تی‌لِم

روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری
  • تی‌لِم

    روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری

مشخصات بلاگ
تی‌لِم
بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انسان در عرف انقلاب اسلامی» ثبت شده است

سلام؛ این هفته نمی‌نویسم، چون امروز عصر ویندوزم بالا نمی‌آمد. به امید درست شدن لپ‌تاپ، آخر هفته‌ی بعد خواهم نوشت.


یا لطیف

کم‌تجربه‌ای می‌خواست طوطی بخرد. هم سخن‌گو باشد و هم شیرین و هم بی‌تقلیدوتأدیب، آداب‌دان باشد. نه آیینه‌ی مولانا را نیازی باشد در تعلیمش و نه سفرِ پرندگانِ عطّار را حاجتی باشد در غنایِ صدایش. روانه‌ی بازار شد و بی‌مشورت، طوطی‌ای خرید که به نظرش متفاوت رسید. طوطی را به خانه می‌آورد و آن را منزلتی می‌نهد. او که پیِ طوطیِ اصیلی بود، از قلبِ بازار آگاه نمی‌شود و در نادانیِ نادانسته‌اش خوش‌حال می‌شود. در گذر روزها، روزی عاقلی از طوطی‌اش می‌پرسد: «راستی از طوطی‌ات راضی هستی؟» کم‌تجربه جواب می‌دهد: «بله. بسیار طوطی خوبی است. بی‌نظیر است!» عاقل می‌پرسد: «این طور که تو می‌گویی باید دیوانِ حافظ را به یک نفس تحریر کند!» «خیر، هرگز نمی‌خواند!» «پس چطور می‌گویی طوطی خوبی است؟» کم‌تجربه از کشف و خلّاقیتش سخن می‌گوید: «درست است سخن نمی‌گوید، ولی خیلی دقّت می‌کند!» تا این لحظه که من دارم این سطور را می‌نویسم، بیچاره نفهمید پرنده‌ای که خریده بود، طوطی نبود، جغد بود!

حکایتِ آن جوان، حکایتِ جوان‌ها انقلاب اسلامی است. حکایتِ ماهاست. جوان‌های معتقد به حرکتِ اهورایی امامِ خمینی. آن‌ها هم‌چنان از طوطی سخن می‌گویند که بسیار دقّت می‌کند! در حالی که قرار ما با امام بهشتِ زهرا طوطی بود که بخواند، نه این که دقّت کند! وقتی پس از سال‌ها از دوستانِ ریشویم می‌پرسد پس چه شد، می‌گویند «درست است نمی‌خواند، ولی خیلی دقّت می‌کند!» خواندن، تعلیمِ انسان‌های ترازِ انقلاب اسلامی بود و هست. انسانی که «انسان» است. انسان در همه‌ی عرف‌ها؛ چه عرف «فقه»، چه عرف «اخلاق مبتنی بر فقه»، چه عرفِ «فلسفه و منطق»، چه عرفِ «عرفان». که این تحفه‌ی آخر کتابی است شخصی و درخشان از آقای حسن‌زاده‌ی آملی با لقب «اثر نمونه‌ی دوران» که تقدیم شد به آن «یگانه‌ی دوران».

ولی از دلِ این «نمونه‌ی دوران‌ها» و از دلِ این پیشکشی‌ها به یگانه‌های دوران چه بیرون آمد؟! انسان‌های باغ‌وحشی! انسان در عرفِ «باغ وحش». یک نمونه‌ از این انسان‌ها باغ وحشی، جوانانِ ریشوی انقلاب اسلامی است.

باید انسانِ باغ وحشی را تعریف کنم!

