3 آبان 92: مطلب بعدی: آخر هفتهی بعد؛ فرصت نشد این هفته بنویسم. شرمنده!
یا لطیف
آیّا آیت الله هاشمی رفسنجانی دربارهی مرگ بر آمریکا دروغ میگوید؟ خیلی شفّاف میتوان گفت خیر. آیّا این نظر هاشمی با باقی نظرهای امام دربارهی آمریکا سازگاری دارد؟ خیر. نه کسی میتواند ادّعا کند هاشمی حرفی نارراست به زبان آورده و نه کسی میتواند بگوید امام موافق آمریکا بوده است. پس داستان چیست؟
این که عدّهای بگویند آقای هاشمی راست نمیگوید، با تحلیلهای علمی و مدرن درست است. دلیلش این است که حرفِ هاشمی دربارهی آمریکا -به نقل از امام- ناراست است، چون با منظومهی فکری امام و گفتمانِ «اسلام آمریکایی»اش کاملاً ناسازگار است. همان طور که خاطرهی هاشمی دربارهی «آیت الله خامنهای» از امام راست است، چون این حرفِ امام با منظومهی فکری امام سازگار است. این که امام، آیت الله خامنهای را شایستهی رهبری دانست برای نمایندگان عیجب نیست، ولی این که امام موافق حذف شعار مرگ آمریکا باشد، در همان 15 خرداد 68، در جلسهی خبرگان رهبری هم عجیب بود. یعنی اگر هاشمی همان روز این دو جمله را نقل میکرد، طبعاً نمایندگان مردم میگفتند جملهی امام دربارهی آیت الله خامنهای را میتوان پذیرفت، ولی دربارهی آمریکا را به راحتی نمیتوان پذیرفت. چون نگاه ما بیشتر از آن که به راستگویی یا دروغگویی گوینده باشد، بیشتر به هندسهی فکری امام است.
تحلیل بالا درونِ اندیشهی مدرن درست است. درون تاریخنگاری مدرن هم درست است. یعنی یک استاد دانشگاه مدرن، مانند صادق زیباکلام، میتواند ادّعا کند که آیت الله هاشمی دروغ میگوید چون حرف ایشان با مبانی فکری و خاطرهی جمعی ما از امام در تناقض است. (چون خاطرهی جمعی ما یعنی امام هزاران بار علیه آمریکا، ضدِّ اسلام آمریکایی، در تحقیر آمریکا، در توهین به آمریکا، در استکبار خواندن آمریکا سخن گفته و تازه ملّت هم هزاران بار جلوی خودِ امام چنین شعاری را تکرار کردهاند و حتّی یک بار هم امام موضعگیری نکرد.)
امّا فرض من این است که هاشمی راست میگوید. در اسلام اصل را بر برائت و راستگویی افراد میگذاریم، مگر این که خلافش «ثابت» شود. خلافِ گفتههای هاشمی تا به حال ثابت نشده یا شاید هم ثابتشدنی نباشد.
آن چیزی که برای من اهمیّت دارد نوعِ برخورد سطحی و پیشپاافتاده و ارزانِ هاشمی با امام است. نوع برخورد هاشمی با ادبیّات و گفتمان حضرتِ امام، بعد از این همه سال کوشش در راهِ انقلاب اسلامی و همراهی با امام و رهبری آن طور که مدّعای اوست، سؤالبرانگیز شده! آیّا هاشمی تا این حد به سطح نازلی از ژورنالیسم و عوامگرایی افتاده که باید برای اثبات منظومهی فکریاش دست به دامانِ روشهای پیدامسلک و متزلزل بزند؟ یعنی هاشمی آن قدر لرزان و سست شده که تنها با درستی یا نادرستی یک گفتهاش، منظومهی فکریاش خدشهدار شود یا به باد برود؟
پاسخ من به پرسشهای بالا چندان روشن نیست! یعنی من به عنوان یک «جوجه»بسیجی که توانِ درکِ یک دهمِ مجاهدتهای سردار سازندگی را ندارم، برایم سؤال شده که آیت الله اکبر هاشمی، مفسّر قرآن، یار دیرین امام، معتبرترین مسئول مملکتِ اسلامی بعد از رهبرانش در 35 گذشته، تا این حد گرفتار جریانهای رسانهای و تیترهای مطبوعههای تازهبهمیدان رسیده شده است؟!
