خودانتقادی
یالطیف
سلام
هیچ وقت عادت نداشتم دندانهایم را مسواک بزنم. با وجود این که مارکهای مختلف مسواک و خمیردندادن را خریدهام و حتّی در اوّلین برخورد، مشتاقانه آنها را با دندانهایم آشنا کردهام، ولی این آشنایی هیچ وقتِ هیچ وقت یک دوستی بلند مدّت نبود. ولی به ضربِ شانس، آن شب یکی از شبهایی بود که دندانهایم را مسواک میزدم.
دوسه شب پیش فیلمی دیدهام. دو خواهر بودند که مادرشان فوت میکند. در مراسم ختم مادرشان، یکی از خواهرها عاشق مردی میشود. پس از اتمام مراسم این مرد میرود و دیگر دختر او را نمیبیند. پس از چند سال این دختر خواهر خود را میکشد. دلیل این قتل چیست؟
البته میدانی که برای قتل نیاز به دلایل قوی نیست. آن هم برای قتل یک خواهر. ولی شما چه فکر میکنید؟
پدرم در فاو رفت. البته نظام از سال 59 از طریق ترکشی تیز، شبیه مثلث، وارد بدن پدرم شد. و ترکشها تا چند سال بعد در جبهه دست به دست هم دادند تا پدرم را در فاو کاملا زمینگیر کنند. من قطعهای از بدن پدرم هستم. این اعتقاد من است. ولی دوست دارم آن قطعهای از بدنش باشم که پرترکشتر بود.
اینها مجموعهای از منهاست؛ امّا جالبترینشان این زیریست که باید توجّه شما را جلب کند: من را رد کرد تا خودش برود قدم بزند. توی پارکِ هنر نزدیکی خوابگاهشان داشت به بدمینتون بازی دختر و پسرها نگاه میکرد. توی فکرش بود یکی از سالمترین تفریحات در فضای باز برای دختران همین بدمینتون بازی کردن است. چون به جز دوتا راکت و یک توپ و یک زمین مسطح هیچ چیز دیگری لازم ندارد. ترجیح داد به مژده زنگ بزند، ولی برنمیداشت. به خودش فکر میکرد. عاقبتِ کارِ خودش را داشت ترسیم میکرد:
«مدرک میگیرم. بعد کار گیر میآورم. بعدش دستی به سر و گوشِ خانمم میکشم. بعدش بچهام به دنیا میآید. پسر بود اسمش را میگذارم حسین، دختر بود میگذارم آتنا. یک بارِ دیگر هم با هم میپریم اگر دختر بود، به شرطی که اوّلی دختر نباشد همان آتنا، در غیرِ این صورت میروم سراغِ مریم. پسرِ اولی اگر حسین شد در این صورت باز پسرِ دومی را میگذارم یاسر. یاسر به آتنا نمیخورد، بلکه به سمیه میخورد. حالا یاسر و مریم به هم جور در میآیند. چه گناهی کرده است مریم اگر بخواهد برادری مثلِ حسین داشته باشد. بنابراین بهترین ترکیب آتنا و حسین است. من تا دختر نیاورم راضی نمیشوم. دستِ بچهها را میگیرم و هروقت دلم گرفت میآییم پارک با هم میدویم، بازی میکنیم. شاید هم بدمینتون بازی کنیم. تازه به حسین میگویم که من را علی صدا کند. خوشم نمیآید یکی به من بگوید بابا. آه، چقدر مسخره است بچه به آدم بگوید بابایی. یعنی چی بابایی؟ مژده این قدر قهر نکن، خیلی باهات کار دارم. میدانی امروز رفتم جنوب شهر ،یادِ چه افتادم؟ همین سه جمله را برایش بفرستم تا ببینم چه میگوید. سگ تو روحِ این پارک کنند، بدمصب آنتن نمیدهد. ایول دریافت شد. ای خدا! چه میشد به آدمها اسپرم نمیدادی بلکه یک ترکیبی توی طبیعت میریختی مثلِ نمک. مرد بعدِ ازدواج میتوانست با زنش با هم بپرند و بعد از آن که کارشان تمام شد، آن ترکیبی که توی طبیعت بود را توی آب حل میکردند و خانم میخورد و بعدش بچهدار میشدند. سوراخِ قضیه این بود که دیگر چیزی به نامِ بچهی حرامزاده نداشتیم. حالا چه اشکال دارد؟ لااقل این جوری با هر به هم پریدنی آدمها بچهدار نمیشدند و یک مقدار اختیارِ بیشتری داشتند. چه دارم میگویم؟ خوب مگر بد میگویم این جوری آدم توی جنوب شهر عقش نمیگرفت. خدایا چقدر بچه دیدم که از سر و کولِ پدر و مادرهایشان بالا میروند، آینده نمیخواهند؟ کار نمیخواهند؟ آن دخترهایش...»