از باغ وحش شروع می‌کنیم (بی‌طرف هم خودت هستی. من باطرف و جهت‌دار و بدونِ ذرّه‌ای اعتدال باغ وحش را تعریف می‌کنم):

حتماً تا به حال باغ وحش رفته‌اید! حیوان‌های دل‌گیر و نارحت و غم‌زده‌ را دیده‌اید. آهوها، به جای آن که بخرامند و از دشت و دمن بالا بروند، چشمانِ شهلای‌شان را به شما می‌دوزند و نیم متری شما از حزنی سخت سخن می‌گویند. (خدایا من کافری آزاد باشم بهتر از آن است که مسلمانی در قفس باشم! خدایا زندگی در قفس را نصیب ما نکن! خدایا ما را از این قفس‌های مدرنیته برهان! قفسی که باعث شده هر روز از 7 صبح تا 5 عصر یک کار تکراری را انجام دهیم!) بله. عرض می‌کردم. مثلاً همین باغ وحش پارک ملّت را ببینید، در آن بوزینه‌ها و میمون‌ها به جای آن که در جنگلِ خّلاقِ خدا شاد باشند و سالم، در قفسِ انسانی اسیر شده‌اند، دل‌خوش چیپس و پفکِ آدم‌های خندانِ و بی‌تفاوت شده‌اند. باغ وحش یکی از بی‌کیفیّت‌ترین و ظالمانه‌ترین و منحوس‌ترین دستاوردهای دورانِ مدرن است. این باغ وحش در مقیاس‌های کوچک‌تری هم در خانه‌مان هم بازتولید می‌شود، با در قفس کردنِ آزادترین و رهاترین پرندگان!

و من تا به حال از هیچ غرّش شیر در قفسی نهراسیده‌ایم و من تا به حال جهش هیچ ببری را در باغ وحش واقعی ندیده‌ام! و شما هم ندیده‌اید! اصولاً شما در باغ وحش، حیوان‌های وحشی را نمی‌بینی، بلکه ماکتی غم‌زده و معتاد از آن جانورانِ آزاد می‌بینید، که هیچ شباهتی به خودِ واقعی‌شان ندارند. ای کاش انسان‌ها بفهمند لذّت مصنوعی‌شان در باغ وحش و آن دل‌چسبی لحظه‌ای و آنی نمی‌ارزد به در قفس کردنِ بهترینِ جانوران و سلطان‌ترین‌شان!

حال برسیم به انسانِ باغ وحشی:

انسانِ باغ وحشی، انسانی است که می‌خواهد تحتِ تدابیرِ ظالمانه‌ای اهلی یا رام شود. مبتنی بر نظریّه‌ی اهلی شدنِ تاریخ‌نگارانِ مدرن‌زده. اعتقادِ ویل‌دورانتی به تاریخ می‌گوید حیوانات اهلی شده‌اند. یعنی همه‌ی حیوان‌ها وحشی بودند، ولی با تدابیر انسان‌ها، آن‌ها اهلی شده‌اند. این نظریّه‌ی پر از اشکال، در باقی عرصه‌ها هم منتشر شد! و این توهّم در انسانِ مدرن به وجود آمد که می‌تواند اهلی کند! چه بسا یکی از آن موجوداتی که می‌تواند اهلی شود انسان است.  این اهلی‌شده‌گی یا در عرفِ قانون است، یا در عرفِ قراردادهای مدرن. که هر دوی این صورت‌ها به اندازه ظالمانه و ستیزه‌جویانه‌ است. 

مدیرانِ انقلاب اسلامی چه کرده‌اند:

در واقع دو غلط کرده‌اند. اوّلا طوطی را در قفس کرده و باغ وحش ساختند، و بعدش که معلوم شد طوطیِ آن‌ها جغد است، فرمودند «عیب ندارد. حالا دقّت که می‌کند.» (دارم کنایه می‌زنم مدیرانِ انقلاب اسلامی با تعریف غربی از انسان و توسعه جلو آمده‌اند و در دوره‌هایی حتّی از همان نظریّه‌های غربی هم منحط‌تر عمل کرده‌اند. در پاسخ به اعتراض این انحطاط گفتند داریم بومی‌سازی می‌کنیم! «درست است نمی‌خواند، دقّت که می‌کند.»)

