تی‌لِم

روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری
  • تی‌لِم

    روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری

مشخصات بلاگ
تی‌لِم
بایگانی
چهارشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۱۲:۴۰ ب.ظ

ابداعی در مداحی با مدح ِ تهران

یالطیف

«زلزله»؛ کلمه ای است که این روزها در کنار ِ خیلی «چیز»های دیگر واردِ ادبیاتِ ما ایرانی ها شده است. تهرانِ ما این روزها تهدید به زلزله می شود. بیشتر از سوی مذهبی ها و اساتید اخلاق. اولین بار آیت الله خوشوقت نسبتِ به کثرتِ گناه و وقوع زلزله به نماینده ی مردمِ ایران هشدار داد. هشداری که به عنوانِ پیغام برای مردم گفته شد.

بیانِ احتمالِ وقوع ِ زلزله توسطِ رییس جمهور، البته با بیانی سیرتا متفاوت از آن چه که آیت الله ی اخلاق گفته بود، واکنش های متفاوتی در پی داشت. هر چند، بیانِ رییس جمهور به اندازه ی جملاتِ آیت الله خوشوقت مبنی بر وقوع ِ زلزله تنش زا نبود، ولی واکنش های سیاسی و فرهنگی در پی داشت. (چون آیت الله خوشوقت به گناه اشاره کرده بود و رییس جمهور به چیزی دیگر!)

بیرون از متن: [واکنش هایی که افرادِ زیادی را از لانه ی شان بیرون کشید. افرادی که ماه ها فتنه را عرصه ی کشمکش ِ قدرت بین خامنه ای و رفسنجانی می دانستند، عقیده دارند بیانِ احتمالِ زلزله توسطِ رییس جمهور کاری درست نبود. باز خدا را شکر از لانه های شان بیرون آمدند...]

این ها را برای چه نوشتم؛ به من چه ربطی دارد؟

تازه من که تهرانی نیستم... البته انسان هستم... دوست دارم باشم... 

من هم معتقدم بیانش توسطِ رییس جمهور، حتی با سیرتی متفاوت از آن چه استادِ اخلاق گفته بود، کاری صحیح نبود.

اما... اتفاق ِ جالبی در این کشمکش افتاده است...

همه چیز از دیشب آغاز شد. دیشب با علی رحیمی پور، سجاد نوروزی، حیدر نظری و علی (دوست علی رحیمی پور) رفتیم عزاداری. تا این جایش هیچ اتفاق ِ بدی نیافتد. اتفاقا گریه برای فاطمه ی زهرا ثواب هم دارد. سخنرانی مراسم هم بر عهده ی آقای نقویان بود. به نظرم خیلی خوب صحبت نکرد. شاید تحتِ تاثیر جمع قرار گرفت.

ایشان از منبر آمد پایین.

بعدش، سعید حدادیان شروع به مداحی کرد. این هم پدیده ی عجیبی نیست. اتفاقا روضه ی خیلی خوبی خواند که می توانید از اینجا با کلیک راست و باقی قضایا دانلودش کنید. 

منظور ِ من و رفقایم که دیشب با هم در موردش بحث کردیم 20 دقیقه ی آخر فایل ِ صوتی فوق است. جایی که سعید در موردِ تهران می خواند.

آره درست شنیدید در موردِ تهران سخن می گوید. بعدِ تهرانِ علی حاتمی در هزاردستان، خانی آباد من ِ اوی امیرخانی، یوسف آبادِ سینا دادخواه، قصه های اسماعیل فصیح و خیلی های دیگر، این بار نوبت به مداحی رسید.

یک بار دیگر اتفاق را با هم مرور می کنیم:

سعید حدادیان، مداح ِ اهل بیت، شبِ شهادتِ حضرتِ صدیقه طاهره، در مدحِ تهران شعر خواند و تهران را ستایش کرد. او خواند:

« نسیم ِ عشق و رحمت می وزه از شهر ِ تهروون/ برامون اومده مهمون/ یه کاروان مجنون اومده/ لیلی مهمون اومده/ نمی خاد آب و جارو کنی/ نم نم بارون اومده/ زمزم های فاطمیه ذکر ِ لبِ روح ِ خداست/ ای دل ِ عاشق یادت نره/ هر چی داریم از شهداست/... نماز ِ عیدِ فطر ِ شهر ِ تهروون بی نظیره/ دلم آروم می گیره/ الهی تو مصلی/ یک نماز ِ عاشقونه/ برای مردم ِ ما حضرتِ مهدی بخونه/  تهروون شهر ِ صاحبِ زمونه/ هر عاشق اینو می دونه (گریه)/ نگین ِ تهروون رهبرمونه/ اینو هر عاشق می دونه/ تهروون نزدیکِ آسمونه/ اینو هر عاشقی می دونه/ تهروون با مولا مهربونه/ اینو هر عاشقی می دونه... تهروون شهر ِ دلداده ها/ دلداده های علقمه/ تهروون شهر ِ امام زاده ها/ سلاله های زهرا/ تهروون حرم ِ پیر ِ خمینه/ همش مال ِ امام حسینه»

(البته این بخشی از آن چه او خوانده بود می باشد... تازه خواند:«شهرم نور ِ خدا داره/ شور ِ نینوا داره/ تو دلش کربلا داره... »)

نمی دانم این ابیات خوب است یا نه و اساسا مناسبت دارد یا نه؟ البته من هنوز نتوانستم معنی انجامِ هر کاری در جای خودش را یاد بگیرم. اما رسما از این که مدح ِ تهران، برای دوری از بلا خوانده شود خوب است. شاید فردا دیر باشد... می گویند احتمال ِ استجابِ دعای مردم وقتی یک جایی جمعند بیشتر است.

در ثانی مداح باید برای مردم بخواند و در عین ِ حال روح ِ زندگی و امید به جامعه تزریق کند.

فرض کنیم تهران، متکثر ِ از گناه های رنگارنگ باشد. گفتن ِ آن چه دردی را دوا می کند؟ بهتر نیست گامی عملی برداشته شود و همه ی مان از کرده های مان استغفار کنیم. در عین ِ حال فراموش نکنیم تهران پایتختِ ایران است... آن قدرها هم وضعیت خراب نیست که می گویند... مشکلات و گناه ها وجود دارد... این ها قبول... ولی توی همه ی این کوچه پس کوچه ها کلی مرد و زنِ معنوی و مومن هستند.  قرار نیست که این جور چیزها را از روی قیافه ی آدم ها تشخیص بدهیم. یادتان باشد ظاهر و قیافه به هیچ وجه معیار ِ کافی برای شناختن ِ آدم ها نیست. حتی به نظر ِ من، قیافه و ظاهر آدم ها شرطِ کافی هم نیست. چون ممکن است ظاهر ِ هر آدم، منبعثِ از اتفاقاتِ گوناگون باشد. بنابراین من اساسا این داد و بیدادها را خیلی قبول ندارم و معتقدم تهران، شهر ِ آدم های پاک و دل های آمده ی زیادی است... برخلافِ بسیاری از رفقا و مردمی که در روضه ی دیشب بودند، از حرکتِ سعید خوشم آمد. «تهروون رو عشق است.» ضمن ِ این که سعید باز هم در کاری پیشگام شد...

page to top

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۸۹ ، ۱۲:۴۰
میثم امیری
چهارشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۱۱:۳۸ ق.ظ

نامه به لاریحانی

حضرت آیت‌الله آملی لاریجانی

با سلام واحترام

من، مادر حسین درخشان، به حضور شما عرض کوتاهی دارم. دومین عید دربند بودن حسین ما در حالی رقم می‌خورد که هنوز از شرح اتهامات او  بی‌اطلاعیم، نمی‌دانیم قرار است در چه تاریخی و در کجا پرونده او به کدام دادگاه تقدیم شود و تا کی قرار است دامنه وعده‌های مکرر مسوولان قضایی در محیط صبر و حوصله ما وسعت بگیرد.

جناب قاضی‌القضات
من از بی‌توجهی‌های مکرر دستگاه تحت‌الامر شما به قاضی‌الحاجات شکایت می‌برم. دعا می‌کنم هیچ‌گاه خانواده‌ای، حتی خانواده مسوولانی که این‌قدر در مشخص‌شدن تکلیف مردم اهمال می‌کنند و تقصیر دارند، هرگز اینچنین به بی‌پناهی ما دچار نشوند.

 ۸ ماه است در تمام رسانه‌ها اعلام می‌کنید کسانی را که قصد براندازی نظام را داشته‌اند دستگیر کرده‌اید. شب عید که می‌شود، همه آنهایی را که عاملان اصلی فتنه می‌خوانید آزاد می‌کنید، اما حسین درخشان هنوز از نظر شما مستحق آزادی نیست! چرا؟ چون از کسانی که می‌فرمایید براندازند جرمش سنگین‌تر بوده؟! چون به دامن وطن با پای خودش بازگشته؟! چون از نظر دشمنان، حامی نظام و دولت اسلامی بوده؟! چرا؟

بیش از ۵۰۰ روز است حسین در زندان شماست. و ما بیرون زندان «هر روز» منتظرش بوده‌ایم. چون شما هر روز به ما وعده‌ای جدید داده‌اید. اگر از خانواده ما حق آزادی فرزندمان را برای عید دوم هم ندادید، قضاوتش با خدا و وعده ما به روز حساب. لااقل این را بگویید که حسین و ما قرار است چند روز، چند ماه و یا احیانا چند سال دیگر در این بلاتکلیفی بمانیم؟ نظام اسلامی که قرار است پناه شهروندان باشد، از عذاب‌ کشیدن یک خانواده منتظر چه سودی عایدش می‌شود؟

٢۶/١٢/١٣٨٨

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۸۹ ، ۱۱:۳۸
میثم امیری
چهارشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۱۰:۰۸ ق.ظ

جهت ویرایش


یالطیف

این مطلب جهتِ ویرایش در وبلاگ قرار می گیرد. به این هم کاری نداشته باشید که این را چه کسی گفته است، همین قدر بدانید که پیام نوروزی یکی از روشنفکرانِ بدونِ پسوندِ کشورمان است. فقط این متن را ویرایش کنید و برایم بفرستید تا ویرایش شده ی آن را مجددا چاپ کنم.

===========================

بسم الله الرحمن الرحیم


این ایام نوروز باستانی کهن و همیشه جاودان را به هموطنان عزیزمان در ایران و هر گوشه ای از جهان که هستند تبریک عرض می‌کنم. 
یا مقلب القلوب و الابصار، یا مدبراللیل و النهار، یا محول الحول والاحوال، حول حالنا الی احسن الحال. 
چقدر عجیب است که این مراسم باستانی با چنین روایت زیبای اسلامی عجین شده و
 در این آغاز سال می‌خواهیم که آزادی به سرزمین مان بازگردد، این تحول حال است. می‌خواهیم قانون مداری که می‌توان گفت دویست سیصد سال است که انسان‌ها به شکل مدرن برای آن تلاش کرده‌اند مجددا بر سرزمین ما حاکم شود 
نه تنها با روایت زیبای اسلامی، بلکه با امروز ما در جامعه ی مدرنی که وجود داریم و در این ایام سبزی که جنبش سبز در واقع بر آن مهر و امضای زیبایی‌های خودش را زده. 

