رأی در این مملکت
یا لطیف
سنِ رأی دادن در نظامِ ما با سنِّ تکلیف همخوانی ندارد.
طبقِ نظرِ شرع، دختر از 9 ساله و پسر از 15 سالگی (آن هم به هجری قمری)
باید بداند خدا چیست، پیامبر کیست، فروع دین چهها هستند و بعدش مرجع
تقلیدِ اعلم اختیار کند و بداند عرق شتر نجاستخوار چه حکمی دارد. بماند که
بعدتر مرجع تقلیدی میآید و سنِّ دختر را با فقه پویا، همصحبتی با
کریستین امانپور، تأیید تکنوکراتها، به سختی تا 4 سال بالا میبرد. تا
این وجهِ دین را «عقلانیتر» کند. هر چند کسی به این آدم نمیگوید اگر سنِّ
دختر 9 سال باشد، عقلانی نیست، چطور قمهزنی عملی عقلانی است و جنابتان
برایش سینه چاک میدهید؟ بلوغ در 9 سال خطر است، ولی قمهزنی در ملأ عام برای دین خطری ندارد؟
سینماگر
بلوغ 9 سال را نمیبیند و
ترانهاش 15 ساله است. در سالهای اصلاح! و بحران (به تعبیر خودِ خاتمی که
هر 9 روز یک بحران داشته و فکر کنم این از بیتدبیری خودِ اوست که رییس
جمهور مملکتی بود که هر 9 روز یک بحران داشت و اصولاً در مملکت بحرانی چطور
میتوان اصلاح کرد؟) این سن تا 15 سال برای دختر و پسر پایین میآید.
دختری که بنا به فتوای مرجعش 6 سالی میشود که واجبالطاعه است، نمیتواند
در انتخاب یک آدمِ معمولی به نام رییس جمهور شرکت کند. او که باید 6 سال
پیش خدا را میشناخت و پیامبر را میفهمید، ولی حالا نمیتواند بفهمد که
برای این مملکت چه کسی شایستگی پست ریاست جمهوری را دارد. در حالی که خودش-
یعنی دخترهی بسیار جوان- به محسن آرمین میگوید تصوّرش از «تصوّرِ دوّم خردادیها از اصلاح و
بها دادن به جوانان» اشتباه بود.
این
طنز
در سالهای توسعهی عدالتِ مهروزانه، به رغمِ میلِ رییس جمهور بهار در
زمستانِ مسئولیّت، تلختر شد؛ وقتی سنِّ حقِّ تصمیم به 18
سال رسید. وقتی به انتخابات 88 رسیدیم، فهمیدیم که این انتخاب بیدلیل
نبوده است و اصولاً حرفهای ناموسی با ضمیمهی عکسهای پورن، در همه جای
عالَم مناسب بالای 18 سال است. وگرنه «صیغهی ننه شدنِ» رشوهای چند صد
میلیونی، اصولاً، یک حرف بالای 18 سال است. (بماند که علما باید با این
منطقِ غربی در باب جُنب شدن 15 سالهها با توضیح المسائلِ بدونِ سانسورِ
آقایان مراجع بحث کنند.)
نکتهی جالب در این داستان، معلوم نبودن تکلیف مملکتِ ما با خود است. سن رأی دهندگان تا به حال بارها پایین و بالا شده است. در جریان رفراندام «تأیید جمهوری اسلامی» سنِّ رأی چند باری بالا و پایین شد تا سرانجام به سنِّ 16 سال رسیدند. بعدها این عدد باز هم بالا و پایین شد.
مجلسِ اصولگرای هفتم معتقد بود سنِّ رأی باید
بالا باشد. چون نباید از احساسات جوانان سوء استفاده کرد. سؤال اینجاست
پس این که دین میخواهد میخش را سریعتر بکوبد به چه دلیل است؟ آیّا اسلام
حق دارد در 9 سالگی یا 15 سالگی از این احساسات استفاده کند؟ یا اصولاً
احساسات جوانان فقط به انتخابات حسّاس است؟ یا گفتند سن تکلیف، ربطی به
سنِّ رأی ندارد. این یعنی ممکن است فرد صلاحیت نداشته باشد که احمدینژاد
را از هاشمی تشخیص دهد یا بالعکس، ولی حتماً میتواند خدا را از غیر تشخیص
دهد و برسد به الله نور السماوات و الارض. انتخابات مهمتر است یا دین؟ بعد
طفلِ 13 سالهای که رهبر شما شده بود، میتواند در انتخابات شرکت کند؟
باید 5 سالی صبر کند. صبر دو ساله منطقیتر نیست؟ حتّی حسن باقری هم باید یک سالی صبر کند تا بفهمد
رییس جمهور چه کسی باید باشد. مجید انصاری حرفِ جالبتری زد و آن این که
چطور برای اجرای حکم، 15 سال کافی است ولی برای انتخابات نه؟ مجید انصاری
به درستی اعتراض کرد که چرا به جوانانمان اعتماد نمیکنیم؟ حرفِ حساب زد.