مدیرانِ انقلاب اسلامی، خواسته یا نخواسته، به جای نگه داشتنِ منزلتِ انسان‌ها و پیگیری‌ راه‌های دینی، دست به کار چنین شیوه‌های ظالمانه‌ای شدند. و خواستند انسان‌های معتقد به انقلاب اسلامی را اهلی کنند. آن‌ها سعی کردند باغ وحشی بسازند و در آن انسان‌ها را اهلی کنند. غافل از این که طبق نظریّه‌ی دینی، هیچ حیوانِ وحشی اهلی نمی‌شود. بلکه اهلی‌ها از بهشت فرستاده‌ شده‌اند، وحشی‌ها هم از بهشت! انسان، اساساً موجودی وحشی نیست که بخواهد اهلی بشود. و البته انسان، موجودی کاملاً اهلی نیست! چرا که اساساً انسان حیوان نیست! (چه برسد به این که ناطق باشد!) انسان موجودی است که می‌تواند الهی شود، یا از حیوان‌ها هم پست‌تر شود! چنین موجود پویا و داینامیکی، طبق تعریفِ قرآنی، چطور ممکن است حیوان ناطق باشد؟ از چنین خبطی، و از چنین نقطه عزیمتِ کورکننده‌ی استعدادی، مدیران انقلاب اسلامی، از حوزوی و دانشگاهی و خطیب و دولتی و هنرمند، شروع کرده‌اند! شروع کرده‌اند به کار کردن!

«تحوّل در علوم انسانی از تعریف انسان شروع می‌شود»-آقای سید محمّد مهدی میرباقری-

تعریفِ مدیرانِ انقلابِ اسلامی، و خانواده‌های ایرانی ایضاً، از تعریفِ انسان، یک تعریفِ غربی و حتّی محیل‌تر از تعریفِ منطقی از انسان بود. با چنین تعریفی، باغ وحش دلگیری درست شده است. (تلمیحم آن قدرها هم غلط نیست، چون خدایی‌اش گسترشِ باغ‌ وحش‌ها، دستاوردِ دورانِ مدرن است!) و ما خواستیم از دلِ این باغ وحش، انسان تربیت کنیم. به قول رضا امیرخانی ما خواستیم از جوان‌های‌مان آقای بهجت بسازیم. تازه آن هم آقای بهجت 80 ساله نه آقای بهجت 20 ساله! این مثال، یکی از وجوهِ تعریف باغ وحشی ما از انسان انقلاب اسلامی را نشان می‌دهد. یعنی ما انسان را حیوانِ ناطقِ وحشی‌ای تعریف کرده‌ایم که باید اهلی شود.

می‌گویید ما چنین نکرده‌ایم، فیلم اخیر خانم پورانِ درخشنده را ببینید.

نوع تربیت ما فقط کشنده‌ی خلّاقیّت، راست‌گویی، مهربانی، و مسئولیّت‌پذیری نیست، بلکه نابود کننده‌ی فطرتِ انسانی است. (به قول طنّاز طباطبایی در لحظه‌ی دادگاه: «من سال‌ها پیش مرده‌ام!») و ما این طور آدم‌ها را کشته‌ایم؛ خواستیم تمدّنی بر فراز این کشته‌ها بنا کنیم. توانستیم؟

