادتش اعتماد می‌کند و همان را برای هدایت و زندگی کافی می‌بینید، در جریانِ زندگی‌اش دچار رنج و آسیب خواهد شد. چرا؟ چون این معرفت‌ها هیچکدام معرفت‌های صددرصد درستی نیستند. تاریخ بشر نشان می‌دهد که چطور عقل حتّی عقلِ جمعی، احساس، تجربه و فرهنگ فاجعه به بار آورده است. اما دید انسانِ مسلمان از این آبشخورها سیراب نخواهد شد. این به این معنا نیست که در جریان زندگی‌اش به این‌ها بها نمی‌دهد. بلکه در نظرِ مسلمان اصالت با وحی است. او باید به وحی اعتماد کند. و وحی را آقای شهاب مرادی به فقه معنا کرد. شاید فرصت نبود که این بخش از منبرش را بیشتر باز کند تا مراد از فقه یا همان روش زندگی در نظر سخنران معلوم‌تر باشد. در هر حال او در این بخش از فقه و احکام فقهی دفاع کرد و راه‌های فقهی را راه‌های درستی برای حلِّ مسائل فعلی جامعه دانست. او در این‌باره باز هم از ازدواج مثال آورد و آمارِ آزار جنسی در غرب را مؤیّد این معنا دانست که حتّی آزادی جنسی –که زمانی قرار بود با مغالطه‌ها و تمثیل‌های نابه‌جا در جمهوری اسلامی هم اجرا شود- هم نمی‌تواند یک جامعه را از مشکل‌ها رهایی بخشد. در حالی که راهِ رهایی در فقه نهفته است. چون راه‌حل‌های غربی مبتنی بر غریزه است و راه‌های قرآنی و فقهی مبتنی بر فطرت. (نمی‌دانم این جمله را آقای شهاب مرادی گفت یا نه. ولی در ذهنِ من چنین جای گرفته است که منظور آقا شهاب از این که روشِ فقهی درست و راه‌های غربی و مادّی اشتباه است از همین استدال سرچشمه می‌گیرد.)

سؤال‌هایی هم می‌توان پرسید که فقه و وحی را چه کسی درست می‌فهمد و تبیین می‌کند؟ به نظرم سؤال‌هایی از این دست که پیش از این هم پرسیده شده و پاسخ‌های خوبی هم به آن داده شد، می‌تواند به عنوان ادامه‌ی منبرِ آقای شهاب مرادی فرض شود. ولی حیف که همین یک شب و همین یک جلسه را در مسجد امام صادق مهمانِ آقا شهاب بودیم. در شبی که آقا شهاب تنها مطلعِ یک منبر طولانی‌مدّتِ دستِ کم ده شبه را سرود. به قول فصیحی هروی: «بعد از عمری که فصیحی، شبِ وصلی روی داد/ مردم دیده‌ی ما در سفر دریا بود.»

التماس دعای خیر

میثم امیری

زمستان 91

پس‌نوشت:
1. گفت‌وگوییِ اینترنتی با جناب آقای آرشِ سالاری باعث شد این مطلب را نشر بدهم. یادِ نوشته‌ی شهاب ثاقب مرادی به‌ خیر.
2. در سایت آقای دکتر عطا الله مهاجرانی کامنتی محترمانه ولی انتقادی نوشتم. یکی دو انتقادی را که ده دوازده سال قبل امیرخانی به رمان مهاجرانی گرفته بود نیز اضافه کردم. به رویش نیاورد آقای مهاجرانی و کامنتم را که به اصرار انتشار نوشته بودم، فیلتر کرد.
3. تا انتهای هفته‌ی بعد دعاگوی شما هستم.


۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۲ ، ۱۸:۴۲
میثم امیری