تیلِم
روایتِ بدونِ گلِ میثم امیری
یا لطیف
نیمهی دوّم تازه شروع شده و رضا قوچانینژاد یک گلِ خوب زد. شاید از همین حالا میدانید که آخرِ بازی ایران-لبنان چطور خواهد شد! بازیهای ما فقط در منطقه یکسوّمِ دفاعی لبنان نیست! همیشه هم رسم بر این نبوده و نیست. ممکن است ما در یک سوّمِ دفاعی حریف با قدرت کار کنیم، ولی ممکن است گاهی از یک سوّمِ دفاعی خودمان غافل شویم یا دیدگاههای مشخّصی در این باره نداشته باشیم. مثلاً در نیمهی اوّل بازی با قطر دیدگاهِ دفاعی ما مشخّص و حتّی کماشتباه نبود. ولی نیمهی دوّم داستان فرق کرد.
فوتبال اصولاً از دفاع و حتّی دروازهبان شروع میشود. از دفاع است که بازیسازی انجام میشود و قدمبهقدم تیم به دروازهی حریف نزدیک میشود. نمونهی شریفِ چنین بازی تیمِ بارسلونا است. من هم به چنین بازی اعتقاد دارم. اگر در خطِّ دفاعی، بنیانهای تاکتیکی درستی نریزیم، بعید است بتوانیم مشکلمان را با هافبکها یا مهاجمهای خوب حل کنیم.
عرصهی انتخابات امسال چنین است. یعنی به نظرم یک کاندیدای کامل وجود ندارد. اساساً امسال انتخابات صحنهی ناقصی دارد، نامزدها هم نقصهای جدّی دارند. حتّی جریانها هم چنین هستند. برخی از آنها به بهترین نیروهایشان نتوانستند شرکت کنند. تنها ویژگیِ مثبتِ جلیلی معلوم بودن بنیانهای فکری و نسبتش با انقلاب اسلامی است. ولی در نگاهِ باقی نامزدها، چنین دیدِ روشنی دیده نمیشود. آنها غالباً بازی را از خطِّ حمله شروع میکنند. توجّهای به قانون، شرایط اجرایی شدن اصلِ 44 و خصوصیسازی ندارند. (به این دلیل ساده که مدّعیاند دولتشان میتواند همهی مشکلات را سریعاً حل کند. این یعنی خصوصیسازی روی هواست. هر اقدامی تبعات و اقتضائات مقطعی دارد!) بیشتر ناظر به شرایط حاضر حرفهای هیجانیِ سوپاپاطمینانی میزنند. در این میان غیر از جلیلی، قالیباف هم کاندیدای حرفگوشکنی است. یعنی او یک آدمِ عملیّاتی است که اگر مشاوران درست و درمان و قوی مثل شهاب مرادی یا حتّی جلیلی داشته باشد، میتواند سیاستهای مناسبی را اتّخاذ کند. من چون به عمق استراتژیکِ ایران اهمیّتِ زیادی میدهم، جلیلی را ارجح میبینم. زیرا بدون تئوریهای معلوم و شفّاف و همآوا با بنیانگذار انقلاب اسلامی و متناسب با زیستبومِ ایران، نمیتوان به جایی رسید. این به این معنا نیست که جلیلی دقیقاً حرف امام و انقلاب اسلامی را فهمیده. نه. بلکه او تنها کسی است که در اینباره سخن میگوید. باقی ترجیح دادهاند در اینباره سخن نگویند و بنیانِ انقلابِ اسلامی را در موهوماتی چون پایینآوردنِ میزان تورّم، کمکردن عددِ بیکاری و از این جور عددهای اعتباری قرار دهند. این به این معنا نیست که در این زمینه باید با بیبرنامگی ظاهر شویم. هرگز. بلکه منظورم این است که سوار کردنِ کلِّ انقلاب اسلامی سنگین و خونین و پرهزینهی خمینی بر چهار تا معیار نسبی اختلافی کینز و آدام اسمیت قرار دادن، خود اوّل از همه جفایی است به خودِ امام. انگار کلِّ قصّه و رجزهای رهبران ایران در این سی و چند سال چرند محض بوده و گویا بعدِ دولتِ هویدا سر ما کلاه رفته است....
بعد از گوش دادن به جلیلی چنین حسّی به خردم دست نداد. شاید جلیلی جاهایی اشتباهی بگوید. حتما هم اشتباه میگوید، ولی دستِ کم میگوید. یعنی نسبت شفّافی به این قصّه معلوم کرده است. ولی باقی گویا صندوقهای رأی و مزاجِ عامهای را بیشتر میپسندند. با یک تفاوت. آن هم این که قالیباف به عنوان یکی از بهترین مدیران اجرایی و عملیّاتی انقلاب اسلامی در صحنه است. قالیباف میتواند با سعید جلیلی کار کند. البته شاید عکسش برقرار نباشد! قالیباف شاید برخی بنیانها و جهتگیریها و نبردها را نفهمیده باشد، ولی این را میداند چطور جهاد کند. شاید عظش قدرت داشته باشد، ولی تشنهی خدمت هم هست. شاید کماخلاق و هدف وسلیه را توجیهکن باشد، ولی توانِ اجرایی دارد. هر دو انتخابهای خوبی هستند. ولی جلیلی بهتر است، ولی قالیباف هم بهدردبهخور است.
چه کردی آقای شهاب مرادی با این حمایتت! دیدم را نسبت به قالیباف عوض کردی. اصولاً دید ناموس آدم نیست. باید وقتی حقایق بر آدم روشن شد، مثلِ زیرشلواری عوضش کرد.
پسنوشت:
1. به جلیلی رأی دهید، اگر دوستش نداشتید به قالیباف.
2. مطلبِ بعدی را دوست دارم روز شنبه بنویسم.
3. کنار رفتن حداد و عارف قابل پیشبینی بود. جزء واضحات است که ولایتی هم باید به عهد وفا کند. ولی این که چنین میکند یا نه! باز هم جزء واضحات است!
4. هر کس، هر جا دوست دارد میتواند با حقیر در این یکی دو روزه مناظره و صحبت حضوری داشته باشد. پایهام بدجور. بالاخره انتخابات است.
5. من همین الان از خیلی از آدمهای اطرافِ جلیلی ناامیدم. ولی جهنّم و ضرر. چارهای نیست.
6. راستی دقیقه 86 است؛ خیابانی میگوید کاپیتان یعنی این و جواد گلِ چهارم را زد... و تمام. چه بازی زیبایی بود.
یالطیف
سعید جلیلی با شعاری در انتخابات یازدهم شرکت کرده است که همهی برنامهها و سازوکارهای منظّمِ من در «بی کی رأی بدهیم»ها را بهم ریخت. این به این معنا نیست که آن نوشتهها و توصیهها روی هوا بود یا روی هوا رفت، بلکه سعید جلیلی درک و فهمی از جایگاهِ رییس جمهوری ارائه کرد که بسیار برایم بدیع بود. جلیلی یک فهم امروزی و نوین از انقلاب اسلامی ارائه کرده است، فهمی که من پیِ آن بودهام از کتاب نفحاتِ نفتِ رضا امیرخانی. کتابی که من را عصبی کرد. چون امیرخانی در چه باید بکنیم، کمی فردگرا شده بود و شخصی. دور بود از یک راهِ حلِّ جمعی. حسن آن کتاب این بود که از نقطه عزیمت تورّم و بیکاری و شاخصهای معمولی اقتصادی به اقتصادِ ایرانِ پس از انقلاب نپرداخته بود. این دوری از شاخصزدگی و توسعهزدگی و مرعوبِ چهار تا مفهومِ اقتصادی نشدن، برایم شیرین و عمیق و مبتنی بر انقلاب اسلامی بود.
