تحقیرِ سیستماتیک
سربازی فقط خاطرهی بد نیست. فقط تحقیر نیست. فقط کوچک بودن و حرف نزدن نیست... سربازی تجربه است. تجربهای که دارم برایتان سیاهه میکنم. اگر آن بارشِ سهمگینِ روزِ اوّل نبود، از چنین رازی هم پرده برداشته نمیشد. چنین نامهای نوشته نمیشد. این هم از برکاتِ سربازی. نباید بخیل بود.
سرباز شمارهی 90 سربازی است مطّلع و با سواد. او اطّلاعاتی از معماریِ قدیمی دارد که بسیار سودمند است. به من برای طرّاحی نقشهی خانهمان بسیار کمک کرد. منظور از ضمیرِ مان در این نوشته من و شما هستیم. بله من در اینباره هم فکر کردهام. دربارهی این که فردا روز کجا قرار است زندگی کنیم و چرا؟ و آن بنا باید چه ویژگیهایی داشته باشد. این هم از حسنهای سربازیست.
اما آنچه متعجبم کرد رفتار فرمانده ستوان یکم آسا با سرباز شمارهی 90 بود. او سرباز دفتر فرماندهی است. با ایدههای معماری. با احساس. عینِ فاینمنِ خودمان. امروز ناهار مرغ داشتیم. من غذا را تقسیم کرده بودم که دیدم سرباز شمارهی 90 آفتابه به دست از داخل آبدارخانه آمد بیرون. و همین که درِ اتاق فرماندهی را باز کرد، در کمتر از سه ثانیه، فرمانده از اتاق آمد بیرون و شمارهی 90 هم با آفتابهی ارغوانیرنگی پشت سرش حرکت کرد. آفتابه از معدود چیزهایی است که کهنه و نویش فرقی ندارد. در هر صورت کهنه است. از در جنوبی گروهان بیرون رفتند. و زیر درختِ صنوبرِ قد کوتاهی شمارهی 90 آبِ داغ میریخت و فرمانده دستانش را میشست. این یک تحقیر فردیِ خاص نبود. به نظرم یک تحقیر سیستماتیک بود. شاید من ستوان یکم آسا میشدم آفتابه میدادم دست سربازم. و به قول سرباز شمارهی 90:
- با خودم گفتم اگر قرار است این کار را بکنم چرا روی این کار را برای پدرم انجام ندهم.
این هم از محاسنِ سربازی.
1. داستانِ بالا واقعیست.
2. یک اشتباهی کردم و پای یکی از مطالب سایت خبرآنلاین کامنت نوشتم. از آنها خواستم که نژادپرستی و توهین به قومیّت را حتّی در یک مطلبِ طنز هم به کار نبرند. بعد از این که یکی دو نفری به حرفم گیر دادند، ترجیح دادم حرفم را شفّافتر توضیح بدهم. ولی خبرآنلاین کامنتِ بعدیام را سانسور کرد. عجب مملکتی داریم، سایتهای مدّعی «ما دموکرات هستیم» هم بدتر از سیستم حکومتی که کلمهی سبز در ایّام 88 و جملهی زنده باد بهار را در این روزها فیلتر میکند، از سانسور و قیچی کردن حتّی یک کامنتِ انتقادی ساده هم نمیگذرد. بعد همین آقایان از ممیزی فیلمها میگویند. شما که یک انتقادِ ساده را در یک مطلبی که 500 نفر هم شاید نخوانندش برنمیتابید، چطور به حکومت گیر میدهید؟
3. تفرقه و نفرت و ایجاد شکاف بینِ مردم از سروروی سایتهای چپ و راست این مملکت میریزد. از خبرآنلاین بگیرید تا جرس و کلمه تا شبکه ایران و... این چه میراثی است که این طور دارد مملکت را نابود میکند.
4. انتخابات ریاست جمهوری نزدیک است. من سال 84 دو بار به آقای اکبر هاشمی رأی دادم. اگر الان هم آقای اکبر هاشمی بیاید، بدم نمیآید دوباره انتخابش کنم. فقط مشکل آقای اکبر هاشمی این است که خودش را دارد از بزرگی میاندازد. آقای اکبر هاشمی از استقلالِ نظرِ آن سالهاش فاصله گرفته است. یا این به واسطهی فرزندهاش است یا به واسطهی این اصلاحاتیها. امیدوارم هاشمی دهانبینِ اصلاحاتی نشود. همینها بودند که او را نابود کردند، همینها هم میرحسین را نابود کردند. هاشمی الان باهوشتر شده باشد، میفهمد احمدینژاد مهم نیست که میخواهد بر پیکرش ضربه وارد کند، مهم این است که بفهمد که ضربهی اوّل را کی وارد کرد. ضربهی اوّل را همین مشارکتیها و مجاهدین انقلاب اسلامیها وارد کردند. ضربهی اوّل را در سال 84 نه احمدینژاد که قالیباف بر پیکرهی هاشمی وارد کرد. من در متن انتخابات بودم، دقیقاً یادم است که ستاد انتخاباتی قالیباف چه هجمهای علیه هاشمی راه انداخت. رسماً به هاشمی توهین میکردند. همین آقای قالیباف دو سال بعد از هاشمی به عنوان پیشکسوت قرآنی تقدیر کرد. همین قالیباف بزرگان بزرگان راه انداخت. و بعد همین قالیباف آمده با حداد ائتلاف کرده است. هاشمی باید بفهمد تنها کسانی که در رقابت با او صادقانه بازی کردند احمدینژاد و میرحسین بودند. هاشمی بدجوری گرفتارِ دامِ اصلاحاتیها شد. به قول رادیو فنگ آن چیزی که برای اصلاحاتیها مهم است بازگشتِ اصلاحات به صحنهی سیاست نیست؛ بازگشتِ اصلاحطلبان به صحنهی سیاست است. امیدوارم هاشمی این را بفهمد. من اوّلین پیام انتخاباتیام این است که هنوز میتوان به هاشمی فکر کرد. ولی فقط به خودِ هاشمی. نه حتّی گزینهای که موردِ تأیید او باشد. دوّّم این که اگر انتخابات یک نامزد داشت، و آن نامزد قالیباف یا یکی از آن اعضای هیأت سهنفره بود، رایتان را سفید توی صندوق بیاندازید. مملکت را دستِ اینها ندهید.
5. مطلب بعدی را هم انتهای هفتهی بعد مینویسم.