تی‌لِم

روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری
  • تی‌لِم

    روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری

مشخصات بلاگ
تی‌لِم
بایگانی

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انتخابات» ثبت شده است

یا لطیف. 

پیش‌نوشت

جلسه‌ی دیدار دیروز با مخاطبانِ وبلاگ به خوبی و با شور برقرار نشد. ولی تجربه‌ی خوبی بود. من دوست داشتم در این دیدار با مخاطبانی که تا به حال ندیده‌ام، صحبت کنم. که میسور نشد. تنها دشتِ دیروزم آشنایی با دوستِ  علی رحیمی‌پور بود که خواننده‌ی وبلاگم نبود، ولی پیوندِ دوستی بین ما برقرار شد. و همین طور بحثی و ان قلتی و گفتم‌گفتی. دیروز من، جلیل، فردین، حیدر، علی، و دوستش درباره‌ی انتخابات صحبت کردیم و به نتیجه‌ی روشنی هم نرسیدیم. 

دوست داشتم حضرت حجت الاسلام آقای شهاب مرادی هم دیروز به ما می‌پیوست که نشد. شبِ قبلش با او صحبت کرده بودم، ولی حاج آقا گفت که نمی‌تواند بیاید. هم از نظر زمانی بدموقع است، نزدیکی به انتخابات و شب میلاد و این‌ها، و هم شبش باید برود چیذر سخنرانی. 

امّا خبری از خوانندگان ناآشنای وبلاگ نبود. و دوستان خفیّه‌خوان هم‌چنان بر من پیروزند. بحثی هم در وبلاگ درگرفت که شاید حضور برخی از دوستان آن بحث را روشن می‌کرد. که نشد.

حقیر درباره‌ی حضور با نامِ مجازی، یا نامِ حقیقی کوتاه شده در وبلاگ نکته‌هایی دارم که شاید زمانی آن‌ها را بیان کنم. کوتاه‌شده‌ی حرف‌هایم این است که در فضای مجازی هم باید با نام حقیقی حاضر شد. نوشتن ناقصِ اسم، یا استفاده از لقب‌ها، اسم‌مستعارها، یا تخلّص در این فضا نه تنها پسندیده نیست که مذموم است. یعنی نه نوشتنِ «میثمِ» خالی نشان دهنده‌ی هویّتِ من است و نه نوشتنِ «امیریِ» خالی.

بدن‌نوشت

به کی‌ رأی بدهیم‌ها تا به امروز ناظر به معیارهای دموکراتیک و عرفِ سیاست بوده و تا فردای انتخابات چنین خواهد بود. و درستش هم همین است. ولی...

ولی رأی دادن از مقوله‌های فاهمه‌ی جناب کانت است. انتخابِ یک نماینده یا کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری در درونِ انسان، تئوریزه شده از همه‌ی اصولِ دینی، کتاب‌های خوانده شده، فهمش از خدا و قیامت و امیرالمؤمنین، آیزوایدشاتِ کوبریک، مارمولکِ تبریزی، قهقه‌های اخراجی‌های ده‌نمکی، تحریرهای حاج محمود کریمی، غلت خوردن در خاکِ طلاییه، بالا انداختنِ گروکِ 27 درصد با دستانِ نامرئی آدم اسمیت در پهنه‌ی نرمِ ربای بانکی، خیره خیره نگاه کردنِ به دست‌های در هوا لرزانِ سید علیِ رهبر؛ یک دست لرزان‌تر از دیگری و یک دست مسلّط‌تر از آن یکی، خودنگری‌ها و منم منم کردنِ هاشمیِ مصلحت‌ نظام در بیانیّه‌ی آخرش، خِر خِر کردنِ کف‌آلود و خاک به دهان آورده‌ی مشاییِ درسِ حوزه‌نخوانده‌ی بی‌سوادِ رسوازده‌ی ازهم‌پاشیده‌ شده‌ی لگدزن، بی‌تدبیریِ شورای نگهبان در ندیدنِ مصلحت‌ها نظام و در فهمش از جمهوری اسلامی، بالاوپایین پریدنِ بی‌بی‌سیِ و وی‌او‌ای، کلاس‌های کنکور محمّد علیِ نیرینِ عزیز، منبرهای حاج آقا شهاب، نگاه‌های آقا مجتبی، اصولِ عقایدِ علّامه‌ی عمّار (که واقعاً عمّار خیلی هم لقبِ بدی برای آقای مصباح نیست؛ از سکوت در سقیفه تا روشن‌گری در جمل و صفیّن و نهروان، و باز درگیرِ بحث‌های بی‌فایده شدن در جاهایی به شهادتِ حکمتِ 405 نهج البلاغه‌ی مولا و آقای مصباح در بهترین حالت عمّار است)، مریمِ دی‌جی‌ای که مجبور شدم شبِ وفاتِ پدربزرگم در خودریی در نیمه‌شبِ جلگه‌ای گوشش بدهم، تا همه‌ی گناهان و تقصیرها و نیکی‌هاست. رأی دادنِ ماحصلی از همه‌‎ی زندگی آدمی‌ست. از همه‌ی نشیب‌وفرازهایش و از همه‌ی تنگناهایش. 