آخرین اظهار نظر آیت الله هاشمی این است که رسانهای شدن جریان مرگ بر آمریکا به صلاح نبوده. و او گفته سایتش این کار را خودسر انجام داده است. این یعنی خودِ آقای هاشمی فهمیده که چقدر آش شور است! و جریانهای رسانهای -چه اصولگرا و چه اصلاحطلب- در چشمبههم زدنی از آقای اکبر هاشمی هیچ چیز باقی نمیگذارند. در این پروژه چپ با راست فرقی ندراد. هر دو در بیاعتبار کردن هاشمی نقش دارند و چه خوب که آیت الله هاشمی این را فهمید و چقدر اسفناک است که آقای هاشمی میگوید سایتِ او این کار را بدون هماهنگی انجام داده است. به نظرم آقای هاشمی یا اهمیّت هومپیج شخصی آدمهای سیاستمدار را نمیداند یا واقعاً نمیتواند آمریکای اطرافش را مهار کند... (آن هم در زمانهای که صفحهی فیسبوکِ ظریف از سخنگوی دستگاه دیپلماسی مهمتر است.)
گرفتاری ما همین است. گرفتاری ما این است که هر کداممان یک آمریکا در درون و یک آمریکای در بیرون و در کنارمان داریم. این آمریکا نوعی رفتار است، نوعی سلوک است، نوعی دینداری است. این آمریکا مستکبر، تمامیّتخواه، ظالم، محرّف، و بسیار بزککرده است! این آمریکا در اطرافِ مسئولینِ ما به نوعی خودش را نشان میدهد. هیچ کس از این آمریکا در امان نیست. (حتّی ولی اجتماعیِ فقیه) سادهلوحی است اگر باور کنیم مراد امام از آمریکا تنها یک جغرافیا بوده است. مهمتر از جغرافیا آنچه که در کلام امام مشهود است، مفهوم و سلوک آمریکاست. (رمان بیوتن رضا امیرخانی اوّلین بار ذهنِ من را نسبت به آمریکای مفهومی بیدار کرد!) آنچیزی است که امام از آن به اسلام آمریکایی یاد میکرد. و سخنرانِ پرشور حسینیّهی ارشاد، علی شریعتی، با کمی تفاوت، ولی با همان شاخصهها، به اسلام آمریکایی، تشیّع صفوی یا اسلام اموی میگفت.
مهم نیست امام در پنهان، و به صورت مخفی با حذف این شعار از صدا و سیما، آن هم در مقطع زمانی خاص، موافق بوده یا نه، مهم این است که شناختِ آمریکا و مقابله با آمریکا و نابودی آمریکا از بند بندِ حرفهای امام فهمیده میشود. این آمریکا، نوعی تمایل قلبی است. (این جملهای است از رمان بسیار خوب گتسبی بزرگ نوشته اسکات فیتز جرالد.) این تمایل قلبی در دل ما مسلمانها به صورتهای مختلف بروز میکند. این تمایل در هدر دادن بیتالمال توسط برخی مسئولین دولتی دیده میشود، این تمایل خبیث در رفتارهای شهری ما دیده میشود. این تمایل در صفایستادنهای ما دیده میشود. این تمایل در بیقانونیهای ما دیده میشود. این تمایل متأسّفانه از سروروی جامعهی ایرانی میبارد. اگر مردمی مرگ بر آمریکا نگویند یا به آن باور نداشته باشند، گویی میخواهند با این تمایل زندگی کنند. آقای هاشمی، مردِ بزرگِ انقلابی، با هفتاد سال سابقهی مبارزه و مطالعهی متون دینی، بهتر از هر کسی میداند که این تمایل اگر در رفتارهای آدمی پدید بیاید، باز تولید شود، تئوریزه شود، جزیی از عادتِ آدمی شود، دیگر «مرگ بر آمریکا» گفتن نوعی مناسکِ ظاهری است. باشد یا نباشد فرقی نمیکند. اگر مردم در 22 بهمن حاضر باشند برای گرفتن ساندیس یا کیک یا هر کالای دیگر، از سروکول هم بالا روند و به یکدیگر رحم نکنند، یعنی این تمایل زنده است. کسی هم به این تمایل اعتراض نمیکند، کسی ناراحتیاش را از این ناراستی ابراز نمیکند، پس در همان 22 بهمن هم ممکن است «مرگ بر آمریکا» یک شعار صوری باشد که از ده متری آسمانِ تهران هم بالاتر نمیرود و اتّفاقی را در ما رقم نمیزند.