دین به این آدم تکلیف میکند که اعتماد کند، ولی ما به این آدم اعتماد
نمیکنیم.
پسنوشت:
1. منظورم از مرجع تقلید در نوشتهی بالا و در بندِ یک آیت الله آقای صانعی است.
2.
یک جایی در متن بالا گفتم: «تأیید جمهوری اسلامی.» که در نزدیکیاش هم
هستیم. توضیح بدهم که من رفراندامِ سال 58 را یک همهپرسی برای انتخاب نوع
حکومت نمیدانم. بلکه گرفتن تأییدیه برای منویّاتِ «امامِ امّت»
میدانم. وگرنه رفراندوم 98 درصدی نمیتواند رفراندوم باشد. تأییدیه است.
رفراندوم در همهی تِرمهای حقوقی معنایی دارد. و این که در ایرانِ آن
سالها برگزار شد، به هیچ وجه رفراندوم نبود. دلیلش هم همان برگهی رأیی
بود که طرّاحی شده بود. اوّل این که بعد از «بسمه تعالی» در بالای برگه (که
درستش باسمه تعالی) است، نوشته شده دولت موقت انقلاب اسلامی. (این در
حالی است که نباید این عبارت نوشته شود تا برگهی رأی هیچ جهتگیری نداشته
باشد.) دوّم این که نوشته شد «تغییر رژیم سابق به جمهوری اسلامی». وقتی
هنوز رفراندوم برگزار نشده است، چطور رژیمِ سلطنتی، سابق است؟ سوّم این که
در ادامهاش نوشته شد «که قانون اساسی آن از تصویب ملت خواهد گذشت.» این عبارت از
همه خندهدارتر است. وقتی هنوز همهپرسی نوعِ حکومت معلوم نشده است،
چطور قانون اساسیاش از تأیید ملّت خواهد گذشت؟ شما تازه میخواهی جمهوری
اسلامی را به رأی بگذاری، بعد چطور ادّعا میکنی قانون اساسی خواهد داشت که
ملّت تأیید خواهد کرد؟ ملّت که هنوز این را تأیید نکرده است. از درونِ
چنین تعرفهی اشتباهی، انتخابات 98 درصدی بیرون میآید. این در حالی است که
اگر نتیجهی رفراندوم 60 به 40 است باید به این پیروزی نازید و آن را یک
رخداد و دستآورد شمرد. در حالت 51 به 49 است که همهپرسی معنای خود را
مییابد و رؤیاییترین پیروزی، پیروزی در چنین حالتی است. وگرنه وقتی 98
درصد مردم با یک چیزی موافقند، چه
دلیلی برای همهپرسی است؟ وقتی نتیجه آن قدر معلوم است، چرا باید همهپرسی
برگزار کرد؟! (مثل این میماند که از مردم بپرسیم آیا راضی هستید دریای خزر
را بدهیم. این نیاز به همهپرسی ندارد. معلوم است که 98 درصد میگویند نه!)
و وقتی همهپرسی برگزار میشود، چرا تا این حد اشتباه؟! بگذریم
از این که خودِ رهبر حکومت هم ژستِ «من یک رأی مخفی دارم» را کنار میگذارد
و از همه میخواهد به این نوع حکومت رأی دهند. (آن قدر این حرف اثر داشت
که رییس سابق مجلس شواری ملیِ شاه هم به جمهوری اسلامی رأی داد و حتّی به
گفتهی برخی منابع هویدا هم چنین کرد!) و بعد در
طرّاحی برگهی رأی، آری را سبز کردیم و نه را قرمز. سبز هم که رنگِ اهل بیت
و امام حسین است. (کَلکی که بعدتر میرحسین سوار کرد و نگرفت، ولی این
آموزهی خطرناک از علی شریعتی ماند که اگر حسینی نباشی، یزیدی هستی و یزید
هم که در همهی منابع قرمزپوش است!) و بگذریم از این که شما برگهی دیگری
را که در صندوق نیانداخته بودی، نمیتوانستی همراه خود از حوزهی رأیگیری
بیرون ببری، و بگذریم از این که انتخابات در دو روز برگزار شد. بگذریم که
صندوقها مهروموم نداشت. بگذریم که همین الان هم احتمال این که 99 درصد
مردم در انتخابات شرکت کنند وجود ندارند. (چون عدّهای فرتوت یا از کار
افتادهاند، و همین طور تردد به بسیاری از مناطق امکانپذیر نبود. آمار
روستای تماماً محرومی که نمیتوان به آنها دسترسی داشت، در آن روزگار،
حدود 20 درصد روستاهای کشور برآورد میشود که چندان هم غیر منطقی نیست.