سعید جلیلی در سخنان انتخاباتیاش، که بیشتر شبیه به تفسیر مبانی انقلاب اسلامی است، یک جمله را بسیار تکرار کرده است: «باید ظرفیّتهای ملّت ایران آزاد شود.»
نمیدانم سعید جلیلی به ملزومات این حرف توجّه دارد یا نه! نمیدانم جلیلی معنای حرفی را که میزند میداند یا نه! خوشبین هم نیستم که بداند. خوشبین هم نیستم که جلیلی بتواند این حرف را عملیّاتی کند. ولی حتماً این مهمترین و درستترین حرفِ انتخاباتی است که تا به حال شنیدهام. درست است از این که جلیلی بتواند به این حرف عمل کند تقریباً مأیوسم، ولی نباید فراموش کنیم که گامِ اوّل برای انتخاب یک کاندیدا این است که رویکرد و محورِ درستی داشته باشد.
انتخابات مهلکهی شعارها و رویکردهاست. وگرنه هیچکس نمیتواند با حرفهایی که همهی کاندیدا میزنند مخالفت نشان دهد. تقریباً همهی حرفها و همهی دغدغههای این 8 کاندیدا درست است. ولی مهم آن نقطه عزیمت است. مهم آن سیر نگاه است. اگر آن سیرِ نگاه و نقطه عزیمت دولت مبتنی شود بر افزایش تصدّیگری دولت و متغیری از این واقعیت شود که همه چیز با یدِ بازوی دولت حل شود، این کاندیدا با وجود این که در مرکز تصمیمسازی و تصمیمگیری بوده است، نتوانسته انقلاب اسلامی و راهِ جمهوری اسلامی را به درستی بفهمد. تقریباً همهی برنامهها و رویکردها، به غیر از رویکردِ جلیلی، بر دولتیکردن و حلِّ دولتی مشکلات تکیّه میکنند. همین که یک کاندیدا میگوید «من مشکل تورم را حل میکنم» یا «من 100 روزه اقتصاد را ترمیم میکنم» یا «من دو ساله مشکلات را از سر راه مردم برمیدارم»، یعنی شما نباید به او رأی بدهید. ممکن است مشکلات شما واقعاً حل شود و این حرفها واقعیّت داشته باشد، ولی این نشان میدهد که تمام حرفها و شعارهای انقلاب اسلامی و 22 بهمنها و حرف امام کشک بود. چون قرار نبود و نیست که این مسائل با توانمندیهای یک نفر حل شود. این فردگرایی و فردمحوری و تکیّه بر این «من من» گفتنها راهِ حل نه تنها دینی یا انقلابی که راهِ حلِ تمدّنی ما هم نیست. اگر قرار باشد تمدّن ایرانی، در دورانِ دوباره بازیافتن خودش، با تکیّه بر دولت و پولِ نفت و توانمندیهای فردی یک نفر جلو برود، باید جلوی این نوع پیشرفت و آبادانی را گرفت.
باید حواسمان باشد اساساً قرار نیست که نوع پیشرفت و آبادانی ما دولتی باشد. این رویکرد جای نقد جدّی دارد. رییس جمهور این دوره باید بر اساس برنامهی پنجم توسعه و سندهای بالادستی بر خصوصیسازی و سپردنِ کار به خودِ مردم تکیّه کند، نه این که دوباره خودش هل من مبارز یا حتی هل من ناصر سر دهد و «من منم» شیون کند و بگوید من همهی مشکلات را حل میکنم. برنامهی برخی کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری در صورتی اجرایی است که دستِ کم چهار-پنج وزارتخانهی دیگر هم تأسیس شود. این خود یک پرسش جامعهشناختی است که به چه دلیل نامزدهای انتخابات فکر میکنند که با افزودنِ وظایفی به وظایفِ دولت میتوانند بر مشکلات فائق آیند؟ چرا کاندیدا فکر میکنند هیچ کس پیش از این نه میدانسته و نه میخواسته مشکلات را حل کند؟ چرا اینها فکر میکنند راه حل در سازمانها و ساختارهای نوین است؟ آن هم با این آدمهای فشل؟
جلیلی شعار آزادسازیِ ظرفیّتها را میدهد. ما از این شعار مطالبهی حق خواهیم کرد. باید هم لحظه به لحظه مطالبه کنیم. انقلاب اسلامی کاری غیر از این نمیخواست بکند. جلیلی باید پاسخگو باشد. از همین امروز. تا فردا که شاید رییس جمهور شود. آقای رییس جمهور برای آزادسازی ظرفیّتها در عرصهی هنر چه کردی؟ در عرصهی اقتصاد چطور؟ در عرصهی سپردن کار به مردم چطور؟
جلیلی شعاری لیبرالمآب را طرح کرده و سعی کرده مستقل در انتخابات حضور داشته باشد. ما از ایشان میپرسیم این شعار را چطور در عرصهی سیاسی و فرهنگی عملیّاتی خواهد کرد. شعار، شعار خوبی است. من به این شعار رأی میدهم. ولی میدانم که نه جلیلی اقتضائات شعارش را درست فهیده و نه ملزوماتش را فهمیده و نه اجرایی شدنش را فهمیده و نه جلیلی آن آدمی است که این شعار را بتواند آن طور که من میخواهم اجرا کند و نه جلیلی آن کسی است که بفهمد آزادسازی ظرفیتها یعنی آزادشدن انقلاب اسلامی از شرِّ افراد و مبتنی شدنش بر آدمها و ملّت. عینِ دورانِ جنگ. جلیلی مثلِ آدمِ منگی است که یک حرفِ درست زده. جلیلی ضعیفترین آدم در این جمع است (البته به غیر از پیرمردهای جمع). جلیلی فقط ندانسته و از روی جهل دارد چیزی را بُلد میکند که فوقالعاده است.
یا لطیف.
پیشنوشت
جلسهی دیدار دیروز با مخاطبانِ وبلاگ به خوبی و با شور برقرار نشد. ولی تجربهی خوبی بود. من دوست داشتم در این دیدار با مخاطبانی که تا به حال ندیدهام، صحبت کنم. که میسور نشد. تنها دشتِ دیروزم آشنایی با دوستِ علی رحیمیپور بود که خوانندهی وبلاگم نبود، ولی پیوندِ دوستی بین ما برقرار شد. و همین طور بحثی و ان قلتی و گفتمگفتی. دیروز من، جلیل، فردین، حیدر، علی، و دوستش دربارهی انتخابات صحبت کردیم و به نتیجهی روشنی هم نرسیدیم.
دوست داشتم حضرت حجت الاسلام آقای شهاب مرادی هم دیروز به ما میپیوست که نشد. شبِ قبلش با او صحبت کرده بودم، ولی حاج آقا گفت که نمیتواند بیاید. هم از نظر زمانی بدموقع است، نزدیکی به انتخابات و شب میلاد و اینها، و هم شبش باید برود چیذر سخنرانی.
امّا خبری از خوانندگان ناآشنای وبلاگ نبود. و دوستان خفیّهخوان همچنان بر من پیروزند. بحثی هم در وبلاگ درگرفت که شاید حضور برخی از دوستان آن بحث را روشن میکرد. که نشد.
