تی‌لِم

روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری
  • تی‌لِم

    روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری

مشخصات بلاگ
تی‌لِم
بایگانی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ولایت فقیه» ثبت شده است

مطلبِ پیشینم درباره مقاله مظفّری‌نیا بود. ازش دفاع کردم و خوب نامیدمش. ولی حرفم به این معنا نبود و نیست که مقاله‎اش ایراد ندارد. ایرادهایش را بیش و کم در آن نوشته بیان کردم؛ ولی کاملش را هم نوشته‌ام. 
ابتدا مقاله مظفّری‌نیا را از این‌جا بخوانید. 
من هم نقدم را پی‌دی‎اف کرده‌ام. نقد من را از این‌جا دریافت کنید. این نقد را برای مظفّری‌نیا هم فرستاده‌ام؛ امیدوارم منتشرش کند. 







۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۱۸
میثم امیری

سوره اندیشه وابسته به حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی است. آن طور که از نامش پیداست باید نشریّه‎ای باشد تبلیغی-ایدئولوژیک برای نظام جمهوری اسلامی. طبعا باید «ابزار»ی برای تثبیت نظام و «بصیرت»زا باشد در میدانِ جنگِ نرم. 

امّا مهدی مظفّری‌نیا که سردبیر این نشریّه است، دو سالِ پیش مطلبی در این نشریّه نوشته که باید از انتشارش در سوره اندیشه خوشحال بود. مطلب را که می‌خوانی می‌گویی محمّد قوچانی و رفقایش باید بروند پارکینگ. این شبه‌محافظه‌کارهای لیبرال‌ که البته بهترین ژورنالِ عمومیِ چهاررنگِ مملکت را درمی‌آورند، در برابر این مقاله کم می‌آورند و زه می‌زنند؛ بس که مقاله دکتر مظفّری‌نیا درست است و به‌جا و امروزی.

در نظر داشتم که مقاله‌ای با همین عنوانی که دربالا می‌بینید بنویسم، مقاله مظفّری‌نیا را که دوباره خواندم پشیمان شدم و گفتم، چه کاری است، وقتی او به این خوبی توانسته از پسِ مطلب بربیاید.

مقاله او را بخوانید که افق‌گشایی در آن است و باز کردن راهِ تفکّر و فهمیدنِ این که رهبری را نباید در دیوارهای ایدئولوژیک، بسته و فضاببند، گرفتار کرد.  

مقاله مهدی مظّفری‌نیا را از وب‌سایتِ سوره در این‌جا بخوانید و ببنید اگر روزی آوینی سردبیر سوره بود، امروز هم بوی آوینی از دلِ برخی از مطالبِ نشریه سوره به مشام می‌رسد. یکی‌اش، همینی است که مظفّری‌نیا نوشته است. من هنوز با ضدِّ مدرنیته بودنِ مظفّری‌نیا در این مقاله مشکل دارم؛ ولی نقطه عزیمتِ نویسنده در بحثِ ولایت، بسیار سرِ پاست و قدرتمند و تا بخواهی درست. 

پس‌نوشت: 

+ دو چیزِ مقاله مظفّری‌نیا هنوز ضعیف است؛ یکی عنوانِ بی‌خطر و ماستش و دیگری محافظه‌‎کاری‌اش در بندهای آخر که می‌خواهد علیه ظاهر باشد. اتّفاقا گفت‌وگو با ولی را باید از ظاهر آغاز کرد. از همان‌جاست که بحث شکل می‌گیرد. (راستی ادبیاتِ فارسی مظفّری‌نیا هم در این مقاله، در جاهایی، شلخته  است!)


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۵۹
میثم امیری
شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۰۴ ق.ظ

عکس کناری- دیکتاتوریزه کردنِ رهبر

پیش‌نوشت:

ولی این عکسِ کناری، عجب عکسی‌ست. رابطه با ولی را چقدر خوب نشان می‌دهد. من مطئنّم خودِ آقا دستِ این جوانک را این طور گرفت.

این یک نوشته‌ی اجتماعی‌ست با رسالتِ اجتماعی. تقریبا هیچ جنبه‌ی فردی‌ای در آن نظر گرفته نشده. یک نوشته‌ی سوپر ایدئولوژیک. این یک روایت نیست، یک تحلیل است از انقلاب اسلامی که من فهمیده‌ام. اگر خوش‌تان نمی‌آید از این دست نوشته‌ها، نخوانیدش. من نوشته‌های ملو و بی‌طرف و بی‌ایدئولوژی و ناناز کم ندارم. این یکی را به بزرگ‌واری‌تان ببخشید. این یکی مقداری مکتبی و ایدئولوژیک و هنر برای اسلام از آب درآمد. من آدمِ اهلِ گفت‌وگویی هستم. از خشونت متنفّرم. جنگ را اخ و بد می‌دانم. خیلی هم روشن‌فکرم. با همه هم حاضرم پالوده بخورم. این یک نوشته را بگذارید به حسابِ دورانِ دارک‌نسِ مسلمانی‌ام که هنوز دست از سرم برنمی‌دارد. این نوشته را بگذارید به حسابِ عشق به خمینی‌ام...

پس حالا که آن را یک نوشته‌ی تجویزی و ایدئولوژیک می‌دانم، بگذار رونوشت‌هایم را هم بنویسم.

برسد به دست برخی از امرای ارتش و سپاه. و حتماً امیران رییس‌شان.

برسد به دستِ رییس جمهور و سخن‌گویش.

برسد به دستِ رییس مجلس و علی مطهّری‌شان.

برسد به دستِ داداشِ رییس مجلس که رییس آن یکی قوّه است.

برسد به دستِ محمود احمدی‌نژاد و مشایی‌شان.

برسد به دستِ ائمه‌ی جماعات و احمد خاتمی‌شان.

