یا
لطیف
پیش از نگارش: این
تحلیل، نتیجهی همصحبتی با سجاد، و در جاهایی با پیشنهادهای او نوشته شده است.
البته این نوشته به هیچ وجه نقدِ محتوای فیلم فرهادی نیست. من از محتوای این فیلم
در نوشتههای دیگرم استفاده میکنم. به نظرم آمد در اینجا تنها نکاتی را که فیلم
در صددِ بیانِ آن است توضیح دهم. و اصولِ فرهادی و تفکرِ او، مشمولِ نقدهای اساسی
است. بنابراین باید در مطالبِ دیگری، به عنوان یک شاهد مثال اصیل از سکولاریسم و به
نحوه صحیحتر اخلاقگرایی نسبی، این تفکرات آورده شوند. اما این خانه، خانهی فیلمِ
است و نه آن بحثهای مبناییتر.
جدیدترین اثرِ اصغر
فرهادی، یک سینمای صاحبِ حرف در روایتِ از هم پاشیده شدنِ خانوادههای طبقهی
متوسطِ کلانشهرهاست. هر چند بیجهت آن را به جهتِ پارهای مطامعِ سیاسی، در قیاس
با فیلمِ کمدی-هجوِ اخراجیهای3 مطرح کردهاند، اما فارغ از این به همپریدنهای
سیاسی، این اثر به عنوانِ یک فیلمِ صاحبحرف قابلِ مطرح شدن است. و به نظرِ من باید
فیلمِ فرهادی را در چارچوبِ حرفی که بیان میکند بررسی کرد و نقدهای محتوایی را در
جایی کلیدیتر یعنی در به چالش کشیدنِ مبنای تفکراتِ فیلم عرضه داشت. متاسفانه
غالبِ نقدهایی که معتقدانِ به جمهوری اسلامی در ردِ این اثر نوشتهاند، ناشی از
عصبانیتهای سیاسی و یا دینی شکلِ مسخرهای به خود گرفتهاند.
من همراه با مشتاقانِ
قشرِ متوسط با قیافههایی نزدیک به روشنفکریِ تجددخواه در سالنِ شمارهی 3 سینما
فلسطین، فیلمِ هدفمندِ فرهادی را دیدم. به نظرم آمد هم خودِ فیلم و هم همین
آدمهای تماشاچی نشانههای مردمشناختی را به ما تلقین میکنند که تحلیل و تفسیرش
بر عهدهی اساتیدِ مردمی جامعهشناسی است. این اطلاعاتِ خامِ یک ببیننده، قائل به
تئوری آقای خمینی در بابِ ولایت فقیه است. شاید این مفیدترین کاری باشد که میتوانم
در قبالِ فیلم انجام دهم. و در پایان اشکالاتی را که در داستان، و فقط داستان، فیلم
دیدهام ذکر میکنم.
1. در ابتدای فیلم،
نتیجهی فیلم چهارشنبهسوری را میبینیم. صحنهای که احتمالا از تیررس بسیاری از
بینندهها دور مانده است: آنجایی که تیراژ اولِ فیلم ممزوج شده است با
شناسنامههایی که کپی گرفته میشوند، میبینم یکی از زوجهایی که برای طلاق
شناسنامهی خود را کپی میگیرند هدیه تهرانی و حمید فرخنژاد هستند. صحنهی
افتتاحیهی فیلم گره خورده است با از هم پاشیدن یک خانوادهی قشرِ متوسطِ شهر تهران
که قبلا به صورتِ پایان-باز بینندهها را دلخوش کرده بود.
2. در صحنهی اولِ فیلم
قاضی پرونده نشان داده نمیشود. در صحنهی پایانی که فیلم دوباره با همان قاضی
همراه میشود به این نتیجه میرسیم که ای کاش قاضی پرونده نشان داده نمیشد. چون او
مجری قانون است، اما متاسفانه بدونِ نگاه کردن به چهرهی شاکیان. وه که این نمایش
بصری از قاضی توسطِ کارگردان بسی نگرانکنندهتر از آن تمهیدِ ابتدایی فیلم است.
3. چنانچه بخواهیم
عنوانِ فیلم را مورد بازتفسیر قرار دهیم، درمییابیم در ترکیبِ کنایی عنوانِ فیلم،
شخصیتِ ترازِ فیلم هم مشخص شده است؛ سیمین. چرا که نمیخوانیم جدایی سیمین از
نادر، بلکه موردِ توجه قرار میدهیم که این نادر است که میخواهد از سیمین جدا شود.
کارگردان میگوید: در این که سیمین برای رفتن از ایران (به همراه یک سیدی شجریان)
تصمیمِ عاقلانه و طبیعی گرفته شکی نیست، اما این نادر است که نقطهی تعجبِ ماجرای
ماست. این که او نمیخواهد از ایران برود.