حقیر دربارهی حضور با نامِ مجازی، یا نامِ حقیقی کوتاه شده در وبلاگ نکتههایی دارم که شاید زمانی آنها را بیان کنم. کوتاهشدهی حرفهایم این است که در فضای مجازی هم باید با نام حقیقی حاضر شد. نوشتن ناقصِ اسم، یا استفاده از لقبها، اسممستعارها، یا تخلّص در این فضا نه تنها پسندیده نیست که مذموم است. یعنی نه نوشتنِ «میثمِ» خالی نشان دهندهی هویّتِ من است و نه نوشتنِ «امیریِ» خالی.
بدننوشت
به کی رأی بدهیمها تا به امروز ناظر به معیارهای دموکراتیک و عرفِ سیاست بوده و تا فردای انتخابات چنین خواهد بود. و درستش هم همین است. ولی...
ولی رأی دادن از مقولههای فاهمهی جناب کانت است. انتخابِ یک نماینده یا کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری در درونِ انسان، تئوریزه شده از همهی اصولِ دینی، کتابهای خوانده شده، فهمش از خدا و قیامت و امیرالمؤمنین، آیزوایدشاتِ کوبریک، مارمولکِ تبریزی، قهقههای اخراجیهای دهنمکی، تحریرهای حاج محمود کریمی، غلت خوردن در خاکِ طلاییه، بالا انداختنِ گروکِ 27 درصد با دستانِ نامرئی آدم اسمیت در پهنهی نرمِ ربای بانکی، خیره خیره نگاه کردنِ به دستهای در هوا لرزانِ سید علیِ رهبر؛ یک دست لرزانتر از دیگری و یک دست مسلّطتر از آن یکی، خودنگریها و منم منم کردنِ هاشمیِ مصلحت نظام در بیانیّهی آخرش، خِر خِر کردنِ کفآلود و خاک به دهان آوردهی مشاییِ درسِ حوزهنخواندهی بیسوادِ رسوازدهی ازهمپاشیده شدهی لگدزن، بیتدبیریِ شورای نگهبان در ندیدنِ مصلحتها نظام و در فهمش از جمهوری اسلامی، بالاوپایین پریدنِ بیبیسیِ و ویاوای، کلاسهای کنکور محمّد علیِ نیرینِ عزیز، منبرهای حاج آقا شهاب، نگاههای آقا مجتبی، اصولِ عقایدِ علّامهی عمّار (که واقعاً عمّار خیلی هم لقبِ بدی برای آقای مصباح نیست؛ از سکوت در سقیفه تا روشنگری در جمل و صفیّن و نهروان، و باز درگیرِ بحثهای بیفایده شدن در جاهایی به شهادتِ حکمتِ 405 نهج البلاغهی مولا و آقای مصباح در بهترین حالت عمّار است)، مریمِ دیجیای که مجبور شدم شبِ وفاتِ پدربزرگم در خودریی در نیمهشبِ جلگهای گوشش بدهم، تا همهی گناهان و تقصیرها و نیکیهاست. رأی دادنِ ماحصلی از همهی زندگی آدمیست. از همهی نشیبوفرازهایش و از همهی تنگناهایش.
دلیلها بعداً به وجود میآیند. به زور به وجود میآیند گاهی. مثلِ شکمِ کارنکردهی یبوستِ مزاجزدهی صفرافزوده که به زور، تفالهی غذا را پرت میکند تهِ خلآ. دلیلها گاهی به زورِ تولید میشوند. با عرقریزی. با شب نخوابی. با کلّی فکر و استنتاج. این همه تلاش در تولیدِ دلیل، صرفِ فلسفه میکردیم، جای قطرِ چند متری بایگانی کاغذِ دین، اکنون پویایی در فکر داشتم و قلمی در سیاست. و این حال و روز سیاستِ ماست. حال و روزِ اتاقهای فکرِ ماست. و آن...
و آن نهایتِ فهمِ کاندیدای ماست از انقلاب اسلامی؛ پراید. چه ذوقی هم میکند. و دوستان چه شعفی دارند. همین بسیجیهای سادهلوحِ کفآفتاب ندیدهی بدننخورده. که تا دلتان بخواهد به جای بدن، بَدل خوردهاند.
این آخرِ کاندیدای ماست، با پای شَل غزلخوان و خرامان راهیِ قم میشود. به اشتباه و با فهمی کج و فکری بسته، دستِ جوادی آملیِ مفسّر را میبوسد. کاندیدای ریاست جمهوری که دستِ جوادیِ آملی را ببوسد، عجیب آدمِ گم و ناراحت و اشتباهی باید باشد. این آدم چطور سیاست خارجی را اداره میکرده؟ و بعد سراغِ علّامهِ عمّار را نمیگیرد. نمیدانم. هر جوری بود با مصباح دیدار میکرد. این حدّاقل کارِ دیپلماتیکی است که میتوانست انجام بدهد.
و این کاندیدا درست حوزه را نفهمیده و برخوردش با حوزه در صحبتهایش چندان عالمانه نبوده. از جملهاش به سولانا هم میتوان این ذوقزدگی را فهمید.
ببینیم این کاندیدا که این طور میشلد در فکر و صحبت و فهم؛ چه خواهد کرد.
و این جلیلی زدههای بسیجی از او هم بدترند.
من به جلیلی رأی میدهم. تا بینیم.
پسنوشت:
این نوشته رونمایی بود از گزینهی انتخاباتی من. هر چند سعید جلیلی از احمدینژادِ 8 سال پیش خیلی عقبتر است.
1. منظورم از لگدزن در موردِ مشایی این است که مشایی دارد لگد میزند به همهی خدمات احمدینژاد.
تا انتهای هفتهی بعد که بیشتر حرف میزنم. فرصت بهروز رسانی هنرخانه و کتابخانه را ندارم.
یا لطیف
روشنایی از دیدِ برخی، یکی از مهمترین سایتهای حامی رحیممشایی است که فیلتر شده است. این عنوان در این نوشته هم بیارتباط به این سایت نیست. مطلبِ دیگر این که سعی شده است این سلسه نوشتهها با معیارهای دموکراسیهای پیشرفته و متعارف دنیا صحبت کند و از آن منظر، اصلاحطلبان را دموکراسینما و ناتوان در مشارکت سیاسی نشان دهد. چون اینان تنها دستهی درونِ حاکمیّت هستند که دعوی دموکراسیِ غربی دارند. (این توضیح برای آن دسته از دوستانِ ارزشی که خرده میگیرند ضروری است و طبع آنها از کمترین بصیرتها خالی است که این حقایق را از میانِ کلمههایم بفهمند.) و جالب است در میانِ این معیارها، جبههی پایداری که کمترین اهمیّتی به نظریّههای غربی سیاست نمیدهد و حتّی در باب جمهوریّت انقلت دارد، در رعایتِ این معیارها منصوصتر است.
برنامهی انتخاباتی یک کاندیدا، مسیرِ برگزیده شدن و پا به میدان گذاشتنش باید شفاف، صریح، مبتنی بر قواعد انتخابات و دموکراسی باشد. یعنی انتخاب یک نفر نه بر مبنای شیخوخیّت، کدخدامنشی باشد، بلکه بیشتر مبتنی است بر معیارهای شفاف و مرتبط است با انتخاب عمومی اعضای آن تفکّر. فیالمثل باراک اوباما نمیتوانست سرِ خود از خانهاش راه بیافتد و یکتنه تصمیم بگیرد و رهسپار ساختمانِ ثبتنام شود. بلکه او میبایست پیش از آن در میانِ اعضای رسمیِ همفکرش برگزیده شده باشد. روندِ برگزیده شدنِ یک نامزد هم مهم است. این که یک نفر چگونه به این نتیجه میرسد که در انتخابات شرکت کند و با چه پشتوانهای.