برسد به دست آقای محمّدیانِ نهادِ رهبری و آن سعید جلیلی که جهل مرکّبش این بود که آقا را بهترین کارشناس در همه‌ی امور می‌دانست.

برسد به دستِ سید حسنِ خمینی و حامیان‌شان.

برسد به دستِ آن رییس و مسئولی که دست همه را از پشت بسته و معذورم از بردم نامش؛ ولی اوست سرسلسله‌ی این داستان.

برسد به دستِ بی‌دستِ حسینِ خرّازی و گلوی خونینِ عبّاس بابایی و قنوتِ پرپرشده‌ی حسین رهنمون و...

و همه‌ی شهدا و همه‌ی صلحا و همه‌ی هنرمندانِ خوبِ سینما

و همه‌ی نویسندگانِ باحال که امیرشان امیرخانی‌ست،

و برسدِ به دستِ مردِ ماشین‌جنگِ علوم انسانی و مردِ صدای سوزناک صحیفه‌ی خمینی که عشق و حماسه و عدالت در صحبت‌هاش موج می‌زند و نامش روح الله است و نسل سوّمی.

و نرسد به دستِ امام و آقا که شرمگینِ کاهلی‌هایم هستم.




این نوشته نوعی درد است که دوست داشتم بیانش کنم. فکر هم می‌کنم کسانی هستند که نوشته‌های من برای‌شان مهم باشد. خواستم به ایشان بگویم که من چه خطری را دارم حس می‌کنم. خطر خارج شدن انقلاب از معنا. این پروژه به شکل‌های مختلفی در سال‌های اخیر دنبال شده است. تازه‌ترینش کوشش‌های خواسته‌ و ناخواسته کسانی‌ست که دارند از آیت الله خامنه‌ای یک دیکتاتور می‌سازند. این حرف اوّل و آخر نوشته‌ام است.

نمی‌دانم این تحلیل چطور خوانده می‌شود، ولی شاید برای اوّلین بار در هشت سال وبلاگ‌نویسی و فراتر از میلیون واژه نوشتن می‌خواهم بگویم:

خدایا تو خود شاهدی که من تنها و تنها و تنها به خاطر انقلابِ عدالت‌خواهانه‌ی خمینی و آن‌چه از راهش فهمیده‌ام این مطلب را می‌نویسم.

خدایا تو خود شاهدی که من دستِ خشک‌شده‌ی خامنه‌ای‌ام را حقّی می‌دانم بر نوشتن این واژه‌ها. تو شاهدی و شاهد بودنِ تو کافی‌ست.

بدن‌نوشت:

«یک جمله درباره‌ی پیشنهاد آقای دکتر رهبر عرض کنیم. مسئله‌ی دکتری افتخاری؛ خوب، البته این یک افتخار است که این دانشگاه این اظهار محبت را به ما بکند؛ لیکن من اهل دکتری نیستم؛ همان طلبگی ما کافی است. اگر بتوانیم به میثاق طلبگی متعهد و پایبند بمانیم -که قولاً و فعلاً این میثاق را از دوران نوجوانی و جوانی با خدای متعال بستیم- اگر خداوند کمک کند و ما بتوانیم این میثاق را حفظ کنیم و در همین عالم طلبگی پیش برویم، من این را ترجیح میدهم. شما لطف کردید و این برای ما هم مایه‌ی مباهات است، لیکن من پیشنهاد شما را قبول نمیکنم. ان‌شاءاللَّه موفق و مؤید باشید.»

این تازه «خوبه»اش است. سال 88 که اساتید دانشگاه تهران می‌آیند خدمتِ آقا و به ایشان پیشنهاد دکتری افتخاری می‌دهند و ایشان هم نمی‌پذیرند.

امّا از دو سو این بالابردن و «باد کردن» و و پروپاگاندا کردنِ جایگاه و مقام رهبر دارد صورت می‌گیرد. یک جهت از سوی موافقانِ ایشان و دیگر از سوی مخالفان. هر دو به یک صورت. با یک شکل، ولی با دو انگیزه و هدفِ در برابرِ هم. هر دو هم یک گزاره را به ذهنِ آدم می‌رساند و آن این که کوشش‌هایی صورت می‌گیرد که ایشان را فراتر از آن‌چه جایگاه و موقعیّت‌شان است نشان دهد. در نمونه‌ی بالایی می‌بینیم که رهبر حواسش جمع است و دوست ندارد که در این بازی شرکت کند یا این بازی پا بگیرد، ولی حیات و ممات دو دسته امروز در همین «دیکتاتورنمایی» یا «دیکتاتورسازی» آقاست. هر دوی این‌ها با لیدری آدم‌های مطرحِ سیاسی یا نظامی و با همکاری و هماهنگی آگاهانه‌ یا حتّی جاهلانه‌ی رسانه صورت می‌گیرد. این نقشه‌ی راهِ جدیدِ فعّالینِ سیاسی‌ست که آن را برای توخالی کردن و پوشالی نمایاندنِ جایگاهِ رهبری ضروری می‌بینند. یعنی به جای این که با آقا مخالفت کنند یا انتقادهای‌شان را صمیمی و روشن بیان کنند، اتّفاقا ایشان را بالا می‌برند.

آغاز هر سخنرانی و هر گفتارشان می‌گویند «مقامــــــــــــــــــــــِ معظــــــــــــــــــــــــمِ رهبــــــــــــری»، «رهبـــــــــــــــرِ معظّـــــــــــــــمِ انقلاب»، «حضــــــــــــرتِ آقــــــــــا.» و بعد کارِ خودشان را می‌کنند و پروژه‌ی خودشان را پیش می‌برند. پیشنهاد می‌کنم اگر جایی بودید، طرف را بکشید پایین از منبر و بگویید: «از خودتان حرف بزنید. کی به شما گفته از آقا بگویید؟ نمی‌خواهد از آقا حرف بزنید.» این سالوسی مانندِ موریانه‌ی جایگاهِ رهبری را خواهد بلعید و هیچ چیز از این مقام باقی نمی‌گذارد. آن‌چه باقی می‌ماند یک مقامِ پوشالی و توخالی و خالی از هسته است که تنها لازم می‌شود برای مراسم‌ها و خاتم‌کاری و بزک‌کاری کارهای درست و نادرستِ آقایان به روی صحنه بیاید. بعدش هم یک عدّه آقاگویان هر صدای دیگری را خفه کنند.