4. در ادامه میبینیم
سیمین تنها شخصیت فیلم است که دروغ نمیگوید و به این طریق تراز بودنِ سیمین بیشتر
نمایان میشود. باقی شخصیتها، کم و بیش دروغ میگویند. و حتی شخصیتِ امروزی و
همفکرتر با ما، یعنی نادر، چارهای جز دروغگویی ندارد. این دروغگویی است که
زندهگی ما را در ایران از اعوجاج و کژیهای خودخواسته یا حکومتپنداشته مصون نگه
میدارد. و حتی این دروغگویی برای ترمه تئوریزه میشود. و ترمه نه در لحظهی آخرِ
فیلم، که در گدارِ جانکاهِ دادگاه تصمیمش را میگیرد. او در یک وضعیتِ اسفناک، به
نظرِ کارگردان، آزادانه دروغ میگوید و از همین یازده سالهگیاش فهمیده که راهِ
دیگری نیست اگر بخواهد در ایران بماند. و از همین روست که مادرش، میخواهد از این
خاک برود. نه این که مادرش به زعمِ نادر آدمِ ترسویی باشد، نه. بلکه مادرش تابِ این
وضعیت و منجلاب را ندارد. در صحنهای از فیلم، در یک کلوزآپ دیدنی، دستانِ
رنجکشیدهی سیمین را میبینیم که حتی از شدتِ لاغری، شریانهایش زده بیرون. پس
سیمین ترسو یا تیتیشمامانی نیست که بخواهد برود. بلکه او احساس میکند مقاومت برای
سالم زیستن در ایران برای او امکانپذیر نیست. پس برای این که دچارِ این وضعیتِ
مخرب نشود، به دستورِ قرآن عمل میکند و هجرت پیشه میکند. فیلم فرهادی در جایجای
خود نشانههایی اینچنینی را نشان میدهد و بالاخص در نماهای بصری. من این پیشرفت
را که یک ترفندِ بسیار حرفهای است به فرهادی تبریک میگویم. وگرنه بهتر از من
میدانید سیمین خودش دو بار دربارهی این که چرا میخواهد از ایران برود سکوت
میکند. منتها جایش را تصویرهایی پر میکنند که صد البته گویاتر از هر حرفی هستند.
مثلا فکر کردید خانوادهی سیمین چگونه میاندیشند؟ یک جایی که اعتقاداتِ خانوادهی
سیمین را نشان میدهد؛ یادتان است کدام قسمت را میگویم: ماهواره در مرکزِ خانه،
نماز در پستو!
5. فرهادی طرفِ سیمین
است. البته او نادر را به کلی تخطئه نمیکند. احترام به پدر و به نمایش درآوردنِ آن
همه صحنهی انسانی در تکریمِ پدر، منزلتی است که فرهادی به اخلاق داده است. اخلاقی
که لزوما از انگارههای دینی بیرون نمیآید، بلکه نتیجه عشق و انسانیتِ انسانهاست،
ولی در عین حال او به نادر تذکر میدهد که در ایران زندهگی میکند. و حتی اگر
دغدغهی این را داشته باشد که ترمهاش حرفِ درست را بپذیرد و حتی اگر نگران این
باشد که حرفِ اشتباه را از هر زبان و لسانی، حتی کتابهای دولتی مدرسه، بیرون آمده
باشد به دیوار بزند، ولی نادر باید بداند در لحظهای، در گیر ودارهای بیحسابهای
این سرزمین چارهای نیست جز زیرپا نهادن آن اصولی که خودش دغدغهاش را دارد. کسی چه
میداند شاید ریش داشتنِ نادر به واسطهی حضور در یک ادارهی دولتی باشد. وگرنه چرا
چنین شمایلِ مذهبی، آن هم برای نادر، از اتاقِ طراحی چهرهپردازی فیلم بیرون
میآید؟
6. زندهگی در جنوبِ شهر
جریان دارد. پاشیده شدنِ خانواده در قشر متوسط هنوز به جنوبِ شهر نرسیده یا هنوز
برای قشرِ زیرِ خطِ فقر تئوریزه نشده. دو صحنه در فیلم گویای این حقیقت است. یکی
آنجایی که سمیه گوش به شکمِ مادرش، راضیه، میچسباند و در یک نمای زیبا، جریانِ
تولیدِ مثل و بقای نسل را در یک خانوادهی جنوب شهری را از مادرش میپرسد. و دیگری؛
آنجایی که همان بچهی در شکمِ راضیه سقط میشود، مادرِ سیمین، که از قشرِ بالای
متوسط است، به راضیه در یک متلکِ دقیق اشاره میکند که تولید چنین فررزندی برای او
و شوهرش تا یک سالِ آینده به راحتی امکانپذیر است. این یعنی آن زندهگی هنوز جریان
دارد.
7. حس میکنم نقشِ
سپیدهی دربارهی الی در اینجا به نادر محول شده. منتها دروغهای بیحساب و
تقبیحشدهی سپیده کجا و حق دادنِ ما به نادر برای دروغهایی که میگوید
کجا!