اصلاحطلبان پس از سردرگمیِ چند ماهه در 20 دقیقهی آخر فهمیدند که هاشمی در انتخابات شرکت کرده است. حتّی فرزندِ هاشمی هم نمیدانسته که هاشمی رفسنجانی قصدِ نامزدی دارد و همه چیز تا نیم ساعتِ آخر نامعلوم بوده است. نامزد شدن هاشمی در انتخابات بسیار سربسته، نامعلوم، و در فرایندهایی غیرِ شفاف بوده است. بنابراین آمدنِ هاشمی در انتخابات یک عقبگرد در فرایندهای دموکراتیک بود. ولی شعارِ هاشمی یا برنامههای او چیست؟ هنوز برنامهی مشخّصی از سوی وی اعلام نشده است و به نظر میرسد تا اعلامِ نظر شورای نگهبان، او با سیاست چراغ خاموش پیش برود. ولی غیر از شعار مبهمِ «معیشت مردم»، هاشمی معلوم نکرده چه میخواهد بگوید. (مگر میشود کاندیدایی در انتخابات ریاست جمهوری در هر جای عالم وجود داشته باشد که بگوید معیشت مردم برایش مسأله نیست؟) بنابراین این شعار هاشمی نه راهبرد است نه برنامه و نه حتّی شعار. البته از زمینهی فکری هاشمی میتوان حدسهایی زد، ولی برنامهی مدون نکتهی دیگری است که باید منتظر ماند. هاشمی طیِّ روزهای اخیر اینجا و آنجا حرفهایی زده که برخی از آن حرفها باید برای علی مطهّری جالب باشد. یکیاش این که «ما با اسرائیل سرِ جنگ نداریم». طبعاً علی مطهّری باید علیه آقای هاشمی اعلامِ موضع کند. فرض کنید این جمله را احمدینژاد گفته بود. شاید در یک 24 ساعت علی مطهّری متن عدمِ کفایتش را نوشته بود. غیر از این اظهار نظرهای ناهماهنگ با اندیشههای امام و رهبری، هاشمی هنوز برنامهی دقیقی را اعلام نکرده است.
جبههی اصولگرایانِ ولاییِ تحوّلخواه هم در شش و هشتشان ماندهاند. یکی از اینها ائتلاف 2+1 است که بیشتر شبیه 1+1+1 بود و دیگری حجم وسیعی از اظهار نظرهای چهرههای سیاسی که ایثار را خورده و گذشت را قی کردهاند. ای کاش این همه چهرههای همج رعا اصولگرا اندازهی اصلاحطلبان هماهنگی و واقعبینی داشته باشند. شعار و برنامهی انتخاباتی که ندارند، بیشتر وقتشان هم در تخریبِ هاشمی است، غیر از این هنری ندارند. قالیباف که 8 سال تمام لام از کام باز نکرده بود، ناگهان از ورژنِ جدیدی از شخصیّتش رونمایی کرد. برنامهی این روزهای قالیباف شده است کوبیدنِ هاشمی (عین سال 84). آن هم هاشمی که خودِ قالیباف از او بارها تقدیر کرده بود؛ یک بارش به عنوان چهرهی ماندگار قرآنی. چنین کدورت در شعار و عمل و برنامه و حتّی بنیانِ سیاسی استهزابرانگیز است. قالیباف در این جبهه، در این عرصه، از تذبذبی رنج میبرد که او را از این که گزینهی نهاییام باشد، باز میدارد. قالیباف در مرحلههای قبلی نوشتههایم درصدی از مقبولیّت داشت، ولی رفتارِ سیاسی متضادِ قالیباف و سایتهای حامیاش من را از او دورتر کرد. حدادعادل هم بیشتر به فکر چگونه کنار رفتن است و از نظر حرفهای یک از بااخلاقترین کاندیدا. شاید تنها کاندیدای رسمی و موفّق روشنایی شعارها، ولایتی باشد که او را هم در گردش نخبگان از دایره بیرون دانستهایم. جریانِ اصولگرا سیاه لشگرهایی هم دارد که مهم نیستند. راستی رضایی هم هست. رضایی از این مرحله نمرهی خوبی میگیرد. رضایی تقریباً هم نحوهی آمدنش و هم برنامهها و شعارهایش معلوم و شفّاف است.
جبههی پایداری همه چیزش روشن است؛ یک روشنایی واضح در شعارها و برنامهها و جهتگیریها. منتها آمدنِ سعید جلیلی کمی کارشان را سخت کرده است. سعید جلیلی ورودِ شفافی در انتخابات نداشت و همین طور برنامههایش را به طور مفصّل نگفته است. البته سعید جلیلی خودش را ملزم کرده به ظرفیّتهای قانونی تبلیغات. چنین الزامی اتّفاقاً خبرِ خوبی است. ولی نهایتِ کارِ او و جبهه پایداری پیچیده شده است.
جریانِ بهار هم خیلی خیلی پیچیده است. من چند روزی هست که نمیتوانم تحلیل جامعی از احمدینژاد و انگیزههای انتخاباتیاش داشته باشم. حدسهایی میزنم و این حدسها را به رفقا انتقال دادهام، ولی هنوز نتوانستم دستگاهِ منظّمی بسازم و در آن همهی احمدینژاد را ارائه دهم. این که کسی فکر کند همهی کارهای احمدینژاد تبلیغ مشایی است، کمی سادهلوحی است. دریافتها و تحلیلهای تأمّلبرانگیز وجود دارد که این گزارهی یکخطی ساده را به شدّت زیرِ سؤال میبرد. روشنایی نقضِ غرض است. به ظاهر برنامهها، ورودها، شعارها، و همه چیز این جریان واضح و روشن است، ولی آدم با کمی دوتادوتا چهارتا متوجّهی غامض بودنِ این جریان میشود.
جریانهای تحریمی که اصولاً ورودی نداشتهاند که بخواهند شفّاف باشد.
پسنوشت:
1. از هفتهی بعد متناسب با نحوهی تعامل و تبلیغات و حرفهای کاندیدا سخن خواهم گفت. راستی اگر خواب و رؤیا حجّت نیست و احمدینژاد و مشایی به این قبیل موهومات متهّم میشوند، این که آقای هاشمی هر از چند گاهی امام را در خواب میبینند و ایشان این خواب را این طرف و آن طرف نقل میکنند چه حکمی دارد؟
2. آرام آرام به یک جدول تصمیمگیری خواهم رسید و آن را منتشر میکنم.
یا لطیف
پیشنوشت:
دوست دارم روز شنبه یا یکشنبه تحلیل بنویسم، با علمِ به این که چه کسانی در این انتخابات شرکت میکنند. ما کشورِ عقبی هستیم متأسّفانه. درستش این است که دستِ کم یک ماه مانده به انتخابات بدانیم چه کسانی قرار است در انتخابات حضور پیدا کنند. وسطِ ثبتنام هستیم و هنوز دیدِ واضحی از این مسأله نداریم.