محمّدرضا دوست داشت بادش کنند. محمّدرضا دوست داشت از او و چهره‌اش پروپاگاندا بسازند. جشن‌های 2500 ساله و مراسم تاج‌گذاری را ببینید. دوست داشت نخست‌وزیر بیاید دستش را ببوسد و همین طور امرای ارتش و وزرا و وکلا. نُرمِ دیدار با محمّدرضا در ادبیّات درباری «شرف‌یابی» بود.

و من چقدر می‌ترسم وقتی این واژه را از زبانِ یکی از همین برادرانِ لاریجانی -که پنج نفرند- می‌شنوم. همان که رییس مجلس است. وقتی خدمتِ آقا حرف می‌زند از واژه‌ی شرف‌یابی استفاده می‌کند. آدم باید خودش را به نادانی بزند که گرهِ ابروی آقا را در شنیدنِ این واژه‌ها نفهمد. آقای مثلا فلسفه خوانده، تو معنای واژه‌ها را نمی‌دانی؟ جگرِ این رهبر و امامِ این رهبر خون شد که توی رییس وکلای مجلس در خدمت ایشان بعد از 35 از واژه‌ی شرف‌یابی استفاده کنی؟ یک واژه‌ی همایونی هم به آن اضاف می‌کردی که دیگر خیال‌ِ همه را راحت می‌کردی. فکر کنم آقای لاریجانی خوب به حرف‌های آقا توجّه نشان نمی‌دهد:

«عرایض ما تمام شد. من فقط یک جمله عرض بکنم: این مطالبی که برادر عزیزمان بعد از صحبتهای آقای لاریجانی فرمودند، واقعاً من را شرمنده میکند. ولو میدانم از روی محبت و اخلاص و صفاست -در این تردیدی نیست- لیکن اینجور بیانات، هم به ضرر من است، هم به ضرر خود گوینده است. نبایستی این بیانات به این شکل بیان شود. یک مجموعه‌ی زمانی تصادفاً کنار هم قرار گرفته‌ایم و داریم با هم کار میکنیم؛ من یک کار میکنم، شما یک کار میکنید. اینجور تعبیرات، تعبیراتی نیست که انسان را خوش بیاید یا کمکی به کار پیشرفت انسان بکند. ما همگی بندگان خدا هستیم و ان‌شاءالله خدمتگزاران مردم هم باشیم.»

یا در یکی از همین جاهای نظام که خیلی خودشان را دل‌باخته‌ی آقا می‌دانند دیده‌ام دیدار رییس آن سازمان با آقا را شرف‌یابی معنا و «بنر» کرده‌اند. رییس سازمانِ هوشیارِ این مملکت دیدارش با رهبر را «شرف‌یابی» فهم می‌کند؟ اگر کسی می‌فهمد این را برایم توضیح دهد. 

همین جوری و با همین ترفند، سالوسان و مریدانِ محمّدرضا، از آمادگی روحی و روانیش هم استفاده کردند و آن قدر اعلی حضرتِ همایونی به نافش بستند که خودش هم باور شد و در دیکتاتور شدن پیش رفت. ولی این مردِ رنج‌کشیده و کتل‌طی‌کرده و جان به لب آورده این طور نیست. این طلبه‌ی مدرسه‌ی سلیمان خان و مدرسه‌ی نوّاب و معلّمِ حوزه‌های مشهد این طور نبوده و نیست. ایشان آدمی فعّال و اکتیو و متفکّر است. با آدمِ متفکّر می‌توان واردِ گفت‌وگو و چالش شد. می‌توان سرش داد کشید. می‌توان هم باهاش بحث کرد. همان طور که روشِ زندگیِ طلبگی این طور است. همان طور که شما می‌توانید سرِ درسِ مرجعِ تقلید ریش‌سپید کرده اعتراض کنید و قانع نشوید... ولی وقتی شما یک آدمِ حسابی را تبدیل به دیکتاتور می‌کنید، دیگر چه انتظاری از مردم دارید. وقتی -شمایی که نظرا و عملا اعتقادی به ایشان ندارید- بخش‌نامه می‌کنید که همه همه‌جا در صحبت‌های‌شان «آقا... آقا» کنند چه انتظار دارید که انقلاب اسلامی بماند؟ آن‌چه باقی می‌ماند صورت و پوسته‌ای از انقلاب است. که امام یک بار از آن به «جمهوری اسلامیِ آمریکایی» یاد کرده بوند. یک لحظه بیاندیشید که جمهوری اسلامیِ آمریکایی یعنی چه؟ یعنی جمهوری اسلامی تجمّل‌پرستی و بی‌دردی و رفاه‌زدگیِ آقایان و فراموش شدنِ عدالت و حق‌خواهی و رفعِ ظلم.

«همیشه در دلِ ساخت حقوقی، یک ساخت حقیقی، یک هویت حقیقی و واقعی وجود دارد؛ او را باید حفظ کرد. این ساخت حقوقی در حکم جسم است؛ در حکم قالب است، آن هویت حقیقی در حکم روح است؛ در حکم معنا و مضمون است. اگر آن معنا و مضمون تغییر پیدا کند، ولو این ساخت ظاهری و حقوقی هم باقی بماند، نه فایده‌ای خواهد داشت، نه دوامی خواهد داشت؛ مثل دندانی که از داخل پوک شده، ظاهرش سالم است؛ با اولین برخورد با یک جسم سخت در هم میشکند.»