پسنوشت:
1. این نوشته خودانتقادی بود؛ چون یکی از ضعیفترین بخشهای رمان با همین فونت مزخرف بود. همان بهتر که حذف شد. مردتیکهی رکیک.
2. یک سری آدم آمدند گفتند میخواهند کاندیدا شوند برای این که رییس جمهور بشوند. بعضی از این آدمها بسیار غلطند. بعضیهایشان هم غلطند. اگر من اینجا اسم بیاورم، مثلِ دفعهی قبل ممکن است با انتقاد پنهان و پیدا و حضوری و تلفنی دوستان مواجه شوم. پس بگذار متر بدهم دستتان. آن هم این که رییس جمهور باید اوّلاً یک عقبهی تئوریک داشته باشد. ولو این که عقبهاش خیلی کوتاه یا حتّی اشتباه باشد. ولی باید عقبهدار باشد. مثل محمّدِ خاتمی یا حتّی همین رییس جمهور فعلی. دو این که رییس جمهور نباید از اینجا مانده از آنجا رانده باشد. آدم فکر میکند چون رانده شده یا اخراج شده یا جایی راهش نمیدهند یا آدم حسابش نمیکنند، دوره میافتد و مصاحبه میکند و کنفرانس مطبوعاتی میگذارد و از این راه بازار گرمی طلب میکند و هل من مبارز میکشد... این خیلی بد است. یکی از کسانی که این شاخصه را ندارد، حتماً دکتر معین است. خیلی دوست داشتم دکتر معین کاندیدا میشد. چون دکتر معین برخلاف خیلی از این اصلاحاتیهایی که فقط گوشهی خانهشان نشستهاند و این قدر غُرغُر میکنند تا بیایند بگیرندشان، اهل کار و فکر و تشکّل و سازماندهی هست. او بعد از 84، به عنوان یکی از معلومترین و کاندیداترین آدمهای آن دوره، انجیاو راه انداخت، مصاحبههای هفتگی نکرد، و غر نزد، و نشست کار کرد. کار تشکیلاتی و فکری. (فکر کنم دکتر معین از 84 تا به امروز بالای 20 مقالهی علمی-پژوهشی در مجلّات معتبر خارجی کار کرده است) حتماً میتوان کارش نقد کرد... آهان. یافتم. دنبال همین جمله بودم. رییس جمهور باید کسی باشد که بتوان کارش را نقد کرد. یعنی این قدر روپا باشد که بتوان دربارهی عقبهی تئوریک و سازماندهی تشکیلاتیاش صحبت کرد. سوم این که آدمی که کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری میشود باید با بقیّهی کاندیداها فرق داشته باشد. فرض کنید آدم ایکس کاندیدا شده است. بعد آقای ایگرگ هم کاندیدا شده است. بعد فرق این دو این است که مثلاً حدادعادل معاون اوّل ایکس است، ولی حدادعادل در دولت ایگرگ وزیر ارشاد است. این شد فهم از نامزدی؟ به نظرم به هیچ کدام از این دو نباید رأی داد. چون این قدر ازخودگذشتگی یا حتّی فهمِ حزبی و تشکیلاتی نداشتند که یکیشان به نفع دیگری کنار بکشد. اینها که گفتم تازه الفبای انتخابات است. برای رأی دادن به یک نامزد مشخّص، باید برنامهها، فضای فکری، محتوا، و فرم تبلیغاتش را نگاه کرد. ضمناً آنهایی که رأی نمیدهند، بیش از همه، در رییس جمهور شدنِ نفرِ اوّل انتخابات سهم دارند.
3. اواسطِ هفتهی مطلبِ بعدیام را خواهم نوشت تا خودانتقادی ننگآفرین فراموش شود.