اما در تطبیق با دربارهی
الی، داستانِ این فیلم جاهایی بدونِ منطق و یا عجیب بود:
1. پنهان کردنِ یکی از
وقایعِ فیلم، رندی جدایی نادر از سیمین در مقابل معصومیتِ دربارهی الی را نشان
میدهد. صحنهی تصادف راضیه با خودرویی در خیابان، یک گرهی ساده و پیشِ پا افتاده
بود. و پنهان کردن آن توسطِ راضیه تنها دلیل ادامهی بغرنجِ داستان بود. واقعا من
نفهمیدم چرا راضیه این تکه را تا انتها پنهان نگه داشته. او میدانسته بیانِ این
واقعیت، همهی مشکلات را حل میکند. قصهی فیلم در اینجا سکته دارد. به همین دلیل
من جدایی نادر از سیمین را به لحاظِ داستانی ناصادقتر از دربارهی الی میدانم.
2. راضیه برای کارِ بیرون
از خانه از شوهرش و یا جای دیگر استفتا نمیکند، ولی برای شستنِ یک پیرمردِ لرزانِ
80 ساله استفتا میکند! طراحی شخصیتها و کنارِ هم قرار دادنِ آنها باید از یک
منطقِ دقیق پیروی کند، اگر قرار است داستانی که نقل میشود رئال و باورپذیر باشد.
3. در صحنهای از فیلم
سیمین و نادر از اطلاعاتِ بیمارستان، احتمالا هم بیمارستان دولتی، حالِ بیمار را
میپرسند و عجیب است که اطلاعاتِ بیمارستان هم میگوید حالِ بیمار، راضیه، خوب است!
و اما چند نکتهی اضافی:
یکی این که این شهاب
حسینی بهترین شهاب حسینی بود که تا به حال دیدم. واقعا چی شد که جایزهی سودای
سیمرغ فیلمِ فجر را نبرد نمیدانم.
دوم این که فقط یک نقدِ
عاجل عرض کنم: صحنهای که حجت در محل کار معلمِ ترمه به او تهمتِ ناموسی میزند،
کاری نادرست و حتی ناجوانمردانه از سوی کارگردان بود. و با مبانی ترویجی او زاویه
دارد.
سوم این که برایم عجیب
بود در صحنههایی که بسیار دردناک بود تماشاچیانِ سینما فلسطین
میخندیدند!
چهارم؛ وقتی چنین سینمای
اصیلی را میبینم بیشتر دلم میخواهد بیوتن و یا لااقل منِ اوی امیرخانی فیلم
شوند.
افزونهها:
1. دوستی به من پیشنهاد کرد که به
کتابهایی که میخوانم نمره بدهم که پیشنهادِ خوبی است. ولی رسیدن به آن معیارهایی
که به آدم نشان بدهد یک کتاب خوب است هنوز برایم منقح نشده. پس تا آن موقع که شاید
چند سالی طول بکشد باید صبر کنید. من آدمِ بازی کردن در معیارهای دیگران، لااقل در
کتابخوانی نیستم.
2. در لینکِ خواندیها نامهی علی مطهری به رییس جمهور را
اضافه کردم و یک هشدار جالب از سوی آقای مصباح یزدی را. هشداری که به نظرِ من بسیار
مهم و نگرانکننده است. و فکر میکنم از زمانی که دانشجو شدم تا به حال، هیچگاه
از شنیدنِ تحلیلی این چنین متحیر نشدهام.
3. کتابِ بعدی که شروع به خواندنش
کردم سورِ بز از ماریو بارگاس یوسا است. همان که پارسال نوبلِ ادبیات را برد.
4. مطلبِ بعدیام، احتمالا ده روز دیگر و در موردِ فرهاد جعفری و پارهای از
مغالطاتِ او خواهد بود.
یا لطیف
فکر کنم بعد از یک سال، تقریبا برای اولین بار باشد
سنت انتشارِ یک مطلب به ازای مطالعهی یک کتاب را رعایت نمیکنم. ولی احساس میکنم
باید در این لحظه نکاتِ مهمی در موردِ خلقیاتِ منفی ایرانیها ذکر کنم. با توجه به
این که روزهای عید است و سرگرمِ سرگرمیها هستم، نرسم به این زودیها کتابِ خواندنی
و طولانی کافکا در ساحل را به اتمام برسانم.
بله. نمیخواستم در موردِ برنامهی بفرمایید شام
شبکهی من و تو، عجلهای داشته باشم، ولی به قولِ مطهری بعضی اوقات باید در زمانِ
درست تصمیم خود و نظر خود را عملی کرد. و به قولِ جلال آل احمد وقتی آن سار پرید
شاید دیگر دیر شده باشد.
نمیدانم دورِ جدید بیاخلاقیگری در این مملکت کی
شتاب یافت. اما این را میدانم و به طورِ یقین به آن اعتقاد دارم که هر گفتمانی که
تا به حال دیدهام، خصوصا از سایتهای ذینفع سیاسی، در این مساله با دیگر رقبای
شریک بودند و هر کدام به نوعی ردی از بیاخلاقی را نمایان کردهاند.
