به نامِ مهربان
علیرضا نوریزاده، ضدِّ انقلاب یا بهتر است بگوییم ضدِّ جمهوری اسلامی معروف یک عبارتِ معروف را در ذهنم بیاعتبار کرد. عبارتی که نُقلِ محافلِ آدمهایی است که اندکی چیزی میخوانند و به آن دچارند.
«به من قال نگاه نکن، به ما قال نگاه کن.» یعنی «مهم نیست که این حرف را چه کسی زده، مهم این است که بدانیم خودِ حرف چیست؟» به نظرم این حرف، کارکردِ موضعی دارد، نه کارکردِ سراسری. یعنی شاید در جایی، به فراخورِ مطلبی، برای فروخوردن خشم در برابر مخالفی این عبارت به کار آید، ولی این که این حرف علی الاطلاق سخن درستی است، جای تردیدِ جدّی وجود دارد.
به چند دلیل:
یک؛ زمینهی فکری، فرهنگی، تاریخی گوینده بسیار اهمیّت دارد. انسان یک موجود تاریخی است، از بطن و عمقِ روزگارش سخن میگوید. انسان یک موجود منقطع از تاریخ و فرهنگ نیست. این که من به چه مناسبت دارم امروز این جمله را میگویم بسیار متفاوت است از آدمی که این جمله را در جای دیگری و در شرایطِ دیگری گفته است. این که من این جمله را ناظر به چه شرایط فرهنگی و اجتماعی میگویم، متفاوت است از آدمی که آن را در جای دیگری از تاریخ گفته است. این البته ارزش نهادن به انسان، به جایگاه انسان، به آن فرد، به بودنش است.
دو؛ ذهنِ انسان به طورِ روانی به دنبال گوینده میگردد. وقتی از بیان، حرف به میان آورده میشود، انسان جزو نخستین پرسشهایش است که این سخن را چه کسی گفته است! فرض کنید به یک اصلاحطلب بگویید: «یک بنده خدایی گفته از این که دکتر ظریف در هواپیما نهجالبلاغه خوانده خیلی خوشحال شدهام.» برای آدمِ سبز یا آدمی از رنگ دیگر، این که گوینده این جمله چه کسی باشد، واژهگشاییهای متفاوتی را به بار میآورد. اگر گوینده «احمد خاتمی» باشد، میزان اهمیّت و وجاهت این جمله در ذهنِ مخاطب فرق میکند با این که گوینده «سید محمّد»شان باشد. بسیار شده ما به واسطهی این که گویندهی سخنی آدمِ معروفی بوده است دست به توجیهگری زدهایم. این توجیهگری اهمیّت من قال و گوینده را به طور ناخودآگاه در روانِ ما نشان میدهد. به ویژه اگر آن گوینده فردِ مقدّسی باشد. اگر گفته این باشد که «زنان ناقص العقلند» یا «زنان را به مشورت نگیرید»، ما تنها به گفته نمینگریم، بلکه گوینده را تحلیل میکنیم. از آنجایی که میدانیم این گفته در نهجالبلاغه آمده است آن را تفسیر میکنیم. چرا ما این کار را انجام میدهیم؟ چون گویندهی این سخن امیرالمؤمنین است. اطّلاع پیشینی ما میگوید امیرالمؤمنین حرفِ نامعقول نمیزند. بنابراین باید گفتهی ایشان را طوری فهمید که معنای ابتدایی که از آن دو عبارت در ذهن متبادر میشود، از ساختار ذهنی ما دور شود. چرا؟ چون امیرالمؤمنین گویندهای است که سخنش سند و شخصیّتش همراه و همگام با حق است. پس حتماً جای تفسیر و تأویل و فهمِ متن به میان میآید؛ این کار را که میکند؟ روان انسان به طورِ ناخودآگاه. به طورِ ناخودآگاه ما از گفته به گوینده میرسیم و دست به تطهیرش میزنیم. کاری که البته به درستی انجام میدهیم. ولی اگر گویندهی این دو سخن خلیفهی دوّم بود ما باز چنین میکردیم؟ یا این که این روایت را به عنوانِ سندِ کوتاهنگری عُمر جار میزدیم. آیا بهتر نبود اوّلا در زمینهی فکری و اجتماعی دورانِ خلیفهی دوّم، و دوّما ناظر به شرایطی که این گفته بیان شده، و سوّماً همراه با طلبِ نیکی، متن را تفسیر میکردیم؟ پاسخ خیر است. چرا؟ چون گویندهی جمله عُمر است و برای چنین گویندهی لازم نیست چنین زمینههایی بررسی شود.
اگر عُمر، خلیفهی دوّم، دست بسته نماز بخواند، انحرافی است که به دین وارد کرده، ولی اگر امیرالمؤمنین بر اسب مالیات ببندد، ناظر به نیاز زمانه و اقتضائاتِ مسلمین چنین کاری کرده است. ما در اینجا با دو عملِ دینی روبهرو هستیم! نماز و زکات. دو کنش دینی که در بیشتر جاهای قرآن با هم آمده است. دو نفر هم دو اجتهادِ شاذ در این دو میکنند. یکی را به واسطه این که عُمر است رد میکنیم، دیگری را به واسطهی این که امیرالمؤمنین است میپذیریم. (به نظرِ من رفتار ما با هر دو درست است!)