مثلاً مردمانی بودند که تا سالها نمیدانستند انقلابی صورت گرفته است.
عینِ همین مردمان بشاگرد.) بعد چطور 99.5 درصد در انتخابات شرکت کردهاند؟
این غیر از این است که معمولاً ده درصد مردم اساساً در هیچ جای دنیا، در
پرشورترین حالت هم در انتخابات شرکت نمیکنند. (پرشورترین انتخابات در
ایرانِ بعد از جمهوری اسلامی 85 درصدی است که واقعی به نظر میرسد.) این هم
غیر از این است که جمعیت بالای 16 سال ما در آخر همان سال حدود 20 میلیون و
هشتصد هزار نفر است. ولی در رفراندوم 58، بیش از یک میلیون بیشتر از این
آمار اعلام شده بود! این غیر از این است که همهی دستگاههای تبلیغاتی آری
به جمهوری اسلامی را تبلیغ میکردند. (عباس امیرانتظام و شهید مفتّح، چند
روز قبل از همهپرسی، میزان آرای اخذ شده را حدود 12 میلیون حدس زدند.) و جالبتر از همه جملهی مهندس بازرگان است که گفت: «نتیجه رفراندوم را به همه ملت ایران
تبریک می گویم…از 22 میلیون نفر 16 سال به بالا، 20 میلیون و288 هزار نفر طبق
ارقامی که امروز از وزارت کشور دادند در رفراندوم شرکت کردند یعنی 99.5 درصد
مردم ایران که مشمول این عمل بودند شرکت کردند، شاید بتوانم بگویم در دنیا
چنین مشارکتی در هیچ امر رفراندوم و انتخاباتی که در ممالک دموکراتیک صورت
می گیرد هیچ وقت صورت نگرفته است از این 20 میلیون و 147 هزار که شرکت کردند
99 درصد جواب آری دادند و کمتر از یک درصد مخالفت با جمهوری اسلامی کردند و
رأی مخالف دادند.» واقعاً از مهندس بازرگان که کرسی استادی دانشکدهی فنی دانشگاه تهران
را داشت بعید بود چنین دروغ آشکاری بگوید. چون 20 میلیون و 288 هزار نفر
تقسیم بر 22 میلیون میشود 92 درصد نه 99.5 درصد! اگر همهی اینها را کنار
هم بگذاریم به این نتیجه میرسیم که آن انتخابات، همهپرسی نبود، در
بهترین حالت یک تأییدیهی سالم و همگانی بود.
3.
یکی از دوستان حقیر را در خطِّ سلحشور و ضرغامی و پناهیان و از این جور
آدمها دانست. این دریافت، جدیدترین و جالبترین و منحصربهفردترین تحلیلی
است که از حقیر ارائه شده است. (البته من از آقایان ذکر شدهی بالا خیلی
تنفّری ندارم. بعضی کارهایشان خوب است و بعضی هم اشتباه. ضمن این که اصلاً
اعتقاد ندارم که تلویزیون ضرغامی بدتر از تلویزیون لاریجانی است.
برنامههای پخش شدهی این دو مدیر را کنار هم بگذاریم میفهمیم سیمای
ضرغامی حرفهایتر است.) این رفیقمان که به شدّت توی خطِّ آقا رضای
امیرخانیِ عزیز است نمیداند که یکی از اتّهامهای درشت به بنده
امیرخانیزدگی است. اتّهامی که اخیراً کمتر شده است و من را کمتر شبیهِ حاج
رضا کرده است. ولی من خودم را در خطِّ کسی نمیبینم.
4. دوستان آزادند هر برچسبی خواستند به این حقیر بزنند. هیچ عیبی ندارند. فقط قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین.
5.
دو سه روز دیگر یک مطلب دیگر هم باید بنویسم. روایتهای من کمتر داستانی،
بیشتر سیاسی شده است. عیب ندارد، داستان را در داریوهای رمانی کامپیوترم
مینویسم و تحلیلهای سیاسیام را اینجا خواهم نوشت. ضمنا قسمت کتابخانه و
هنرخانه را بهروز نکردهام. (هر وقت این را ننویسم، یعنی آنها همراه با
مطلبم بهروز میشوند.)
من پیشنهاد میکنم یک کار تحقیقاتی انجام بدهید، از یک سری جوان 15، 18 و 21 و حتی 25 سال یک سری سوال های کارشناسی شده ی سیاسی اجتماعی فرهنگی بپرسید. با مقایسه آنها فکر میکنم نتایج جالبی بدست آید. شاید حتی بشود به عنوان تز ارشد بچه های علوم سیاسی مطرحش کرد، اگر تا به حال نکرده باشند.
وگرنه همینطوری نمیتوان گفت 15 خوب است یا 18 با بیشتر یا کمتر.