گذشتهها نگذشته (در اهمیّت گذشته؛ با ستایش «گذشته»ی فرهادی)
یا لطیف
پیشنوشت:
حسبالامر برادر بزرگترم حضرت حجت الاسلام شهاب مرادی، شمارهبندی مینویسم. شاید این از غمِ طولانی بودن مطالبم کم کند. آن هم در ایّامی که دوست ندارم طولانی بنویسم. چون در حال قلمزنی داستانی هستم.
بدننوشت:
1. گذشته به معنای فراموشی نیست. گذشته به معنای بییادی نیست. گذشته به معنای عبور کردن نیست. از گذشته نمیتوان عبور کرد. گذشته نقش غیر قابل انکاری در سعادت و شقاوت ما دارد. گذشته مبنای تصمیم ماست. گذشته مبنای نگاه ماست. گذشته از مقولههای تعیین کنندهی شیوهی فکری ماست. فرض کنید شما آدمِ مجرّدی هستید. آیّا ممکن است دربارهی تأثیر فرزندتان بر زندگی امروزتان سخن بگویید. این تمثیل برایتان خندهدار است. چون میپرسید چطور ممکن است اتّفاقی در آینده بر امروز من اثر بگذارد! امّا گذشته:
2. از کجا شروع کنم؟ از مکتب، از خانواده، از کشور؟ از کجا؟ از عاشورا، از انتظار، از سقیفه، از حدیبیّه؟ از ضلعهای مثلّثِ شوم؟ از لعنتهای پر احساس زیارت عاشورا؟ از بندهای هنوز دردسرساز جامعهی عزیز کبیره؟ از بخوانِ روزِ برگزیده شدن؟ از خرامان خرامان میروی سوی میدان؟ از تجسّمهای پر سوزوگداز در شبهای قدر؟ کدام اتّفاق تاریخساز شیعه هست که ریشه در گذشته نداشته باشد؟ (این قدر این تاریخ برای شیعه مهم است که دربارهی فلسفه تاریخ شیعه زیاد حرف زندهاند) مگر میتوان گذشته را فراموش کرد؟ نه تنها نباید و نمیتوان فراموش کرد که باید به یاد آورد و در یاد داشت. باید مدام گذشته را گرامی داشت. و ما چه گذشتهای را گرامی میداریم؟ مصیبتبارترین و غمبارترین و تراژیکترینشان را. و از دلِ آن حادثه یکسره خونین، عشق بیرون میآوریم و تاریخ و زندگی و آزادگی. از دلِ یک گذشته تاریک و سیاه و پر از شوکران شیعه پا میگیرد و خونِدل مینوشد و حیات مییابد. و آخرینش خونِ دلنوشی خمینی بود با یک ملّت و بالا بردن جامِ زهر و تلخکامی که او از پی آن تلخطبعی، کمربندهای محکمبستهتر شده را میدید. و فردا را.
2. از خانواده؟ تو از لحظهی اوّل تولّد در گذشتهای. با نامِ خانوادگیات برمیگردی به پیشینهای در گذشته. فیالمثل پدربزرگ پدرپزرگت مردِ بلندمرتبه و بانفوذ و باهوش و امیری بود. اینچنین تو «امیری» شدی. و گذشتِ زمان از این بزرگی و طبعسایی و بلندمرتبگی این خانواده نکاست. (به یاد بیاورد تکّهی نام خانوداگی ماری در دادگاه را) و هنوز امیریها در نظرت بلندنظرند و باهوش و غالباً دکتر و مهندس. این گذشته البته غمنامههایی هم دارد. غمنامههایی که تو دوست داری دوباره آنها را باز کنی. مانند زخمِ عمیقی که فقط کهنه و لخته میشود، ولی با گذشتِ زمان از عمقش کاسته نمیشود. این زخمها در نظرت میآید. یکی از آنها دایی ناکامت است که کیومرث نام گرفته بود و از پشتِ کوههای سوادکوه رتبهی 2 علوم سیاسی دانشگاه تهران را به سال 48 آورده بود و همان سال در بهمن مدفون میشود؛ تا اواخر دههی 40 برای تو که 20 سال بعد به دنیا آمده باشی، هنوز تلخترین گذشتهی معاصر باشد. سال پرکشیدنهای عاصیگونهی «آقا تختی»، «جلال»، «فروغ»، و از همه بدتر «کیومرث».