معلوم است نتوانسته‌ایم. ما خواستیم انسان‌ها را در قفس‌هایی به اسم ترس، خودسانسوری، آزادیِ غربی، قانون و... قرار دهیم و سپس به آدم‌ها بگوییم حالا زندگی کنید! (مثل باغ وحش) و بعد که آدم‌ها عجیب‌ نمودند، چون آدم‌ها حیوان نیستند که در قفس‌های حکومت‌ساخته بمانند، درماندیم که این‌ها چه مردمی هستند. لذا گفتیم این مردم پوپولیست شده‌اند، یا گفته‌ایم بی‌بصیرت شده‌اند، یا گفته‌ایم بی‌دین شده‌اند، یا گفتیم نادان شده‌اند، یا گفته‌ایم این مردم عقب افتاده‌اند. ولی هیچ‌گاه نگفتیم که ممکن است انسان، حیوان ناطق نباشد! هیچ گاه نگفته‌ایم که انسان را نمی‌توان اهلی کرد! چون اساساً انسان اهلی شدنی نیست، شاید رام شدنی باشد! هیچ گاه نگفتیم که انسان خّلاق است! خیلی خلّاق‌تر از حیوان! انسان فکور است؛ خیلی فکورتر از حیوان! حال مگر می‌شود انسانِ فکور و خلّاق را اهلی کرد؟

حیواناتِ وحشی را می‌شود رام کرد، ولی نمی‌شود اهلی کرد! چه برسد به انسان! وقتی حتّی آن دست‌آموزترین حیوان، خوی وحشی‌گری دارد، چطور می‌توان انتظار داشت که می‌توان انسان را اهلی کرد! (هم‌چنان با این مقدّم فاسد که انسان حیوان است!) حال که با این نظریّه‌های پوچ مملکت‌داری به این‌جا رسیده‌ایم، می‌پرسیم چر مردم ایران متمدّن به معنای غربیِ کلمه نشده‌اند؟! چرا مردم ایران قانون‌مدار نشده‌اند؟! که کنایه‌ی است از اهلی نشدن این مردم!

فکر کردیم غرب، انسان را اهلی یا متمدّن کرد! زکّی! غرب با اتوریته‌ی استبدادِ قانونی انسان را رام کرد. مردم در غرب رام‌شده‌اند، نه اهلی و نه رشد یافته و متعالی! اگر می‌گویید نه، یک سال بی‌قانونی را مثلِ قانون‌مداری در غرب ترویج کنید، مثلاً بگویید هر کس، آشغالش را سه روز یک بار آن هم ساعتِ یک نصفِ شب بیرون بیاورد، ما بهش 100 دلار می‌دهیم! یا مثلاً برای هر بوقِ ممتدِ سر چهارراه، 50 دلار هدیه می‌دهیم، دوست دارم ببینم بعد از یک سال آن جامعه به کجا رسیده‌ است! آن جامعه‌ی قانونی، قانونی بودنش چقدر واقعی است! (می‌توان برای ترویجِ بی‌قانونی پیشنهادهای عمیق‌تری داد! مثلِ حقانیّتِ خلاقیّت جرم اجتماعی و خلاف‌های اخلاقی!)

ولی ما و غرب یک جور برخورد کرده‌ایم. انسان‌ها را رشد نداده‌ایم، بلکه به انسان‌ها گفتیم هیس! فریاد نزنید. رام باشید. قانون‌مدار باشید. هر کدام‌مان بنا به یک دلیلی! با یک نوع توجیهی!

این حرف‌ها به این معنا نیست که از همین فردا باید ضدِّ قانون شورش کرد، کلیّه‌ی قراردادهای اجتماعی را زیر پا نهاد، کشور را به مثابه‌ی جنگلی ساخت، که همه در آن خلّاق و به یک معنا متوحّش باشند! خیر این معنا، نه در فیلم تبلیغ می‌شود و نه این نوشته چنین سودایی دارد. ولی می‌توان به قول شهاب حسینی برگشت به دایره‌ی تدوین قوانین! این یعنی یک راهِ حلِّ عقلانی و مدبّرانه و درست. برگشت دوباره به تعریفِ انسان! برگشت که ما بر مبنای کدام تعریف از انسان پیش‌ می‌رویم، برخورد می‌کنیم، تربیت می‌کنم، و می‌نگریم، قانون می‌نویسم. (بنگرید به نگاهِ غلطِ خانواده‌ها در فیلم و بازتولیدهای اشتباه از مفاهیم آبرو یا حیا.)

