جمعه, ۱۴ دی ۱۳۹۷، ۰۱:۵۶ ق.ظ
درباره جلال (۴)؛ کلاف کورِ آلاحمد در روسیه
اشاره: این متن پیشتر در شماره پنجم نشریه فرم و نقد منتشر شده است؛ آن را با ویرایش تازهتری در ادامه میخوانید.
سفر روس آل احمد دقیقا بعد از سفر حج او پیش آمد. او به شوروی وقت سفر کرد تا در کنگره مردمشناسی حاضر باشد که ظاهرا مردمشناسانی از سراسر جهان در آن حضور داشتهاند. همانگونه که به شکلی گذارا در مطلب پیشین اشاره شد، سفر روس -چرا سفر شوروی نه؟- یک سفرنامه سردرگم است. پر از توضیحات و توصیفهای ناضرور -مثلا یک جا توصیف سیرک و حیوانات و بازیگرانش- که طرحی را هم در ماجرا پیش نمیبرند. البته توصیف و تکّههایی مفید هم لابهلای این توصیفهای شلوغ و بیاهمیّت دیده میشود. از همین روی، این کتاب نوعی یادداشتبرداری از سفر است که طبعا تبدیلش به کتاب دلیل میخواست و دلیلش البته نمیتوانست شعر مولانا در پیرامتن باشد؛ «هر کبوتر میپرد در مذهبی...» و -به قول جلال- «الخ.» آل احمد جایی دربارة سنپترزبورگ مینویسد: «از خود این لنینگراد هم چیزی نفهمیدم.» با این که خردهریزههای زیادی را دربارة این شهر قلمی کرده، ولی همین دریافت او درست بوده است. آن همه جزءنگری چیزی به دست نویسنده و طبیعتاً مای مخاطب نمیدهد.
آل احمد از تودهای بودن درآمده بود، ولی تا پایان عمر به اندیشههای چپ ملتزم ماند. با این همه سفر روس میتوانست به او و به ما نشان دهد که چپ چه بود و چه طور حکومت میکرد. ولی آل احمد چنین بیداری را طلب نمیکرد و به دنبال آن نبود و نکوشید با مشاهده شوروی استالینزده، متنی انتقادی و روپا درباره آن بنویسد. بیخیالی او به کنار، متلک و تکهپردازیهای بیاثر نویسنده همراه با فضولیهای شمس آل احمد -همچون صفحة ۱۲۴- کتاب را لوس هم کرده است. مثلا جایی از کتاب آل احمد نمیتواند دیدههایش در باکو را جمعبندی کند و میگوید جای ساعدی خالی است. در این میان، شمس آل احمد به ساعدی کنایه میزند و با این دخالتش کلاف سردرگمِ آل احمد در این کتاب را کورتر میکند. چندبار دیگر هم برادر کوچکتر خودش را وسط کتابِ برادر بزرگتر میاندازد و میپرد به سعید نفیسی و بدیعالزّمان فروزانفر. این دخالتها شمس آل احمد خواندن این یادداشتهای کتابشده را سخت میکند؛ بهویژه آنجا که مخاطب باید قرارهای آیندة شمس آل احمد را هم مرور کند: «برویم دیدار خودش و...» و صد حیف که متن آن نویسندة جاندار دست چنین مصحح کممایه و بیجنبهای افتاده است.
در یک سوم انتهایی کتاب در بازگشت از مسکو، آل احمد همراه با مردمشناسان به باکو رفت و بعد به تاشکند و با این همه روایتْ آن یکپارچگی و هدفگذاری لازم را ندارد. مثلا در تاشکند در و پیکر اتاقشان درست و حسابی نبود و چند صفحه جلوتر بهتر شد و از این دست شخصینویسیهای به فردیت نرسیده، سفرنامه را از ریخت انداخته است. در جایی کمی روایت سروشکل مییابد که ارزیابی شتابزدة آل احمد کار را خراب میکند. او «ازبک» و «تاجیک» و «لتونی» و... را بدل میگیرد از اقوام «کرد» و «ترک» در ایران و میگوید همان کاری را که شوروی با این ملیتها کَرد ما با کُرد و ترک کردهایم. آل احمد فرق بین ملت و قوم را نمیداند یا میخواهد چیزی را که در شوروی دیده است هر جور شده با تجربهای ایرانی منطبق ببیند؟ در این چند سطر، آلاحمد مفاد هویّت ملّی و ایرانی را نمیشناسد.
سی صفحه پایانی این کتابْ گزارش منقح و مرتّبی است از هفتمین کنگره بینالمللی مردمشناسان که جلال به خوبی و با رعایت جزئیّات ضروری آن را بیان کرده و این بهترین قسمت این کتاب است، هر چند به پیوست آمده است و کاش کلِّ کتاب همین نظم و ترتیب را میداشت و میدانست که چه میخواهد بگوید.
باری؛ سفر روس آلاحمد کتابی ابتر یا -به تعبیر خود آلاحمد در مدیر مدرسه- «عنّین» است و از جلالی که میشناسیم دور.
پسنوشت:
در روزهای آینده باز هم از جلال آلاحمد خواهم نوشت.