انقلاب اسلامی، مائدهی آسمانی نیست
پیشنوشت:
این نوشته متنیست که قرار بود این هفته جایی بخوانم و نخواندم. من خودم الان بخشهایی از این متن را نادقیق میدانم یا تعابیر یا واژههایی را خارج شده از مواضعشان میبینم. با این وجود، همین متن را منتشر میکنم. چرا؟ نمیدانم. حس میکنم یک ذرّه باید انقلاب اسلامی را آورد توی میدان. بیپروا. بندِ دوّم این نوشته، الهام گرفته شده از یکی از مطالب خوبِ وبلاگِ پیادهروست. آیدا وبلاگنویسِ خوبیست. ما -یعنی ایرانیها- وبلاگنویسان موفّقی داریم. که همهشان با نظم حاکم مشکل دارند؛ یکیش آیداست. در بین طرفدارانِ انقلاب اسلامی، وبلاگنویس خوب در حد و اندازههای آیدا یا کمی پایینتر از آن نداریم. آدمهای انقلاب اسلامی چندان مجالِ متنِ خوب نوشتن ندارند انگار.
بدننوشت:
من 27 سال است در وضعیّت انقلاب اسلامی زندگی میکنم. شما هم کمابیش چنین هستید. با نهایت چند سال کمتر یا بیشتر.
من شلوراکپوش باشم، مهمانی مختلط داشته باشم، الکل، دوستدختر، ابروهای برداشته، موسیقی، کانال V، متالیکا، جاستین بیبر داشته باشم، یا من خانوادهی بیحجاب، عروسی مختلط، زیرابرو با حفظ میان ابرو، خواستگار، نذر، وی پی ان، احترام به بکارت و ترانههای شجریان داشته باشم، یا من شلوار پارچهای گران، نماز، مفاتیح الجنان و الحیات، ابروهای پُرِ مشکی، نگاهِ زیرزیرکی به خواهر دوستم، صدایِ خوشِ افتخاری داشته باشم، یا من برادرِ شهید، شوهر خواهرِ معمم، عکس امام و آقا، نماز مستحبی، طهارت نجاست، حج عمره و صدای خوش منشاوی داشته باشم، در همهی این موارد من در وضعیّت انقلاب اسلامی هستم. (Ref: http://piaderou.com/?p=101)
من نمیتوانم از این مسأله بگریزم.
یادم میآید که یکی از زنانِ فمنیستِ شبکهی من و تو داشت دربارهی حجاب حرف میزد با موهایی که خلیجی درست شده بود و با سفیدی چهار بندِ انگشتِ زیرِ گلویش که چشمها را میزد. او یکیدوبار کاملا ناخودآگاه، به آیت الله خمینی یا آقای خمینی گفته بود امام خمینی. این اشتباهِ لفظیِ لحظهای، به نظرم، بهتر از هر دلیلِ دیگری نشان میدهد که ما در وضعیّتِ انقلاب اسلامی هستیم یعنی چه! حـتّی در شبکهای که مجریانش سالهاست از ایران جدا شدهاند و همنوای گوگوشِ آن ورِ مرزهایند، انقلاب اسلامی در روترین شکلش حضور دارد.
این امام خمینی گفتنِ مجری زنی که نظریات بدیع در حجاب ساطع میکند و کم مانده به قول امام حاشیه بر عروه الوثقی زند، یک گزارهی مهم را پیشِ روی همه ما قرار میدهد. آن هم این است که ما نمیتوانیم دربارهی وضعیّتِ دیگری به اندازهی وضعیّتِ انقلاب اسلامی ژرف شویم. چون در آن وضعیّت زندگی نکردهایم. برای ما مردمِ عادی، علّامهی حلّی با محققِ کرکی با یک دو جینِ عالم دیگر فرقی ندارند. ما حسّ تجربی نداریم از فرق اصول کافی با من لا یحضر. حتّی طلبهی مدرسهی معصومیه، دعوای جاسبی و هاشمی و احمدینژاد برایش ملموستر است از بحثهای آخوند در شواهد یا حجیّتِ خبرِ واحد در اصول یا محاجّهاش با مکاسب. برای من، سطحیترین آدمِ انقلاب اسلامی که چینش صندلیها را سیاسی میبیند باورپذیرتر است از دانشمندانِ ریاضی که دارم با آنها سروکلّه میزنم.
