یا لطیف
دنیا محلِّ گذر است؛ نه به این معنا که فقط جایی به اسمِ «دنیا» میرود و تمام. این گزاره تنها ناظر به رفتن یا از بین رفتن یک مکان یا یک حالتِ جسمانی نیست. دنیا محلِّ گذار است؛ یعنی این حرصوجوشهای دنیا، این چالشهای دنیایی، این موهای سپیدکرده، این ریشهای سیاه نگه داشته شده، این عنوانهای درهم آمیخته شده، این عینکهای ریملس شده، این مشتهای گره کرده میروند و میگذرند. و اگر همهی این ویژگیهای فیزیکی یا شیمیایی یا شخصی تنها برای رسیدن به میزی، شهوتی، و ثروتی باشد، نه از تاک نشانی ماند و نه از تاکنشان.
انتخابات هم یکی از این مناسبات دنیایی و عرفی ما آدمهاست. ما آدمها که آن قدر ستم کردیم در حقِّ اولیا، آن قدر جفا کردیم در حقِّ صلحا، آن قدر سخت گرفتیم بر انبیا، که محرومیم از نعمتِ ولایتِ پرتوآفرینِ مستقیمِ امام معصوم. آن چنان که دور ماندهایم از تلألو نورِ مستقیم آفتاب و با رأفتِ الهی شدیم مشمول در ظلِّ نور آفتاب پسِ ابر. و این ابر چیزی نیست جز جهلِ ما و غفلتِ ما و نادانیِ ما...
من نمیگویم انتخابات بد است یا این مناسباتِ دنیایی نادانی است. هرگز. بلکه میگویم حال که چارهای نداریم جز تن در دادن به مناسبات دموکراتیک و گریزی نیست جز انتخابِ عرفی از میانِ آدمهای معمولیِ شبیه به خودمان، چرا باز از گرمای وجودِ امام معصوم بهره نمیگیریم؟ چرا از آفتاب پشتِ ابر را به کسوف کامل بردهایم؟
چرا حرفِ دین را نمیزنیم؟ برادران، خواهران، رفقا، عزیزان، متدینین، بیدینان، سکولارها چرا از مبانی، از زیر ساخت، از ساحتِ تفکّریمان حرفی به میان نمیآوریم؟ چرا میترسیم از رأی نیاوردن؟ چرا هراس داریم از دیده نشدن؟ چرا این قدر دیپلمات شدهایم؟
من امروز مناظرهی انتخاباتی با تمِ فرهنگی بین حجت الاسلام شهاب مرادی و آقای دکتر گیلآبادی را دیدهام. حتماً برایم جالب بود که ببینم شهاب مرادی که خو کرده با منبرها، گریه کرده با روضهها، خندان با لطیفههایش بوده و هستم، چگونه میخواهد من را به نفع قالیباف استحمار کند. با این پیشفرض سراغِ این برنامه رفتم. و در دلم میاندیشیدم بالاخره او هم آمده تا عمری اعتبار و آبرو و حیثیّتش را بریزید پای نامزدی که بارها به او انتقاد کرده و میکنم. شهاب مرادی چرا میخواهد همهی نگاههای امیدوار هزاران دانشجوی مجرّد و متأهل بهره برده از کلاسهایش را پای قالیباف خرج کند؟ همهی آن انگشتهای جویده شدهی دخترِ لرزانِ دانشگاه تربیت مدرس، قرار است اسمِ قالیباف را به اعتبار شهاب مرادی بنویسد؟ همهی امیدها و بیمها و همهی حسابهایی که من و دوستانم برایش باز کرده بودیم چه؟ شهاب مرادی قالیبافی شد در مملکتی که هنوز احساسی است و آرایش مبتنی است بر احساسات! زئوس تو هم؟
از یونان باستان همهی چراغهای هشداردهندهام روشن شده است. شهاب مرادی را بین انتخاب بین قالیباف و دین میدیدم. شهاب مرادی را بین همهی سخنانِ دینی و راهنماییهای عبادی-اجتماعی و در مقابل جهتگیری به نفع یک سلیقهی سیاسی میدیدم. (با این پیشفرض که هیچ سلیقهی سیاسی در ایران، کامل نیست؛ نه هیچ سلیقهای حزبِ الله است و نه هیچ سلیقهای حزبِ شیطان.) شهاب مرادی را در آزمون آیههای اوّلیهی سورهی عنکبوت میدیدم؛ با نگرشی منفیتر! که مثلاً سرانجام خیّاط تو کوزه افتاد!