دلیل‌ها بعداً به وجود می‌آیند. به زور به وجود می‌آیند گاهی. مثلِ شکمِ کارنکرده‌ی یبوستِ مزاج‌زده‌ی صفرافزوده که به زور، تفاله‌ی غذا را پرت می‌کند تهِ خلآ. دلیل‌ها گاهی به زورِ تولید می‌شوند. با عرق‌ریزی. با شب نخوابی. با کلّی فکر و استنتاج. این همه تلاش در تولیدِ دلیل، صرفِ فلسفه می‌کردیم، جای قطرِ چند متری بایگانی کاغذِ دین، اکنون پویایی در فکر داشتم و قلمی در سیاست. و این حال و روز سیاستِ ماست. حال و روزِ اتاق‌های فکرِ ماست. و آن...

و آن نهایتِ فهمِ کاندیدای ماست از انقلاب اسلامی؛ پراید. چه ذوقی هم می‌کند. و دوستان چه شعفی دارند. همین بسیجی‌های ساده‌لوحِ کف‌آفتاب ندیده‌ی بدن‌نخورده. که تا دل‌تان بخواهد به جای بدن، بَدل خورده‌اند.

این آخرِ کاندیدای ماست، با پای شَل غزل‌خوان و خرامان راهیِ قم می‌شود. به اشتباه و با فهمی کج و فکری بسته، دستِ جوادی آملیِ مفسّر را می‌بوسد. کاندیدای ریاست جمهوری که دستِ جوادیِ آملی را ببوسد، عجیب آدمِ گم و ناراحت و اشتباهی باید باشد. این آدم چطور سیاست خارجی را اداره می‌کرده؟ و بعد سراغِ علّامهِ عمّار را نمی‌گیرد. نمی‌دانم. هر جوری بود با مصباح دیدار می‌کرد. این حدّاقل کارِ دیپلماتیکی است که می‌توانست انجام بدهد. 

و این کاندیدا درست حوزه را نفهمیده و برخوردش با حوزه در صحبت‌هایش چندان عالمانه نبوده. از جمله‌اش به سولانا هم می‌توان این ذوق‌زدگی را فهمید. 

ببینیم این کاندیدا که این طور می‌شلد در فکر و صحبت و فهم؛ چه خواهد کرد. 

و این جلیلی زده‌های بسیجی از او هم بدترند.

من به جلیلی رأی می‌دهم. تا بینیم.

پس‌نوشت: 

این نوشته رونمایی بود از گزینه‌ی انتخاباتی من. هر چند سعید جلیلی از احمدی‌نژادِ 8 سال پیش خیلی عقب‌تر است.

1. منظورم از لگدزن در موردِ مشایی این است که مشایی دارد لگد می‌زند به همه‌ی خدمات احمدی‌نژاد. 

تا انتهای هفته‌ی بعد که بیشتر حرف می‌زنم. فرصت به‌روز رسانی هنرخانه و کتاب‌خانه را ندارم.

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۰۸
میثم امیری
جمعه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۲:۲۴ ب.ظ

به کی رأی بدهیم 3- تبلیغات

یا لطیف

پیش‌نوشت:

دوست دارم روز شنبه یا یکشنبه تحلیل بنویسم، با علمِ به این که چه کسانی در این انتخابات شرکت می‌کنند. ما کشورِ عقبی هستیم متأسّفانه. درستش این است که دستِ کم یک ماه مانده به انتخابات بدانیم چه کسانی قرار است در انتخابات حضور پیدا کنند. وسطِ ثبت‌نام هستیم و هنوز دیدِ واضحی از این مسأله نداریم. 