بدننوشت:
1. اصلاحات: هنوز این جبهه نتوانسته است به کاندیدای معلومی برسد. اوضاع در این یکی دو روزه پیچیده است. از نظر کار تبلیغاتی اصلاحاتِ امروز از 88 عقبتر است. دلیل این ضعفِ تبلیغاتی، تشکیلات نداشتن و باور نداشتن به فرایندهای دموکراتیک است. غلبهی شیخویت و فردمحوری در این جبهه، آنها را از داشتن سمتوسوی تبلیغاتی صحیح باز داشته است. رنگِ سبز که نمادِ کاندیدای از مدافتادهی دورهی قبلی آنها بوده، الان به مصطفی کواکبیان رسیده است، ولی خندهدار اینجاست که حتّی خودِ کواکبیان هم نمیداند که صددرصد تا روز انتخابات در صحنه هست یا نه. ممکن است همین فردا خاتمی ثبتنام کند و این رنگ دستبهدست شود. ناتوانیِ تشکیلاتی در جبههی اصلاحات به قدری بالاست که آشفتگی تبلیغاتی در این جبهه. شعار حسن روحانی «دولت تدبیر و امید» است. شعار انتخاباتیاش همراه شو با فصلی نو است. روحانی دربارهی موضوعاتی هم سخن گفته است که یکی از آنها گرانی است. برخی از این توضیحات به سه سطر هم نمیرسند. یک برنامه و سایت تبلیغاتی بسیار لاغر و ضعیف. دکتر عارف دولتش را «دولت معیشت، منزلت، و عقلانیت» نامیده است. متأسّفانه دکتر عارف کار تشکیلاتی را ایجاد جامعهی تکصدایی میداند. نمیدانم ایشان با این سطح پایین از سیاستورزی و اندیشه، که توانِ فهمِ تکِ صدایی را ندارند، چطور میخواهند پیشرو یک دولتِ با شعارهای مدرن باشند؟ تا زمانی که درکِ جبههی اصلاحات این باشد که برای مسائل کشور هفته به هفته به قم سفر کند و با مراجع دیدار کند، حالوروزشان درست نخواهد شد. اینها به قول فرهاد جعفری دموکراتنما هستند. ضمن این که نمیدانم دکتر عارف، با دنبال کردنِ مدلِ ترکیه برای ایران، دقیقا چه برنامهای در سر دارند. قسمتِ مواضع دکتر در سایتش بسیار کممحتوا و طنز است. و چرا دکتر عارف از این که طرفدار مدل ترکیه است، به صراحت سخن نمیگوید. تا کی لاپوشانی و مخفیکاری! اینها که شعارشان شفافیّت اطّلاعات است، چرا حتّی برنامههای خود را صریح اعلام نمیکنند و جریانشان را؟ نمیدانم دکتر کواکبیان از کی رنگِ انتخاباتی خود را سبز انتخاب کرده، ولی این انتخاب در سایتشان چندان بروز ندارد. دکتر کواکبیان در سایتِ رسمیاش هیچ شعار مشخّصی را دنبال نکرده و تنها با سخنرانیهایش این سایت را بهروز میکند. وضعیت کاندیداتوری خاتمی و هاشمی در هالهای از ابهام است.
2. اصولگریانِ تحوّلخواهِ ولایی: اینها سه نمایندهی اصلی در انتخابات دارند؛ قالیباف، رضایی، ابوترابیفرد. گروهِ سه نفرهی حداد-ولایتی-قالیباف به هر نتیجهای غیر از قالیباف برسد ضرر کرده است. امّا قالیباف هم برنامه و شعار انتخاباتی مشخّصی ندارد. آشفتگی اینها دستِ کمی از اصلاحطلبان ندارد. ابوترابی فرد که اصلاً سایت ندارد و خیال خودش را راحت کرده و احتمالاً مردم آدمِ بیشعار و برنامه را بهتر انتخاب میکنند. همین طور سعیدیکیا هم سایت ندارد و دست ما بر زمین است. دکتر محسن رضایی سایتِ نسبتاً بهتری در قیاس با باقی دارد و البته برنامه و شعار مدونتری. ولی جای نگرانی و تأسّف جدّی است که محسن رضایی میگوید دوران ائتلافهای سیاسی به پایان رسیده است. باید با طنز تلخی گفت امیدواریم نظریهپردازانِ علوم سیاسی بیایند و در مکتبِ سردار ما زانو بزنند که نظریّاتِ جدید بیرون میدهد. چه سیاستمدرانِ عقبماندهای داریم ما! خدا آخر و عاقبت ما را ختم به خیر کند. (نظر دکتر رضایی دربارهی ائتلافها و یکبارچگی حزبی و سیاسی در همهی کشورهای پیشرفته چیست؟ حتماً آنها عقبافتاده و از تاریخ جا ماندهاند و این ماییم که از همه جلوتریم!) ببینیم «دولت فراگیر جامعهی امید» به کجا میرسد. البته اگر این ترکیبی که آقای رضایی درست کردهاند درست باشد! سایت علی فلّاحیان خداحافظی فرگسون از منچستر را هم در سر خط خبرهایش داشت! امیدوارم علیرضا زاکانی و دکتر واعظزاده و اینها هم ردِّ صلاحیت شوند. وگرنه این جبهه بدجوری رأیهایش پخش میشود. اضافه کنید آدمهایی مثل احمدزاده و علیاحمدی و دیگران را. ترافیک نامزدهای بیسایت و بدونِ شعار و برنامه در این جبهه تشت آرا را به دنبال خواهد داشت، مگر آن که شورای نگهبان عقل کند و صلاح این ملک را بهتر از خسروانش بداند.
3. پایداری: این جبهه هر چند باقری لنکرانی را معرفی کرده است، ولی شاید نیمنگاهی هم به سعید جلیلی دارد. گفته میشود احتمال نامزدی سعید جلیلی پایین است. ولی آنچه که الان در سایت هوادارنِ باقری لنکرانی دیده میشود، نبود برنامهای تبلیغاتی مشخّص است. نهایت شعارها و برنامهها به چند پوستر از باقری لنکرانی ختم میشود و انسجامِ تبلیغاتی مشخّصی در بین اینان دیده نمیشود. معمولاً اینها کمی دیر پا به عرصه میگذارند و این از اقتضائاتِ دموکراسیِ نوپای ایرانی است.
4. بهار: این جریان به طور غیر رسمی تبلیغاتِ خوبی را انجام داده است. ولی از برنامه خبری نیست. هر چند شعار زنده باد بهار را ماههاست انتخاب کرده و این شعار، یک شعار انتخاباتی گویا، جهتدار و حرفهای است. ولی از آنجایی که این جریان در یک شرایط ویژهای زیست میکند، شاید نتوان با نرمهای موجود آنها را بررسی کرد. اندکی صبر باید و اندکی بصیرت. هر چه بیشتر حرف بزنند، ما هم بیشتر حرف میزنیم دربارهشان.
5. تحریمیها: رادیو فنگ، از بسیاری از جریانها و اشخاص بالا جهتگیری، شعار و تبلیغات مشخّصتر و درستتری (درستتر یعنی همساز با مبانی معرفتی خودشان) دارد. ولی گویا تحریمیها این دوره از هر گونه تغییری در ساختارهای حاکمیّت از درونِ نظام ناامید شدهاند. جز یکی دو نفری که آنها هم شخصاً نامنویسی کردهاند، خبری از این جریان در انتخابات نیست. یکی از آنها، فرهاد جعفری است که انصافاً بسیار حرفهایتر از خیلی اینها وارد شده با شعار حرفهای «زنده باد ایران، زنده باد زندگی».
پسنوشت:
1. در انتخابات به کسی رأی بدهید که برنامهی تبلیغاتی مشخّصتر و شعارها واضح و ملموسی داشته باشد. من فعلاً معیارها را میگویم. دوستتان برای تطبیق عجله نکنند. هفتهی آخر اینها را تطبیق کرده و در یک تصمیمگیری چندمعیاره با وزنها مشخّص نفر منتخب را اعلام خواهم کرد.
2. مطلب بعدی، باز هم آخرِ هفتهی بعد.