مرزهای اخلاق به طرزِ فجیعی در حال درنوردیده شدن
است. اهمال و سستی افراد به اصطلاح مستقل، قابلِ کتمان نیست. برخوردِ گزینشی در
قبالِ اخلاق به طرزِ حالبههمزن و تهوعآوری، استشمام فضا را برای اندک معتقدانِ
عملی به اخلاق سخت کرده است. در این نوشتار به گوشهای از این مسائل اشاره میکنم و
فکر میکنم در فحوای محتوا برنامهی خوبِ بفرمایید شام را به عنوانِ یک مطالعهی
موردی در تطبیق این فضا به یاری میگیرم.
با خبر شدم یکی دو روزی است که سیدی اخراجیهای 3
مسعود دهنمکی لو رفته است و لینکِ دانلودِ آن در بالاترین و جاهای دیگر گسترده شده
تا خدای نکرده اخراجیهای 3 دهنمکی دیده نشود و مردم نروند سینما و این فیلم را
نببینند. یا اگر میخواهند ببینند به این طریق غیرِ قانونی و قاچاق مشاهدهاش کنند.
اولش هم نامِ یکی از جنبشهای رنگی این مملکت را نوشتهاند و به نوعی آن را جزیی از
مرامنامهی کاری خود معرفی کردهاند. البته ناگفته پیداست که آنها با این کارِ
جوازِ کپی فیلم، به راه افتادنِ قاچاقِ فیلم، ضربه زدن به سینمای ملی،به سینما
نرفتن دیگران، و تکرار شدن این کار به دستِ افرادی دیگر برای مقاصدی دیگر را صادر
کردهاند.
دست بر قضا، بعد از فیلمِ طلا و مس ساختهی
ارزشمندِ همایون اسعدیان، من بار دیگر پایم به سینما باز شد و در سینما سپهر ساری،
همراه دوستِ قدیمیام جواد ابراهیمیان، اخراجیهای 3 دهنمکی را در فضای شاد و
همراه مشتاقانِ بسیار تماشا کردم. و البته قصد دارم بعد از تعطیلات در تهران هم
فیلم جدایی نادر از سیمین را در سینما و با خریدنِ بلیط ببینم. نه تنها من این
گونهام، بلکه غالبِ کسانی که مانند من میاندیشند چنین اعتقادی دارند و هنوز تا آن
حد دچار اضمحلالِ اخلاقی نشدهاند که به این باور رسیده باشند که هدف وسیله را
توجیه میکند. آن هم هدفِ فرومایه!
و اتفاقا به نظرم رسید این اولین اثر سینمایی
دهنمکی است که قابل توصیه کردن است. یعنی اگر شما هم فیلم را دیده باشید متوجه
میشوید که فیلمی است قابل توصیه برای دیدن. فیلمی که به نظرِ من به هیچ وجه واردِ
سیاسیبازیهای معمول نشده است و خیلی ساده و صریح حرفش را میزند. فیلمی که در
صورتِ دیده شدن به همبستهگی ملی کمک میکند. مردم با دیدنِ این فیلم میآموزند که
نباید گولِ ظاهر و یا تبلیغاتِ دیگران را بخورند. آدمهای زیادی پیدا میشوند که با
یک چفیه و تکرار کلماتی مانندِ آقا و دفاع مقدس به راحتی خودشان را مومن و دینی
جلوه میدهند. از سویی دیگر غربزدههایی هم یافت میشوند که اعتقادی به حکومتِ
دینی ندارند و برای مطامع حزبیشان حاضرند دست به هر کاری بزنند. اخراجیهای 3 در
یک استعارهی بسیار زیبا، که صادقانه بگویم از مسعود دهنمکی بعید بود، در انتهای
فیلم پیام میدهد که مهم نیست چه کسی در انتخابات برنده شود، بلکه مهم این است که
ایران حفظ شود. ایران یعنی ناموس، ایران یعنی سرزمین، ایران یعنی همدلی و شاید هم
همزبانی. یاد فیلم اعتراض کیمیایی به خیر که گفت سلامتی سه تن؛ ناموس و رفیق و
وطن. و تلاش برای سلامتی این سه تن؛ یعنی ایران در این فیلم به خوبی نمایش داده شده
است.
برای من تعجبآور است برخوردهای تحریمِ فیلم
دوستانِ معتقد به آزادی بیان! واقعا اعتراضِ دیگران به این فیلم و برخورد غیرِ
اخلاقی و غیر صادقانه با اخراجیها3 به چه دلیل است. در حالی که شما در این فیلم
غیر سیاسیبازترین، مسالمتآمیزترین، و حرفهایترین مسعود دهنمکی را شاهد هستید.
به نظرم میرسد دهنمکی از این که فیلمش را قاچاق
میکنند باید خوشحال باشد. به نظرم همین واکنش یعنی دهنمکی فیلم بهتر و موثرتری
نسبت به شمارههای قبلی تریلوژی اخراجیها ساخته است. اتفاقا نتیجهی برخوردِ صحیح
دهنمکی همین تلاش مخالفان او برای حذفِ اوست. در حالی که تاریخ این مملکت ثابت
کرده است که تلاش برای برخورد حذفی نتیجهای نداشته. برخورد قرون وسطایی مخالفان
دهنمکی به این معنا که «آهای مبادا بروید این را فیلم ببینید»، مبتنی بر گزارهی
متهجرینی که معتقدند کور شو دور شو، به یک معنا شروع بازی محسوب میشود که بازندهی
آن خودِ آنان هستند. وقتی انسان دستش از استدلال تهی باشد، دچار ضعف فکری باشد،
استواری فکر نداشته باشد، قادر به اندیشیدن دربارهی همه چیز نباشد، چه میکند؟ فحش
میدهد، ناسزا میگوید، و در یک کلمه تحریم میکند. و به بیاخلاقی دست میزند.