چرا؟
چون این وضعیّتی بوده که من حسّش کردهام، در آن فکر کردهام، تجربهاندوختهام، معنا ساختهام، ارزش پروراندهام. هیچ تجربهی زندهای از هیچ یک از گذرهای تاریخی دیگر نداشتهام. من فرزندِ کوپنهای رنگارنگ هستم. من فرزندِ دفترچه بسیجم که هیچ تنابندهی دیگری در آن سوی مرزها نمیتواند بفهمد دفترچه بسیج چرا اندازهی شناسنامه مهم بود. من -چه بفهمم، چه نفهمم- فرزندِ گودر هستم. گودر خبرخوانِ گوگل است. ولی -به قول آرش سالاری- هرگز یک آمریکایی نمیتواند بفهمد همین اپلیکیشنِ ساده چه نقشِ جدّی در زندگی مجازی ما بازی کرد و در وضعیتِ انقلاب اسلامی و در این خاک، چطور مهم شد و اصالت یافت. مفهومِ سادهی فرودگاه، آن تعیّنی که برای بسیاری از دوستانِ من داشته و دارد، شاید برای هیچ کسِ دیگری در جهان نداشته باشد. شما به بازتولیدِ مفهومِ فرودگاهِ امام در متنهای کسانی که رفیق از دست دادهاند نگاه کنید. فرودگاهِ امام خودش تبدیل به معنا شد. فیالمثل در این متن به دوستی که رفیقش مهاجرت کرده به آمریکا بنگرید:
«بشود یک روز جمع بشویم و پول بگذاریم روی هم، فرودگام امام را بخریم یک جا. خرابش هم نکنیم الزاما. ترمینال اتوبوسش کنیم. یا فقط بگذاریمش برای پروازهای داخلی. آدمهایی که دوستشان داریم فقط به قدری بتوانند دور بشوند ازمان که نیاز به اسکایپ نشود. که رفاقت نمیرد.»
مانندهی این متن را بسیار در اینترنت میتوانید ببینید. این محصولِ تنفّسِ در شرایطِ انقلابِ اسلامیست.
اگر از من بپرسی پَهلوی چطور بود، ممکن است بتوانم به تو کلیّاتی بگویم، ولی آیّا میتوانم حسِّ بیواسطهام را بهت انتقال دهم؟ حسّی که در آن زیسته باشم و لمس کرده باشم. من اگر از دورانِ پهلوی یا هر دورهی تاریخی دور و نزدیک دیگری سخن بگویم، مستقیم یا نامستقیم دارم از زاویهی انقلاب اسلامی به آن نگاه میکنم. زوایهای که از زندگی در دورانِ انقلاب اسلامی آموختهام. حتّی من عاشورا را با توجّه به نگاهِ امروزیام در انقلاب اسلامی بازتولید میکنم. برجسته شدنِ «فتنهگر بودنِ امام حسین» در نظرِ «سبزهای انقلاب اسلامی» و برجسته شدنِ «بصیرتِ امام حسین» در نظرِ «ولاییهای انقلاب اسلامی» هر دو از این زاویه قابل تحلیل است. یعنی حتّی وقتی یک انسان سبز، یعنی مخالفِ ولیِّ فقیهِ موجود یا ولایت فقیه، میخواهد از امام حسین سخن بگوید -ولو کارگردانِ حرفهای سینما و سازندهی رستاخیر هم باشد- روی این نکته تأکید میکند که این یزدیان بودند که به امام حسین میگفتند فتنهگر و شبیه این داستان هم برای طرفدارانِ ولی فقیه برقرار است. بهترین نمونهاش مقایسهی دو نماز جمعه است. نماز جمعه آقای هاشمی در 26 تیر 88 و نماز جمعهی رهبر در شهریور همان سال. یعنی نوع مواجههی ما با تاریخ و خوانشِ دوبارهاش بستگی پیدا میکند به ادبیات و معنایی که واژهها و تحلیلها در دوران انقلاب اسلامی یافته است. به آمالِ ما در این دوران.
انقلاب اسلامی درونِ کتابِ حدیثِ پیمانهی پارسانیا یا این کتاب جدیدهی حسین کچوئیان نیست. انقلاب اسلامی، موجودِ کتوشلواری مانند صفویه یا علمای سلف یا نسل درخشانِ عرفای نجف نیست. انقلاب اسلامی مهمانِ ویآیپیِ ما نیست. انقلاب اسلامی به خانههای ما، به خصوصیترین اتاقها و محفلهای ما راه پیدا کرده است. ولی از این هم درونیتر است. انقلاب اسلامی اتمسفریست که در آن زندگی میکنیم. همین ما با همهی بحرانهایمان. با همهی لاییکشیدنهایمان بین اخلاق و بیاخلاقی. بین ادب و بیادبی. بین فوتبالِ بارسا-ختافه دیدن و نماز جمعه رفتنمان. انقلاب اسلامی حتّی به قول سهراب این نزدیکیها نیست. انقلاب اسلامی همین ما هستیم، همین مایی که اینجا نشستهایم و میخواهیم دربارهی چیزهای دیگری از بیرون نظر بدهیم. ولی من میخواهم بگویم نظر بدهیم، عیبی ندارد. حرف بزنیم، مسألهای نیست. بحرانها را بشناسیم، منعی ندارد. فقط شخصیّتِ خودمان، فردیّتِ خودمان و خودِ خودمان را منقطع از این زمان و این حال ندانیم. ما از دریچهی وضعیّتی که نامش را گذاشتهایم انقلاب اسلامی داریم به جهان و بحرانهایش مینگریم. این دریچه و این فردیّـت و این تأثیر و این اتمسفر و این اکسیژن را فراموش نکنیم. انشاالله.
انقلاب اسلامی گرفتار کرده ما را. گریزی از این گرفتاری نیست؛ هست؟