آیت الله محترم آقای هاشمی! برای کشتن این تمایل، برای نابود کردن این آمریکا باید کاری کرد. آقای هاشمی برای منِ جوانِ ایرانی، مرگ بر آمریکا بیش از آن که یک وسیلهی دیپلماتیک باشد، یک خودآگاهی است نسبت به وضع خودم. یک هشدار است نسبت به آمریکای خودم. هدفِ اوّل انقلاب اسلامی نابودی کشور آمریکا یا دولت آمریکا نبوده و نیست، هدفِ اوّل ما تعالی خودمان است. دستشستن از کژیها و ناراستیهایی است که در جامعهی ما رخنه کرده و در میان ما مشهود است. مرگ بر آمریکا قرار است اوّلاً اتّفاقی در جانِ ما باشد نه در جانِ جهان .پس اگر مرگ بر آمریکا را به خاطر خودمان حذف کنیم، یعنی نمیخواهیم با این آمریکا مبارزه کنیم!
تنها چیزی که هنوز من را میسوزاند و اعصابم را بهم ریخته این است که آقای هاشمی سعی دارد خودِ مرگ بر چیزی گفتن را حذف کند؛ آن هم با استفاده از قرآن. اجازه بدهید بگویم با استفاده ابزاری از قرآن. متأسّفم از این که آقای هاشمی مرگ بر آمریکا را مصداق توهین و سب دانسته. واقعاً از آقای هاشمی بعید است. البته آقای هاشمی خودش جواب خودش را داده! چون در راستای حذف مرگ بر ... گفتنها، حرفی از اسرائیل به میان نیاورده است. این یعنی خود آقای هاشمی معتقد است که مسلمان برخلاف خواسته و میلش که اصلاح جهان و گسترش مهربانی است، باید جاهایی مرگ بر گزارههایی را نهادینه بکند، وگرنه هدفِ مسلمانی که تعالی جهان است محقق نمیشود. اگر آقای هاشمی معتقد باشد که مرگ بر اسرائیل گفتن درست است، از نظر منطق ریاضی، وجود دارد چیزی که آقای هاشمی با مرگ بر آن چیز گفتن موافق است. (من هم مطمئنّم آقای هاشمی با مرگ بر اسرائیل گفتن مخالف نیست). حال که چیزی وجود دارد که آقای هاشمی با مرگ بر آن گفتن موافق است، پس میتوان دربارهی آن چیز و سایر چیزهایی که شبیه آن هستند سخن گفت؛ مثل آمریکا! مثلِ اوّلین کسی که ظلم کرد در حق محمد و آل محمّد، مثل دوّمین کسی که ظلم کرد در حقِّ محمّد و آل محمّد، مثلِ سوّمین کسی که ظلم کرد در حقِّ محمّد و آل محمّد، مثل چهارمین کسی که چنین کرد و مثل یزید که پنجمین نفر بود و مثل معاویه که ظلم کرد در حقِّ محمّد و آلِ محمّد.