دار یا لطیف
رییس جمهور کسی است که پشتوانهی تشکیلاتی یا یک تیم تخصصی همراه دارد. این که این تیم یا پشتوانه چه ویژگیهایی باید داشته باشند، خود داستانِ مفصّّلی است. ولی کسی که میخواهد رییس جمهور شود، اوّلا باید چنین تیمی را در اطراف خود پراکنده باشد. منظورم یک تیم تخصصی در سایه یا مخفی نیست. یک تیم کاریِ معلوم است. معلوم باشد در ستاد انتخاباتی آقای کاندیدا مسئول اقتصادی کیست، مسئول فرهنگی کیست، مسئول سیاست خارجی کیست و همین طور تا آخر. آدمهای مهمِّ اطرافِ کاندیدا با جزئیّات کارها و وظایفشان معلوم باشند.
سری به کاندیدای این دوره میزنم. ببینم از بین اینها کدامشان چنین جایگاههایی را معلوم کرده یا از چنین پشتوانهی تشکیلاتی بهره گرفتهاند یا دستِ کم معاون اوّل خود را معلوم کردهاند.
از اصلاحطلبان شروع میکنیم. این گروه، هنوز به نتیجهی مشخّصی در قبال انتخابات نرسیدهاند. آنها پس از بیش از صد سال تجریهی دموکراسی، گاهی تند و گاهی کند و ایستا، حالوهوای 1285 را دارند. هنوز شیخویّت به جای کار تشکیلاتی و گروهی در بین آنها حکمفرما است. هنوز دیدهگانشان منتظر زعیمِ قومشان است و هنوز فکری به حال سکتهی مغزی سرورشان نکردهاند. اگر همین امشب محمّد خاتمی، خدای نکرده، به کُما برود، آیّا دیر نیست بگوییم اصلاحات هم به کُما رفته است. ضعفِ کارِ تشکیلاتی در بین اصلاحطلبان، از مشتت بودن و معلوم نبودنِ تشکیلاتِ نامزدهایشان معلوم است. نه معاون یا نفر اصلیِ همراهِ کواکبیان معلوم است و نه همراه یا نفرِ اصلی همراهِ عارف و نه جهانگیری و نه حسن روحانی با آن اعلامِ حضور برج عاجگونهاش. اگر اصلاحات یک تشکیلات بود و رأیگیری در ایران مسألهای منطقی و جزیی از قواعدِ عرفی زندگی ما بود، چشمِ هیچکس منتظرِ کلونِ درِ خانهی محمّدِ خاتمی نبود. اگر اصلاحات به دموکراسی و قواعدِ آن پایبند بود، منتظرِ هیچکس نمیماند. اگر خاتمی لیدری معتقد به دموکراسی بود، هیچگاه در تصوّرِ تغییر میمکِ صورتِ رهبری در صورت کاندیداشدنش درنمیماند. چون دموکراسی قائم به مردم است، همان طور که جمهوری قائم به عرف و جماعت است، همان طور که.... همان طور که اصلاحات در گِل مانده است. در دموکراسی، تشکیلات منتظر هیچکس نمیماند. مثلاً تشکیلاتِ درستِ اصلاحات شش ماهی تا انتخابات مانده به طور مخفی سراغِ سران را میگیرد. آقایانِ سران را فرامیخواند. به آنها چنین میگوید: «آقای خاتمی، آقای هاشمی، آقای موسوی خوئینیها، آقا سیّد حسن، نمایندهی آقای موسوی، نمایندهی حاج آقای کرّوبی گوش بدهید. آقای خاتمی شما هشت سال رییس جمهور بودهای، پس به نیروهای جوانتر فرصت و فراغتی بده تا انتخاب کنند. شما هم در این بین رأی و نظرِ مهمّی داری. ما از نظرها و رأیها شما استفاده خواهیم کرد، همان طور که فردِ منتخبِ تشکیلاتِ ما استفاده خواهد کرد. ولی از شما میخواهیم که واردِ عرصه نشوی، بلکه تا میتوانی گفتوگو کنی، نقد کنی، از نظمِ حاکم پاسخ بخواهی، ولی جایگاه بزرگتریات را نگه داری. آقای خاتمی شما به جایی رسیدی که باید به زبانتان عمل کنید، دستها و پاها و اعضای عملیّاتی بدنتان فقط باید استراحت کنند. فقط فکر کنید و حرف بزنید و کاندیدای جوانی را که برگزیدهایم به مردم معرّفی کنید. کافه به کافه شهر را گز کنید، حسینیّه به حسینیّه سخنرانی کنید؛ فقط به نفع اصلاحات. بعد از انتخاب کاندیدا، باید معاونِ اوّلش را هم با رأی شما و کاندیدای انتخاب شده برگزیده و به مردم معرّفی کنیم.» امّا... بدبختانه چنین نشد، شوربختانه اصلاحات هم بعد از 8 سال رو به عقب رفته است. کجاست کارگزارانی که در انتخابات مجلس پنجم از همه قویتر بود، کجاست روحانیّونِ مبارزی که در خرداد 76 خاتمی را آنچنان مطرح کرد، کجاست حتّی اعتمادِ ملّیِ سال 88 کرّوبی که قویترین تشکیلات آن سال را داشت؟
قالیباف، رضایی، پورمحمّدی، ولایتی... اینها اسمشان چیست؟ سعیدیکیا و اینها چطور؟ فرض کنیم اصولگرایانِ ولاییِ ترقّیخواه. داخلِ اینها همه ول معطّلند، الّا قالیباف. او هم تشکیلات دارد، هم اطرافش معلوم است. ولی تشکیلاتش تشکیلاتِ شهرداری است. یعنی اگر قالیباف رییس جمهور شود آدمها از شهرداری به دولت میروند. و مثلا ایّازی میشود یکی از آدمها مهمِّ دولتش و باقی هم پخش میشوند. تشکیلاتِ قالیباف، تشکیلاتِ منسجمی است. با تسامح میتوان گفت با این دو پستی که حقیر گذاشتهام، قالیباف با معیارها و ترازها ارائهشده در این دو مطلب میخورد و میتواند یکی از کاندیدای مناسب برای این پست باشد. این مطلب، ناظر به معیارهای عرفی است. حرفِ حقیر این نیست که بروید به قالیباف رأی دهید، بلکه میگویم طبقِ اخلاقِ سیاسی بین این اصولگرایانِ ولایتمدارِ تحولخواهِ قالیباف گزینهی نزدیک به ترازها است. باقی هم به نفعش کنار بروند.
پایداری هم تشکیلاتِ منسجمی دارد. پایداری همه رقمه آماده است. از نظر سنّ و سال گزینهی معرّفی شدهشان، از نظرِ پیشینهی کاندیدای معرّفی شدهشان، از نظر برنامهریزی، معلوم بودنِ لیدر، معلوم بودنِ اطرافیان نامزدها و وزنِ این اطرافیان، مطلوب و از سطح ترازمندی مناسبی برخوردار است. من نقدِ تشکیلاتی به ذهنم نمیرسد. طبقِ قواعدِ دموکراسی و عرفِ جمهوری، کارِ پایداری مناسب است. حتّی خطکشیشان با گروههای بالا هم معلوم است. ولی هنوز سعید جلیلی گزینهی بهتری برای آنان است. چون دیپلمات در این قواعد یک چیز دیگر است. واقعاً دیپلمات، هلو است برای این جور جاها. البته نه دیپلماتِ بازنشسته.
جریانِ بهار هم از نظرِ تشکیلاتی وضعِ خوبی دارد. بهتر است فعلاً دربارهی اینها حرفی نزنیم. اصولاً قواعدِ احمدینژاد فراتر از قواعدِ عرفی است. به قول دکتر مولانا احمدینژاد خود یک رسانه است. به نظر میرسد حتّی طبق قواعد عرفی و دموکراتیک کارِ تشکیلاتی جریانِ بهار قابل قبول است.