ادامه‌ی همین صحبت‌های آقا را در دانشگاه علم و صنعت ببینید. این همان پروژه‌ای‌ست که توی این مملکت توسط برخی لیدرهای سیاسی آغاز شده. پروژه‌ی مقدّس‌سازی و امام‌زاده‌سازیِ آقا. پروژه‌ی بالا بردنِ آقا و هندوانه زیر بغلِ آقا دادن. پروژه‌ی «مقام معظّم رهبری» پشتِ سرِ هم گفتن. این پروژه هم توسطِ مخالفانِ آقا که همین چند سال پیش می‌خواستند آقا را در انزوا قرار دهند شروع شده است. تنها با یک هدف؛ آن هم توخالی و مجوف کردنِ جایگاهِ رهبری و شخص  سید علی خامنه‌ای. این پروژه‌ی فکر شده امروز از اتاقِ فکرهای مخالفِ رهبر طرّاحی و اجرا می‌شود و متأسّفانه یک عده‌ از چهره‌های سیاسی و نظامی هم در این دام افتاده‌اند. نمی‌دانید برخی از همین‌ها چقدر خوش‌حال می‌شوند که شما پشتِ هم بگویید امام خامنه‌ای. هیچ چیز امروز برای مخالفین رهبر از این شیرین‌تر نیست که شما رهبرِ سوپر مقدّسِ اولترا قانونیِ فوقِ انسانی بسازید. این کار را آغاز کرده‌اند. بخش‌نامه هم کرده‌اند جاهایی که شما حتما نامِ ایشان را بیاورید در حرف‌های‌تان. مهم نیست به چه عمل می‌کنید و چه راهی را پیش گرفته‌اید، تنها این را بدانید و عمل کنید که نام آقای خامنه‌ای باید در مطلع یا بین سخنان‌تان بیاید. در همه‌ی لوح تقدیرهای‌تان بیاید. بالای سایت سازمان یا وزارت‌خانه‌تان نامِ سال درج شود و لینکِ ایشان هم باشد. این پروژه، پروژه‌ی ورشکسته‌های سیاسی‌ست که احیای‌شان را در از معنا تهی کردنِ آقای خامنه‌ای می‌دانند. در دیکتاتور کردنِ رهبر می‌دانند. آن قدر آقا آقا کنید که مردم از ایشان متنفّر شوند. متأسّفانه یک مشت آدمِ ناآگاه هم در این میدان بازی می‌خورند و در این پروژه شرکت می‌کنند. و چقدر خوش‌حال است آن طرّاح و سرلیدری که می‌بیند در ساده‌ترین نامه‌های اداری هم نامِ امام خامنه‌ای می‌درخشد. 

ببینید خودِ آقا چقدر باهوش این قصّه را می‌فهمند و نقل می‌کنند:

«اگر مردمی بودنِ مسئولان کشور را دست‌کم گرفتیم، اگر مسئولین کشور هم مثل خیلی از مسئولین کشورهای دیگر به مسئولیت به عنوان یک وسیله و یک مرکز ثروت و قدرت نگاه کنند، اگر مسئله‌ی خدمت و فداکاری برای مردم از ذهنیت و عمل مسئولین کشور حذف شود، اگر مردمی بودن، ساده‌زیستی، خود را در سطح توده‌ی مردم قرار دادن، از ذهنیت مسئولین کنار برود و حذف شود؛ پاک شود، اگر ایستادگی در مقابل تجاوزطلبی‌های دشمن فراموش شود، اگر رودربایستی‌ها، ضعفهای شخصی، ضعفهای شخصیتی بر روابط سیاسی و بین‌المللی مسئولین کشور حاکم شود، اگر این مغزهای حقیقی و این بخشهای اصلیِ هویت واقعی جمهوری اسلامی از دست برود و ضعیف شود، ساخت ظاهریِ جمهوری اسلامی خیلی کمکی نمیکند؛ خیلی اثری نمیبخشد و پسوند «اسلامی» بعد از مجلس شورا: مجلس شورای اسلامی؛ دولت جمهوری اسلامی، به تنهائی کاری صورت نمیدهد.»

پروژه‌ی جدیدی که باید هوایش کنیم همین است. همین امام‌ ساختن از آقاست. همین مقدّس‌سازی‌ست. همین پروپاگانداری میان‌تهی کسانی‌ست که ذرّه‌ای اعتقاد به این حرف‌هایی که آقا می‌زنند ندارند. همین‌هاست.

من می‌دانم عکسِ آقا را می‌زنم روی دیوار اتاقم و عکسش عمل می‌کنم. این را من می‌دانم و بهش معترفم و باید کاری کنم که شأن فکری و عملی من مطابق باشد با عکسی که از آقا می‌زنم. ولی آن چیزی که باید باهاش مقابله کرد آن نیرو و پروژه و سازماندهی و «خرج از بیت‌المال» و کار هدفمندی‌ست که تنها و تنها عکس آقا را به این انگیزه در حرف‌ها و دیوارها و نامه‌هاش می‌زند که عکسِ آقا عمل کند. برای این که عکس آقا عمل کند، عکسش را می‌زند.

من چنین تحلیلی دارم و به نظرم باید با این گروه مبارزه کنم. باید خاک پاشید بر بعضی دهان‌هایی که پشت سرِ هم مقام معظّمِ رهبری می‌گویند. این پروژه‌ی دیکتاتوریزه کردنِ رهبر، با هدایتِ ذهن‌های مخالفِ ایشان و اجرای ناآگاهانه‌ی ما ضرباتِ جبران‌نپذیری را به انقلاب اسلامی وارد خواهد کرد.