حول حالنا الی احسن الحال در واقع همان خواست جنبش سبز است. جنبش سبز خواهان تحول وضعیت خود است، وضعیت ملت خودش. و چه تقارن زیبایی است تحول در هر زمینه ای. جنبش سبز که جنبش برانداز نیست. جنبش تحول خواه است، تحول از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب. ولی اجازه بدهید که از حافظ مدد بگیرم و از اعتمادی که به او داریم در همه ی ایام زندگی مان خط مشی بگیریم یا صحبتی : 
عشقت رسد به فریاد گر خود به سان حافظ قرآن ز بر بخوانی در چهارده روایت 
این چهارده روایت که در واقع حافظ خود درباره ی خودش گفته و آن را با عشق توأم کرده حکایت از این دارد که خیلی می‌توان به آن اعتماد کرد. فال نیست به فال اعتقاد ندارم چون قرآن کریم هم می‌فرماید : طائرکم معکم، خودتان هر چه باشید همان، گردن کسی نباید چیزی انداخت. بلکه تأسی می‌گیریم به او : 
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند 
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند 
من ار چه در نظر یار خاکسار شدم 
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند 
چو پرده دار به شمشیر میزند همه را 
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند 
چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است 
چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند 
غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه 
که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند 
حافظ عزیز مورد اعتماد همه‌ی ما در شب‌های چله، در روزهای عید، در موقعی که غم و اندوهی داریم، در موقعی که
 جنبش سبز مجموعه ای از جنبش‌های زیر مجموعه ی خودش است، جنبش کارگران، جنبش معلمان، جنبش زنان و جنبش‌های دیگر. و هم چنین مجموعه ای از گروه‌های مرجع است مثل گروه هنرمندان، گروه ورزشکاران، گروه هایی دیگری مثل طرفداران حقوق بشر که البته همه مان هستیم و در این طرف داری همه به نوعی هم پای هم هستیم، و گروه‌های مرجع دیگر 
خوشحال و شاد هستیم، ” عشق را به فریادمان می‌رساند”. دلمان می‌خواهد در این ایام همدیگر را دوست داشته باشیم. قبلا هم گفتیم که جنبش سبز را همه دوست داریم با هیچ کس دشمن نیست، فقط یک مطالبات و آرمان هایی دارد. 

در این آغاز سال می‌خواهیم که آزادی به سرزمین مان بازگردد، این تحول حال است. می‌خواهیم قانون مداری که می‌توان گفت دویست سیصد سال است که انسان‌ها به شکل مدرن برای آن تلاش کرده‌اند مجددا بر سرزمین ما حاکم شود. 
تقلبات و شائبه‌ها کنار رود، تبعیض در هر شکلی که هست چه تبعیض برای مسائل مادی، طبقاتی، اقتصادی، فرهنگی و تبعیض در مورد مسائل زنان برطرف بشود. آزادی‌های شخصی و فردی احترام گذاشته شود، این به معنای این نیست که به جمع و خواسته‌های جمع احترام نمی‌گذاریم ولی فرد هم حق دارد و معمولا حکومت‌های رسمی ایدئولوژیک به فرد حق نمی‌دهند که برای خود نظر و سلیقه داشته باشد اما جنبش سبز این را می‌خواهد. 
مردم ما در جنبش سبز سازنده ی آن هستند، جنبش سبز یک کتابخانه نیست که چند کتاب در آن گذاشته باشند.در واقع جنبش سبز همان مردم و آرمان هایش هستند. ما همه با هم هستیم، ما بی‌شماریم. مردم ما با همه‌ی تنوعی که کشور ما دارد، کشور ما یکی از پیچیده ترین موقعیت‌های ژئوپولتیک و نژادی و زبانی را دارد، ولی خدا را شکر قرآن کریم می‌فرماید :که احترام بگذاریم به این قضیه، شعوب و قبایل اگر باشید همدیگر را بشناسید. رنگ و زبان، الوان و السنتکم این‌ها از آیه الهی است. نشانی از خداوندی است. این تنوع و تکثر بسیار زیباست. 
جنبش سبز مجموعه ای از جنبش‌های زیر مجموعه ی خودش است، جنبش کارگران، جنبش معلمان، جنبش زنان و جنبش‌های دیگر. و هم چنین مجموعه ای از گروه‌های مرجع است مثل گروه هنرمندان، گروه ورزشکاران، گروه هایی دیگری مثل طرفداران حقوق بشر که البته همه مان هستیم و در این طرف داری همه به نوعی هم پای هم هستیم، و گروه‌های مرجع دیگر. جنبش سبز در واقع حکایت یک نورافشانی است، نورافشانی مردم که
 بر تارک آرمان‌های زنان آزادی‌ها و رفع تبعیض می‌درخشد، این آرمان زنان ایران فقط نیست، آرمان تمام زنان جهان است منتها برخی از نقاط جهان موفق تر از ما بوده اند در رفع تبعیض ولی ما موفق نبودیم، واقعیت این است 
نور وجودشان به یک منشور می‌تابد و تنوع رنگارنگ و قوس و قزحی زیبا در پرده ی تابلو الهی در سطح جامعه ایجاد می‌کند. جنبش سبز یک جنبش تحول خواه و آزادی خواه است و پیش به سوی آرمان‌های بلند اسلامی. جنبش سبز جنبش لطیفی است. جنبش خشن نیست، نمی‌خواهیم بگوییم ” نرود میخ آهنین در سنگ ” آن را می‌دانیم که یک ضرب المثل است ولی ما در دنیای مدرن می‌خواهیم بر همه ی این‌ها پیشی بگیریم و حرف تازه ای بزنیم و هیچ سنگی را فکر نمی‌کنیم وجود دارد که راجع به آن میخ آهنین به کار ببریم و امیدواریم همه مان با هم با نرمش پیش رویم و کل ملت ما، نظام و مردم ما موفق باشند در آن آرمان‌های بلند. 

اما نمی‌توانم راجع به زنان حرف نزنم. بر تارک آرمان‌های زنان آزادی‌ها و رفع تبعیض می‌درخشد، این آرمان زنان ایران فقط نیست، آرمان تمام زنان جهان است منتها برخی از نقاط جهان موفق تر از ما بوده اند در رفع تبعیض ولی ما موفق نبودیم، واقعیت این است. من همیشه حرفم این بوده که انقلاب اسلامی یک پروژه ی ناتمام بود. و امیدوار بودیم که در جمهوری اسلامی آرمان‌های بلند انقلاب اسلامی و آرمان‌های بلند حضرت امام خمینی (ره) رهبر کبیر انقلاب در جمهوری اسلامی تحقق پیدا کند، چون به نحو خاصی انقلاب ما با یک سرعت خاصی موفق شد و ادامه ی آرمان هایش را منتظر بودیم در جمهوری اسلامی انجام بگیرد که آزادی‌ها بود، قانون خواهی بود، مساوات بود، رفاه مردم بود، رفع تبعیض‌های طبقاتی بود و نظایر آنها، ولی نشده. جنبش
 در نهایت تبریک می‌گویم به همه ی انسان‌های بزرگی که با هزینه‌های سنگینی که پرداختند این انقلاب کبیر را حفظ کردند، جنگ تحمیلی را به پیروزی رساندند و جنبش سبز را سرفراز کردند در تمام جهان، به خانواده‌های زندانیان، به خانواده‌های شهدا در تمام قلمرو تاریخ ایران به ویژه این سی ساله اخیر تبریک عرض می‌کنم. 
سبز می‌خواهد همان‌ها را دوباره پیگیری کند از جمله مسئله زنان را. زنان ما در شرایط فعلی از تبعیض‌های زیادی رنج می‌برند، مثل تبعیض‌های حقوقی، تبعیض‌های فرهنگی، تبعیض‌های قانونی و نظایر آنها. 

بعضی‌ها خیال می‌کنند تا بحث رفع تبعیض پیش می‌آید و مساوات طلبی، نقش‌ها فراموش می‌شوند و یک جامعه ی خشنی که همه مثل هم می‌خواهند استالینی عمل کنند، سرها بریده شود همه اندازه همدیگر شوند و مثل هم. نه این حرف نیست اصلا، جنبش سبز نقش‌ها را می‌شناسد. حتی نه تنها جنبش سبز بلکه تمام فعالیت‌های رفع تبعیض در سطح جهان نقش‌ها را می‌داند و می‌شناسد. این طور نیست که لطافت، مادرانگی، عشق آفرینی، ایجاد شور و هیجان، تداوم حیات بشری، در جنبش سبز فراموش بشود در رفع تبعیض. رفع تبعیض در واقع همان ادبیات دینی ما را می‌خواهد به یک شکلی در مورد زنان بکار ببرد. ریحانه است، نه قهرمانه. یعنی لطافت و درخشندگی دارد اما قهرمانانه نباید با آن رفتار کرد. 
قهرمان البته در اینجا به معنای ادبیات فارسی مان نیست بلکه یعنی با قهر و خشونت. وقتی تبعیض هست در واقع آن ریحانه اسیر قهرمانه شده است یعنی آن قهرها و شدت هایی که فرهنگ یا یک نظامی ممکن است بر او وارد کند. ما در واقع به طور جدی این قضیه را در کنار تمام آرمان‌های جنبش سبز پیگیری می‌کنیم که رفع تبعیض و اعطای آزادی‌ها به زنان و آن را از قیمومیت درآوردن ( چه قیمومیت قانون باشد چه قیمومیت‌های دیگر ) خارج کند و زن واقعا در شأن و منزلتی که همه ی فرهنگ‌های بدیع و ارزشمند جهان برای آن قائل اند، و از جمله اسلام عزیز خودمان بر آن قائل است ما به آن شأن و منزلت برسانیم هم در قلمرو فرهنگ هم در قلمرو قانون. 
در نهایت تبریک می‌گویم به همه ی انسان‌های بزرگی که با هزینه‌های سنگینی که پرداختند این انقلاب کبیر را حفظ کردند، جنگ تحمیلی را به پیروزی رساندند و جنبش سبز را سرفراز کردند در تمام جهان، به خانواده‌های زندانیان،
 جنبش سبز هزینه ی سنگینی پرداخت کرده و پای آرمان‌های خود ایستاده است 
به خانواده‌های شهدا در تمام قلمرو تاریخ ایران به ویژه این سی ساله اخیر تبریک عرض می‌کنم. امیدوارم زندانیان آزاد شوند و بر سر سفره‌های هفت سین در کنار خانواده‌های خود بنشینند و به ترجیع بند سبز جنبش سبز که پر از سین‌های پر شکوه است، علاوه بر سین‌های هفت سین، سین سرفرازی، سین سعادت، سین سلامت و سین‌های خوب دیگر را به عنوان یک زنجیره ی ابدی سبزی‌های جنبش سبز در کنار خانواده هایشان بر سر سفره ی هفت سین داشته باشند. و ما بی شماریم، ما با هم هستیم، ما ایستاده ایم. 