به شهادتِ نوشتههای پیشینم قطعاً من رأیام قالیباف نبود، الان هم معلوم نیست رأیم ایشان باشد. واقعاً معلوم نیست. نمیخواهم فیلم بازی کنم. هنوز کفهی قالیباف در ذهنم سبکتر است از افرادی دیگر. ولی با نمایندهاش حال کردم. همین.
دغدغههای مقطعی انتخاباتی وقتی شیفت پیدا کند به دغدغههای دینی، یعنی طرف توانسته مجذوبم کند. رویکردها به جای این که مردم چه میپسندند، انتقال پیدا کند به گرهگشایی به سبکِ دینی و قرآنی، حال میکنم. وقتی روحانی دوای تلخ را به شیرینی سکرآورِ مقطعی تریجیح میدهد کیف میکنم. و آقای شهاب مرادی به عنوان یک روحانی، یک ملبّس به لباسِ امام صادق، از یک حقیقت دفاع کرد.
حرفهای شهاب مرادی همان حرفهایی بود که در هیأت شمسآباد نقل کرده بود. اگر شهاب مرادی در آن شب در یک جمع کوچک چند نفره گفته بود که «عبارت قول مومن حجّت است برای هتلدار جهت پذیرش کافی است»، تکرار دوبارهاش در برابر دیدگان چند میلیونی برایم نشاطی دینی داشت. سماعگونه بود حالتم وقتی دیدم روحانی اجتماعی و تلویزیونی، مبانی و ریشههای حرفهایش تابعی از متغیرهای دینی است و نه تابعی از متغیرهای انتخاباتی.
شاید تأیید این که ما هم نمیخواهیم به زور مردم را مسلمان کنیم، چند صد هزار رأی به سبدِ قالیباف اضافه میکرد. امّا روحانی مکتبِ آیت الله مجتهدی و شاگردِ خارجِ رهبری، خودش را هرگز وارد این دست پیچیدگیهای شیطانی نمیکند. گلویش و ستون فقرات و سینهاش را صاف میکند و صاف توی چشم مخاطب نگاه میکند و میگوید من میخواهم تو را مسلمان کنم. من میخواهم جامعهام جامعهی اسلامی باشد. من دغدغهی دین دارم. اصولاً آخوند یعنی همین. یعنی کسی که نه با زور بازو و اجبارِ باتوم، که با زور عقل و دلیل و با زور تمنّا و خواهش و اجبارِ نگاه و لحن و داستان میخواهد بگوید مردم اسلامی زندگی کنید. آخوند با همهی زورش، نه زور جسمی یا اجبار فیزیکی، ولی حتماً با همهی توانش میخواهد و باید مردم را مسلمان کند. و او گفت من نمایندهی قالیباف نیستم، نمایندهی لباسِ خوشرنگ و ریشِ خوشتراشی هستم که از آن قالب با شما صحبت میکنم.
حجت الاسلام مرادی هرگز از قالیباف دفاع نکرد. شاید بحثِ تراکمها دامی بود که در آن بیافتد و واردِ یک دعوای بیحاصلِ رسانهای شود. ولی او در دام نیافتاد. حتّی با بیاعتنایی از تضادِّ سنّت و مدرنیته که یک دروغ و اولویّتِ به طور کاذب مطرحشده است، عبور کرد. به این پرداخت که باید دولتِ دینی داشته باشیم نه دینِ دولتی. یعنی باید با سازوکارهای دینی، با اصولِ دینی، با روشِ دینی، با آخوندِ دینی مسجدمان، مدرسهمان، جامعهمان را اداره کنیم. راه این وسط مردم است. راه سپردنِ امور به دستِ مردم است. چون حتماً مردم ما حتماً ظرفیّت دینی بیشتری از دولت دارند.
زدنِ مصرفگرایی، زدنِ تجملگرایی، زدنِ شتابزدگی، همه ناظر به آن روشهای دینی است. روشِ دینی در کنار نماز استعانت میطلبد از صبر. روش دینی یعنی استفاده از دستمال تمیز. دستمال کثیف یعنی عجله و شتابزدگی. دستمال کثیف یعنی دروغ و ریا و غیبت.