مخالفانِ کمطاقت، بیاخلاق، و معتقد به گزارهی
حذف و نابودی اخراجیهای 3 مسعود دهنمکی، که به نظر من حتی مدافعانِ اصغر فرهادی
هم محسوب نمیشوند، با یک کار نادرست جلوی نقدِ صحیحِ فیلم دهنمکی را گرفتند.
آنها اخراجیهای 3 را تطهیر کردند. و این موجبِ ناراحتی چون منی است که در این
نوشته نمیتوانم بنایم را بر نقدِ اخراجیهای 3 دهنمکی استوار کنم. چون وقتی
میبینم که با فیلم مهم و سیاسی و به قول امیر قادری صادقانهی اخراجیهای 3 چنین
میکنند، چارهای ندارم جز دفاع از حیثیت کپی-رایت و دفاع از حقوق هنرمند وطنی.
وگرنه به جای این کار میبایست نقدم را بیان میکردم و اتفاقا ثابت میکردم در همین
کار سینمایی، دهنمکی سادهلوحیهای بسیاری مرتکب شده و نتوانسته از همهی
ظرفیتهای حتی روتین کارش استفاده کند. منتها چه میشود کرد وقتی کسی تبر به دست
گرفته، ریشهی اخلاق کپی-رایت را میزند و به نوعی دارد دوباره تبر را به دیگران
تعارف میکند.
اما این همهی نگرانی من نیست. همهی نگرانی من به
رسانههای داخلی برمیگردد که سودای اخلاق دارند. ابتدا از همین فیلم دهنمکی شروع
میکنیم و سپس به یک مثالِ عینی در ساحتِ سیاست میرسیم. در آنجا نتیجه میگیریم
تقریبا به هیچ کس نمیتوان در فضای رسانهای ایران اعتماد کرد. به خبر زیر که توسط
یکی از همین سایتهای مدعی اخلاقگرایی، یعنی خبرآنلاین، توجه کنید:
«شنیدهها حاکی از آن است که نسخه قاچاق فیلم
سینمایی «اخراجیها3» به کارگردانی مسعود دهنمکی در بازار غیرقانونی عرضه
میشود.
به گزارش خبرآنلاین، در روزهایی که همه انتظار
اعلام رسمی آمار فروش فیلمهای سینمایی از سوی بنیاد سینمایی فارابی را میکشند تا
فروش واقعی آثار روی پرده سینما روشن شود، اخباری از گوشه و کنار شنیده میشود که
گویا برخی درصدد عرضه غیرقانونی فیلم جدید دهنمکی برآمدهاند.
شکل عرضه غیرقانونی این فیلم نیز مختلف است،
برخی خبرها بیانگر عرضه نسخه قاچاق فیلم در بازار دسفروشها دارد؛ یعنی اتفاقی که
برای «اخراجیها» رخ داد و به گفته دهنمکی مانع رسیدن این فیلم به فروش واقعی خود
شد. حالا خبرها نشان از آن دارد که «اخراجیها3» فیلمی که به دلیل فروش هشت
میلیاردی «اخراجیها2» در رقابتی جدی با دیگر ساخته خود دهنمکی قرار دارد با عرضه
غیرقانونی مواجه شده است.
از سوی دیگر شنیده میشود لینکهای دانلود این
فیلم در اینترنت در دسترس قرار گرفته و به تعبیری این لینکها را کسانی که مایل
نیستند فیلم دهنمکی بفروشد تهیه کردهاند.
فارغ از درستی و نادرستی این اخبار روشن است،
همواره بیش از خود فیلمهای دهنمکی این حواشی کارهای او بوده که موجب خبرسازی شده
است.»