البته آقای خامنه‌ای حواسش جمع است. ولی گرفتاری این‌جاست که حرف‌هایی به این واضحی را کسی نمی‌آید بزند. امام جمعه‌ی ما نمی‌گوید. فلان آدمِ سوپرِ بصیر یا فوق عمّارِ ما نمی‌گوید. چطور ممکن است منِ بی‌تجربه با این خنگی و حماقتم بفهمم داستان را و این‌ها نفهمند. اصلا شما حرف‌های خودِ آقا را ببینید:

«نظام اسلامی، نظام اسلامی است در ظاهر و باطن؛ نه فقط نظام اسلامی در ظاهر. صرف اینکه حالا یک شرائطی در قانون اساسی برای رئیس جمهور و برای رهبر و برای رئیس قوه‌ی قضائیه و برای شورای نگهبان و برای که و که معین شده؛ و چه و چه، اینها کافی نیست؛ اگرچه اینها لازم است. انحراف در هدفها، در آرمانها، در جهتگیری‌ها را باید مراقبت کرد که پیش نیاید. و این چیزی است که ما در طول این سالهای طولانی - بخصوص بعد از جنگ و بعد از رحلت امام - درگیرش بودیم؛ جزو درگیری‌های اساسی در این دو دهه‌ی گذشته، یکی همین بوده. تلاشهای زیادی شده است برای اینکه جمهوری اسلامی را از روح و معنای خودش خارج کنند. تلاشهای زیادی کرده‌اند؛ به شکلهای مختلف؛ چه در زمینه‌های سیاسی، چه در زمینه‌های اخلاقی، چه در زمینه‌های اجتماعی؛ از اظهاراتی که شده و حرفهائی که زده شده.»


پس‌نوشت:

این حرف را یکی دو ماهی‌ست با دوستان مطرح کرده بودم، ولی نمی‌خواستم بزنمش. گفتم شاید یک نفر و فقط یک نفر دیگر فهمید و گفت و در آن صورت چه نیازی به گفته‌ی من است. به نظرم آدم حسابی‌های زیادی این داستان را فهمیده‌اند، ولی چرا شفّاف نمی‌گویند؟ می‌دانم سخت است. می‌دانم ممکن است خودتان هم آماج تهمت و افترا باشید، ولی آغاز کنید. نقدناپذیر نشان دادن گفتمانِ آقا توسطِ موافقانِ ایشان و قلمبه‌ی نور کردنِ آقا توسطِ مخالفان‌شان، یکی از همان تلاش‌هایی‌ست که می‌خواهد جمهوری اسلامی را از روح و معنای خودش خارج کند. برخوردِ «کلّی» با حرف‌های آقا و تنها بنر و تابلو کردنش گرفتاری‌های زیادی درست می‌کند. این انقلاب بی‌مردم معنایی ندارد. آقا و ولایت فقیه را باید مردمی فهمید. این جوری، بریده از مردم آقا آقا کردن، مشکل درست می‌کندها. وگرنه آدم که می‌فهمد «مقام معظّم رهبری» گفتن پشت سرِ هم برخی چقدر بزک‌شده و غیرِ واقعی‌ست. مشکل این است که آقا گفتنِ همه‌ی دلسوزان و معتقدانِ راه انقلاب تبدیل به دکور شود.

من خیلی می‌ترسم.

ولی این عکسِ کناری، عجب عکسی‌ست. رابطه با ولی را چقدر خوب نشان می‌دهد. من مطئنّم خودِ آقا دستِ این جوانک را این طور گرفت.

تا انتهای هفته‌ی بعد (هنرخانه و کتاب‌خانه را هم این هفته به‌روز نکرده‌ام.)

۱۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۳ ، ۰۲:۰۴
میثم امیری
شنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۵۳ ق.ظ

وحیدِ نظام یا نظامِ وحید

من هم اوّل بار دیدم خواستم انتقاد کنم از حاج آقای شهاب و چند تا نکته را به ایشان تذکّر بدهم. خیلی رو و صریح و صمیمی و لری. ولی بعد گفتم بی‌خیال. ننویسم این اعتقاد را. حاج آقا مسئول است و مقام مسئول به طور فابریک مظلوم است. جدا از حاج آقا که شاید در جای سختی‌ست و مظلومیّتی مضاعف دارد. ضمن این که نمی‌خواستم در شرایط فعلی بنا به «چیزهایی» از حاج آقا انتقاد کنم. و بدتر از همه‌شان این که نمی‌خواستم وبلاگ را از موقعیّت شخصی‌نویسی بیرون بیاورم.

دیده‌ام فردین آرش در وبش به حاج آقا متلک انداخته و یک بحث مهم را زده به دیوار.

نه این که حرفِ حاج آقا درست است یا نه! که ممکن است مراد حاج آقا از انتقاد فرق داشته باشد با مراد فردین و صد بحث گربه‌روی دیگر که این وسط باز می‌شود و دهان فردین را می‌بندد. فردین از قول حاج آقا نوشته: « به هیچ‌کدام از مراجع توهین و انتقاد نکنید. حتی با دلیل! وهن و نقد و انتقاد را نسبت به مراجع برای خود حرام کنید. ایشان گفته‌اند برای حفظ حیات شیعه راهی جز این وجود ندارد!» البته من این گفته‌ی حاجی را در کامنت‌ها نیافتم. ولی به نظرم آن نکته‌ی مهم‌تر پرسش‌هایی‌ست که باید با کمال احترام گفته شود. فردین بحث را با اینرسی سکونِ بالایی بسته! باید کمی بحث را باز می‌کرد و درباره‌اش حرف می‌زد. فردین نوشته: «یعنی چه این حرف؟ ایشان یا انتقاد را به معنی توهین گرفته‌اند که اشتباه است. یا دارند هاله‌ای از تقدس دور مراجع و علما می‌کشند که باز اشتباه است. کی حتی انبیا این‌طور بودند؟ هر انسان غیرمعصومی مستعد خطا است، پس قابل نقد است. یعنی چه که نقد نکنید آقای مرادی؟» که به نظرم به بدترین شکل ممکن حرفش را زده. حرف را باز نکرده! بی‌آن‌که با روحیّات شهاب آشنا باشد چند تا متلک انداخته و رد شده! همه‌ی این‌ها من را مجاب کرد که کمی درباره‌ی بحث انتقاد به علما حرف بزنم. و بانی اصلی حرف زدنم فردین است که گفت حرفم را بزنم. من بهش پیشنهاد کرده‌ام این حرف‌ها را او بزند که نپذیرفت و من را شیر یا شاید هم خر کرد که حرفم را راحت بزنم. و هم روحیّه‌ای در خودم هست که می‌خواهد نشان بدهد ترسو نیستم و سربداران تن به ذلّت ندهند.