نتیجهی ساده: آقای هاشمی لطفاً زیارت عاشورا را از ما نگیرد. آقای هاشمی قران را از ما نگیرد. قرآن هم مرگ بر چیزهایی گفته؛ قرآن به کسی توهین نکرده و کسی را سب نکرده، ولی تا دلتان بخواهد مرگ و لعنت فرستاده. خدا کند ما جزء آنهایی نباشیم که قرآن بر آنها مرگ فرستاده... قرآن انیس سالهای زندان شما بود آقای هاشمی. قرآن را از خودتان نگیرید. اصلاً آقای هاشمی مثل روز برایم روشن است که شما به مرگ بر چیزهایی گفتن اعتقاد دارید. چون در خاطراتتان آمده که زیارت عاشورا میخوانید. چون شما مفسّر قرآن هستید. مگر میشود به مرگ بر چیزهایی گفتن اعتقاد نداشته باشید. پس لطفاً مراقب آمریکای اطرافتان باشید، همان طور که ما هم باید مراقب آمریکای اطرافمان و درونمان باشیم. منِ تازهبهانقلاب رسیده، از درونِ آقای هاشمی مطمئن باشم، از آمریکای بیرونش مطمئن نیستم. این آمریکا به وضوح و بدونِ چشم مسلّح و بدونِ بصیرت مشادهپذیر است. آقای هاشمی ما نمیخواهیم انقلابمان بیهاشمی جلو برود، به این آمریکا مرگ بگویید.
پسنوشت:
1. امام خمینی، صحیفه امام، جلد 18، ص 91: فریاد برائت از مشرکان در مراسم حج و این یک فریاد یک فریاد سیاسی-عبادی است که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به آن امر فرمود. حال باید به آن آخوندِ مزدور که فریاد مرگ بر آمریکا و اسرائیل و شوروی را خلاف اسلام میداند گفت تأسی به رسول خدا و متابعت از امر خداوند تعالی خلاف مراسم حج است؟
2. امام خمینی، پیام قطعنامه: از
خدا میخواهیم که این قدرت را به ما ارزانی دارد که نه تنها از کعبه
مسلمین، که از کلیساهای جهان نیز ناقوس مرگ بر آمریکا و شوروی را به صدا
درآوریم.
3. این دو تا خیلی تابلو بود که نوشتمشان. باید توضیح بدهم عمیقتر و ناهیجانیتر دو نوشتهی بالا را بخوانید. نکند خدای نکرده مثلاً جای آخوندِ مزدور آقای هاشمی را جایگزین کنید. اگر چنین کردید، یک بار دیگر به آمریکای درونتان نگاه کنید. باید در تطبیق خیلی دقّت کرد. آقای هاشمی به هزار دلیل آن آخوندِ مزدور نیست! به هزار دلیل! یکیاش خودِ اصلِ خاطره که سایتها و روزنامهها بیشتر از اصلش و فراتر از آن بزرگنمایی و حتّی داستان را عوض کردهاند.
4. رجانیوز و جهاننیوز و اینها نقدهایی بر هاشمی منتشر کردهاند. وجه افتراق نقدِ من با نقدِ آنها این است که آنها کینهتوزانه و از سرِ «چه خوب شد دستش رو شد» نقد میکنند. در حالی که من با منطق نماز جمعه 29 خرداد نقد میکنم. منطقی که میگوید جوانها دربارهی آقای هاشمی نباید توهّم بزنند. نباید دربارهی ایشان فکر دیگری بکنند. همزمان ما باید با هاشمی صحبت کنیم و نشان دهیم از همه بیشتر خیرخواه او هستیم. منظورم از ما؛ ما منتقدین هاشمی است.
5. هنرخانه و کتابخانه را بهروز نکردهام.
6. تا آخر هفتهی بعد.