به نحوهی تنظیم خبر دقت کنید تا به اوجِ بیاخلاقی
پی ببرید.(هر چند 4 دقیقهی بعد آنها با خبر دیگری سعی در حفظ شان رسانهای خود
کردند. اما این خبر کاشفِ رموز جالبی است:) اولا خبر را در حد یک شایعه مطرح کرده،
در حالی یافتن لینک دانلود اخراجیهای 3 کار پیشپا افتادهای است. و نه حتی شایعه،
که به نحوی دارد میگوید قرار است فیلم قاچاق شود و گویی هنوز قاچاق نشده.( و البته
چارهای نداشتند تا خبر دیگری روی سایت بگذارند تا به نوعی این اهمال را رفع و رجوع
کنند)! و بدتر از آن دارد القا میکند اگر این خبر راست بود شما هم از قاچاق فیلم
نهراسید و این کار را انجام دهید. رسانهی اخلاقنما که بارها دیده شده با جهتگیری
مشخص نسبت به بیاخلاقی در جامعه هشدار داده است، این بیاخلاقی را حتی در
سادهترین وجهاش هم منکوب نمیکند و در کمال تعجب این کار را حواشی طبیعی فیلم
دهنمکی میداند. من وقتی این خبر را در این سایت دیدم از خودم پرسیدم اگر این
قاچاق خدای نکرده در مورد فیلم فرهادی( که من میخواهم بلیتش را بخرم و در سینما
مشاهدهاش کنم) رخ میداد این سایت چگونه واکنش نشان میداد؟ چطور ممکن است یک
سایتِ حکومتی نزدیک به علی لاریجانی مردم را تشویق کند به دیدن نسخهی قاچاق فیلم
دهنمکی؟ با خودم پرسیدم مگر نه این است که با همتِ وزارت ارشاد دولت نهم بساط
فیلمهای قاچاق در این کشور برچیده شد! و مگر نه این است همهی سینماییها از
پرستویی تا کیانیان نسبت به قاچاق فیلمهای ایرانی هشدار داده بودند و پیام اخلاقی
صادر میکردند، پس چطور شده که حالا که نوبت به دهنمکی رسید آسمان تپید؟! و سایت
مدعی اخلاق، خبرش را جوری تنظیم میکند که خلق الله اگر قاچاقی دیدید اهمیتی ندارد.
با خودم گفتم اگر فیلم فرهادی، خدای نکرده کپی میشد آیا سینماگران ایرانی ساکت
مینشینند. این گونه است که به این نتیجه رسیدم گویا کسی سودای حقیقت ندارد. و در
واقع آن چه مطرح است منویات شخصی افراد است و اخلاق و این حرفها هم بهانهاند. و
در این میان، آدم از کسانی که ادعای اخلاقمداری میکنند متنفرتر میشود. البته اگر
ارزش تنفر داشته باشند!
در میانهی همین اندیشهها، و متاسفانه، بدبختانه،
از شانس بد یادِ یک خاطرهی سیاسی افتادم:
یادتان است که چند وقت پیش عدهای از اراذل و اوباش
به دختر آقای هاشمی فحاشی کردند؟ یادتان است که همین سایتهای اخلاقنما چه وا
اسلامهایی سر داده بودند؟ یادتان است علمای دینی و مراجع تقلید در این باره واکنش
نشان دادند؟ یادتان است روحانیون منزجر شده بودند؟ یادتان است نمایندهی مجلس، پسر
آقای مطهری نسبت به این کار هشدار داده بود؟ یادتان است که علی مطهری نامهای به
رییس دستگاه قضا نوشت و تاکید کرد با خاطیان برخورد شود؟ یادتان است رییس دستگاه
قضا هم از هتکِ حرمت دختر آقای هاشمی ناراحت شد؟ یادتان است که این سایتها تا چه
حد این خبر را بزرگ کردهاند؟ و یادتان است که همین سایتها از جمله خبرآنلاین در
این باره چقدر خبر تنظیم کردهاند؟
خب الحمدالله یادتان است. همین اولش بگویم که من هم
با همهی این کارهای رسانهای موافقم و معتقدم باید همان ارذل را دستگیر کنند،
حدشان بزنند و حکم شریعت مقدس اسلام را دربارهی آنان جاری سازند. اما بحثم این
است:
میدانید من، یعنی میثم امیری، فرقی با خانم فائزه
هاشمی ندارم؟ چون ایشان شخصیت حقوقی ندارند؛ چونان من. ایشان یک شخصیت حقیقی و یک
شهروند معمولی هستند مثل من. ضمنا هیچ کدام هم خانوادههایمان را خودمان انتخاب
نکردیم. یعنی این بواسطهی هوش و تلاش و پشتکار ایشان نبوده که در یکی از عالیترین
خانوادههای سیاسی بعد از انقلاب 57 حضور داشتند! بلکه کار خدا بود که او خانم
فائزه هاشمی باشد و من میثم امیری. آیا شما به من اطمینان میدهید اگر فردا روزی
کسی هم در خیابان به من فحش بدهد، نماینده مجلس که نمایندهی ما مردم است نسبت به
این توهین واکنش نشان دهد؟ آیا تضمین میدهید در این باره فرقی بین من و دختر آقای
هاشمی نباشد؟ آیا قبول دارید اگر من فقط ذرهای از نقشآفرینی خانم فائزه هاشمی را
در وقایع بعد از انتخابات انجام میدادم سیستم قضایی ایران کاری با من نداشت؟ تضمین
میدهید اگر من هم مانند خانم فائزه هاشمی میرفتم در میان معترضان به نتایج
انتخابات و البته اغتشاشگران روز عاشورا و ضد نظامهای روز 25 بهمن نظام جمهوری
اسلامی از گل نازکتر به من نمیگفت؟ آیا قبول دارید من و خانم فائزه هاشمی هر دو
شهروند این نظامیم؟ آیا قبول دارید من و خانم فائزه هاشمی در برخورداری از حقوق
یکسانیم؟ آیا قبول دارید من و خانم فائزه هاشمی هر دو خودی محسوب میشویم و جزیی از
نظام؟ آیا قبول دارید که اگر کسی به من و شما توهین کند، فردا روز مراجع تقلید و
علمای دینی از ما حمایت خواهند کرد؟
اوضاع بدتر از این حرفهاست. بگذارید مثال دیگری
بزنم تا قاعده روشتر شود.