وقتی آقای مرادی ظاهر مردم را میزند، به باطن مسئولین هم توجّه دارد. و قالیباف هم جزیی از این مسئولین است. (البته این نشان دهندهی باطن کلاسهای تفسیر قرآن ما هم میتواند باشد. که این نقدی است دگر که باید در فرصتی دیگر مطرح شود). وقتی آقای مرادی به دینِ مردم و روشهای درست توجّه میدهد، ناظر به برنامههای یک فردِ خاص نیست، بلکه ناظر است به تتبعات فقهی و دینی خودشان.
مرادی به درستی راه حلهای فرهنگی را از نامزدِ موردِ علاقهاش دور کرد به نفع روشهای دینی و اصول مذهبی. انحصار برنامهها را توسعه داد تا مسئولیّتهای دینی و فقهی. این یک کار مهم است. خیلی مهم است این که شما بگویید این برنامهی من است تا در نسبت با آن بگویید این برنامهی فقه و دین است. و خلّاقیّت از همین اینجا شروع میشود. وقتی شما انحصار را از روی یک کاندیدا بردارید و آن روشها متبّع از همهی ظرفیّتهای فرهنگی کنید، خلّاقیّتهای مردم را شکوفا کردهاید. (نگاه کنید به تکّهی فوقالعاده از روی دست هم نوشتن مسئولین). وقتی مقوّمهای برنامههای دولتی، ظرفیّتهای هنرمندان و فقها و سیاستمدران باشد، یک دولت موفّق خواهیم داشت. مشکل برنامه نداشتن نامزدها نیست، مشکل منحصر بودنِ برنامهها است. ولی در سخنان شهاب مرادی، هیچ انحصاری دیده نمیشد. چرا که هیچ جا نگفت این برنامهی قالیباف است و همین باید اجرا شود و لا غیر.
و اضافه کنید به همهی اینها انتقادهای اجتماعیِ درست. انتقادهای مردمشناسانه که اتّفاقاً مردم را ناراحت نمیکند. این عالی بود. من این برنامه را دوست داشتم چون شهاب مرادی برعکس همهی نامزدها فقط دولت را مقصّر نمیدانست. این نوع نقد در دورانِ انتخابات خطرناک است. این که شما بگویی ما مردم هم خیلی جاها مقصّر هستیم.
خندهدار اینجا بود که گفت من از قالیباف این انتظار را دارم. این جور تبلیغی است؟ ولی شما از دیدِ دینی نگاه کنید. از دید دفاع از یک حقیقت مطلق. از این دید، فقط از جلمهی آخر شهاب مرادی میشد فهمید که این دارد به نفع قالیباف تبلیغ میکند. امیدوارم قالیباف تلاش کند که بیانش را شبیهتر کند به حاج آقا شهاب. دوستی او با شهاب مرادی برایم فوقالعاده امیدوارکننده است. انشالله که از این فرصت استفاده کند. امیدوارم از این ظرفیّت گفتمانی و این حرفهای مبنایی استفاده کند. چون ایشان نمایندهی قالیباف است، چنین امیدواری دور نیست.
شاید حجت الاسلام شهاب مرادی از این همه تعریفها ناراحت باشد. من کمی ذوقزده هستم شاید. ولی حاج آقا شهابِ عزیز! شما در این انتخابات از عنکبوت عبور کردهاید، اوایل مؤمنون هستید. شاید هم اوایل حشر... ای همهی ایرانیان، ای همهی ایرانیان به هر کس و دینی اعتقاد دارید، لعنت صهیونیستها را فراموش نکنید؛ با خواندنِ سورهی حشر.
پسنوشت:
1. هر گونه برداشت آزادی از این نوشته مجاز است و همین طور هر نوع دخل و تصرّفی. فقط اگر چنین کردید بنویسید برداشتِ آزادی از این نوشته.
2. من سعی کردهام در این نوشته تا آنجایی که امکان دارد از ظرفیّت گفتمانی اسلام و حضور اجتماعی اسلام دفاع کنم. و دوست دارم قالیباف از آقای مرادی بیاموزد. از این که دین اسلام را وارد گفتمان کنیم و از آن راه مشکلات را حل کنیم.