جنبش سبز هزینه ی سنگینی پرداخت کرده و پای آرمان‌های خود ایستاده است. منتها این آرمان‌ها را ما می‌خواهیم، مطالبات ما باید تحقق پیدا کند.هر کس این کار کرد فرقی نمی‌کند، مهم این است با سرفرازی این آرمان‌ها که آرمان‌های خود انقلاب کبیر اسلامی هم هست تحقق پیدا کند و می‌دانم که حتما چنین خواهد شد و امیدواریم که همه خوشبخت و سعادتمند باشیم.
========================================
پانوشت: بنده حتی به اندازه ی سرسوزنی در این متن و پارگراف بندی هایش دست نبردم. حالا باور نمی کنید نکنید. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۸۹ ، ۱۰:۰۸
میثم امیری
چهارشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۸۹، ۱۲:۰۲ ب.ظ

نقدی از استاد مکانیک دانشگاه شریف درباره ی رشد علمی

بعدِ مطلبِ امام خمینی که در زیر آورده شد، به خودم گفتم تا مقاله ای را از دکتر میرعباس جلالی دانشیار ِ مکانیک دانشگاه شریف در ذیل بیاورم. این مطلب، پیرو ِ همان رشدِ علمی خودمان و مطلبی است که دو پستِ قبل برای تان گذاشته بودم. مطلبِ دکتر جلالی به نظرم منصفانه است و نقد ایشان کارگشا است.

=================================

مطالب چند مقاله چاپ شده در روزهای اخیر، در خصوص رشد علمی ایران، موضوع جدیدی نیست. ایرانیها از دهه ۷۰ هجری شمسی به  بعد تلاش بسیار ارزنده ای در تمام زمینه های مختلف علم داشته اند. دقت کنیم: تلاش. اینکه نتیجه با چه کمیت یا کیفیتی بوده است موضوع دیگری است. پس از پایان جنگ که صدمات سنگینی به تمام زیرساختهای کشور زد، عده کثیری از دانشجویان ایرانی شاغل به تحصیل در کشورهای عمدتا غربی به هدف ساختن آنچه که ما آن را وطن می نامیم به ایران برگشتند. این افراد لزوما بهترین فارغ التحصیل های دانشگاههای خارجی نبودند، ولی انگیزش کمی هم نداشتند. به این ترتیب حفره های موجود در نظام آموزش دانشگاهی تا حدود زیادی پر شد و استادان وقت پیدا کردند که اندکی از زمان خود را هم شده به تحقیق اختصاص دهند. همزمان با افزایش نیروی انسانی، دوره های دکتری در اکثر دانشگاههای ایران به راه افتادند. در ابتدا همان استادان جوان دیروز و میانسال امروز این شهامت را داشتند که دانشجویان خود را تشویق به نوشتن مقاله کنند. در آن زمان نه امتیاز زیادی به چاپ مقاله می دادند نه جایزه ای در کار بود. همان نفس نوشتن بود و اینکه ما هم روی نقشه جهان هستیم. 


اگر به آمار مقاله های ایرانیان در دهه ۱۳۷۰ نگاه کنید عملا چاپ مقاله به زمینه های چند استاد معروف در فیزیک و شیمی محدود می شد و ژورنال ها هم بیشتر ژورنال های تجاری بودند. اما به مرور دانشجویان متوجه شدند که بعد از دکتری چیزی به نام پسادکتری هست و برای گرفتن شغل بین المللی ظاهرا باید در مثلا Physical Reviews نوشت تا احتمال خوانده شدن مقاله شما بیشتر شود و داوران مجرب تری شما را ارزیابی کنند. ماحصل تلاشهای آن دوران اولیه که با رشد کند ولی مثبت دسترسی به اینترنت توام شد، برای علم ایران بسیار پر ارزش بود. علاوه بر نگارنده این متن، تعداد زیادی از دانشجویان دکتری توانستند در کشورهای اروپایی و آمریکایی به عنوان محققین پسا دکتری مشغول به کار شوند که برای جامعه نوپای محقق در ایران دستاورد کمی نیست. دقت کنیم، صادرات دانشجوی لیسانس و حتی فوق لیسانس هیچ ارزشی برای علم یک کشور ندارد. همانند صادرات ماده خام اولیه می ماند که حداقل فرآوری روی آن صورت گرفته است (من همیشه منتقد استادانی هستم که افتخار این را دارند که دانشجوی لیسانس شان مثلا از فلان دانشگاه خارجی پذیرش گرفته، چون اینکار را کالج های کوچک هم بلدند انجام دهند). 
داستان هنگامی جالب می شود که می بینیم نسل سومی از دانشجویان و محققین در ایران پدید آمدند که هم می دانند مقاله چیست، هم می دانند چگونه باید نوشت و هم می دانند چه بنویسند تا فلانی آن را بخواند! این دستاورد هم با ارزش است، و نتیجه آن رقابتی برای چاپ کردن بود که ناگهان خود را بصورت یک پدیده ظاهر کرد. اصولا ایرانی ها جزو معدود ملل کمال طلب دنیا هستند و به آنچه دارند راضی نمی شوند. خوب رقابت می کنند (از چشم هم چشمی ماشین و خانه و ویلا خریدن بگیرید تا مقاله نوشتن!) و هدف را بالاخره می زنند. استادان برای ارتقا و دانشجویان برای پذیرش مقطع بعد نیاز به این مقالات دارند و تا جاییکه کار کند و جواب رسیدن به هدف را بدهد در ژورنال های آسان و در صورت نیاز در ژورنال های سخت هم مقاله می دهند. این جمله آخر من هم جزو فرهنگ ایرانی است: می دوی، تا دیدی هنوز جلویی به خودت فشار نمی آوری. آلان ما در این مقطع از تاریخ علم خودمان هستیم. یعنی اکثریت برای دستیابی به منابع و موقعیت های داخلی رقابت می کند. همین رقابت کافی است تا ایران بیشترین رشد علمی تاریخ معاصر خود را داشته باشد. بالاخره کشوری با ۷۰ میلیون جمعیت توان بالقوه بالایی دارد. 
 لذا من به این افزایش کمی به دیده مثبت نگاه می کنم. علی رغم وجود مقاله های کم یا بی ارزش، تکراری و یا دست دوم، می دانیم که چطور باید نوشت و حداقل می دانیم که کجا بالاتر است. خودم شخصا، به عنوان مهندس مکانیک، در دهه ۱۳۷۰ فکر می کردم ژورنال های ASME عجب چیزی هستند (برایم آخر دنیا بودند) ولی به مرور فهمیدم که آخر دنیا ژورنال دیگری است و بعد هم فهمیدم آخر دنیاهمان مطرح کردن سوالهای مهم و پاسخ دادن به روش خودم به آنهاست. شاید بعد از ۱۰ سال تازه یاد گرفته ام که جواب دادن به سوال های دیگران (همان کاری که اکثر دانشجویان بیشتر دوستش دارند، چون مثل بچه دوره ابتدایی بهتر جلب توجه می کند) اهمیت کمتری دارد. اما نکته ای ظریف در اینجا هست: تحقیقات ما ایرانیان در طول ۲۰ سال گذشته بسیار پخش بوده و هدف خاصی را دنبال نکرده است. بیشتر مسایل جهان خارج ایران را حل کرده تا داخل ایران، چون تحریک اصلی پژوهش داخلی نبوده است. آژانس های ملی برای حمایت مالی از پروژه های پژوهشی نداریم، محرک صنعتی و خصوصی هم نداریم. اگر هم داریم صدقه ای عمل می کنند تا هدفمند. قرار است پولی برای پژوهش خرج شود. همچنین، مسایل بومی برای سیاست گزاران علم کشور اهمیت نداشته اند. بر خلاف مثلا آمریکا که بدلیل طوفانهای سهمگین مراکز هواشناسی بسیار پیشرفته ای دارد، ما در ایران هنوز یک مرکز تحقیقات زلزله ای که همه از آن حرف شنوی داشته باشند نداریم. در غرب آمریکا و ژاپن کسی به زلزله ۶/۵ ریشتری اصلا اهمیت نمی دهد ولی مادر ایران ده ها هزار کشته می دهیم. چرا؟ منشا زلزله را نمی دانیم؟ می دانیم. محاسبات ساختمان بلد نیستیم؟ چرا بلدیم. پس دردمان چیست؟ جواب: پخش بودن تحقیقات و عدم وابستگی این تحقیقات به اهداف ملی بزرگ. به دوستی می گفتم: تحقیقات غربی ها مثل لیزر می مونه که کاملا متمرکز و همدوس هستش، و مال ما مثل پخش نور شهر در شب برفی می مونه که شهر رو روشن می کنه ولی خاصیت آنچنانی هم نداره!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۸۹ ، ۱۲:۰۲
میثم امیری
چهارشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۸۹، ۰۵:۳۳ ب.ظ

از خمینی

یالطیف

باز هم از خمینی؛ جلد 15 صفحه ی 29:

=================

نباید ما فراموش کنیم که در جنگ با امریکا هستیم. ما در جنگ با امریکا و تفاله‏هاى امریکا [هستیم‏]، این تفاله‏هایى که قالب زدند خودشان را و ما غفلت کردیم، الآن هم هستند.

باید هر یک از اینها را شناسایى کنید و به دادگاهها معرفى کنید، ننشینید که باز یک جایى را آتش بزنند. اینها مى‏خواهند خرابى کنند کار ندارند به این که کى کشته بشود و کى از بین برود، دشمنى خصوصى هم با هیچ کدام ندارند. خوب، هفتاد و چند نفر از بهترین جوانان ما را که از بین بردند، اینها با افرادشان یک آشنایى نداشتند، نمى‏شناختند، امّا مى‏خواستند یک شلوغى بشود، یک انفجارى حاصل بشود و مردم از صحنه بیرون بروند و دیدند که خیر، عکس شد مطلب مردم. این شهادت اسباب این شد که همه با هم منسجم بشوند.

این اسباب این شد که مشت این ادعاکن‏ها که ما براى آزادى و براى کذا مى‏خواهیم زحمت بکشیم و باید این ملت آزاد باشد و کذا، مشت اینها باز شد که اینها از چه سنخ آزادى مى‏خواهند؛ آزادى انفجار! آزادى انفجار اینها مى‏خواهند. اینها مى‏خواستند که این منافقین هم آزاد بیایند توى مردم و بعد از یک سال دیگر بسیارى از جوانهاى ما را منحرف کنند آزادانه و بسیارى از کارهایى که مى‏خواهند مخفیانه انجام بدهند، آزادانه انجام بدهند، براى اینکه، آزادى است!

