شنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۵۸ ب.ظ
حیف بود و باشی که ایران برایت تیار کرد/ درباره ایرانناسپاسیِ ابوطالب مظفری
نویسندهها: میثم امیری، محسن باقری
تنها چیزی که متولی ندارد، ایران است- سید جواد طباطبایی
=======
ابوطالب مظفری به «زبان فارسی» مطلبی در بنگاه خبرپراکنی بریتانیا سرهمبندی کرده است که همراه با اشکالهای پرشمار ویرایشی و غیر ویرایشی، کینهای ضد امنیت ملی را در خود میپروراند. متنی گیجنما که همزمان که از رهبر تعریف میکند، میکوشد پنجه به صورت ایرانی بکشد که امنیت جان ناسپاس او را در بیش از سه دهه اخیر تأمین کرده است. همان لحظه که مثلا مردم را تحویل میگیرد، با ترسولرز به جمهوری اسلامی متلک میاندازد و برای آن که اظهار لحیهای کرده باشد، تلاش میکند ایران و ایرانی و جمهوری اسلامی و رهبر و حتی افغانستان را به حراج بگذارد.
نویسنده در بند اول مینویسد که انتخاب محمد کاظم کاظمی «به عنوان» دبیر جشنواره شعر فجر «انتخابی شگفتآور» است؛ لابد شگفتآور برای ما عقبافتادهها. چون مینویسد «شاید در جهان اول اتفاق مهمی تلقی نشود.» بد نیست او از جهان اول مثال بیاورد تا روشن شود آیا انتخاب دبیر از کشوری دیگر در جایزهای دولتی امری طبیعی است یا نه. با این حال، دکتر محمد سرور مولایی در سالهای قبلی عضو هیأت علمی جایزه جلال بوده است. بنابراین چنین انتخابهایی در کشور ما که لابد جهان چندم است، آنچنان بیسابقه و بیپشتوانه نبوده است. بد نیست مظفری در جمعبندی نقد نوشته شده در این بند اشاره کند که خود از کدام جهان میآید؟
او در بند بعدی نوشته شعر، تنها «ژانر» هنری است که بین ما و افغانستان و تاجیکستان مشترک است. شاعر نمیداند شعر، ژانر نیست. دو این که مقیاس این اشتراک چیست که هیچ «ژانر» دیگری یافت نمیشود که بین ما و افغانستان و تاجیکستان مشترک باشد؟ مثلا معماری از دید او هنر نیست؟ یا «ژانر» نیست؟ یا هیچکدام؟ و چرا تاجیکستان را در این مقایسه وارد کرد؟ چون تاجیکستان در نوشته او به هیچ روی محل بحث نبوده است و دیگر به آن اشاره نشده است! در بند بعدی، او «سینما» و «داستاننویسی» را به عنوان دو «ژانر» هنری دیگر معرفی میکند و البته «ادیتور» سایت هم که اساسا خواب است تا تصحیح کند «داستاننویسی» «ژانر» هنری نیست؛ «داستان» «ژانر» هنری است.
نویسنده در ادامه نوشته عامش اشاره میکند که «مدتهای مدیدی» است که بین ما و «آنها» ناهمدلی هست. و البته نمیتواند اشاره کند مدت مدید یعنی از کی؟ از ده سال پیش؟ صد سال پیش؟ صد و پنجاه سال پیش؟ در ادامه نوشته است که جریان بیگانگی و «حتی» بدبینی بین ما و افغانستان رو به تزاید است. کسی شاعر باشد و نداند که بیگانگی از بدبینی بسیار بدتر است، نوبر است یا این که نداند کارکرد واژه حتی کجاست. انگار اول دو ملتی که یکی بودند از هم بیگانه شدند و بعد یادشان آمد که باید بهم بدبین! بشوند. جملههایی بیسروته «نویسنده» تنها کنار هم چیده شده است که قابل داوری نیست؛ بیزمان، بیمکان، بیتعیّن. قبل از آنکه درست یا نادرست باشد، مهمل است و به لحاظ نحوی پوچ. تنها به فکر انداختن لگدی در تاریکی، به ایران و نظام حاکم در آن است؛ چون برای خبرکشهای انگلیسی همین معیار مطرح است؛ وگرنه چه باک از این که لوگوی جشنواره شعر فجر در چند سال پیش را بین این مهملات بزنند و ککشان هم نگزد که پوستر سال ۹۵ را یک بار به زبانی که بلدند، گوگل کنند.