3. از کشور؟ کشور را که بهتر از من میدانی. میتوان گذشتهی این کشور را فراموش کرد؟ تنوّع اقوام و ایلها و فرهنگها از تهنشینی گذشته در خونِ ما خبر میدهد. فقط چشمان را ببین. در گوگل جستوجو کن. از جنوب تا شمال. از غرب تا شرق. از میانه تا میانه. همه را بیین و بسنج و عکسهایشان را در جایی مطمئن در رایانهات ذخیره کن. بعد عکسِ آدمهای اقوام مختلف ایرانی را ببر توی یک نرمافزاری که crop داشته باش و چشمها را جدا کن-نه مثل آقا محمدخانِ با غین- و به آنها نگاه کن. چه میبینی؟ در یکی قیام سربداران را میبینی و در دیگری هلاکوخان را، در یکی مادها را میبینی و در دیگری حملهی اعراب را و... گذشتهی مردمان از دلِ چشمهایشان بیرون زده، چه برسد به فرهنگ و اندیشه و ادب و اخلاق و هزار چیز دیگر. (دقیقاً مثل ایرانی بودنِ احمد و قورمهسبزیاش و مردمانِ ریشدارش و شرقی بودنی به بلندای تاریخ! فرهادی به این فیلسوفهای غربی هم در فیلم و هم در مصاحبه با تجربه به درستی نهیب زده که این قدر آینده آینده نکنید؛ مگر میتوان از روی گذشته به سادگی عبور کرد؟)
4. بدتر این که در برابر گذشته منفعل محضی. هیچ کاری نمیتوانی بکنی. نه چیزی را تغییر بدهی و نه از تلخکامیها بکاهی. هیچ. نه حتّی نمیتوانی هزینههای گذشتهات را بپردازی. جز یک ببخشید. همین. یک معذرتخواهی میخواهد تو را از گذشتهای که رنج میبری نجات بدهد. ولی آیّا میتواند؟ آیّا اعتراف و عذرخواهی توانست از بار عذابوجدان لوسی کم کند؟ آیّا ببخشیدِ سمیر توانست ماریِ اینترنشنال را راضی کند؟ آیّا این اعترافها روابط را ترمیم کرد؟ حتماً از فاجعهبار بودنِ واقعیّت کاست، ولی آیّا گذشته را گذراند؟ آیا گذشته واقعا گذشته؟
5. آیّا past یعنی گذشته؟ آیّا زبانِ ما زبانِ دقیقی است؟ آیا pass یعنی گذشتن؟ آیّا این ترجمه ترجمهی دقیقی است؟ این چه نسبتی دارد به گذشته در زبانِ ما؟ آیّا خودِ past واژهای است که بتواند معنای عامیانهی تاریخ باشد؟ آیا past یعنی چیزی که در خاطرهی ما باشد؟ اینها مهم نیست. مهم این است که بدانیم که گذشته، چیزی گذرنده و عبورکننده نیست. گذشته مانا و زنده است. به همین دلیل است که حقیر از این ضربالمثل خندهام گرفت؛ «گذشتهها گذشته»! یک حرفِ مهمل و بیمعنا و یک دستوپا زدنِ الکی و بیهدف و بیثمر است.
6. فیلم از صحنههای اوّلش نشان میدهد که گذشته و برگشتن و دوباره عقب را دیدن بیخطر و ساده نیست. آنجایی که ماری دنده عقب میگیرد با ماشین عاریتی به ماشین عقبی میزند. فیلم دربارهی این گذشتهی دردناک صحبت میکند و از خطراتش میگوید. حتمی نبودن علل وقایع و مشکوک بودنِ همه چیز، اندیشه دربارهی گذشته را سهمگینتر میکند. فیلم از این جهت که موضوعش نسبی بودن اخلاق نیست، برای من، فیلم سالمتری بود. البته نقدهایی هم به آن وارد است که آن را بهدر از تعریفهایی که ازش نکردهام، نادیده میگیرم. ولی اصلِ مطلب خودِ گذشته است.
7. فیلم را به علل مختلفی دوست دارم. ولی مهمترینش این بود که در ستایش اهمیّت گذشته بود. دربارهی گذشته بود. و این که گذشته نمیگذرد. فیلم نشان میدهد گذشتهی موجود در زندگی آدمها چطور ممکن است حال آدمها را تباه کند. فیلم آخر فرهادی از جهات مختلفی فیلم باارزشی است که منتقدین به برخی از آن جنبهها به درستی اشاره کردهاند. ولی جالبترینش برای من این بود که فیلم توانست اهمیّت گذشته و تاریخ را در زندگی انسانها نشان دهد. کاری که من در فیلم دیگری به این قدرت ندیده بودم. فیلم این قدر قوی بود که بدونِ یک فلاشبک توانست تماماً از گذشته حرف بزند و در آن سیر کند و از آن خارج نشود. فیلمِ «گذشته»، روایتِ گذشته و تأثیر گذشته در زندگی انسانها بود و قصهگو و داستانی توانست این تأثیر را روایت کند.
پسنوشت:
1. این اوّلین روایت و دریافت از یک فیلم است که در تیلم نوشته میشود. امیدوارم این آغازِ کشفهای خوبی باشد. مخصوصاً این که در کمتر از 5 روز دوبار فیلم را دیدهام و به آن بالاترین نمرهام یعنی 91 دادهام. برای دغدغههای من، این بهترین فیلمِ فرهادی بود.
2. تا آخرِ هفتهی بعد.
راستی ادبیّات تقریباً یک سره در گذشته است یا از گذشته شروع میشود. دربارهی اهمیّت گذشته در ادبیّات باید در فرصتی دیگر صحبت کنم. شاید با نوشته شدنِ یک داستانِ خوب دربارهی گذشته.
سلام
من دیگه حرفی ندارم