بدن‌نوشت: 

1. اصلاحات: هنوز این جبهه نتوانسته است به کاندیدای معلومی برسد. اوضاع در این یکی دو روزه پیچیده است. از نظر کار تبلیغاتی اصلاحاتِ امروز از 88 عقب‌تر است. دلیل این ضعفِ تبلیغاتی، تشکیلات نداشتن و باور نداشتن به فرایندهای دموکراتیک است. غلبه‌ی شیخویت و فردمحوری در این جبهه، آن‌ها را از داشتن سمت‌وسوی تبلیغاتی صحیح باز داشته است. رنگِ سبز که نمادِ کاندیدای از مدافتاده‌ی دوره‌ی قبلی آن‌ها بوده، الان به مصطفی کواکبیان رسیده است، ولی خنده‌دار این‌جاست که حتّی خودِ کواکبیان هم نمی‌داند که صددرصد تا روز انتخابات در صحنه هست یا نه. ممکن است همین فردا خاتمی ثبت‌نام کند و این رنگ دست‌به‌دست شود. ناتوانیِ تشکیلاتی در جبهه‌ی اصلاحات به قدری بالاست که آشفتگی تبلیغاتی در این جبهه. شعار حسن روحانی «دولت تدبیر و امید» است. شعار انتخاباتی‌اش همراه شو با فصلی نو است. روحانی درباره‌ی موضوعاتی هم سخن گفته است که یکی از آن‌ها گرانی است. برخی از این توضیحات به سه سطر هم نمی‌رسند. یک برنامه و سایت تبلیغاتی بسیار لاغر و ضعیف. دکتر عارف دولتش را «دولت معیشت، منزلت، و عقلانیت» نامیده است. متأسّفانه دکتر عارف کار تشکیلاتی را ایجاد جامعه‌ی تک‌صدایی می‌داند. نمی‌دانم ایشان با این سطح پایین از سیاست‌ورزی و اندیشه، که توانِ‌ فهمِ تکِ صدایی را ندارند، چطور می‌خواهند پیشرو یک دولتِ‌ با شعارهای مدرن باشند؟ تا زمانی که درکِ‌ جبهه‌ی اصلاحات این باشد که برای مسائل کشور هفته به هفته به قم سفر کند و با مراجع دیدار کند، حال‌وروزشان درست نخواهد شد. این‌ها به قول فرهاد جعفری دموکرات‌نما هستند. ضمن این که نمی‌دانم دکتر عارف، با دنبال کردنِ‌ مدلِ‌ ترکیه برای ایران، دقیقا چه برنامه‌ای در سر دارند. قسمتِ  مواضع دکتر در سایتش بسیار کم‌محتوا و طنز است. و چرا دکتر عارف از این که طرف‌دار مدل ترکیه است، به صراحت سخن نمی‌گوید. تا کی لاپوشانی و مخفی‌کاری! این‌ها که شعارشان شفافیّت اطّلاعات است، چرا حتّی برنامه‌های خود را صریح اعلام نمی‌کنند و جریان‌شان را؟ نمی‌دانم دکتر کواکبیان از کی رنگِ  انتخاباتی خود را سبز انتخاب کرده، ولی این انتخاب در سایت‌شان چندان بروز ندارد. دکتر کواکبیان در سایتِ‌ رسمی‌اش هیچ شعار مشخّصی را دنبال نکرده و تنها با سخنرانی‌هایش این سایت را به‌روز می‌کند. وضعیت کاندیداتوری خاتمی و هاشمی در هاله‌ای از ابهام است. 

2. اصول‌گریانِ تحوّل‌خواهِ‌ ولایی: این‌ها سه نماینده‌ی اصلی در انتخابات دارند؛ قالیباف، رضایی، ابوترابی‌فرد. گروهِ سه نفره‌ی حداد-ولایتی-قالیباف به هر نتیجه‌ای غیر از قالیباف برسد ضرر کرده است. امّا قالیباف هم برنامه و شعار انتخاباتی مشخّصی ندارد. آشفتگی این‌ها دستِ کمی از اصلاح‌طلبان ندارد. ابوترابی فرد که اصلاً سایت ندارد و خیال خودش را راحت کرده و احتمالاً‌ مردم آدمِ‌ بی‌شعار و برنامه را بهتر انتخاب می‌کنند. همین طور سعیدی‌کیا هم سایت ندارد و دست ما بر زمین است. دکتر محسن رضایی سایتِ‌ نسبتاً بهتری در قیاس با باقی دارد و البته برنامه و شعار مدون‌تری. ولی جای نگرانی و تأسّف جدّی است که محسن رضایی می‌گوید دوران ائتلاف‌های سیاسی به پایان رسیده است. باید با طنز تلخی گفت امیدواریم نظریه‌پردازانِ‌ علوم سیاسی بیایند و در مکتبِ  سردار ما زانو بزنند که نظریّاتِ جدید بیرون می‌دهد. چه سیاست‌مدرانِ‌ عقب‌مانده‌ای داریم ما! خدا آخر و  عاقبت ما را ختم به خیر کند. (نظر دکتر رضایی درباره‌ی ائتلاف‌ها و یکبارچگی حزبی و سیاسی در همه‌ی کشورهای پیشرفته چیست؟ حتماً آن‌ها عقب‌افتاده و از تاریخ جا مانده‌اند و این ماییم که از همه جلوتریم!) ببینیم «دولت فراگیر جامعه‌ی امید» به کجا می‌رسد. البته اگر این ترکیبی که آقای رضایی درست کرده‌اند درست باشد! سایت علی فلّاحیان خداحافظی فرگسون از منچستر را هم در سر خط خبرهایش داشت! امیدوارم علیرضا زاکانی و دکتر واعظ‌زاده و این‌ها هم ردِّ‌ صلاحیت شوند. وگرنه این جبهه بدجوری رأی‌هایش پخش می‌شود. اضافه کنید آدم‌هایی مثل احمدزاده و علی‌احمدی و دیگران را. ترافیک نامزدهای بی‌سایت و بدونِ  شعار و برنامه در این جبهه تشت آرا را به دنبال خواهد داشت، مگر آن که شورای نگهبان عقل کند و صلاح این ملک را بهتر از خسروانش بداند. 