در بند بعد، برای اولین بار، «نویسنده» نشانی میدهد؛ نشانی به ۲۵ سال پیش. میگوید در ۲۵ سال پیش در مقالهای نسبت به بهبود روابط بین ما و آنها، «پیشنهادات»ی (؟!) داده شد که به آن توجه نشد. «نویسنده» روشن نمیکند آیا تنها در همان سال که مقاله نوشته شده بود به «پیشنهادات» توجهای نشد یا این که هنوز به آن «پیشنهادات» توجه نمیشود! او در جملهای رازآلود پاسخ میدهد: «در آن سالها توجه نشد» دیگر؛ دیگر را هم ما اضافه میکنیم.
شاعر فراموشکار در بند دیگری میگوید در دو سه سال گذشته تحولات بسیاری در رفتار حاکمیت در ایران دیده شده است. این «نویسنده» پریشانگو بالاخره مشخص نکرده است که مشکلش دقیقا از کی شروع میشود؟ یعنی از چه تاریخی بین ما و افغانستان مشکل زاده شد؟ دیگر آنکه او در تمام بندهای بالا اشاره کرده بود که بیگانگی و بدبینی رو به تزاید است و حاکمیت به سخنان نویسندههای فرهنگی گوش نداده است. اگر چنین گزارهای درست است، پس این تحولات مورد اشاره چیست؟ مگر غیر از آن تک مثال از دستور رهبری درباره مسألهای آموزشی، تحوّل دیگری هم صورت گرفته است؟! بالاخره برخورد حاکمیت خوب بوده است یا نه؟ البته طبیعی است گفتههای این هذیانگو؛ ارتزاق از هر دو منبع داخلی و خارجی کار سختی است و کار را به اینجا میرساند که تحلیلگر پریشانباف نمیداند با خودش چند چند است و در پی چه؟
شاعر در جلدِ نماینده مهاجرین مینویسد: «اکنون دغدغه عموم مهاجرین این موضوع است که تغییر وضعیت و تصمیمات اینگونه مقطعی بوده و ناشی از سیاستهای جاری منطقه باشد که با تغییر سیاست، وضع به حالت قبل برگردد یا حتی مشکلات بیشتر شود.» هنوز دیر نشده تا «ادیتور» بنگاه، یک نفر آشنا به زبان فارسی پیدا کند و این جملهها را تبدیل به عبارتهای معناداری.
نویسنده در بند بعد طلبکارانه مینویسد که دولتمردان جمهوری اسلامی نتوانستهاند در قلوب مهاجرین جا باز کنند. انتظار نیست که این «نویسنده» مزدبهروز یک دلیل منطقی یا نیمهمنطقی برای گفتههایش دست و پا کند. بد نیست او به عدد سه میلیونِ متن خود کمی فکر کند و تعداد صفرهایش را بشمارد و از کسی در آن بنگاه بپرسد: «آیا شما حاضرید سه میلیون مهاجر را از ایرلند که در شرایط نامساعدی هستند بپذیرید، آن هم در شرایطی که خودتان در جنگی با نیمی از جهان درگیرید؟»
اما آنچه که باعث شد ما این مقاله را بنویسیم، جمله زیر از این شاعر بیحمیّت است: «امروزه بسیار از ایران بازگشتهها، در شمار سرسختترین منتقدان ایران و ایرانی هستند.» «نویسنده» هرجایی این جمله، چه آن که خود از وطن و مام وطن گریزان است، چنین به ایران و ایرانی میتازد. «نویسنده» دست کم به آن نمکی که در سفره رهبر مزه کرد، پایبند نیست و چنین بیگزند، نه حکومت یا واحد سیاسی مشخص که بر «ایران» میتازد و تفکر کثیف خود را به همه ایرانبازگشتهها سرایت میدهد. هم به افغانستانی توهین میکند، هم به ایرانی، هم به ایران. لابد جنابشان درکی داشته که ایران را از ایرانی جدا کرده است و در این درک دون به ما نشان میدهد که چطور میتوان مار خورد و افعی شد و به ایران توهین کرد. و سخت نیست فهمیدن این که چرا باید چنین مطلبی در آن دلالخانه خبر منتشر شود؛ چون «دستورالعمل» روشن است؛ «بر ایران و ایرانی بتاز، دفاع قلابیِ مصنوعیِ ظاهری از رهبر را ما ندید میگیریم.» چه مظلوم است ایران که کسی چنین بر آن بتازد و همچنان در سرزمینش کیا و بیا داشته باشد؛ از حاکمیتش احترام ببیند و ستایش. چه مظلوم است این کشور که با تنی زخمخورده از عصیان مجنون عراقی، آغوش مهربان خود را به روی همزبانهای مظلوم افغانستانی باز کرد. خود درد داشت؛ ولی درد دیگرانی از درون تمدن فرهنگی ایران را با جان و دل پذیرفت، چون یاریگری در نهادش نهفته بود. حال، سخت است بعد از این همه سال، بیوطنی که در این خاک، شاعر شده و قدر دیده است، چنین کینهتوزانه بر درخت تناور و سربلند ایران تازیانه بکشد؛ غافل از این که خرده جوانههایی از این درخت، همچون نگارندههای این نوشته، شلّاق کینهتوزی شاعر را بر سرش خُرد خواهند کرد و منافع ملی و امنیت کشورشان را به میدان حقیر او نخواهند سپرد.