بیجهت نیست که در آن نطقهاى با اجتماع زیاد روز عاشورا سوت مى‏زنند و کف مى‏زنند. امام مظلوم ما به شهادت رسیده، روز شهادت امام مظلوم ما، پاى نطق و سخنرانى یک نفر آدمى که با آنها دوست است کف مى‏زنند و سوت مى‏کشند و امریکا را از یاد مى‏برند. خط این بود که اصلًا امریکا منسى بشود. یک دسته شوروى را طرح مى‏کردند تا امریکا منسى بشود، یک دسته «اللَّه اکبر» را کنار مى‏گذاشتند، سوت مى‏زدند و کف مى‏زدند آن هم روز عاشورا. خط این بود که این قضیه مرگ بر امریکا منسى بشود.

و اما معیار امام در صفحه ی 250 از جلد 17 صحیفه:

خطر بزرگ این است که امروز احتمال مى‏رود که آن خطر براى ما باشد، این است که یک وقت ملت از حکومت برگردد. ملت را دیگران نمى‏توانند برگردانند. امریکا هر چه‏ به حکومت ما فحش بدهد و به مجلس ما فحش بدهد یا به افراد فحش بدهد، پیش مردم، اینها معتبرتر مى‏شوند. و از آن طرف دیگران، منحرفین هر چه شما را بدگویى کنند برایتان بهتر است. مصیبت آن وقت بود که از شما تعریف کنند. اگر چهار مرتبه امریکا، من آن اوایل مى‏گفتم این را که اینها نمى‏فهمند چطور اشخاص را زمین بزنند، چهار دفعه تعریف کنند از یک کسى، تعریف کنند از یک چیزى، وقتى تعریف کردند، مردم مى‏فهمند این عیبى دارد که اینها تعریف مى‏کنند از او، لکن خدا خواسته است که اینها نفهمند.

===============================

افزونه: برای آن که کج فهمی در مساله ی دشمن شاد کردن به وجود نیایده، این جا را هم بخوانید.  البته این مطلب، نقایصی دارد که برخی از آن در این جا نقد شده است. 

داستانِ خریدنِ سی دی صحیفه ی امام هم برای خودش داستانی است، انشالله این داستان را به وقتش خدمت تان عرض می کنم. منتها تصمیم گرفتم نظراتِ امام را در بابِ مسائل خاص منعکس کنم؛ مخصوصا آن دسته از نظرهایی که تا به حال کمتر شنیده شده است.(ج21، ص281.)

========================================

دسته‏اى دیگر از روحانى‏نماهایى که قبل از انقلاب دین را از سیاست جدا مى‏دانستند و سر به آستانه دربار مى‏ساییدند، یکمرتبه متدین شده و به روحانیون عزیز و شریفى که براى اسلام آن همه زجر و آوارگى و زندان و تبعید کشیدند تهمت وهابیت و بدتر از وهابیت زدند. دیروز مقدس‏نماهاى بیشعور مى‏گفتند دین از سیاست جداست و مبارزه با شاه حرام است، امروز مى‏گویند مسئولین نظام کمونیست شده‏اند! تا دیروز مشروب فروشى و فساد و فحشا و فسق و حکومت ظالمان براى ظهور امام زمان- ارواحنا فداه- را مفید و راهگشا مى‏دانستند، امروز از اینکه در گوشه‏اى خلاف شرعى که هر گز خواست مسئولین نیست رخ مى‏دهد، فریاد «وا اسلاما» سر مى‏دهند! دیروز «حجتیه‏اى» ها  مبارزه را حرام کرده بودند و در بحبوحه مبارزات تمام تلاش خود را نمودند تا اعتصاب چراغانى نیمه شعبان را به نفع شاه بشکنند، امروز انقلابى‏تر از انقلابیون شده‏اند! «ولایتى» هاى دیروز که در سکوت و تحجر خود آبروى اسلام و مسلمین را ریخته‏اند، و در عمل پشت پیامبر و اهل بیت عصمت و طهارت را شکسته‏اند و عنوان ولایت برایشان جز تکسب و تعیش نبوده است، امروز خود را بانى و وارث ولایت نموده و حسرت ولایت دوران شاه را مى‏خورند! راستى اتهام امریکایى و روسى و التقاطى، اتهام حلال کردن حرامها و حرام کردن حلالها، اتهام کشتن زنان آبستن و حِلیّت قمار و موسیقى از چه کسانى صادر مى‏شود؟ از آدمهاى لا مذهب یا از مقدس‏نماهاى متحجر و بیشعور؟! فریاد تحریم نبرد با دشمنان خدا و به سخره گرفتن فرهنگ شهادت و شهیدان و اظهار طعنها و کنایه‏ها نسبت به مشروعیت نظام کار کیست؟ کار عوام یا خواص؟ خواص از چه گروهى؟ از به ظاهر معممین یا غیر آن؟ بگذریم که حرف بسیار است. همه اینها نتیجه نفوذ بیگانگان در جایگاه و در فرهنگ حوزه‏هاست، و برخورد واقعى هم با این خطرات بسیار مشکل و پیچیده است.

page to top
Bookmark and Share

یالطیف

فرصتِ نوشتنِ مطلبِ جدیدی را ندارم. تنها اکتفا می کنم به سخنان امام راحل در موردِ... خودتان بخوانید. (صحیفه امام، ج16، صص 20 الی 23)

=====================================

باید ما متوجه باشیم، ملت ما متوجه باشند که وقتى که مجلسشان یک مجلسى است که از طبقه متوسط است و توى این مجلس آن «دوله» ها و «سلطنه» ها و «سلطنتى» ها را نداریم و در دولت هم آن طور دولتهایى که افراد مرفه سرمایه‏دار کذا باشند نداریم، در ارتش هم آن افراد سپهبد و کذایى که املاک بى‏اندازه داشتند و آپارتمانهاى چندین طبقه داشتند نداریم، این مملکت محفوظ مى‏ماند.

آن روزى که هر یک از شماها را ملت دید که دارید از مرتبه متوسط مى‏غلتید به طرف مرفه و دنبال این هستند که یا قدرت پیدا بکنید یا تمکن پیدا کنید، مردم باید توجه داشته باشند و این طور افرادى که بتدریج ممکن است یک وقتى خداى نخواسته پیدا بشود، آنها را سر جاى خودشان بنشاند. اگر ملت مى‏خواهد که این پیروزى تا آخر برسد و به منتهاى پیروزى که آمال همه است برسد، باید مواظب آنهایى که دولت را تشکیل مى‏دهند، آن که رئیس جمهور است، آن که مجلس هست، مجلسى هست، همه اینها را توجه بکنند که مبادا یک وقتى از طبقه متوسط به طبقه بالا و به اصطلاح خودشان مرفه به آن طبقه برسد.

بدانید که اگر دولت این طور باشد و اگر ملت این طور باشد، و اگر مجلس و امثال اینها این طور باشد، اگر یک قدرتى بخواهد هجمه کند به اینجا، مواجه با سى میلیون جمعیت هست و نخواهد توانست؛ نمى‏تواند آن وقت پیدا کند یک کسى که قدرتمند باشد و آن‏ قدرتمند را وادار کند که ملت را به استضعاف بکشند و بچاپند ملت را براى آنها، تاریخ همین طور بوده. مادامى که این ملتها در بینشان افرادى پیدا نشده است که به آن مرتبه برسد در بین آنها که قدرت مالى یا قدرت دیگرش زیاد بشود و به مردم حکومت کند، نمى‏توانند آنها این ملت را از بین ببرند و حکومت بر آنها کنند. و بالاخره یک وقت یک ابرقدرتى مواجه با یک نفر، دو نفر، صد نفر، پانصد نفر هست که آنها را سیر مى‏کند و آنها به جان مردم مى‏افتند و خودش هم کنار مى‏نشیند و حکومت بالاتر را خودش دارد، حکومت پایینتر را به این آدمى که، یا این آدمهایى که در این کشور هستند واگذار مى‏کند.

اساس استضعاف ملتها از خودشان و از قدرتمندان بین خودشان بوده و شما شکر کنید که یک همچو مجلسى دارید که از طبقه مرفه توى آن هیچ نیست.

آن طبقه‏اى که اگر مالش را تقسیم کند بین ملت ما، ملت ما ثروتمند مى‏شوند، ندارید حالا. در دولت هم ندارید یک همچو ثروتمندانى و یک همچو قدرتمندانى، ندارد دولت یک همچو قدرتى. رئیس جمهور یک همچو قدرتى که بتواند یک چیز انحرافى را به ملت تحمیل کند، یک همچو مجلسى نداریم که بتواند یا بخواهد یک امر انحرافى را تصویب کند و دولت هم مجرى او باشد. مادامى که این حد متوسط محفوظ است این جمهورى محفوظ است و امکان مقابله نیست ما بین قدرتهاى بزرگ با همچو دولتى؛ بخواهند کودتا کنند، با کى کودتا کنند؟ بخواهند از خارج وارد کنند، مواجه با کى مى‏شوند؟ مواجه با یک ملتى مى‏شوند که همه‏شان از این طبقه‏اى هستند که این نهضت را به پیش بردند و با آن قدرت و با آن عظمت به پیش بردند. آنها مطالعه امور را مى‏کنند و اقدام مى‏کنند. آنها الآن درصدد اینند که در بین خود این مردم یک بساطى درست کنند و اختلافاتى درست کنند و بعد تو این اختلافات یک نفر پیدا بکنند که آن، آن نفرى که پیداست، در یک طرف واقع بشود و آنها هم به او قدرت بدهند، تا آنکه کم کم با قدرت داخلى، این کشور کم کم ضعیف بشود، و مردم روحیه‏شان ضعیف بشود و بعد تقدیم کنند به آنها. تا کشور ما این مقام را دارد که بحمد اللَّه از آن طبقه مرفه بالایى که امور را در دست گرفته‏اند مبرّى‏ هست. و امور کشور ما به دست امثال شماها و امور کشور ما به دست امثال این «رئیس‏       
جمهور» ها و «رئیس مجلس» ها و «نخست وزیر» ها و وزرا و وکلا هست، شما مطمئن باشید که نخواهد توانست یک قدرت خارجى این پیروزى را از بین ببرد.

page to top
Bookmark and Share

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۸۹ ، ۱۷:۳۳
میثم امیری
چهارشنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۸۹، ۰۹:۲۹ ب.ظ

پراکنده‌جات

 

یا لطیف

این‌جا مطلبی از من چاپ شده است که درآن چند رمانِ کلیدیِ جهان را معرفی کرده‌ام. مناطِ این معرفی، همان کتابِ رمان‌های کلیدیِ جهان است که به نظرِ من به خاطرِ نداشتنِ نمایه به شدت کارِ من را سخت کرده بود.