3. پایداری: این جبهه هر چند باقری لنکرانی را معرفی کرده است، ولی شاید نیم‌نگاهی هم به سعید جلیلی دارد. گفته می‌شود احتمال نامزدی سعید جلیلی پایین است. ولی آن‌چه که الان در سایت هوادارنِ باقری لنکرانی دیده می‌شود، نبود برنامه‌ای تبلیغاتی مشخّص است. نهایت شعارها و برنامه‌ها به چند پوستر از باقری لنکرانی ختم می‌شود و انسجامِ  تبلیغاتی مشخّصی در بین اینان دیده نمی‌شود. معمولاً این‌ها کمی دیر پا به عرصه می‌گذارند و این از اقتضائاتِ دموکراسیِ نوپای ایرانی است. 

4. بهار: این جریان به طور غیر رسمی تبلیغاتِ خوبی را انجام داده است. ولی از برنامه خبری نیست. هر چند شعار زنده باد بهار را ماه‌هاست انتخاب کرده و این شعار، یک شعار انتخاباتی گویا، جهت‌دار و حرفه‌ای است. ولی از آن‌جایی که این جریان در یک شرایط ویژه‌ای زیست می‌کند، شاید نتوان با نرم‌های موجود آن‌ها را بررسی کرد. اندکی صبر باید و اندکی بصیرت. هر چه بیشتر حرف بزنند، ما هم بیشتر حرف می‌زنیم درباره‌شان. 

5. تحریمی‌ها: رادیو فنگ، از بسیاری از جریان‌ها و اشخاص بالا جهت‌گیری، شعار و تبلیغات مشخّص‌تر و درست‌تری (درست‌تر یعنی هم‌ساز با مبانی معرفتی خودشان) دارد. ولی گویا تحریمی‌ها این دوره از هر گونه تغییری در ساختارهای حاکمیّت از درونِ نظام ناامید شده‌اند. جز یکی دو نفری که آن‌ها هم شخصاً نام‌نویسی کرده‌اند، خبری از این جریان در انتخابات نیست. یکی از آن‌ها، فرهاد جعفری است که انصافاً‌ بسیار حرفه‌ای‌تر از خیلی این‌ها وارد شده با شعار حرفه‌ای «زنده باد ایران، زنده باد زندگی».

پس‌نوشت:

1. در انتخابات به کسی رأی بدهید که برنامه‌ی تبلیغاتی مشخّص‌تر و شعارها واضح‌ و ملموسی داشته باشد. من فعلاً معیارها را می‌گویم. دوست‌تان برای تطبیق عجله نکنند. هفته‌ی آخر این‌ها را تطبیق کرده و در یک تصمیم‌گیری چندمعیاره‌ با وزن‌ها مشخّص نفر منتخب را اعلام خواهم کرد. 

2. مطلب بعدی، باز هم آخرِ هفته‌ی بعد. 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۲:۲۴
میثم امیری
پنجشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۸:۵۸ ب.ظ

به کی رأی بدهیم 1؛ گردش نخبگان

یا لطیف

پیش‌نوشت:

این نوشته سعی کرده وجهِ ایدئولوژیک یا طرف‌داری پیدا نکند. سعی این نوشته این است که از دیدگاه گردشِ نخبگان صحنه‌ی انتخابات 92 را بررسی کنید و برخی را که به ظاهر به برای پیشرفتِ دموکراسی ایران لازم‌الحضور می‌بینند، بیرون از این دایره و معنا تفسیر کند. 