جریانهای تحریم کننده هم باید فکری کنند. خیلی دوست دارم اینها در انتخابات باشند، از نظر تشکیلاتی. اینها خیلیشان بهترین و منظّمترین کارهای تشکیلاتی را در این مملکت کردهاند. برخی از اینها باسابقهترین و بهترین کارهای تشکیلاتی را در این کشور انجام دادهاند. ایران در این روزها در حضیضِ تشکیلاتی است. چون هم نهضت آزادیاش ضعیف است و هم سوسیالهایش در اغمایند.
این وسط ابوترابیفرد و شریعمتداریِ بازرگانی چه میگویند و دقیقا کدام طرفی هستند؟
پسنوشت:
1. در کل باید این سخن آیت الله طبرسی نمایندهی ولی فقیه در مازندران را به یاد داشته باشیم: «چه احمدینژاد رییس جمهور شود، چه موسوی، نه پهنهکلا تنگ میشود و نه تنگِ لته گشاد.»
2. بعد از این همه اظهاراتِ غیرِ منطقیِ علنیِ سعید حدادیان، چرا من این قدر دوستش دارم؟ نتوانستم برای این سؤال جوابی پیدا کنم.
3. آخرِ هفتهی بعد بخشِ سوّم این نوشته را ارائه خواهم داد. امیدوارم اصلاحاتیها با کار تشکیلاتی قویتری در انتخابات حضور داشته باشند.
یا لطیف
سنِ رأی دادن در نظامِ ما با سنِّ تکلیف همخوانی ندارد.
طبقِ نظرِ شرع، دختر از 9 ساله و پسر از 15 سالگی (آن هم به هجری قمری)
باید بداند خدا چیست، پیامبر کیست، فروع دین چهها هستند و بعدش مرجع
تقلیدِ اعلم اختیار کند و بداند عرق شتر نجاستخوار چه حکمی دارد. بماند که
بعدتر مرجع تقلیدی میآید و سنِّ دختر را با فقه پویا، همصحبتی با
کریستین امانپور، تأیید تکنوکراتها، به سختی تا 4 سال بالا میبرد. تا
این وجهِ دین را «عقلانیتر» کند. هر چند کسی به این آدم نمیگوید اگر سنِّ
دختر 9 سال باشد، عقلانی نیست، چطور قمهزنی عملی عقلانی است و جنابتان
برایش سینه چاک میدهید؟ بلوغ در 9 سال خطر است، ولی قمهزنی در ملأ عام برای دین خطری ندارد؟
سینماگر
بلوغ 9 سال را نمیبیند و
ترانهاش 15 ساله است. در سالهای اصلاح! و بحران (به تعبیر خودِ خاتمی که
هر 9 روز یک بحران داشته و فکر کنم این از بیتدبیری خودِ اوست که رییس
جمهور مملکتی بود که هر 9 روز یک بحران داشت و اصولاً در مملکت بحرانی چطور
میتوان اصلاح کرد؟) این سن تا 15 سال برای دختر و پسر پایین میآید.
دختری که بنا به فتوای مرجعش 6 سالی میشود که واجبالطاعه است، نمیتواند
در انتخاب یک آدمِ معمولی به نام رییس جمهور شرکت کند. او که باید 6 سال
پیش خدا را میشناخت و پیامبر را میفهمید، ولی حالا نمیتواند بفهمد که
برای این مملکت چه کسی شایستگی پست ریاست جمهوری را دارد. در حالی که خودش-
یعنی دخترهی بسیار جوان- به محسن آرمین میگوید تصوّرش از «تصوّرِ دوّم خردادیها از اصلاح و
بها دادن به جوانان» اشتباه بود.
این
طنز
در سالهای توسعهی عدالتِ مهروزانه، به رغمِ میلِ رییس جمهور بهار در
زمستانِ مسئولیّت، تلختر شد؛ وقتی سنِّ حقِّ تصمیم به 18
سال رسید. وقتی به انتخابات 88 رسیدیم، فهمیدیم که این انتخاب بیدلیل
نبوده است و اصولاً حرفهای ناموسی با ضمیمهی عکسهای پورن، در همه جای
عالَم مناسب بالای 18 سال است. وگرنه «صیغهی ننه شدنِ» رشوهای چند صد
میلیونی، اصولاً، یک حرف بالای 18 سال است. (بماند که علما باید با این
منطقِ غربی در باب جُنب شدن 15 سالهها با توضیح المسائلِ بدونِ سانسورِ
آقایان مراجع بحث کنند.)
نکتهی جالب در این داستان، معلوم نبودن تکلیف مملکتِ ما با خود است. سن رأی دهندگان تا به حال بارها پایین و بالا شده است. در جریان رفراندام «تأیید جمهوری اسلامی» سنِّ رأی چند باری بالا و پایین شد تا سرانجام به سنِّ 16 سال رسیدند. بعدها این عدد باز هم بالا و پایین شد.
مجلسِ اصولگرای هفتم معتقد بود سنِّ رأی باید
بالا باشد. چون نباید از احساسات جوانان سوء استفاده کرد. سؤال اینجاست
پس این که دین میخواهد میخش را سریعتر بکوبد به چه دلیل است؟ آیّا اسلام
حق دارد در 9 سالگی یا 15 سالگی از این احساسات استفاده کند؟ یا اصولاً
احساسات جوانان فقط به انتخابات حسّاس است؟ یا گفتند سن تکلیف، ربطی به
سنِّ رأی ندارد. این یعنی ممکن است فرد صلاحیت نداشته باشد که احمدینژاد
را از هاشمی تشخیص دهد یا بالعکس، ولی حتماً میتواند خدا را از غیر تشخیص
دهد و برسد به الله نور السماوات و الارض. انتخابات مهمتر است یا دین؟ بعد
طفلِ 13 سالهای که رهبر شما شده بود، میتواند در انتخابات شرکت کند؟
باید 5 سالی صبر کند. صبر دو ساله منطقیتر نیست؟ حتّی حسن باقری هم باید یک سالی صبر کند تا بفهمد
رییس جمهور چه کسی باید باشد. مجید انصاری حرفِ جالبتری زد و آن این که
چطور برای اجرای حکم، 15 سال کافی است ولی برای انتخابات نه؟ مجید انصاری
به درستی اعتراض کرد که چرا به جوانانمان اعتماد نمیکنیم؟ حرفِ حساب زد.
دین به این آدم تکلیف میکند که اعتماد کند، ولی ما به این آدم اعتماد
نمیکنیم.
پسنوشت:
1. منظورم از مرجع تقلید در نوشتهی بالا و در بندِ یک آیت الله آقای صانعی است.
2.
یک جایی در متن بالا گفتم: «تأیید جمهوری اسلامی.» که در نزدیکیاش هم
هستیم. توضیح بدهم که من رفراندامِ سال 58 را یک همهپرسی برای انتخاب نوع
حکومت نمیدانم. بلکه گرفتن تأییدیه برای منویّاتِ «امامِ امّت»
میدانم. وگرنه رفراندوم 98 درصدی نمیتواند رفراندوم باشد. تأییدیه است.