این روزها سرم حسابی شلوغ است، هم از جهتِ کارهای علمیِ عقب افتاده‌ام؛ فکر کنم طاقتِ استادم را طاق کرده و هم دیتا جمع کردن در موردِ هم‌جنس‌گرایی و رمانی در این باب. فکر کنم این رمان برای آماده سازی خیلی بیشتر از آن چیزی که من فکر می‌کنم وقت می‌طلبد.

این را هم لو بدهم که وقتی کتابِ جدیدی بخوانم وبلاگم را آپ می‌کنم. اگر زود به زود کتاب بخوانم، این وبلاگ زود به زود آپ می‌شود، و اگر هم دیر به دیر، دیر به دیر. البته حالا حالا سراغِ مجموعه‌های عظیم (رمان) نمی‌روم.

دیگر چی را باید اعتراف کنم؟

 

   تنها چند جمله از امام خمینی پیرامونِ طریقیت و شریعت. برای این که بدانیم برای دستیابی به مقامات معنوی حفظ ظواهر شرعی هم اهمیت دارد. در این باره کتاب های شرح حدیث جنود عقل و جهل و همچنین چهل حدیث آقای خمینی راهگشاست.

 « طریقت و حقیقت جز از راه شریعت حاصل نخواهد شد زیرا ظاهر را نیل به باطن است.»

 و کسانی را که اینگونه توهم می کنند مورد شماتت قرار می دهند؛

« آنان که فکر مى کردند یا فکر مى کنند که بدون شریعت مى توانند به مقصود برسند، هیچ شاهد و دلیلى ندارند، زیرا ذات اقدس اله که راهنماست ، تنها راه کمال و سعادت را عمل به شریعت مى داند. اما آنان که مى پندارند از طریق عمل به شریعت نمى توان به طریقت رسید، آنان نیز شریعت را درست نشناخته اند و درست و صحیح به آن عمل نکرده اند و کسانى که با سیر و سلوک و شریعت و طریقت هماهنگ شدند، ولى به حقیقت بار نیافتند، براى آن است که به درستى منازل پیشین سائران و سالکان را طى نکرده اند.»

     همچنین  امام (ره) در تفسیر دعای سحر طریقت و حقیقت بدون شریعت را همانند پیکر بدون روح و دنیای بدون آخرت می دانند؛ « ظاهر بدون باطن و صورت بدون معنی مانند پیکری است بدون روح و دنیاست بدون آخرت.»

-------------------------------------------------

پانوشت: در اینجا هم مطلبی نوشتم به نام  تحلیلی روان شناسانه بر شخصیت مجازی می شناسیدم که امیدورام مقبول افتد.

page to top
Bookmark and Share
یالطیف

این چند روزه حسابی سرم شلوغ است. آخرِ سال است و فصل حساب کتاب ها. الان که نشسته بودم گفتم با خودم ببینم چه کارهایی توی سال 88 کردم و از کدام هایش پشیمانم. چند تا از کارهایی که از انجامش پشیمان هستم را خواستم لیست کنم. بالاخره آدمی که این همه جوالدوز به دیگران می زند، بد نیست سوزنی هم به خودش بزند. طبق ِ روال باید بروید به ادامه ی مطلب، البته با اجازه دوستِ کم مانندم، جناب آقای حسین عربی.

page to top
Bookmark and Share
یالطیف

دیشب نگارش اولیه ی رمان دوم به اتمام رسید. صفحه ی عنوان و صفحه تقدیم نامه چه و صفحه ی اول رمانم را این جا می گذارم. الهی به امید تو...

اما صفحه ی تقدیم نامه چه

 

و اما صفحه ی اول رمانم در البته نگارش اولیه ی آن!

page to top
Bookmark and Share
یالطیف

دیروز نتواتنستم طبق روال، سه روزانه ها را آپ کنم. داستانش از هم اتاقی ام شروع می شود این بنده خدا سرمای خفنی خورد و ما را هم سرما داد. سر درد و تب و کلا حالا بسوز و عطسه کن کی نکن. همین شد که دست به دامن ـ داروهایش شدم. دیشب هم سویتی ام که بچه ی شیرگاه است و برق می خواند یک چیزهای عجیب و غریبی به من داد و گفت بخور بده خوب است. آقا ما هم گرمش کردیم و عین معتادها افتادیم رویش و یک پتو روی خودمان و کتری دادیم و آن قدر مصمم بودم که بینی ام سرخ شد. جالب این جاست که اینترنت دانشگاه هم دیروز قطع بود و حال بهتری از حال گند من نداشت. صبحی استاد هندسه به یکی از بچه ها اس ام اس داد که امروز کلاس شان تشکیل نمی شود. هم اتاقی های من باهاش منیفلد دارند. من که پاس کردمش. یکی از بچه ها نوشت چرا استاد انشالله خیر است. آقای دکتر نجفی هم برایش نوشت امان از جواد عبدی. (اشاره به هم اتاقی من یک دانشگاه را ویروسی کرد.)

چند تا پیام خصوصی ام را هم خواندم. همه ی آن کسانی که که پیام گذاشتم عاشقانه دوست دارم و چیزی بیشتر از این هم ندارم که بگویم. یکی از آن ها پیشنهادی بود برای تغییر فونت وبلاگم که هی پر بدک هم نیست. شاید عوضش کردم.

من همچنان پایه ی سه روزانه هایم هستم حتی با همین حال نزار و بیمار. جای تان خالی صبحی تخم آب پز کردیم خوردیم چه حالی داد. من توی دهان بچه ها انداختم که نگویند تخم مرغ بلکه بگویند تخم. الان تقریبا این مساله دارد کل سویت را می گیرد و همه هم می گوییم تخم. به بوفه دار گفتم تخم داری؟ گفت نه کشیدند. فهمیدم برای آنهایی که توی باغ نیستند نباید گفت. چقدر این زمستانی دلم تنگ آیس پک است. بدجوری خوردیم به پیسی ...

راستی من این ترم یک کلاس مبانی ریاضیات هم دارم. یعنی هفته ای دو ساعت. یک جورهایی حل تمرین با اتوریته ی ۴ نموره. هفته ی قبل از بچه ها امتحان گرفتم. باورتان می شود. امتحان گرفتم ... دهان بنده خداها سرویس شده. حداقلش این است که تا به حال سوال زبان اصلی هم بهشان می دهم. امیدوارم زده نشوند. منتها خودشان هم دارند پایه بازی در می آورند و ما هم کم نمی آوریم ...

می بینید که توی پست نوشتن هم کم نمی آوریم. راستی فونتش چطور است؟

راستی من این مطالب گاندی را بگذارم که خیلی حال می دهد:


من می ‌توانم خوب باشم،
من می‌ توانم بد باشم،
من می توانم خائن باشم یا وفادار،
من می توانم فرشته‌خو باشم یا شیطان‌صفت،
من می توانم تو را دوست داشته  باشم،
من می توانم از تو متنفر باشم،
    من می توانم پاسخت را بدهم،
من می توانم سکوت کنم،
من می توانم نادان باشم،
من می توانم دانا باشم،
  چرا که من یک انسانم، و اینها صفات انسانى است
به یاد داشته باش، من نباید
چیزى باشم که تو می خواهى و تو هم.
به یاد داشته باش ،من اینجا نیستم
که چیزى باشم که تو می خواهى وتوهم.
به یاد داشته باش، من شاید  نقابى
بر صورتم داشته باشم و تو هم.
به یاد داشته باش، من را خود از خودم ساخته ام،
    تو را دیگرى باید برایم بسازد و تو هم.

به یاد داشته باش،
    منى که من از خود ساخته ام آمال من است و تو هم.
به یاد داشته باش، تویى که تواز من می سازى آرزوهایت و یا   کمبودهایت هستند.
به یاد داشته باش، لیاقت انسانها کیفیت زندگى را تعیین میکند نه آرزوهایشان.
به یاد داشته باش، من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می خواهى وتوهم.
به یاد داشته باش ، می توانى انتخاب کنى که من را می خواهى یا نه
ولى نمی توانى انتخاب کنى که از من چه می خواهى و تو هم.
به یاد داشته باش که تو می توانى دوستم داشته باشى همین گونه که
هستم و من هم.

به یاد داشته باش که تو میتوانی از من متنفر باشى بى هیچ دلیلى
و من هم.
به یاد داشته باش که ما هر دوانسانیم..
و به یاد داشته باش که این جهان مملو از انسانهاست ،
    پس این جهان می تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۸۹ ، ۲۱:۲۹
میثم امیری
يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۸۹، ۰۵:۳۴ ب.ظ

تولید علم ما

یالطیف

مطلب زیر بازنشری از مقاله ای در مجله ی NS یا همان newscientist است. ابتدا مقاله را بخوانید:

=============

It might be the Chinese year of the tiger, but scientifically, 2010 is looking like Iran's year.

Scientific output has grown 11 times faster in Iran than the world average, faster than any other country. A survey of the number of scientific publications listed in the Web of Science database shows that growth in the Middle East – mostly in Turkey and Iran – is nearly four times faster than the world average.

Science-Metrix, a data-analysis company in Montreal, Canada, has published a detailed report (PDF) on "geopolitical shifts in knowledge creation" since 1980. "Asia is catching up even more rapidly than previously thought, Europe is holding its position more than most would expect, and the Middle East is a region to watch," says the report's author, Eric Archambault.

World scientific output grew steadily, from 450,000 papers a year in 1980 to 1,500,000 in 2009. Asia as a whole surpassed North America last year.

Nuclear, nuclear, nuclear

Archambaut notes that Iran's publications have emphasised inorganic and nuclear chemistry, nuclear and particle physics and nuclear engineering. Publications in nuclear engineering grew 250 times faster than the world average – although medical and agricultural research also increased.

Science-Metrix also predicts that this year, China will publish as many peer-reviewed papers in natural sciences and engineering as the US. If current trends continue, by 2015 China will match the US across all disciplines – although the US may publish more in the life and social sciences until 2030.

China's prominence in world science is known to have been growing, but Science-Metrix has discovered that its output of peer-reviewed papers has been growing more than five times faster than that of the US.

Euro-puddings

Meanwhile, "European attitudes towards collaboration are bearing fruit", writes Archambaut. While Asia's growth in output was mirrored by North America's fall, Europe, which invests heavily in cross-border scientific collaboration, held its own, and now produces over a third of the world's science, the largest regional share. Asia produces 29 per cent and North America 28 per cent.

Scientific output fell in the former Soviet Union after its collapse in 1991 and only began to recover in 2006. Latin America and the Caribbean together grew fastest of any region, although its share of world science is still small. Growth in Oceania, Europe and Africa has stayed at about the same rate over the past 30 years. Only North American scientific output has grown "considerably slower" than the world as a whole.