بدن‌نوشت:

1. کسانی که قبلاً رؤسای یکی از سه قوّه به مدّتِ مستوفایی بوده‌اند، صحنه را بهلند برای دیگرانی که چنین فرصتی نداشته‌اند. لطفاً احساسِ تکلیف نکنند. این احساس تکلیف، در باب گردش نخبگان انسداد ایجاد می‌کند. انسداد، گشایش به بار نمی‌آورد ارتجاع می‌زاید. محمّد خاتمی، حاج اکبر هاشمی، غلام‌علی حداد عادل، مهدی کروبّی، میرحسین موسوی، احمدی‌نژاد همه از این دسته‌اند. طنزِ قضیّه، علی لاریجانی است. کسی که همین الان رییس یک قوّه است، ولی اگر نامزد شود گویی مجلس را در «رأس امور» نمی‌بیند، که سودای قوّه‌ای دیگر را در سرمی‌پروراند. و این بزرگ‌ترین توهین به مجلس است. (حقیر نه می‌توانم و نه می‌خواهم برای نامزدهای مختلف تعیین تکلیف کنم، کما این که گزینه‌های رأی‌آوری مثلِ خاتمی هم در این بین است. بحثم این است که اگر این عزیزان کاندیدا شوند، باب انسداد را گشوده‌اند و به گردش نخبگان باور ندارند. گویی آقایان هاشمی و خاتمی که 8 سال رییس جمهور این مملکت بوده‌اند، نتواسته‌اند یک نخبه‌ی سیاسی بپرورانند.)

2. این که شهردارِ تهران رییس جمهور شود، بد نیست. اتّفاقاً بابِ دل‌پذیری در دموکراسی است. ولی این که در دوره هشت‌ساله دو بار تکرار شود، استقرای ناقصِ بدی پدید می‌آورد و امر را مشتبه می‌کند بر آدم‌ها که برای این که رییس جمهور شوند، باید قبلش شهردار تهران شوند.

3. از بین این‌هایی که هستند، از بابِ گردش نخبگان آدم‌هایی ایده‌آلند. مانند مصطفی کواکبیان، اسفندیار رحیم مشایی، سعید جلیلی. باقری لنکرانی، قالیباف (با تساهل)، ابوترابی فرد، پورمحمّدی، جهانگیری، عارف، شریعمتداریِ وزیرِ بازرگانی، واعظ‌زاده، باهنر، رضایی، سبحانی، متّکی. اگر اسم دیگری به ذهن‌تان می‌رسد پیشنهاد دهید. 

4. ولایتی، سعیدی‌کیا، آل اسحاق، فلّاحیان، و این‌ها سن‌شان زیاد است یک مقدار. برای گردش نخبگان به اندکی جوانی هم نیاز است. اگر نامی را فراموش کرده‌ام بگویید. 

5. در نوشته‌های دیگری افرادِ دیگری را هم از دور خارج خواهم کرد. معیارهای معرّفی‌شده سعی ندارد بر معیارهای دینی و انقلابی تکیّه کند. ولی در مطلبی در آینده انسجام درونی را خواهم پرسید. 

6. در انتخاب‌تان بیشتر عرفی عمل کنید تا دینی و انقلابی. معیارها را عرض خواهم کرد. 

پس‌نوشت:

1. اگر کسی بپرسد پس رهبر چه؟ بگویم به طور شانسی این مطلب با معیارهای رهبر یکی شده است. آن هم مطالبه‌های مکرر رهبر بود که گفته بود چرا نخبه‌ی سیاسی پرورش نداده‌ایم و این را از علما و دانشجویان مطالبه کردند. 

2. دوباره آخر هفته‌ی بعد خواهم بود. 


۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۰:۵۸
میثم امیری
يكشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۲، ۱۲:۰۵ ب.ظ

رأی در این مملکت

یا لطیف

سنِ رأی دادن در نظامِ ما با سنِّ تکلیف هم‌خوانی ندارد. طبقِ نظرِ شرع، دختر از 9 ساله و پسر از 15 سالگی (آن هم به هجری قمری) باید بداند خدا چیست، پیامبر کیست، فروع دین چه‌ها هستند و بعدش مرجع تقلیدِ اعلم اختیار کند و بداند عرق شتر نجاست‌خوار چه حکمی دارد. بماند که بعدتر مرجع تقلیدی می‌آید و سنِّ دختر را با فقه پویا، هم‌صحبتی با کریستین امان‌پور، تأیید تکنوکرات‌ها، به سختی تا 4 سال بالا می‌برد. تا این وجهِ دین را «عقلانی‌تر» کند. هر چند کسی به این آدم نمی‌گوید اگر سنِّ دختر 9 سال باشد، عقلانی نیست، چطور قمه‌زنی عملی عقلانی است و جناب‌تان برایش سینه چاک می‌دهید؟ بلوغ در 9 سال خطر است، ولی قمه‌زنی در ملأ عام برای دین خطری ندارد؟