3. و امّا مناظرهی دوّم که حمید از من خواسته بود چیزی بگویم:
ببین حمید جان، مناظرهی دوّم به مراتب مناظرهای ضعیفتر، سردتر، و آمفوترتر از مناظرهی اوّل بود. مناظرهی دوّم شبیه جدلها و بیموضوع بودنهای بحثهای خودمان بود. همین که هر کداممان یک چیزی بگوییم و هر کس دیگری در اطرافِ آن حرفِ ما متلکی بیاندازد و تازه از موضوع دور شود. سؤالهای مناظرهی دوّم سؤالهایی بیروح و بیارتباط با جامعهی ما بود. مرتضی حیدری که مناظرهی اوّل را که حائز برخی استانداردها بود اجرا کرد، نباید این خفّت را به خود میخرید که این نمایش سرد و بیمزه را اجرا کند. مناظره حتّی از حدّاقلهای پویایی به دور بود. اگر جلیلی بحثی با روحانی داشت، این بحث در ساختار صلبِ مناظرهی از بین رفت. از دلِ این مناظره چیز زیادی بیرون نیامد. معلوم نشد عارف فرق بین رمان و داستان را میداند یا نه! معلوم نشد جلیلی فرق بین حاج منصور و مدونا را میفهمد یا نه! معلوم نشد قالیباف فرق بین فرهنگِ مسجدی با فرهنگ مسجدسازی را میفهمد یا نه. منظورم این است که دانش و هوش فرهنگی نامزدها به آزمون گذاشته نشد. وقتی کسی محک نخورد، چطور میتوان دربارهی تواناییهایش صحبت کرد. من از کلِّ آن مناظره بحث جلیلی و مثالش از فیلم تنهای تنهای تنها و همین طور بچّههای آسمان را پسندیدم. تازه جلیلی که یک آدمِ مطّلع مثلِ وحید پشتش است، اسم دو فیلم از سه فیلم را ناقص گفت. مطمئن باشد باقی هم همین طور هستند. جلیلی هرگز لحن و زبانِ تبلیغاتی ندارد. او باید این طور میگفت: «آقایان شما اصلاً فیلم تنهای تنهای تنها را دیدید؟» این دست پرسشگری همراه با متلکگویی در سخنان جلیلی نبود. با این وجود نقطه عزیمت جلیلی که در راستای آزادسازی ظرفیّتها بود از همه بهتر و ساختارمندتر گفته شد. به نظر من جلیلی آدم ظاهرساز یا مردمفریبی نیست. جلیلی همینی که هست نشان میدهد. جلیلی و حدادعادل برایشان رأیآوری مهم نیست. برایشان دفاع از انقلاب اسلامی و تأکید بر این راه سخنشان است. چه رأی بیاورند و چه رأی نیاورند. در این مناظره ولی حدادعادل نتوانست مشکل امروز ما را بشناسد. اشاره به نقاطی کرد که در آن نقاط قالیباف آدم اجراییتر و قویتری است. با وجود این که منظر فرهنگی قالیباف عالی نبود، ولی حائز نکاتی بود که میتوان با مشاورهای خوب مثل شهاب مرادی آن را اصلاح کرد و سامان داد. یعنی قالیباف آدمی هست که بتواند به عنوان بازوی اجرایی حرفهای جلیلی عمل کند یا جلیلی آدمی هست که بتواند مشاورهها و جهتهای فرهنگی درست به قالیباف بدهد. این خیلی مهم بود. نه جلیلی قالیباف را نقد کرد و نه قالیباف جلیلی را. چون بحث هر دو ناظر به تولید منزلت بود. قالیباف گفته پای کار است و حاضر است چنین کند و جلیلی اتّفاقاً در این حوزه با برنامه نشان داد. بعد از این مناظره و پس از صحبتهای دیروز آقای شهاب مرادی، ترکیببندی رأی من تبدیل شد به جلیلی، قالیباف، رضایی، روحانی، عارف. (طبق گردش نخبگان من هرگز به ولایتی و حدادعادل و غرضی رأی نخواهم داد.) قبل از این قالیباف بین روحانی و عارف بود. ولی دروغ چرا در ساختار رأی دادنم او بالا آمد. ولی هنوز جلیلی انتخابم است تا ببینیم امروز چه میشود. شاید امروز یکی آمد گفت من برای آزادسازی ظرفیّتهای ملّت چنین برنامه و سازوکاری دارد. به نظرم باید گفتمانی رأی داد. در رأی گفتمانی ناظر به شرایط موجود، جلیلی نزدیکتر به انقلاب اسلامی و آرمانهاش است. ولی مناظرهها در شأن انقلاب نیست. در مناظرهی فرهنگی، صداوسیما و مشاورهای نامزدها و خودِ نامزدها نمرهی مردودی گرفتند. نمیدانم چرا نسبت به آن ساختار خوب مناظرهی اوّل عقبنشینی کردند.