"The number of papers is a first-order metric that doesn't capture quality," admits Archambaut. There are measures for quality, such as the number of times papers are cited, and "Asian science does tend to be less cited overall".

But dismissing the Asian surge on this basis is risky, he feels. "In the 1960s, when Japanese cars started entering the US market, US manufacturers dismissed their advance based on their quality" – but then lost a massive market share to Japan. The important message, he says, is that "Asia is becoming the world leader in science, with North America progressively left behind".

If you would like to reuse any content from New Scientist, either in print or online, please contact the syndication department first for permission. New Scientist does not own rights to photos, but there are a variety of licensing options available for use of articles and graphics we own the copyright to.

می خواهم بگویم  طبق آن چه که در ISI منتشر می شود ما بیشترین رشد علمی در جهان را داریم. البته می توانید مجله ی science-metrix را از این لینک دانلود کنید.

البته من هم شک داشتم که چنین چیزی حقیقت داشته باشد تا این که لینک بالا را در صفحه ی وب دکتر محمد قدسی در دانشگاه صنعتی شریف دیدم. دکتر قدسی از برجسته ترین اساتید کام‍‍‍پیوتر است که اولین بار برنامه ی مهم FTex را نوشت. یکی دو نموادر همین مجله را این جا می گذارم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۸۹ ، ۱۷:۳۴
میثم امیری
يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۸۹، ۱۱:۴۰ ق.ظ

نامه ای به آیت الله خامنه ای

یالطیف

در زیر نامه ام به رهبری، قبول دارم با لحنی محافظه کارنه، می آید که البته بخش کوچکی از آن چیزی است که می خواهم به رهبری بگویم. خوشحال می شوم که جوابِ برخی از سوالات مطرح شده را دوستان بدهند و انشالله که رفقا با دیدی انتقادی نامه ام به رهبر را مطالعه کنند. ضمنا هرجا نامی از طرفداران به میان آمده است من را هم جز همان طرفداران حساب نمایید. این نامه ی کسی است که خودش آقای خامنه ای را قبول دارد و حرفِ او برایش سند است.

تمام عکس ها مربوط به سال 1388 می باشد.

=======================

سلام آقای خامنه ای

احوالات تان خوب است؟ چهار ستون بدن تان سالم است انشالله! دست چپ تان چطور است؟ البته پرسیدن از دست راست تقریبا بی معنا است. هرچند در روز حشر هر کدام از ما نسبت به از دست داده های مان در درگاه خدای بزرگ سرافکنده ایم. بابتِ قصورهای مان. بابتِ این که ماها از این که امانتی های خدا را سالم تحویل نمی دهیم. فکر می کنم تنها چیزی از شما که سالم و تر و تمیز به پروردگار تحویل داده شود همان دست راست تان است. چون این دست را دشمنان تان از شما گرفته اند و نسبت به از کارافتادگی اش شما مقصر نیستید. می خواهم بگویم در «جسم ناقص تان» سالم ترین عضو، دستِ راست تان است. ناگفته نماند که در این جور مواقع چه حالی می برند شهدا!

راستی نظر شما در موردِ سنت نامه نگاری علنی به حضرت عالی چیست؟ هر چند بارها از این که کسی علنا از شما انتقاد کند استقبال کردید و گفتید «هیچ از این بابت ناراحتی» ندارید. بنا بر همین گفته ی شما این جانب این نوشته را خدمت حضرت عالی ارسال می کنم. همچنین علی رغم میل باطنی ام آن را در این جا منتشر می کنم. زیرا بر این باورم که همه ی انتقادها از حاکم جامعه ی اسلامی را نمی توان علنی بیان کرد.

اما می خواهم بنویسم تا؛

همه یاد بگیرند با شما بی پیرایه و بدون رودر بایستی صحبت کنند که «نصحیت به پیشوای مسلمین سزاوار است.»


امیدوارم همه یاد بگیرند از شما انتقاد کنند. به نظر من اگر کسی از شما انتقاد دارد و آن را به شما اطلاع ندهد مقصر است. همه ی ما وظیفه داریم به شما کمک کنیم و نظرات مان را بدون ترس برای شما ارسال کنیم. نامه ای که به صندوق پستی  قابل ارسال است.

آقای خامنه ای

در سخنرانی نوروزی تان یک بار به جای قوه ی مقننه  گفتید قوه قضاییه. البته این اشتباه لُپی بود و من هم آدم ایرادگیری نیستم. قطعا چنین اشتباهاتی قبلا هم رخ داده است. این را برای این گفتم که برخی از هوادران شما به یاد داشته باشند که شما هم ممکن است اشتباه کنید. به هیچ وجه شما از اشتباه دور نیستید. نمی دانم تا چه حد شهامتِ معذرت خواهی را دارید. تا چه حد شجاعتِ این را دارید که وقتی جریانی را اشتباه تحلیل کرده اید به مردم بگویید و از این بابت عذرخواهی کنید. بدانید مردم آن قدر انصاف دارند که اشتباه حکمران شان را ببخشند. ولی من سال هاست منتظر ِ موقعیتی هستم که حضرت عالی از مردم به خاطر ِ یکی از تحلیل های تان عذرخواهی کنید. آن چه در این میان اهمیت دارد این است که  پیشگامی شما در این  حرکت، فرهنگِ خود انتقادی را در میان مردم ایران جا خواهد انداخت و کلمه ی «اشتباه کردم» خیلی راحت تر از اکنون به کار خواهد رفت. کلمه ی که  کمبودش بیش از هر چیزی در سیاستِ دور از اخلاق ما دیده می شود.

آقای خامنه ای

من بعد از انتخابات به مدیریت شما اطمینانِ بیشتری حاصل کردم و متوجه شدم که حضرت عالی می دانید سیستم را چگونه اداره کنید. و این مرحله ی سخت را با تدبیر سپری کردید.

بنابراین همچنان انتظار دارم:

این مدیریت شما ادامه یابد و خدای نکرده دچار نقصان و یا سستی نشود. شما یک بار گفتید هیچ حرفِ در گوشی با کسی ندارید. به همین دلیل انتظار داریم که باز هم حرفِ درگوشی با کسی نداشته باشید و همچون 29 خرداد شفاف با مردم سخن بگویید. این را از این بابت می گویم که این روزها برخی شایعه ها شنیده می شود که گویا جناب عالی می خواهید برخی مسائل را با ریش سفیدی، و نه به مر ِ قانون و مصلحت مردم، رفع و رجوع کنید؛ که البته از شما به دور است. خودتان گفتید حرفِ در گوشی با کسی ندارید.


انتظار دارم رهبرم به گروه های سیاسی دل نبدد و دلش در گرو ِ عامه ی مردم باشد که این گروه ستون های استوار جامعه هستند و پایداری شان از خواص بیشتر است. بسیاری از خواص در پایداری از حق، عدالت و ارزش ها از عوام سست تر هستند.

آقای خامنه ای 

همه ی ما در جامعه در هر حال و در هر لحظه  در حال ِ ولایت پذیری هستیم. یا ولایت شیطان را قبول می کنیم و یا ولایت الله را. به همین مناسبت تا زمانی که حضرت عالی به ولایت الله دل بسته اید و به آن پایبند هستید، پایبندی مردم به ولایت فقیه، ولایت الله معنا می شود و به رنگِ الهی در می آید و اگر خدای نکرده حضرت عالی دل در مصلحت اندیشی های غیر حق و بر خلاف مصالح امت داشته باشید مصداق ولایت فقیه ولایت شیطان می شود. بنابراین از نظر من ولایت فقیه یک ولایت مشروطه است که می تواند ولایت الله یا ولایت شیطان باشد. 
در این میان انتقاد می کنم از آن چه شما و طرفدران تان «ولایت پذیری» می نامید و معتقدم این شعار خنثی است. چه آن که ولایت پذیری می تواند مصداق ولایت شیطان باشد.

چه زمانی این ولایت، ولایت شیطان خواهد بود؟

پاسخ به این سوال کار سختی است. البته خود حضرت عالی بارها در مورد ولایت طاغوت و ناحق سخن به میان آوردید که بنده آن ها را درست می پندارم و خوانندگان نامه را به سخنرانی های شما در این باره ارجاع می دهم که انصافا جامع و مانع است. جهتِ نمونه همین مطلبِ زیرین که از شماست و در همین سال 88 عنوان شد را از نظر می گذرانیم.

«ضابطه عبارت است از علم، تقوا و درایت. علم، آگاهى مى‏آورد؛ تقوا، شجاعت مى‏آورد؛ درایت، مصالح کشور و ملت را تأمین مى‏کند؛ اینها ضابطه‏هاى اصلى است برطبق مکتب سیاسى اسلام. کسى که در آن مسند حساس قرار گرفته است، اگر یکى از این ضابطه‏ها از او سلب شود و فاقد یکى از این ضابطه‏ها شود، چنانچه همه‏ى مردم کشور هم طرفدارش باشند، از اهلیت ساقط خواهد شد. رأى مردم تأثیر دارد، اما در چارچوب این ضابطه. کسى که نقش رهبرى و نقش ولى‏فقیه را بر عهده گرفته، اگر ضابطه‏ى علم یا ضابطه‏ى تقوا یا ضابطه‏ى درایت از او سلب شد، چنانچه مردم او را بخواهند و به نامش شعار هم بدهند، از صلاحیت مى‏افتد و نمى‏تواند این مسؤولیت را ادامه دهد. از طرف دیگر کسى که داراى این ضوابط است و با رأى مردم که به‏وسیله‏ى مجلس خبرگان تحقق پیدا مى‏کند - یعنى متصل به آراء و خواست مردم - انتخاب مى‏شود، نمى‏تواند بگوید من این ضوابط را دارم؛ بنابراین مردم باید از من بپذیرند. «باید» نداریم. مردم هستند که انتخاب مى‏کنند. حق انتخاب، متعلق به مردم است.»


آقای خامنه ای

چرا در میان منصوبانِ شما افرادی از نسل جوان و پوسته های جدید دیده نمی شود؟ همچنان چشمانِ ما خشک شد تا ببینیم چه زمانی جوانان و نخبگانی که واردِ چرخه ی مدیریتی تحتِ امر ِ شما می شوند. به عنوان نمونه مجمع تشخیص مصلحت نظام برای تشیخص مردم ِ ایران می بایست عصاره ای از همه ی نیروهای زبده ی جامعه باشد. در حالی که امروز در این مجمع تنها بازنشسته های سیاسی دیده می شوند که مشخص نیست دقیقا به مصلحت امت و منافع امت گام بردارند. چه بسا حضور نخبگان جوان و کارآمد در کنار نیروهای باتجربه  و دلسوز می تواند مجمع مردمی تری را رقم بزند. چرا نباید در میان ِ اعضای این مجمع حضور بانوانِ محترم را دید؟ آیا در میان مردم ایران زمین یک زن نیست که بتواند صلاحیت حضور در این مجمع را داشته باشد؟ 


آقای خامنه ای 

انتظار دارم بیش از این در سخنرانی های تان از امام امت سخن بگویید. به نظر من بیان دیدگاه های امام خمینی که رهبر پیش از شما بودند ذهن ها را بیدار و اندیشه ها را در دفاع از مردم سالاری دینی استوارتر می سازد. از این میان می توان به نظراتِ امام در باب مسائل مختلف اهم از اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی توجه داشت. در روزگار ِ ما آقای رحیم پور ازغدی با خواندن متوالی صفحاتی  از صحیفه ی امام امت نقش ِ برجسته ای را ایفا می کند. امید دارم که حضرت عالی از امام خمینی بیش از این سخن بگویید. 