رفراندوم در همهی تِرمهای حقوقی معنایی دارد. و این که در ایرانِ آن
سالها برگزار شد، به هیچ وجه رفراندوم نبود. دلیلش هم همان برگهی رأیی
بود که طرّاحی شده بود. اوّل این که بعد از «بسمه تعالی» در بالای برگه (که
درستش باسمه تعالی) است، نوشته شده دولت موقت انقلاب اسلامی. (این در
حالی است که نباید این عبارت نوشته شود تا برگهی رأی هیچ جهتگیری نداشته
باشد.) دوّم این که نوشته شد «تغییر رژیم سابق به جمهوری اسلامی». وقتی
هنوز رفراندوم برگزار نشده است، چطور رژیمِ سلطنتی، سابق است؟ سوّم این که
در ادامهاش نوشته شد «که قانون اساسی آن از تصویب ملت خواهد گذشت.» این عبارت از
همه خندهدارتر است. وقتی هنوز همهپرسی نوعِ حکومت معلوم نشده است،
چطور قانون اساسیاش از تأیید ملّت خواهد گذشت؟ شما تازه میخواهی جمهوری
اسلامی را به رأی بگذاری، بعد چطور ادّعا میکنی قانون اساسی خواهد داشت که
ملّت تأیید خواهد کرد؟ ملّت که هنوز این را تأیید نکرده است. از درونِ
چنین تعرفهی اشتباهی، انتخابات 98 درصدی بیرون میآید. این در حالی است که
اگر نتیجهی رفراندوم 60 به 40 است باید به این پیروزی نازید و آن را یک
رخداد و دستآورد شمرد. در حالت 51 به 49 است که همهپرسی معنای خود را
مییابد و رؤیاییترین پیروزی، پیروزی در چنین حالتی است. وگرنه وقتی 98
درصد مردم با یک چیزی موافقند، چه
دلیلی برای همهپرسی است؟ وقتی نتیجه آن قدر معلوم است، چرا باید همهپرسی
برگزار کرد؟! (مثل این میماند که از مردم بپرسیم آیا راضی هستید دریای خزر
را بدهیم. این نیاز به همهپرسی ندارد. معلوم است که 98 درصد میگویند نه!)
و وقتی همهپرسی برگزار میشود، چرا تا این حد اشتباه؟! بگذریم
از این که خودِ رهبر حکومت هم ژستِ «من یک رأی مخفی دارم» را کنار میگذارد
و از همه میخواهد به این نوع حکومت رأی دهند. (آن قدر این حرف اثر داشت
که رییس سابق مجلس شواری ملیِ شاه هم به جمهوری اسلامی رأی داد و حتّی به
گفتهی برخی منابع هویدا هم چنین کرد!) و بعد در
طرّاحی برگهی رأی، آری را سبز کردیم و نه را قرمز. سبز هم که رنگِ اهل بیت
و امام حسین است. (کَلکی که بعدتر میرحسین سوار کرد و نگرفت، ولی این
آموزهی خطرناک از علی شریعتی ماند که اگر حسینی نباشی، یزیدی هستی و یزید
هم که در همهی منابع قرمزپوش است!) و بگذریم از این که شما برگهی دیگری
را که در صندوق نیانداخته بودی، نمیتوانستی همراه خود از حوزهی رأیگیری
بیرون ببری، و بگذریم از این که انتخابات در دو روز برگزار شد. بگذریم که
صندوقها مهروموم نداشت. بگذریم که همین الان هم احتمال این که 99 درصد
مردم در انتخابات شرکت کنند وجود ندارند. (چون عدّهای فرتوت یا از کار
افتادهاند، و همین طور تردد به بسیاری از مناطق امکانپذیر نبود. آمار
روستای تماماً محرومی که نمیتوان به آنها دسترسی داشت، در آن روزگار،
حدود 20 درصد روستاهای کشور برآورد میشود که چندان هم غیر منطقی نیست.
مثلاً مردمانی بودند که تا سالها نمیدانستند انقلابی صورت گرفته است.
عینِ همین مردمان بشاگرد.) بعد چطور 99.5 درصد در انتخابات شرکت کردهاند؟
این غیر از این است که معمولاً ده درصد مردم اساساً در هیچ جای دنیا، در
پرشورترین حالت هم در انتخابات شرکت نمیکنند. (پرشورترین انتخابات در
ایرانِ بعد از جمهوری اسلامی 85 درصدی است که واقعی به نظر میرسد.) این هم
غیر از این است که جمعیت بالای 16 سال ما در آخر همان سال حدود 20 میلیون و
هشتصد هزار نفر است. ولی در رفراندوم 58، بیش از یک میلیون بیشتر از این
آمار اعلام شده بود! این غیر از این است که همهی دستگاههای تبلیغاتی آری
به جمهوری اسلامی را تبلیغ میکردند. (عباس امیرانتظام و شهید مفتّح، چند
روز قبل از همهپرسی، میزان آرای اخذ شده را حدود 12 میلیون حدس زدند.) و جالبتر از همه جملهی مهندس بازرگان است که گفت: «نتیجه رفراندوم را به همه ملت ایران
تبریک می گویم…از 22 میلیون نفر 16 سال به بالا، 20 میلیون و288 هزار نفر طبق
ارقامی که امروز از وزارت کشور دادند در رفراندوم شرکت کردند یعنی 99.5 درصد
مردم ایران که مشمول این عمل بودند شرکت کردند، شاید بتوانم بگویم در دنیا
چنین مشارکتی در هیچ امر رفراندوم و انتخاباتی که در ممالک دموکراتیک صورت
می گیرد هیچ وقت صورت نگرفته است از این 20 میلیون و 147 هزار که شرکت کردند
99 درصد جواب آری دادند و کمتر از یک درصد مخالفت با جمهوری اسلامی کردند و
رأی مخالف دادند.» واقعاً از مهندس بازرگان که کرسی استادی دانشکدهی فنی دانشگاه تهران
را داشت بعید بود چنین دروغ آشکاری بگوید. چون 20 میلیون و 288 هزار نفر
تقسیم بر 22 میلیون میشود 92 درصد نه 99.5 درصد! اگر همهی اینها را کنار
هم بگذاریم به این نتیجه میرسیم که آن انتخابات، همهپرسی نبود، در
بهترین حالت یک تأییدیهی سالم و همگانی بود.
3.
یکی از دوستان حقیر را در خطِّ سلحشور و ضرغامی و پناهیان و از این جور
آدمها دانست. این دریافت، جدیدترین و جالبترین و منحصربهفردترین تحلیلی
است که از حقیر ارائه شده است. (البته من از آقایان ذکر شدهی بالا خیلی
تنفّری ندارم. بعضی کارهایشان خوب است و بعضی هم اشتباه. ضمن این که اصلاً
اعتقاد ندارم که تلویزیون ضرغامی بدتر از تلویزیون لاریجانی است.
برنامههای پخش شدهی این دو مدیر را کنار هم بگذاریم میفهمیم سیمای
ضرغامی حرفهایتر است.) این رفیقمان که به شدّت توی خطِّ آقا رضای
امیرخانیِ عزیز است نمیداند که یکی از اتّهامهای درشت به بنده
امیرخانیزدگی است. اتّهامی که اخیراً کمتر شده است و من را کمتر شبیهِ حاج
رضا کرده است. ولی من خودم را در خطِّ کسی نمیبینم.
4. دوستان آزادند هر برچسبی خواستند به این حقیر بزنند. هیچ عیبی ندارند. فقط قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین.
5.
دو سه روز دیگر یک مطلب دیگر هم باید بنویسم. روایتهای من کمتر داستانی،
بیشتر سیاسی شده است. عیب ندارد، داستان را در داریوهای رمانی کامپیوترم
مینویسم و تحلیلهای سیاسیام را اینجا خواهم نوشت. ضمنا قسمت کتابخانه و
هنرخانه را بهروز نکردهام. (هر وقت این را ننویسم، یعنی آنها همراه با
مطلبم بهروز میشوند.)