سینماگر بلوغ 9 سال را نمی‌بیند و ترانه‌اش 15 ساله است. در سال‌های اصلاح! و بحران (به تعبیر خودِ خاتمی که هر 9 روز یک بحران داشته و فکر کنم این از بی‌تدبیری خودِ اوست که رییس جمهور مملکتی بود که هر 9 روز یک بحران داشت و اصولاً در مملکت بحرانی چطور می‌توان اصلاح کرد؟) این سن تا 15 سال برای دختر و پسر پایین می‌آید. دختری که بنا به فتوای مرجعش 6 سالی می‌شود که واجب‌الطاعه است، نمی‌تواند در انتخاب یک آدمِ معمولی به‌ نام رییس جمهور شرکت کند. او که باید 6 سال پیش خدا را می‌شناخت و پیامبر را می‌فهمید، ولی حالا نمی‌تواند بفهمد که برای این مملکت چه کسی شایستگی پست ریاست جمهوری را دارد. در حالی که خودش- یعنی دختره‌ی بسیار جوان- به محسن آرمین می‌گوید تصوّرش از «تصوّرِ دوّم خردادی‌ها از اصلاح و بها دادن به جوانان» اشتباه بود.

این طنز در سال‌های توسعه‌ی عدالتِ مهروزانه، به رغمِ میلِ رییس جمهور بهار در زمستانِ مسئولیّت، تلخ‌تر شد؛ وقتی سنِّ حقِّ تصمیم به 18 سال رسید. وقتی به انتخابات 88 رسیدیم، فهمیدیم که این انتخاب بی‌دلیل نبوده است و اصولاً حرف‌های ناموسی با ضمیمه‌ی عکس‌های پورن، در همه‌ جای عالَم مناسب بالای 18 سال است. وگرنه «صیغه‌ی ننه شدنِ» رشوه‌ای چند صد میلیونی، اصولاً، یک حرف بالای 18 سال است. (بماند که علما باید با این منطقِ غربی در باب جُنب شدن 15 ساله‌ها با توضیح المسائلِ بدونِ سانسورِ آقایان مراجع بحث کنند.)

نکته‌ی جالب در این داستان، معلوم نبودن تکلیف مملکتِ ما با خود است. سن رأی دهندگان تا به حال بارها پایین و بالا شده است. در جریان رفراندام «تأیید جمهوری اسلامی» سنِّ رأی چند باری بالا و پایین شد تا سرانجام به سنِّ 16 سال رسیدند. بعدها این عدد باز هم بالا و پایین شد.

مجلسِ اصول‌گرای هفتم معتقد بود سنِّ رأی باید بالا باشد. چون نباید از احساسات جوانان سوء استفاده کرد. سؤال این‌جاست پس این که دین می‌خواهد میخش را سریع‌تر بکوبد به چه دلیل است؟ آیّا اسلام حق دارد در 9 سالگی یا 15 سالگی از این احساسات استفاده کند؟ یا اصولاً احساسات جوانان فقط به انتخابات حسّاس است؟ یا گفتند سن تکلیف، ربطی به سنِّ رأی ندارد. این یعنی ممکن است فرد صلاحیت نداشته باشد که احمدی‌نژاد را از هاشمی تشخیص دهد یا بالعکس، ولی حتماً می‌تواند خدا را از غیر تشخیص دهد و برسد به الله نور السماوات و الارض. انتخابات مهم‌تر است یا دین؟ بعد طفلِ 13 ساله‌ای که رهبر شما شده بود، می‌تواند در انتخابات شرکت کند؟ باید 5 سالی صبر کند. صبر دو ساله منطقی‌تر نیست؟ حتّی حسن باقری هم باید یک سالی صبر کند تا بفهمد رییس جمهور چه کسی باید باشد. مجید انصاری حرفِ جالب‌تری زد و آن این که چطور برای اجرای حکم، 15 سال کافی است ولی برای انتخابات نه؟ مجید انصاری به درستی اعتراض کرد که چرا به جوانان‌مان اعتماد نمی‌کنیم؟ حرفِ حساب زد. دین به این آدم تکلیف می‌کند که اعتماد کند، ولی ما به این آدم اعتماد نمی‌کنیم.