در جایی میخوانیم: «الأَعْرَابُ أَشَدُّ کُفْرًا وَنِفَاقًا وَأَجْدَرُ أَلاَّ یَعْلَمُواْ
حُدُودَ مَا أَنزَلَ اللّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَاللّهُ عَلِیمٌ حَکِیم.» اینجا، قرآنِ کریم، آیهی 97 سورهی توبه است. چطور ترجمه کنیم؟ لُبِّ مطلب این است «اعراب کافرترین، منافقترین، و نادانترین مردمانند.»
چه کنیم؟ اگر این جمله را همین طوری از جایی میخواندیم، میگفتیم شاید یک گفتهی ناراست یا نژادپرستانه است و ازش عبور میکردیم! ولی با قرآن چه کنیم؟ قرآن است. من قالِ این گفته، خداست. به هیچ وجه هم گفتهی پروردگار نادرست نیست. عدّهای گفتهاند، منظور اعراب بادیه است. همین سخن دوباره جای بحث دارد! آیا میتوان به اعراب بادیه چنین گفت؟ اسلام بیشتر از اعراب بادیه ضربه خورده یا اعراب شهرنشین؟ آیا در میان اعراب بادیه، مجاهد و شهید و دلاور نبوده که در راهِ اسلام بجنگد؟
یکی میگوید شما بیا بقیّهی سوره را بخوان! راست هم میگوید بقیّه سوره را که میخوانی منظور این سخن بیشتر درک میشود. پس اوّلاً نه تنها باید گوینده را شناخت که باقی گفتههای گوینده را هم باید ارزیابی کرد. از این ارزیابی صحیح است که فهمِ درستِ سخن معلوم میشود. از اینجاست که میتوان به درستی سخنِ گوینده را دریافت. وگرنه اگر به همین یک جمله بود، کارِ فهمِ متن بسیار دشوار بود. کما این که همین یک آیه هم نشان میدهد که باید بیشتر اندیشید در بابِ اعراب. پروردگار چیزی برای اعراب گفته که برای هیچ قوم دیگری نگفته است.
نمونهی واضحش همین انتخاباتِ 92. برخی از حزباللهیها از کاندیدایی حمایت میکردند که شعارش هرگز یک شعار دینی یا حزباللهی نبود. او گفته بود: «باید ظرفیّتهای مردم ایران آزاد شود.» وقتی به این جمله مینگریم، به اقتضائاتش هم باید توجّه کنیم. ما در مملکتی هستیم که ظرفیّتهای مردم آزاد نشده، پس باید این مردم بند بگسلند و به میدان بیایند.
علیرضا نوریزاده هم تمام گرفتاریاش این است که «باید ظرفیّتهای مردمِ ایران آزاد شود.» یعنی مردم بتوانند آزادانه رأی و نظر و انتخابشان را بگویند و آزادانه زندگی کنند. اتّفاقاً حرفِ نوریزاده هم این است که حکومتِ ایران، زندگی را برای مردم سخت کرده است. اگر مردم تحتِ دیکتاتوری نباشند، بهترین کشور را خواهند ساخت.
ولی صفحهی دوی کیهان هیچگاه ننوشت که «آقای کاندیدا حرفِ تو همان حرفِ نوریزادهی ضدِ جمهوری اسلامی است.» چرا این حرف را نمیزند؟ روشن است. چون سعید جلیلی کجا، علیرضا نوریزاده کجا؟ ولی این دو نفر که دارند یک جمله را میگویند! پاسخ این است که تو به من قال نگاه کن و نه ما قال.
یعنی عکس این جمله در مواردِ بیشتری درست است. حتّی ما در اینباره دستورهای دینی هم داریم. خیلی روشن خودِ قرآن میگوید: «به آورندهی فاسقی» که «خبری» را میرساند گوش ندهید. یعنی دوباره، در جایی، من قال مهم شد. خیلی مهم است که این خبر را چه کسی و از چه دیدگاهی دارد در جامعه میپراکند. یعنی در مواردی، به ویژه جایی که ماقال به تبعِ من قالش اهمیّت مییابد، یافتنِ انگیزههای فرامتنی در تحلیل و داوری به انسان کمک میکند. یعنی بنا بر فرمایش قرآن اوّل ببین این خبر را چه کسی به شما میرساند.
آیا این یعنی منقال هیچ اهمیّتی ندارد؟ نه! من این را هم نمیخواهم بگویم. این جملهی معروف اتّفاقاً جملهی کابردی است. بهویژه وقتی مخاطب به کلّی گفته را ول کرده و به روانشناسی گوینده پرداخته است. به جای آن که دربارهی گفته نظر بدهد، دربارهی گوینده نظر میدهد. به کسی که به چنین انحطاطی دچار شده است باید گفت: «آقا بکش بیرون از این بنده خدا. ولش کن اصلاً کی این را گفته، ببین دربارهی حرفش چه داوری داری.»
در منطق، یکی از مغالطات مشهور همین است. میگویند: «تو حرفت اشتباه است، چون تو کافری!» این مغالطهی مشهوری است که در منطق دربارهاش بحث میکنند. اشتباه بودن حرف یا برهانی را باید با دلیل بیان کرد، نه این که با منکوب کردن گوینده سعی کرد گفتهاش را بیاعتبار جلوه داد.
این سخن به این معناست که در گفتهها هر دو جانب را نگه داشت. هم گوینده را. به سبب تشخّص، اهمیّت، انگیزه، تاریخ، دیگر نوشتهها، و غایتی که دارد و باید شناخته شود. هم جانب گفته را باید نگاه داشت. ما قال هم مهم است. نمیتوان یکسره بدونِ در نظر گرفتن اصلِ جمله، ذهنیّاتِ خودمان از مخاطب را به جای داوری منطقی غالب کنیم.
پسنوشت:
تا هفتهی بعد.