اصل بحث از تصویر آقای وحید خراسانی در صفحه‌ی اینستاگرمِ آقای شهاب مرادی شروع شده.

حاج آقا زیر عکس آقای وحید نوشته: «سلام اجتماعات فاطمی سطح شهرها، بیش از هر کس، مرا به یاد این مرد بزرگ و دلدادگی و غیرتش می اندازد! حفظه الله تعالی این عکس را با گوشی گرفتم و همان موقع یعنی اردیبهشت١٣٨٦ در سایت منتشر کردم اما نکات مهم و موثری را که بیان فرمودند را نه اما آن ملاقاتی که محضرشان رسیدم و در سطح وسیعی خبری شد مربوط به فروردین١٣٩١ بود ... که ایشان فرمودند: حفظ این نظام از اوجب واجبات است نه برای امروز که ما هستیم برای همیشه تا این پرچم را به دست صاحبش برسانیم.»

امّا پرسش‌های من:

1. آیّا راه انداختن اجتماعات فاطمی و عاشورای فاطمی کار درستی‌ست؟ آیا به پا کردن گردهمایی‌هایی به نام عاشورای فاطمی صحیح است یا نه؟ به نظر پرسش‌های ساده‌ای می‌رسد... ولی آقای قاسمیان روی منبر شریف از قول رهبری نقل کرده‌اند که ایشان با به راه افتادن این دسته‌جات و عاشورای فاطمی مخالف هستند. حتّی آقای قاسمیان تراکم‌ دهه‌ها مانند فاطمیه اوّل و فاطمیّه‌ی دوّم و دهه‌ی صادقیه و... را زمینه‌های مناسبی برای هتک حرمت دین دانسته‌اند.

2. عدّه‌ای در حوزه‌ی علمیّه‌ی قم با نظریّه‌ی امام در باب ولایت فقیه مشکل داند. آیّا در این نکته تردیدی هست یا نه؟ خیر تردیدی نیست. آیّا این اشکال دارد؟ نه؛ اشکال ندارد. عدّه‌ای بوده‌اند در حوزه‌ی علمیّه‌ی قم که خواندن فلسفه و عرفان را منع کرده‌اند و معتقد بودند که آب‌نوش‌گاهِ سیّد مصطفی را باید آب کشید. این هم مشکلی ندارد از نظر من. عدّه‌ای نظرشان این است. عدّه‌ای در حوزه‌ی علمیّه‌ی قم هستند که کشته‌شدگان ایران در نبرد هشت ساله با عراق را شهید نمی‌دانسنند و می‌گفتند این‌ کسانی که در این جنگ کشته شده‌اند باید غسل شوند. این‌هم که درست است و قابل کتمان نیست. عدّه‌ای در حوزه‌ی علمیّه‌ی قم بوده و هستند که با انقلاب اسلامی زاویه‌ی جدّی دارند. آن‌ها آن‌قدرها هم کم‌تعداد نیستند، به جوری که کلاس تفسیر امام در تلویزیون را قطع کرده بودند در سال‌های ابتدای انقلاب. این هم از نظر من مشکلی نیست. خودِ جمهوری اسلامی به ما گفته است عدّه‌ای از علما می‌خواستند علیه امام کودتا کنند. خود امام به یک بنده خدایی از همین علما و مراجع تقلید گفته که شما در قعر جهنّم هستید. آیّا این‌ها بوده یا تنها ساخته و پرداخته‌ی ذهنِ من است؟ آیا همه‌ی آخوندهای حوزه‌ی علمیّه و همه‌ی علما امروز رهبر را تأیید می‌کنند؟ نه تنها تأیید، آیّا ایشان را در جرگه‌ی مجتهدان به حساب می‌آورند؟ نه مجتهدان مطلق، آیّا این‌ها رهبر را در جرگه‌ی مجتهدان متجزّی هم به حساب می‌آورند؟ (چرا نباید به این پرسش‌ها پاسخ داده شود؟ چرا نباید جریان‌های مختلف حوزه‌ی علمیّه جریان‌شناسی شود؟ چرا ما نباید بدانیم که بزرگوارانی که می‌گفتند کشته شدگان جنگ ایران با عراق شهید نیستند چه کسانی هستند؟ چرا نباید بدانیم چه کسانی و به چه دلیل نظر امام در باب ولایت فقیه را قبول ندارند و چرا؟ چرا نباید درباره‌ی اینان کار پژوهانه‌ای صورت بگیرد؟ چرا منِ میثم امیری نباید بدانم که بالاخره این حوزوی‌های ما در باب سیاست و اجتماع چه نظری دارند؟ چرا نباید گردش اطّلاعات در باب حوزه ناشفّاف باشد؟! چرا من نباید بدانم این جمله‌ی «حاج آقا معتقدند در انتخابات تقلّب شده» تا چه حد راست است؟ آن هم حاج آقایی که روی سرش قسم می‌خوانند. چرا من حق ندارم از تقریرهای متفاوتی که آقایان علما در باب اجتهاد رهبر در سال 68 نگاشته‌اند با خبر شوم؟ مگر نه این است که مرجع شماره‌ی یک مرجع شماره‌ی دو را در مواردی حتّی مسلمان هم نمی‌داند! چرا هر دوی این‌ها باید در نظر من دو قبّه‌ی نور باشند و من هر دو را روی چشمم بگذارم و از هیچ‌کدام‌شان انتقاد نکنم و به هر دو به یک اندازه احترام بگذارم؟ اعوان و انصار مرجع تقلیدی آمده‌اند و علنا بیان کرده‌اند که آقای بهجت زندیق و کافر است و همان‌ها آرزو کرده‌اند مرجع دیگری هم با شمر و یزید محشور شود! اگر خرده عقلی برای من قائل شوید به من حق می‌دهید که فکر کنم یا یکی از این دو باطلند یا هر دوی‌شان باطلند. چرا که نمی‌شود کسی کسی را به تهِ جهنّم حواله دهد و هم آن فرد و هم آن فردِ مخالف هر دو محق باشند! نمی‌شود کسی کسی را به آمریکا و انگلیس متّصل بداند و بعد هر دوی‌شان یک پارچه طلا باشند! این‌ها پرسش‌های پیچیده‌ای نیست! ولی در روزگار ما پاسخ‌ها سرراستی ندارد و در پستوی نوعی رازگویی دینی و مصلحت‌سنجی معنوی و فریب‌های مذهبی در هم تنیده می‌شود و حقیقت را می‌سترد.)