آن چه باید برای شما مهم باشد و انشالله تا به حال چنین بوده است، خشنودی عوام است. چرا که خشنودی عوام خشم خواص را بی اثر می سازد. 


آقای خامنه ای 

انتظار دارم همچنان روحیه ی امید و خودباوری را در جامعه بدمید. یک جامعه ی مرده هیچ کاری نخواهد توانست بکند. عیب پوشی شما از عیوب ما ایرانیان یکی از ویژگی های برجسته ی شما است. چون مطمئنا شما نه در مقام پرده پوشی که در مقام اصلاح می بایست گام بردارید. 

امروز در حلقه ی مشاورانِ شما، آن طور که ما می بینیم، یک گروه دیده می شود که نباید دیده شوند و گروهی دیده نمی شوند که باید دیده شوند.

و اما گروهی که دیده می شوند، در حالی که نباید دیده شوند:

گروهی که در استقامت و پایداری آن در پیگیری آرمان های جمهوری اسلامی تردید جدی وجود دارد. چه آن که برخی از آنان بعضا هم کاسه ی بیگانگان شده اند.

گروهی دیگر که دیده نمی شوند، در حالی که باید دیده شوند:

منتقدین دلسوز  و عالم که هر چند عیب جوی برخی رفتارهای شما هستند، منتها دوستدار ِ نظام اسلامی هستند و خواهانِ اصلاح ِ برخی نارسایی ها هستند. هر چند زبان شان به انتقاد گشوده شده است، منتها هم پالگی با بیگانگان و جاسوسان و اشرار را در پرونده ی خود ندارند. 

آقای خامنه ای

یکی از سوالاتی که در ذهن ِ من مدت هاست نقش بسته است این است که چرا حضرت عالی دیداری با صنعت گران، تجار، کشاورزان و اساسا مولدان سرمایه ندارید؟ به نظر ِ در کنار مسائل فرهنگی و تربیتی و سیاسی، مسائل اقتصادی هم مهم است و دیدار با صاحبان صنایع و کشاورزان و دامداران می تواند گره گشای برخی از مشکلات باشد. 

آقای خامنه ای...  حرف بسیار دارم ولی... انشالله در یک فرصتِ بهتر.

آقای خامنه ای 

محاسن ِ بسیاری در شما قابل رویت است که هدفِ این نوشتار نبوده است. 


امیدوارم خدا همه ی ما را موفق بدارد. التماس دعا داریم که دعای مردان ِ صالح خدا در حق مردمان مستجاب است انشالله.

میثم امیری بشلی 

بهار89

==============

افزونه

1. یکی از دوستان به طرز خصوصی نوشته است:

سلام
نوروزتان مبارک.
آقا اینو حذف کن. دنبال دردسر میگردی؟
یه مشت آدمی میآیند اینرا می خوانند که این حرفها سرشان نمی شود میگرند بلا ملا سر هممون میارند ناروا.

من در ذهن ِ خودم موردی را نمی بینم که نشود در موردش حرف زد. در اسلام در مورد ِ هر چیزی می توان سخن گفت و اساسا امر ِ مقدس امری است که جیز نباشد. حتی اگر به قیمتِ بگیر و ببند ِ این جانب تمام شود. 

2. گویا این نقد خیلی زود اثر کرده است و یکی از نتایجش را همین امروز دیدم، یعنی:

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای صبح امروز از یک مرکز بزرگ صنعتی در حوزه خودرو سازی و خط تولید موتور ملی بازدید کردند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۸۹ ، ۱۱:۴۰
میثم امیری
يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۸۹، ۱۱:۳۹ ق.ظ

در موردِ بیتِ امام و شهدا

یالطیف

متاسفانه برخی از تفکراتِ جاهلی همچنان در اندیشه های ما وجود دارد. وقتی سال نو می شود، فقط لباس های ما نو می شود و از همین روی هیچ یک از ما به لوازم نوشدگی مجهز نمی شویم. مثالِ عینی اش می شود همین مطالبی که درونِ واژگان سیاسی شنیده می شود. شما روزاروز مطلبی نیست که در موردِ خانواده ی فلان شهید، بیتِ فلان فرد و دلسوزانِ انقلاب نشنوید.

متاسفانه این تفکرات ریشه در عهدِ جاهلیت دارد. (و به نظر ِ من در کودتای سقیفه تقویت شد.) نمی دانم چه دردی است که این دردِ مزمن همچنان به نسل های بعد منتقل می شود و نمی توانم بفهمم چرا ما ایرانی ها در برخوردِ با تعالیم ِ اسلامی برخی رسومِ جاهلیت را هم پذیرفتم و این تفکرات کهنه و پوسیده به نامِ سکه ی اسلام به خوردِ ما داده شد.

جالب است تحصیل کرده ها و آن هایی که خیلی خودشان را اهل ِ فکر و درد و تحقیق می دانند بیشتر از عوام به این درد دچار هستند. یاد نگرفتند که آدم ها را فارغ ازنام، نژاد، طبقه ی اجتماعی و تحصیلات ببینند و بشناسند. این شاید برای گروه های سیاسی که نیازمندِ بقای خود در یک محیطِ جهالت زده هستند کافی باشد، ولی برای دوستانی که می خواهند اهل ِ درد و علم باشد جای تعجب دارد. به همین دلیل است که بنده اعتقاد دارم کلمه ی نخبه و کارشناس در کشور ِ ما بسیار بد جا افتاده است و به نظر می رسد اصالتا در معنای خود به کار نمی رود. 

غیر از این باید تعصب های جاهلی، حرف های فاقدِ استدلال، اظهار نظرهای توهین آمیز را نیز به مجموعه ی این نظرها اضافه کرد. با این تفسیر آیا می توان صاحب ِ سخن حائز ِ این وِیژگی ها را فردی دانا و نخبه نامید.

مثلا این روزها جملاتی شنیده و گفته می شود در مورد بیتِ امام. این حرفِ فاقد مبنا و حتی یک استدلال است. می گویند فلانی بیتِ امام است. خب، باشد. مگر ملاکِ برخورد بینِ آدم ها بیتِ امام و یا کس دیگر بودن است؟ چرا فلان دهاتی و روستایی شریف، یا فلان تولید کننده و صاحبِ سرمایه ی دست و دل پاک عضوی از بیتِ امام نیست؟ اگر کسانی که نسبتِ نسبی با امام دارند و عضوی از بیتِ او محسوب می شوند، در این صورت مثال نقض های زیادی را می توان درونِ پارادایم ِ اسلامی یافت. مثال عینی اش می شود بیتِ پیامبر. یعنی کسی که بیتِ امام است، به واسطه ی این که بیت امام است نمی تواند بی توجه و خائن به منافع امت باشد؟ چه تضمینی وجود دارد؟

برای افعالی که برای اکتسابِ آن ها زحمت کشیده نشده است، می شود امتیازی قائل شد؟ مگر سید حسن خمینی خودش انتخاب کرده است که بیتِ امام باشد؟ یعنی خودش ویژگی هایی داشته است که به خاطر ِ این ویژگی ها این امتیاز به او داده شده و به عنوان ِ نوه ی امام شناخته شده است؟ قطعا خیر. او فقط از لحاظِ نسبی نوه ی امام است.

وگرنه نوه ی امام هزارن ِ هزار پابرهنه و مستضعف و انسان های شریفی هستند که نام شان را امام با افتخار می آورد. نوه ی امام آن مسئول و وکیلی است که همچنان به ساده زیستی و دوری از زخارفِ دنیوی پایبند است. نوه ی امام خونِ سرخِ شهید است. نوه ی امام دستِ تلاش گر صنعت گران است. نوه ی امام دستِ پینه بسته ی پدر ِ کشاورزم است. نوه ی امام دردهای وقت و بی وقتِ کلیه و قلب ِ پدرم است. نوه ی امام برادر ِ ارتشی ام است که برای حفظِ تمامیتِ ارضی کشور وقت و بی وقت، این جا و آن جا در حال ماموریت است. نوه ی امام من هستم که نام ِ امام را زنده می کنم. صحیفه ی او را باز می کنم و صفحه صفحه ی آن را دوباره بازخوانی می کنم و همه ی کسانی را که می خواهند امام دیده نشود را با معرفی دوباره ی امام به زباله دانِ تاریخ می فرستم؛ حتی نوه ی امام و نخست وزیر  امام و رئیس جمهور ِ امام.

برای من خیلی تعجب آور است وقتی می بینیم در روزنامه در موردِ بیتِ امام حرف هایی گفته می شود و کسی اعتراض نمی کند و یا نقدی نمی نویسد. اگر هتکِ حرمت و توهین زشت است، برای همه ی اقشار و افراد زشت است و نه بیتِ امام. اگر ناحق ساختنِ حقی زشت است برای همه زشت است و از جمله بیتِ امام. چرا اجازه نمی دهند تفکراتِ بیتِ امام نقد شود؟ از لحاظِ تفکری چه ارتباطی بینِ بیتِ امام و خودِ امام وجود دارد؟ به نظر ِ من در وهله ی اول هیچ ارتباطی وجود ندارد. بعدتر است که بواسطه ی معرفی اندیشه ی بیتِ امام می شود ارتباطِ آن را با خودِ امام سنجید. هرچند در دنیای سیاست زده ی امروز جهالت تا بدان جا پیش رفته که نوه ی امام حسن ذاتی یافته است و ارزشش از امام بیشتر شده است.