پس‌نوشت:

1. منظورم از مرجع تقلید در نوشته‌ی بالا و در بندِ یک آیت الله آقای صانعی است.

2. یک جایی در متن بالا گفتم: «تأیید جمهوری اسلامی.» که در نزدیکی‌اش هم هستیم. توضیح بدهم که من رفراندامِ سال 58 را یک همه‌پرسی برای انتخاب نوع حکومت نمی‌دانم. بلکه گرفتن تأییدیه برای منویّاتِ «امامِ امّت» می‌دانم. وگرنه رفراندوم 98 درصدی نمی‌تواند رفراندوم باشد. تأییدیه است. رفراندوم در همه‌ی تِرم‌های حقوقی معنایی دارد. و این که در ایرانِ آن سال‌ها برگزار شد، به هیچ وجه رفراندوم نبود. دلیلش هم همان برگه‌ی رأیی بود که طرّاحی شده بود. اوّل این که بعد از «بسمه تعالی» در بالای برگه (که درستش باسمه‌ تعالی) است، نوشته شده دولت موقت انقلاب اسلامی. (این در حالی است که نباید این عبارت نوشته شود تا برگه‌ی رأی هیچ جهت‌گیری نداشته باشد.) دوّم این که نوشته شد «تغییر رژیم سابق به جمهوری اسلامی». وقتی هنوز رفراندوم برگزار نشده است، چطور رژیمِ سلطنتی، سابق است؟ سوّم این که در ادامه‌اش نوشته شد «که قانون اساسی آن از تصویب ملت خواهد گذشت.» این عبارت از همه خنده‌دارتر است. وقتی هنوز همه‌پرسی نوعِ حکومت معلوم نشده است، چطور قانون اساسی‌اش از تأیید ملّت خواهد گذشت؟ شما تازه می‌خواهی جمهوری اسلامی را به رأی بگذاری، بعد چطور ادّعا می‌کنی قانون اساسی خواهد داشت که ملّت تأیید خواهد کرد؟ ملّت که هنوز این را تأیید نکرده است. از درونِ چنین تعرفه‌ی اشتباهی، انتخابات 98 درصدی بیرون می‌آید. این در حالی است که اگر نتیجه‌ی رفراندوم 60 به 40 است باید به این پیروزی نازید و آن را یک رخداد و دست‌آورد شمرد. در حالت 51 به 49 است که همه‌پرسی معنای خود را می‌یابد و رؤیایی‌ترین پیروزی، پیروزی در چنین حالتی است. وگرنه وقتی 98 درصد مردم با یک چیزی موافقند، چه دلیلی برای همه‌پرسی است؟ وقتی نتیجه آن قدر معلوم است، چرا باید همه‌پرسی برگزار کرد؟! (مثل این می‌ماند که از مردم بپرسیم آیا راضی هستید دریای خزر را بدهیم. این نیاز به همه‌پرسی ندارد. معلوم است که 98 درصد می‌گویند نه!) و وقتی همه‌پرسی برگزار می‌شود، چرا تا این حد اشتباه؟! بگذریم از این که خودِ رهبر حکومت هم ژستِ «من یک رأی مخفی دارم» را کنار می‌گذارد و از همه می‌خواهد به این نوع حکومت رأی دهند. (آن قدر این حرف اثر داشت که رییس سابق مجلس شواری ملیِ شاه هم به جمهوری اسلامی رأی داد و حتّی به گفته‌ی برخی منابع هویدا هم چنین کرد!) و بعد در طرّاحی برگه‌ی رأی، آری را سبز کردیم و نه را قرمز. سبز هم که رنگِ اهل بیت و امام حسین است. (کَلکی که بعدتر میرحسین سوار کرد و نگرفت، ولی این آموزه‌ی خطرناک از علی شریعتی ماند که اگر حسینی نباشی، یزیدی هستی و یزید هم که در همه‌ی منابع قرمزپوش است!) و بگذریم از این که شما برگه‌ی دیگری را که در صندوق نیانداخته بودی، نمی‌توانستی همراه خود از حوزه‌ی رأی‌گیری بیرون ببری، و بگذریم از این که انتخابات در دو روز برگزار شد. بگذریم که صندوق‌ها مهروموم نداشت. بگذریم که همین الان هم احتمال این که 99 درصد مردم در انتخابات شرکت کنند وجود ندارند. (چون عدّه‌ای فرتوت یا از کار افتاده‌اند، و همین طور تردد به بسیاری از مناطق امکان‌پذیر نبود. آمار روستای تماماً محرومی که نمی‌توان به آن‌ها دسترسی داشت، در آن روزگار، حدود 20 درصد روستاهای کشور برآورد می‌شود که چندان هم غیر منطقی نیست. مثلاً مردمانی بودند که تا سال‌ها نمی‌دانستند انقلابی صورت گرفته است. عینِ همین مردمان بشاگرد.) بعد چطور 99.5 درصد در انتخابات شرکت کرده‌اند؟ این غیر از این است که معمولاً ده درصد مردم اساساً در هیچ جای دنیا، در پرشورترین حالت هم در انتخابات شرکت نمی‌کنند. (پرشورترین انتخابات در ایرانِ بعد از جمهوری اسلامی 85 درصدی است که واقعی به نظر می‌رسد.) این هم غیر از این است که جمعیت بالای 16 سال ما در آخر همان سال حدود 20 میلیون و هشتصد هزار نفر است. ولی در رفراندوم 58، بیش از یک میلیون بیشتر از این آمار اعلام شده بود! این غیر از این است که همه‌ی دستگاه‌های تبلیغاتی آری به جمهوری اسلامی را تبلیغ می‌کردند. (عباس امیرانتظام و شهید مفتّح، چند روز قبل از همه‌پرسی، میزان آرای اخذ شده را حدود 12 میلیون حدس زدند.) و جالب‌تر از همه جمله‌ی مهندس بازرگان است که گفت: «نتیجه رفراندوم را به همه ملت ایران تبریک می گویم…از 22 میلیون نفر 16 سال به بالا، 20 میلیون و288 هزار نفر طبق ارقامی که امروز از وزارت کشور دادند در رفراندوم شرکت کردند یعنی 99.5 درصد مردم ایران که مشمول این عمل بودند شرکت کردند، شاید بتوانم بگویم در دنیا چنین مشارکتی در هیچ امر رفراندوم و انتخاباتی که در ممالک دموکراتیک صورت می گیرد هیچ وقت صورت نگرفته است از این 20 میلیون و 147 هزار که شرکت کردند 99 درصد جواب آری دادند و کمتر از یک درصد مخالفت با جمهوری اسلامی کردند و رأی مخالف دادند.» واقعاً از مهندس بازرگان که کرسی استادی دانشکده‌ی فنی دانشگاه تهران را داشت بعید بود چنین دروغ آشکاری بگوید. چون 20 میلیون و 288 هزار نفر تقسیم بر 22 میلیون می‌شود 92 درصد نه 99.5 درصد! اگر همه‌ی این‌ها را کنار هم بگذاریم به این نتیجه می‌رسیم که آن انتخابات، همه‌پرسی نبود، در بهترین حالت یک تأییدیه‌ی سالم و همگانی بود.