3. امّا از زبان مراجع زیاد شنیده شده که حفظ نظام از اوجب واجبات است. (بگذریم که حاج آقا نوشته‌اند « حفظ این نظام...» که بنده در جست‌وجوهایم واژه‌ی «این» را بین حفظ و نظام ندیده‌ام از قول آقای وحید.) گروهی این را به نفع جمهوری اسلامی گرفته‌اند که نگاه کنید همه‌ی علما یا لااقل آن مهم‌شان چقدر عشق نظامند. جدا از این که آقای وحید بعدا این جمله را تصحیح کرد در درس خارجش، ولی کلّا و بالعموم -به قول آرش سالاری- «حفظ نظام» در نظر بسیاری از آقایان، با «حفظِ نظام» مرحوم آقای خمینی تنها مشترک لفظی‌ست. به این تکّه از مکاسب به همراه توضیح پرتال پژوهشکده باقرالعلوم -که یکی از آشیانه‌های علمی مورد اعتماد نظام در قم است- دقّت کنید.

«یکی از مواردی که به وجوب حفظ نظام استناد شده است بحث از جواز اخذ اجرت بر واجبات است. عموم فقهاء معتقدند که اشتغال به برخی از شغل­ها و حرفه­ها که نظام معیشتی مردم بر آن استوار است واجب کفایی است، به این دلیل که اگر به آنها پرداخته نشود در زندگی مردم اخلال ایجاد می‌شود. شیخ انصاری در این باره می‌فرماید: «الصناعات التی یتوقف النظام علیها تجب کفایة لوجوب اقامة النظام». شغل­هایی که نظام [زندگی مردم] بر آن متوقف است واجب کفایی است زیرا اقامه نظام اجتماعی لازم است». این دسته از واجبات را "واجبات نظامیه" گفته­اند به این دلیل که نظام و سامان گرفتن زندگی اجتماعی متوقف بر آنهاست و چون اسلام می‏خواهد که زندگی اجتماعی مردم، نظام و سامان داشته باشد آن افعال را بر مردم واجب کفایی کرده است.»

درباره‌ی همین قاعده‌ی فقهی در ادامه می‌آید:

«اگر بین حفظ نظام و سایر احکام شخصی یا اجتماعی تزاحم واقع شود، حفظ نظام مقدم بر آنهاست؛ زیرا حفظ نظام از واجباتی است که شارع مقدس به هیچ وجه راضی به ترک آن نیست. از این‏رو حاکم جامعه اسلامی موظف است در مقام تزاحم حفظ نظام معیشتی مردم با سایر احکام، حفظ نظام را مقدم بدارد. لازم به ذکر است که حفظ نظام معیشتی جامعه از حفظ اسلام، حفظ سرزمین و حفظ حکومت کاملاً جداست و هیچ تلازمی بین آنها وجود ندارد، زیرا قابل تصور است که معیشت و زندگی مردم در تحت حکومت غیر اسلامی و جائر نیز سامان گیرد.»

 به نظر می‌رسد حفظ نظام در جنگل‌های آمازون هم از اوجب واجبات باشد.

و من همین سه پهلو نگاه به ذهنم رسید -فی‌الجمله- از متن آقای شهاب مرادیِ عزیز.
پس‌نوشت:
تا آخر هفته نخواهم نوشت. (این مطلب هم اضطراری‌ست. خبری از به روز شدن هنرنامه و کتاب‌خانه نیست طبعا.)


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۳ ، ۰۱:۵۳
میثم امیری

به نامِ مهربان

آخرین بخش از نوشته‌ی فقه، درباره‌ی مدّاح‌هاست. می‌توان این را نوشت، چون دهه‌ی اوّل محرّم تمام شده است. 



مثال 5. مدّاحی ساز کوبه‌ای به جلسه‌ی شور می‌آورد. می‌زنند و می‌خوانند. آدم‌ها به مدّاح اعتراض می‌کنند. روحانیّون در منبرهای‌شان از وی انتقاد می‌کنند و به بقیّه هم می‌گویند که او را امر به معروف و نهی از منکر کنند. ولی مدّاح به حرف‌های‌شان گوش نمی‌دهد. مدّاح آن قدر از عمل دینی و فقهی دور افتاده که خودش هم از مرجعش استفتا نمی‌کند. تا بالاخره ولیِّ فقیه به او می‌گوید این کار را تعطیل کند. و مدّاح مگر چاره‌ی دیگری هم دارد؟ و مدّاحی‌های ما این روزها آن قدر عرفان‌زده شده که خودش را خالی می‌بیند از این که به حرفِ علما و تذکّر فضلا و مجتهدان گوش دهد. مدّاحی آمیخته با عرفان‌زدگی کارش به جایی می‌کشد که با هر کس که در جلسه برای سینه‌زنی لخت نشود برخورد مستقیم می‌کند. (یادِ احمدِ کاظمی به خیر که روایت است به مدّاح گفته بود: «واقعا جمعیّت لخت نشود نمی‌خوانی»، مدّاح که آدمِ به شدّت معروفی بود گفت: «نه». احمد کاظمی هم گفت: «خوب، نخوان».) از جمعیّت هروله‌ با پرش‌های بلندتر طلب می‌کند و صحنه‌های اگزوتیک می‌آفریند و از جمعیّت صدای بلندتر و شیون‌های قرّاتر طلب می‌کند و شاه و ارباب و اعلی حضرت را برای ائمّه‌ی هدی در قالب مدح جا می‌زند و از این الفاظِ عرفانی عبور می‌کند و با «کاپیتان حسین» گفتن‌ها خبر می‌دهد: «هنوز به خشکی نرسیدیم. جواب بدهید کاپیتان حسین... کاپیتان حسین».

