شبیه ایرانیها (نقد «در جستوجوی فریده» ساخته کورش عطایی و آزاده موسوی)
«در جستوجو...» اصل ایران است و خراسان، نه هلند. در هلند، رنگها، برگها، نماهای بیرونی خزانزده است؛ رفتارها یخزده است و باد میوزد و صحنهها در گرگومیش تصویربرداری میشود. در صحنهای، فریده را سر میز ناهار کنار خانوادهای میبینیم که چهل سال با آنها زندگی کرده است. ولی همه چیز سرد است. فریده از سفرش به ایران میگوید و گریهاش میگیرد. اعضای خانواده کمی دلداری و به غذا خوردن ادامه میدهند. سفره مشهد درست عکس این میز غذاست؛ سرشار از شور زندگی.
فریده بعد از چهل سال ایران -کشورش- را میبیند؛ میدان آزادی و بزرگراههای تهران را. در بازار بیشتر مکث میکند تا برسد به نماهای اصلی در شیرخوارگاه آمنه و همدلی او با اطفال بیکَس و بعد موسیقی سیما بینا در قطار تا صبح که کویر را تابان ببیند. سازندگان همه ما را با این تصاویر ساده ولی بهجا همراه میکنند. این رجبندی تصویری-موسیقیایی به خوبی فریده و ما را در دل وطن مینشاند.
مشهد مثل مشهدِ همهٔ ما مسافران، درست از ایستگاه راهآهن شروع میشود. فریده آمده تا خانوادهاش را پیدا کند. باورِ سه خانواده خراسانی آن است که فریده از آنهاست. همراه این سه خانواده به آزمایشگاه میرود تا با آزمایش ژنتیک نتیجه مشخص شود. اما نتیجه مهم نیست. نتیجه را در نماهای آخر مستند میبینم. صرف نظر از هر نتیجهای فریده خودش را مییابد. به قول مادر خراسانی: فریده «دختر خود»مان است.
این مادر کیست؟
مادرِ «در جستوجو...» یک مادر پرجوشوخروش ایرانی است. یک مادر سنتی. یک مادر خراسانی. یک مادر واقعی. نه قهرمان، نه ضد قهرمان. مادری که خشمگین میشود، خوشحال میشود، در معرض نقد قرار میگیرد، نقد میکند و جوش میزند و بغل میکند؛ چه آغوش گرمی. در ایستگاه قطار مشهد، مادر خراسانی ما را هم بغل کرده است و آرزو میکنیم فریده دختر او باشد. سر نبودنشْ این مادر با خدا حرفها دارد. چه بهتر که فریده به هیچ کدام از خانوادهها تعلق ندارد؛ ما هنوز نسبت به پدر و مادرش خوشبین میمانیم و کسی را متّهم نمیکنیم. افزون بر این، فریده هم به دنبال متهم کردن کسی نیست.
فریده بعد از آزمایشگاه به حرم میرود؛ جایی که چهل سال در آنجا پیش رها شده بود. محدودیتهای حرم به تصویر مستند از فریده و مترجمش ضربه وارد میکند؛ از جایی به بعد، دوربین از بالا فیلم میگیرد و میزانسن ول میشود. ولی جملهٔ نگار وقتی فریده چادر به سر میکند کلیدی است: «کاملاً شبیه یه ایرونی هستی!»
فریده به تکتک این خانهها سر میزند. خانه اول، خانه دوم، خانه سوم. در خانه سوم با تنها مادر ایرانی مستند همدل میشود. بهترین لحظههای مستند فرا میرسد. فریده برای مادر خراسانی شعر میخواند. گویی بعد از این همه سال مخاطب شعرها را پیدا کرده است. با گریه و کمی خنده، میخواند تا از جایی به بعد فریده و مادر خراسانی هر دو سخت بگریند. مادر خراسانی همسرش را مقصر میداند. همسری که مرده است و دختر را در حرم امام رضا رها کرده بود. مادر، همسر را طلاق داده است. بعد هم در یک شبنشینی ملتهب، مادر با فرزندان همسرش -از زنی دیگر- درگیر میشود. دوربین هم یکی از شبنشینان است. اضافی نیست. خودنمایی ندارد. درست بین جمعیت ماجرا را روایت میکند و نگار -دختر مترجم- وقایع را برای فریده ترجمه میکند. وقت اعلام نتایج آزمایش ژنتیک، نگاه ما به حضور این مادر است. حیف که سازندگان، مواجهه او با فریده را مواجهه آخِر نگذاشتهاند.
وقتی فریده به هلند برمیگردد، میداند کجایی و با چه مردمی هموطن است. سرود آخر مستند این حس را کامل میکند.
حسّ همدلانه ما در این مستند به فریده و مشهد و هوشمندی سازندگان و شعور دوربین و مادر خراسانی و خانوادههای باعاطفه -و پشیمان- مشهدی ربط دارد به علاوه نگار. «در جستوجو...» با حضور درست نگار -مترجم فریده- صیقل خورده است. نگار آشنا به سنن ایرانی رابطه بین فریده و باقی -به ویژه مذهبیها- را برقرار و حد این رابطه را هم به خوبی حفظ میکند. اوجش آنجایی است که با ظرافت دلیل ازدواج نکردن فریده را ترجمه میکند.
«در جستوجو...» مستند بیغلوغشی است چون سازندگان با دوربینی با وقار، راوی و مخاطب جستوجوی فریده هستند و میخواهند بدانند که ایرانی بودن -و اصلا اهل جایی بودن- یعنی چه. در نمای آخر پاسخش را مییابیم؛ خانه آنجایی است که قلب آدم آنجا باشد. مثل ایران برای فریده.