این حرف ها برای بقیه هم صادق است. برای خانواده ی شهدا، و دیگر خانواده ها. مثلا چرا باید فردی مثل ِ علی مطهری معروف شود؟ چرا باید فرزندانِ شریعتی بیشتر توی چشم باشند؟ چرا محمد قوچانی عکس فرزندانِ شریعتی و سروش را روی جلدِ مجله اش کار می کند و مثلا عکس سید جوادِ طباطبایی را به عنوانِ روی جلد منتشر نمی کند؟ چرا ارتباطاتِ قومی و ارثی و فامیلی ارزش شده است؟ مجله ی همشهری جوان که در ویژه نامه ی نوروزی اش برای علی مطهری تیتر می زند: مردی از جنس ِ پدر، می شود توضیح دهد که علی مطهری چه کار ِ مهم ِ علمی و یا پژوهشی و یا کدام کتابِ محبوب را نوشته است که شده است مردی از جنس پدر؟ (این را بگویم بنده شخصا علی مطهری را دوست دارم و این مصاحبه اش را هم قبول دارم و به نظرم حرف های خوبی زده است.)  اما می خواهم بگویم چرا افراد بواسطه ی نام پدرشان رشد می کنند و منزلت می یابند؟

چرا ما شهدا را دسته بندی کرده ایم؟ برخی شده اند سردار ِ شهید و برخی همچنان گمنام مانده اند. چرا؟ و چرا؟ چرا کلمه دلسوزانِ انقلابِ برای افرادی خاص برده می شود؟ آیا افرادی که همگی املاکِ و مستقلات شان سر به ثریا می زند و توی خانه های وسیع و رفاه زده شان آبمیوه ی ساعتِ ده شان را فراموش نمی کنند دلسوز ِ انقلابند و بقیه ی مردم که هشت شان گروِ نه شان است دشمنِ انقلابند؟ دلسوزانِ انقلاب مردمند. دلسوزانِ انقلاب کسانی هستند که با خونِ سرخ شان انقلابِ را یاری کرده اند. دلسوزانِ انقلاب...

خاطره ای بگویم. یکی از دوستانم، استادش را دید که برای خواندنِ دوره دکتری زبان انگلیسی به شهر ِ ملبورن مهاجرت کرده است. از او پرسید چرا نمی خواهی برگردی؟ و استاد جواب داد: می خواهم فرزندانم در یک جامعه ی متمدن رشد کنند.

و به نظر ِ من خیلی هم حرف ِ بیراهی نزده است. جاهلیت از سر و روی خیلی ها می بارد؛ مخصوصا آن هایی که بیشتر از بقیه پز ِ روشن فکری می دهند.

افزونه ها:

1. از دوستان می خواهم از نوشتنِ کامنت ها توهین آمیز بپرهیزند. چون مجبور شدم  بخشی از کامنتِ سجاد مربوط به مطلبِ دکتر احمدی نژاد را حذف کنم. انصافا دور از اخلاق است که رئیس جمهور مردم که متکی به آرای ملت است و نزدیک به پنج سال است اداره ی دولت را در دست دارد کولی زاده بنامیم. در بسیاری از فرهنگ ها، مخصوصا فرهنگِ غرب کشور، کولی زاده به کسانی گفته می شود که والدینش مشخص نیستند. حیف که بیکار نیستم، وگرنه حتما این مساله را پیگیری می کردم. چون توهین و بستن افترا به رییس جمهور و یا هر کس ِ دیگری جرم محسوب می شود و مجازاتش بین شش ماه تا سه سال زندان است. خیلی زشت است که آدم ها توهین کنیم. (خواه احمدی نژاد، خواه موسوی و کروبی.)

2. راستی آقا سجاد کی گفته اگر کسی توسطِ ناپدری تربیت شود، ناخلف است؟ مردِ حسابی پیامبر ِ دینت پدر نداشت، حالا گیر می دهی به این جور مسائل ِ سخیف. مگر ارزش آدم ها پدر داشتن و یا نداشتن است. مگر ارزش آدم ها به طبقه ی اجتماعی آن هاست، ولو کولی باشند؟ مگر ارزش ِ آدم ها به این چیزهاست؟ چون یکی کولی زاده است، پس انسانِ فاسدی است؟ چون یکی توسطِ عمویش تربیت شده، انسانِ بی دینی است؟ لطفا از این کم لطفی ها دست بردار.

انصافا وقتی این کامنت را خواندم کم نمانده بود سرم را بزنم به دیوار که چرا تفکراتِ جاهلی تا این حد رسوخ یافته است. آن قدر سجاد و محاسنِ اخلاقی و دینی و ایمانی اش برایم مهم بود که می خواستم از دستش شکایت کنم. اگر با تمام وجود سجاد را دوست داشتم حتما از دستش شکایت می کردم. متاسفم از این که برای سجاد دوستِ خوبی نیستم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۸۹ ، ۱۱:۳۹
میثم امیری
يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۸۹، ۱۰:۰۵ ق.ظ

آیا کلمه‌ها ایدئولوژیک انتخاب می‌شوند؟

امروز داشتم به وبلاگم فکر می کردم و ناگهان به یادِ همین اولین کتگوری سمتِ چپِ وبلاگم افتادم. این که نوشته است: «خون سبز». داشتم به این فکر می کردم که اولین بار چه شد که به یادِ این نام افتادم و چه شد که آن را برای وبلاگم برگزیدم. در ادامه اش به این هم فکر کردم که آیا این نام ایدولوژیک است یا نه. برای پاسخ به این سوال توی ذهنِ خودم به دنبالِ تعریف ایدولوژیک بودن افتادم. همین طور جریانِ سیالِ ذهنم داشت از مفاهیم مختلف عبور می کرد. تا این که به این سوال مهم رسیدم:

برای تولیدِ یک اثرِ هنری چه باید کرد؟ آیا ابتدا باید زوایا و جنبه های مختلفِ اثر را تعریف کرد و پلاتِ آن را روی کاغذ کشید و بعد هوشیارانه به فکر ِ انداختنِ گره و یا سوژه در اثر بود و بعد با توجه به آن اثر را ساخت؟ (البته در این جا مرادِ از اثر ِ هنری بیشتر آثار ِ مکتوب مانند داستان، سناریو، و تا حدی شعر است.) یا این که باید گذاشت قلم خودش روی کاغذ کشیده شود و کافی است بر اساس ِ یک طرح ِ ذهنی شروع به نوشتن کرد و کلمات خودشان یکی پس از دیگری نقش شان را بازی خواهند کرد؟

البته پاسخ های متفاوت به این سوال سبک های متفاوتی را می آفریند. منتها مساله ی اصلی این است که پاسخ ِ دقیق به این سوال هم کسی را نمی تواند نویسنده کند. چه آن که نویسندگانی بودند که براساس ِ یک طرح ِ کاملا مشخص، ایجاد گره های داستانی به جا، فلاش بک و فلاش فورودهای مناسب تواستند آثار ِ زیبایی را خلق کنند. به نظرم رمانی مثل ِ سلاخ خانه شماره ی پنج کورت ونه گات باید از این سنخ باشد. در عین ِ حال آثار داستانی بوده و هستند که شاید طرح ِ خیلی مشخصی  و یا حداقل با جزییات مینیاتوری از آن توی ذهنِ نویسنده نبوده و نویسنده بیشتر در پی ِ این بوده است تا درگیری های ذهنی و تجاربِ شخصی اش را بقیه در میان بگذارد. شاید از این میان بشود به سفر به انتهای شب ِ سلین اشاره کرد.

می بینید که حتی پاسخ ِ دقیق به این سوال کاملا تکلیف ِ آدم را مشخص نمی کند. هر چند به نطر می رسد در بسیاری از کارگاه های آموزش داستان نویسی کشورمان اولی را آموزش می دهند، در حالی که به نظر می رسد باید دومی را آموزش داد. طرفه آن که دومی هم چندان رابطه ی خوبی با اکتساب (به معنای آکادمیک) ندارد.

مثلا همین خونِ سبز که این بغل نوشته شده است بیشتر با شهود حاصل شده است تا بخواهد از یک مسیر ِ درست. به هر طریق، من فکر می کنم در ایجادِ هر اثر ِ هنری، چه آن اثر در حد یک عبارتِ دو کلمه ای یعنی خون سبز باشد، آن چه اهمیت دارد به کارگیری دقیق و درست از کلمات است. به نظرم در این میان این تولید هنری تا حدِ زیادی مرهونِ خلاقیت است و شاید به همان حد دقتِ دانشورانه ای را می طلبد.

اگر به این معنا به این معظله ی ارجمند بنگریم خواهیم دید که اساسا تولید هنر ِ غیر ِ ایدولوژیک ناممکن است. هر چقدر هم آدم پشتِ سر ِ ایدولوژی بد بگوید و آن را حجابِ ذهن بشمارد، ولی همین که آزادی هم در متنش به خواننده اجبار کند باز هم دارد ایدولوژیک می نویسد. بی جهت نیست که حتی رمانی مانند بیگانه ی آلبر کامو که در نگاهِ اول برای تان خیلی سهل و ممتنع می آید دارد ایدولوژِی تقریر می کند. اصلا همین که جلال آل احمد (به عنوانِ کسی که همیشه به دنبال ِ یک ایدولوژی می گشت، از مارکسیسم بگیرید تا اسلام) این اثر را ترجمه می کند باید شست تان خبر بدهد که این اثر باید نسبتی با ایدولوژی داشته باشد. چون هر نویسنده ای بر اساس ذهنیات و جهان بینی خودش داستان می نویسد (و حتی ترجمه می کند) و این طور نیست که عقاید و افکار و اعتقاداتش را بگذارد توی یک اتاق دربسته و شروع به نوشتن کند. حتی وقتی او دارد جماعتی از دختران  را توصیف می کند به طرز ِ مستقیم از عقایدِ خود کمک  می گیرد. مخصوصا این که توصیفاتِ اروتیک از دختران و تشبیه ها و کنایه های گزنده در موردِ خانم های محجبه در داستان های ایرانی کم نیست. با وجودِ این که دختران ِ محجبه بعد از انقلاب در فعالیت های اجتماعی مشارکتِ چشمگیری داشتند و در عرصه های مختلف موجب سرفرازی جمهوری اسلامی شدند، باز هم می بینیم که نویسندگانی هستند که ناامیدانه دخترانِ ما را همچون راهبه های یک صومعه که اساسا ارتباطی با دنیای بیرون شان ندراند توصیف می کنند. گفت مارکز نویسنده ی بزرگی است چون قصه های مادربزرگش را دقیق نقل می کند و ما نویسنده نمی شویم چون می خواهیم قصه ی مادربزرگِ مارکز را نقل کنیم.

البته این که ماها ایدولوژیک می نویسیم یا نه ارتباطِ تنگاتنگی دارد با این که چه تعریفی از ایدولوژی داشته باشیم. و به نظر ِ من این سوال که ایدولوژی چیست سول به جا و علمی می باشد. و بر اساس ِ آن جواب و جنس ِ ایدولوژی تعریف شده نیز می توان قضاوت کرد و بر اساس آن می شود گفت که حتی به کارگیری یک نام ایدولوژیک است یا نه. چه آن نام صفورای کافه پیانو باشد و یا ارمیای بیوتن و یا آئورلیانوی صد سال تنهایی و حتی پیرمردِ خنزر پنزری بوف کور. و تا یادم نرفته بگویم خون ِ سبز ِ وبلاگِ این جانب.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۸۹ ، ۱۰:۰۵
میثم امیری