پایانِ مثال‌ها.

شما هم اندکی بیاندیشید، می‌توانید مثال‌های زیادی را به این مجموعه بیافزایید. می‌خواهم بگویم در این 5 مثال نشان داده‌ام که چطور بخش‌های مختلف سبکِ زندگی دینی‌ِ ما از فقه و عمل فقهی خالی شده است و دل‌بسته‌ی چیزهایی شده که آن‌ها را دین می‌داند. و بر آنان نام اخلاق و عرفان و فلسفه نیز می‌نامند. بدون این که معلوم باشد هیچ کدام از این‌ها باشد واقعاً. امام ولایت فقیه را در درس بیع و در میان کلاس‌های فقهی‌اش بیان کرد. و حکمرانی امام و شیوه‌ی اثر و حضورش در انقلاب در همه‌ی مراحل و مناسک از فقه و شریعتِ دینی دور نشد. امام حاضر به همکاری با سازما‌ن‌های سوسیالیستی، حتّی قبل از تغییر ایدئولوژی سازمانی‌شان، نشد. امام لحظه‌ای در حکومت‌داری، اسلام را به تفکّرهایی که آن‌ها را التقاطی می‌نامید نفروخت. امام نشان داد که «با هیچ کس عقد اخوّت نبسته‌ام» تا چه حد فقهی و تابع اسلوب‌های دینی است. اگر جایی سکوت می‌کرد نه به دلیل رفاقت و احساس‌گرایی، یا اخلاق‌گراییِ اصطلاحیِ امروزی بود، نه جایی اگر با کسی برخورد می‌کرد نه به دلیل دشمنی و عداوت و احساس‌گرایی. امام بارها در حکومت‌داری حتّی در اظهارنظرهای عمومی هم رواداری اخلاقیِ موردِ نظر ریشوهای مدرن را رعایت نمی‌کرد. چه آن فرد خطیب جمعه‌ای باشد که بعدها جانشین امام می‌شود، چه آن فرد جانشینِ آن روز امام باشد. چه آن فرد پیرمردِ متدیّنی باشد که به نهضتِ امام در پیروزی انقلاب کمک کرده است. خاطرات آقای هاشمی رفسنجانی درباره‌ی برخوردهای امام و شیوه‌ی حکمرانی او بسیار راه‌گشا است. مرادم این نیست که امام اشتباه نمی‌کرد. آشکارا در همین متن دیده‌اید که حقیر دو بار رویکردهای امام رحمه الله علیه را با چاشنی انتقاد دیده‌ام، کاری که بعید می‌دانم کمتر متنی با چنین صراحتی کرده باشد، ولی آن‌چه که می‌خواهم بگویم اصالتِ دینِ امام و اوریجینال بودنِ روش‌ِ زندگی و اسلوبِ دین‌داری امام است. که از آن به فقهی مراد کرده‌ام. فقهِ امام البته همان را می‌گوید که اخلاق امام می‌گوید و اخلاق امام همان را درست می‌پندارد که عرفانِ امام. و بالعکس. هدف این بود که با فهمِ کج از اخلاق و عرفان، فقه و عمل فقهی را در عرصه‌ی دین‌داری در مملکتِ انقلاب اسلامی فراموش کرده‌ایم و خدا می‌داند این فراموشی سر از چه ناکجا آبادی دربیاورد. نمونه‌اش همین عزاداری و احیاء ما در شب‌های قدر. به تعبیر آقای فاطمی‌نیا این‌ها هیچ‌کدامش مطابق روایات نیست. یا به تعبیر من فقهی نیست. چون اصل مراسم باید مختصر و مفید باشد. که آن هم خودِ مراسمِ قرآن به سر است. ولی به قول آقای فاطمی‌نیا بعد از این که 5-6 ساعت مردم را خسته‌ کرده‌ایم و جان‌شان را به لب آورده‌ایم تازه می‌گوییم قران‌ها را پخش کنید.

لیله‌ی قدر 9 مرداد 92

پس‌نوشت:

1. نمونه‌ی تازه‌ترش را دیشب یکی از دوستان به من گفته بود. او گفت یکی از خانم‌های بازیگر عکس‌های لُختی‌اش را در اینستاگرام منتشر کرده است! این حرف، تا چه حد فقهی است؟ اصلاً چرا ما عادت کرده‌ایم چنین خبرهایی را بهم منتقل کنیم... آیا بهتر نیست که این جور جاها خبررسانی نکنیم و فحشا را اشاعه ندهیم و به جایش به امربه‌معروف و نهی از منکر بپردازیم؟ این دست رفتارها چه لُطفی برای جامعه‌ی دینی دارد؟ آیّا این‌ها آن چیزهایی است که فقه از ما خواسته است و دین را در جامعه می‌گستراند؟ چرا این طور فلسفی-اخلاقی-تحلیل‌گر شده‌ایم؟! خدا به خیر کند. 

2. تا هفته‌ی بعد.


۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۲ ، ۱۸:۰۰
میثم امیری