چند بند دیگر هم به سیاق بندهای بالاتر به همان پریشانگویی سپری میشود. جملههایی آشفته و بیتناسب که همه چیز در خود دارد جزء تحلیل و معناداری. فیالمثل به این جمله بنگرید: «نهادی که طی سالهای گذشته تمام همتشان، خرج بازگرداندن مهاجرین به وطن با روشهای بسیار نامتعارف میشد اما چند سالی است که اقبال نسبی به کارهای فرهنگی و نظرخواهی از فعالان فرهنگی نشان میدهد.» همخوانی شناسهها با نهاد، کاری است کورترین روباه هم میتواند انجام دهد؛ ولی روباه حواسپرت چنان از آن تاختن بر ایران و ایرانی دلشاد بود که کاری به باقی چیزها نداشت. جدا از این اشکال نحوی، تنها چیزی که جمله بالا دارد بیمعناییِ شفاف است. گویی «نویسنده» خود هم ذوقمرگ این بوده که توانسته جزء سرسختترین «منتقدان» خودش و ریشه و هویت و پدر و مادرش قرار بگیرد.
او در جملههای دیگرش مینویسد: «سالها زیست مسالمتآمیز میان مهاجرین و شهروندان ایرانی، فاکتور مهم دیگری است که میتوان به آن اشاره کرد.» در این جمله به زبان بیزبانی دارد میگوید به افغانستانیها اعتماد نکنید؛ آنها ریاکارند و نمکنشناس. چون همین که کارشان در ایران تمام شد، جزء «منتقدان» سرسخت این سرزمین خواهند شد. «نویسنده» در دستگاه معیوب و پلید ناخودآگاهش به هموطنان خودش هم توهین میکند. تمام اداها و رنگهایش از هم گسیخته میشود. چه آنکه وقتی مینویسد «مردم ایران در این مراودات به شناخت بهتری از مردم افغانستان دست یافتند و آنان را با خود آشنا و نزدیک دیدند» باید پرسید کدام مردم ایران؟ مردم ایران را که به «چیئِف ادیتورِ» ملکه تقدیم کرده بودید آقای شاعر.
نکته آخر آنکه «نویسنده» در جایی از متنش به کتاب رضا امیرخانی اشاره میکند. زبان و ریشه و وطن و هویت نداشته ابوطالب مظفری به کنار، دست کم، پشت جلد آن کتاب را یک نظر ببیند تا دستش بیاید که بیگانه کیست و دوست کدام است. بیگانه آن دولت «بیصفتی» است که بین ما و افغانستان خط کشید؛ اگر قرار است «منتقد» سرسخت بود، باید منتقد آن بود و به آن سرسختی نشان داد نه به سرزمینی که نان و نمک خود را سر سفره با شاعر قسمت کرد.
پ.ن: این نوشته خشمگین است به کسی که ایران را پاس نمیدارد؛ در چنین نگاهی، فرقی نمیکند متن او را بیبیسی تبلیغ کند یا بیست و سی. آن خبرخانهها حکم تاکسی تلفنی را دارند؛ موضعِ ما تخطئه مسافرِ ضدَّ ملّی آن است.