یکی بود یکی نبود. غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود.
یک بنده خدایی بود رییس جمهور بود. یعنی رییس برآمده از رای مردمان بود. بالاخره یک
عده آدم مثلا 25 میلیون بهش رای دادند. این بنده خدا البته بچهی هیچ آدم مهمی هم
نبود. یک آهنگرزاده بود. بعد این بنده خدا، البته یک سری معایبی هم داشت. مثلا اسم
یک سری را بدونِ این که در دادگاه ثابت بشود اعلام میکرد. (البته درست است که اسم
آنها هیچ وقت توسط دادگاه اعلام نمیشد، ولی کار این بنده خدا هم زشت بود). ولی با
این وجود رییس جمهور بود. یعنی نمایندهی مردم بود. و توی کشور ایرانیا این بنده
خدا یک جوری نفر دوم مملکت محسوب میشد. یعنی خیلی از حرفهایش حکم قانون را داشت.
بعد یک روزی یک عده که از این بنده خدا ناراضی بودند از یک عالمی که گفته میشد
مرجع تقلید است دعوت کردند تا بیاید برایشان سخنرانی کند. عالم که آدم وارستهای
بود و از یک آدم مهم به نام امام خمینی اجازهی اجتهاد داشت قبول کرد که بیاید و
برای این عده سخنرانی کند. و به نوعی بگوید او هم که عالم است و مرجع تقلید است و
دانا است و آگاه به احکام شرع است، ناراضی و دلچرکین است از این بندهی خدا. عالم
آمد گفت: اصلا این بندهی خدا...
چه دارم میگویم برایتان؟ آن بندهی خدا محمود
احمدینژاد بود و آن عالم و مرجع تقلید، آیت الله آقای صانعی. ایشان در سخنرانی
گرگانشان که در وبسایت ایشان هم آمده به احمدینژاد نسبت حرامزادهگی داد.
خب. حالا سوال:
آقای نمایندهی مجلس، فرزند آقای مطهری، آیا شما به
رییس دستگاه قضا نامه زدی که توهین کنندهی به رییس جمهور حد بخورد؟ آقایان مراجع
نظرتان را دربارهی این مساله عنوان کردید؟ آقای رییس دستگاه قضا، آیا شما نظرت را
گفتی که اگر کسی به رییس جمهور مملکت نسبت حرامزادهگی بدهد حکمش چیست؟ آقای سایت
خبرآنلاین و تابناک و جاهای دیگر! شماها نظرتان را دربارهی مسالهی اخلاق در این
باره شفافسازی کردهاید؟ آیا اخلاق در ایران معنا دارد؟ آیا اخلاق میتواند در این
مملکت معنا داشته باشد وقتی توهین به یک رییس جمهور نادیده انگاشته میشود؟ آیا این
مساله برای مردم توسط خبرآنلاین تبیین شده است که حرامزاده کسی است که از رابطهی
نامشروع پدر با یک نفر دیگر به وجود آمده است؟ آیا سایت خبرآنلاین گفته است که به
عقیدهی یک مرجع دینی که تبیین کنندهی احکام شرعی و فقیه شیعه امام علی و حضرت
زهرا است، کسی که 24.5 میلیون نفر به او رای دادهاند یک زنازاده است؟ آیا کسی در
این باره گفته است اخلاق چیز خوبی است؟
به نظر شما این دوگانهگی در برخورد حاکی از حرفِ
مفت بودن اخلاق نیست؟ نشانهی استفادهی ابزاری از همه چیز نیست؟ آیا به نظر شما
سگِ لیبرال شرف ندارد به یک انسان دینی مدعی اخلاقی؟ آیا این بود انسان تراز
جامعهی اسلامی که آقای خمینی وعدهاش را داده بود؟ [...] انسانی که فرد فرهیختهی
جامعهاش میشود دانلود کنندهی فیلم روی پردهی سینما؟ و انسانی که مرجع تقلیدش
میشود کسی که یا به رییس جمهور نسبت حرامزادهگی میدهد! و یا این نسبت را قبول
دارد و به زبان نمیآورد و یا در برابر چنین نسبت ناروایی سکوت میکند؟! این بود
جامعهی قرآنی آقای خمینی؟
من میخواستم در موردِ برنامهی بفرمایید شام صحبت
کنم. اما به نظر شما رمقی مانده برای این کار؟ درست است شما در این برنامه انواع
خلقیات منفی و غربزدهی ایرانی را در یک جمع چهار نفره مشاهده میکنید. درست است
این برنامه یک آینه مناسب برای ما ایرانیهاست. درست است که میبینید انسان
لندننشین برای کسب 1000 پوند دست به هر رذیلهی اخلاقی میزند. درست است که یک نفر
آدم برای 1000 پوند حیثیت خودش را جلوی دوربین تلویزیونی نابود میکند، دروغ
میگوید، غیبت میکند، تهمت میزند، حسادت میورزد، بیانصافی میکند و در یک کلام
ظلم میکند؛ ولی وقتی در جامعهی دینیاش در این سوی آب، مرجع دینی و فکری و
حکومتیاش چنین است چه انتظاری از او داریم؟ وقتی آبشخورهای مسموم داخلی دارند عقل
و انصاف را زایل میکنند چه انتظاری از آقا و یا خانم لندننشین داریم؟! درست است
آرزو و نیلوفر و مهسا و سمیه برای 1000 پوند دعوا میافتند، ولی در ایرانِ ما، گاهی
بدونِ اجر و مزد افراد یکدیگر را به لجن میکشند. گاهی این لجنمالی برای
ریاستجمهوری توسط 4 نفر دنبال میشود، گاهی این لجنمالی در میان عالمان دینی یافت
میشود و گاهی در عرصهی فرهنگی و دانشگاهی. در همه جای این خاک زیرپاکشی و
دروغگویی بیداد میکند. و خوشحالم که من نمردم و یکی دو مورد از موارد را شفاف
بیان کردم.