اگر بخواهم دوباره از مدرنیته مدد بگیرم، باید از یکی از مفاهیمِ خوب این ساختار حرف بزنم؛ یعنی مناطق حفاظت شده. مناطقِ حفاظت شده، در منظومه‌ی معرّفی شده در این نوشته، بسیار به ایده‌آلِ ذهنی‌ام نزدیک‌تر است. مناطقِ حافظت شده نه یله بودن و بی‌قانونی و انقراض و هرج‌ومرجِ جنگل را دارد، و نه ظلمِ آشکار، تنگی، و محدودیتِ قفس یا باغ وحش را. این منطقه هم اجازه‌ی حیاتِ آزادانه و مطابقِ طبع و فطرت را به موجود می‌دهد و هم هم‌زمان مراقبِ انقراض و از هم‌گسیختگی جامعه است.

مناطقِ حفاظت شده‌ی انسانی در پیِ بازیابی و مراقبت از روحِ انسان‌هاست. در پی مراقبت از اشرف مخلوقات است. نه نسبت به تربیت و مسئولیّت‌پذیری و تکیلف‌پذیری او بی‌تفاوت است و نه در پی کشتن شخصیّت و القای خودسانسوری و تعریف حیا و آبروی کاذب و تحمیلِ قانونِ خشک و ظلمِ آشکار به بندگان است. و منطقه‌ی حافظت‌شده‌ای نخواهد بود و درست نخواهد شد مگر این که انسان نگاهِ دیگری داشته باشیم. به کودک نگاهِ عقلانی داشته باشیم . تنها کوک کردنِ عروسکِ کودک و تأمینِ نیازهای حیوانیِ و اوّلیه‌ی انسان‌ها برای‌مان مهم نباشد! بلکه بیاموزیم که چطور با هم حرف بزنیم. چطور با هم معاشرت کنیم. چطور برای یک دیگر عقل و خرد قائل باشیم. ای کاش از خدا یاد می‌گرفتیم تعریفِ انسان و برخورد با انسان و ساختنِ مناطقِ حفاظت‌ شده را. آغاز گفت‌وگو، فیلم‌های خوبی مانندِ اثرِ آخرِ خانم درخشنده است که انصافاً هم درخشنده و سازنده و آموزنده و دلسوزانه است.

پس‌نوشت:

1. ایده‌ی این نوشتار، که در بابِ تعریفِ انسان است، در ذهنم به اندازه‌ی یک کتاب است. نمی‌دانم کی بتوانم چنین اثری را بنویسم. ولی این سیاه‌مشق‌ها، گه‌گاه به ضخامتِ یک کتابِ چند صد صفحه‌ای است. ای کاش می‌توانستم آن را بنویسم! ای کاش فرصتش را پیدا کنم و هم‌زمان روحیّه‌ی پژوهش‌گری و تقوایِ علمی را!

2. فیلم خانم درخشنده معایبِ زیادی دارد! از داستان تا اجرا تا سیرِ منطقی قصّه تا شعارزدگی و هزار تا چیز دیگر. ولی فیلمِ دغدغه‌مندی است.

3. فیلمِ خانم درخشنده‌، نکته‌های تحلیلی زیادی دارد. مخصوصاً در باب برخورد با دختربچّه‌ها! ظرایفِ برخورد با دختربچّه‌ها یک موضوع مهمِ دیگر است که انشالله وقتی دیگر درباره‌اش حرف می‌زنم. 

4. دعا کنید رفقا؛ خیلی زیاد! بدجوری ذهنم مشغولِ رمانِ جدیدم است. خیلی زیاد! شاید این نوشته هم نشئه‌هایی از همان حال باشد. (راستی رمانِ اخیرم را غیر از شهر کتاب‌ها، کتاب‌فروشی مؤسسه کیهان در انقلاب هم می‌فروشد.) تا آخرِ هفته‌ی بعد یا علی.


۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۲ ، ۱۸:۳۶
میثم امیری