3. یکی از دوستان حقیر را در خطِّ سلحشور و ضرغامی و پناهیان و از این جور آدم‌ها دانست. این دریافت، جدیدترین و جالب‌ترین و منحصربه‌فردترین تحلیلی است که از حقیر ارائه شده است. (البته من از آقایان ذکر شده‌ی بالا خیلی تنفّری ندارم. بعضی کارهای‌شان خوب است و بعضی هم اشتباه. ضمن این که اصلاً اعتقاد ندارم که تلویزیون ضرغامی بدتر از تلویزیون لاریجانی است. برنامه‌های پخش شده‌‌ی این دو مدیر را کنار هم بگذاریم می‌فهمیم سیمای ضرغامی حرفه‌ای‌تر است.) این رفیق‌مان که به شدّت توی خطِّ آقا رضای امیرخانی‌ِ عزیز است نمی‌داند که یکی از اتّهام‌های درشت به بنده امیرخانی‌زدگی است. اتّهامی که اخیراً کمتر شده است و من را کمتر شبیهِ حاج رضا کرده است. ولی من خودم را در خطِّ کسی نمی‌بینم.

4. دوستان آزادند هر برچسبی خواستند به این حقیر بزنند. هیچ عیبی ندارند. فقط قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین.

5. دو سه روز دیگر یک مطلب دیگر هم باید بنویسم. روایت‌های من کم‌تر داستانی، بیشتر سیاسی شده است. عیب ندارد، داستان را در داریوهای رمانی کامپیوترم می‌نویسم و تحلیل‌های سیاسی‌ام را اینجا خواهم نوشت. ضمنا قسمت کتاب‌خانه و هنرخانه را به‌روز نکرده‌ام. (هر وقت این را ننویسم، یعنی آن‌ها همراه با مطلبم به‌روز می‌شوند.)

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۲ ، ۱۲:۰۵
میثم امیری