===========================================
پینوشت:
1. مسعود دهنمکی دربارهی کپی شدن فیلمش مطلبی در
وبلاگش نوشته، که من سالهاست با این ادبیات مشکل دارم. بنده این نحوهی نقد را
دوست ندارم. هر چند حرفهای حقِ بسیار زیبایی در آن نهفته است. خواندنش را از دست
ندهید که واقعیتهای زیادی در آن موجود است. او اساسا به خوبی مطالب دیگران را در
مورد اخراجیهای 3 منعکس کرده. نظر امیر قادری، فرهادی جعفری و گبرلو جالب و
خواندنی است.
2. آقای خامنهای سال جاری را جهاد اقتصادی نامید.
تو را قرآن، تو را به امام حسین، تو را به هر کی دوست داری آقای صدا و سیما دست از
سر این پیرمرد بردار. آقای خامنهای یک چیزی گفت در سخنرانی مشهدش که هنوز که هنوز
است دارم میسوزم. آدم آتش میگیرد وقتی میبیند رهبر مملکت میگوید: « البته
من این نکته را حتماً تذکر بدهم؛ گاهى اوقات این شعارى که ما براى سال اعلام
میکنیم، بعد ناگهان مىبینیم همهى در و دیوارهاى تهران و شهرهاى دیگر پر شده از
تابلو، که این شعار رویش نوشته شده. این فایدهاى ندارد. گاهى کارهاى پرهزینهاى
انجام میگیرد؛ چه لزومى دارد؟ آنچه که من از مسئولین و از مردم عزیزمان توقع دارم،
این است که این شعار را بشنوند، باور کنند و دنبال کنند. تابلو کردن و در و دیوار
را پر کردن و عکس زدن و اینها هیچ لزومى ندارد. اگر هزینهاى نداشته باشد، لزومى
ندارد؛ اگر هزینه داشته باشد، اشکال هم دارد. هیچ لزومى ندارد کارهاى پرهزینه را
انجام بدهند.» به نظر شما این سخنان چه معنایی دارد جز انحطاط فکری و فرهنگی
مسوولین ما! البته مسوولین دولتی راههای جدیدتری برای به لجنکشیدن رهبری
یافتهاند. بماند!
3. حتما پیام نوروزی باراک اوباما را ببینید.
ببینید او با ما است یا نه؟! حتما ببینید. حتما.
4. منظور از استبداد در عنوان این نوشته، استبداد
فکری و فرهنگی است.
5. مطلب بعدیام در مورد جدایی نادر از سیمین خواهد
بود. وقتی آخر هفتهی بعد این فیلم را در سینما، و اگر بشود سینما آزادی، دیدم.
اصغر فرهادیِ دربارهی الی بهتر از اصغر فرهادیِ چهارشنبهسوری بود. امیدوارم این
اصغر فرهادی بهتر از دربارهی الی باشد. من قبلا در + و + دربارهی دربارهی الی
حرف زدم و در + هم
دربارهی کپی-رایت.
راستی این را هم
بگویم جایِ «فرهاد جعفری» را در «پیشنهاد میکنم» با «از جنس خدا» عوض کردم. البته
این روندِ تغییرات به صورت تدریجی گریبان حسن عباسی و رضا امیرخانی و هابیل را هم
خواهد گرفت. از ابتدا هم با همین هدف گذاشتمشان. بخش دوستان را با بخش خواندنیها
عوض کردم. از دستش ندهید. سعی میکنم لینکهای متفاوت و جالبی را بگذارم. که البته
به معنای تایید محتوای آنان نیست. همچنبن بابتِ جملهی ناورایی در موردِ علی مطهری
نوشتم و البته بعدا حذفش کردم عذرخواهی میکنم.