عکس کناری- دیکتاتوریزه کردنِ رهبر
پیشنوشت:
ولی این عکسِ کناری، عجب عکسیست. رابطه با ولی را چقدر خوب نشان میدهد. من مطئنّم خودِ آقا دستِ این جوانک را این طور گرفت.
این یک نوشتهی اجتماعیست با رسالتِ اجتماعی. تقریبا هیچ جنبهی فردیای در آن نظر گرفته نشده. یک نوشتهی سوپر ایدئولوژیک. این یک روایت نیست، یک تحلیل است از انقلاب اسلامی که من فهمیدهام. اگر خوشتان نمیآید از این دست نوشتهها، نخوانیدش. من نوشتههای ملو و بیطرف و بیایدئولوژی و ناناز کم ندارم. این یکی را به بزرگواریتان ببخشید. این یکی مقداری مکتبی و ایدئولوژیک و هنر برای اسلام از آب درآمد. من آدمِ اهلِ گفتوگویی هستم. از خشونت متنفّرم. جنگ را اخ و بد میدانم. خیلی هم روشنفکرم. با همه هم حاضرم پالوده بخورم. این یک نوشته را بگذارید به حسابِ دورانِ دارکنسِ مسلمانیام که هنوز دست از سرم برنمیدارد. این نوشته را بگذارید به حسابِ عشق به خمینیام...
پس حالا که آن را یک نوشتهی تجویزی و ایدئولوژیک میدانم، بگذار رونوشتهایم را هم بنویسم.
برسد به دست برخی از امرای ارتش و سپاه. و حتماً امیران رییسشان.
برسد به دستِ رییس جمهور و سخنگویش.
برسد به دستِ رییس مجلس و علی مطهّریشان.
برسد به دستِ داداشِ رییس مجلس که رییس آن یکی قوّه است.
برسد به دستِ محمود احمدینژاد و مشاییشان.
برسد به دستِ ائمهی جماعات و احمد خاتمیشان.
برسد به دست آقای محمّدیانِ نهادِ رهبری و آن سعید جلیلی که جهل مرکّبش این بود که آقا را بهترین کارشناس در همهی امور میدانست.
برسد به دستِ سید حسنِ خمینی و حامیانشان.
برسد به دستِ آن رییس و مسئولی که دست همه را از پشت بسته و معذورم از بردم نامش؛ ولی اوست سرسلسلهی این داستان.
برسد به دستِ بیدستِ حسینِ خرّازی و گلوی خونینِ عبّاس بابایی و قنوتِ پرپرشدهی حسین رهنمون و...
و همهی شهدا و همهی صلحا و همهی هنرمندانِ خوبِ سینما
و همهی نویسندگانِ باحال که امیرشان امیرخانیست،
و برسدِ به دستِ مردِ ماشینجنگِ علوم انسانی و مردِ صدای سوزناک صحیفهی خمینی که عشق و حماسه و عدالت در صحبتهاش موج میزند و نامش روح الله است و نسل سوّمی.
و نرسد به دستِ امام و آقا که شرمگینِ کاهلیهایم هستم.
این نوشته نوعی درد است که دوست داشتم بیانش کنم. فکر هم میکنم کسانی هستند که نوشتههای من برایشان مهم باشد. خواستم به ایشان بگویم که من چه خطری را دارم حس میکنم. خطر خارج شدن انقلاب از معنا. این پروژه به شکلهای مختلفی در سالهای اخیر دنبال شده است. تازهترینش کوششهای خواسته و ناخواسته کسانیست که دارند از آیت الله خامنهای یک دیکتاتور میسازند. این حرف اوّل و آخر نوشتهام است.
نمیدانم این تحلیل چطور خوانده میشود، ولی شاید برای اوّلین بار در هشت سال وبلاگنویسی و فراتر از میلیون واژه نوشتن میخواهم بگویم:
خدایا تو خود شاهدی که من تنها و تنها و تنها به خاطر انقلابِ عدالتخواهانهی خمینی و آنچه از راهش فهمیدهام این مطلب را مینویسم.
خدایا تو خود شاهدی که من دستِ خشکشدهی خامنهایام را حقّی میدانم بر نوشتن این واژهها. تو شاهدی و شاهد بودنِ تو کافیست.
بدننوشت:
«یک جمله دربارهی پیشنهاد آقای دکتر رهبر عرض کنیم. مسئلهی دکتری افتخاری؛ خوب، البته این یک افتخار است که این دانشگاه این اظهار محبت را به ما بکند؛ لیکن من اهل دکتری نیستم؛ همان طلبگی ما کافی است. اگر بتوانیم به میثاق طلبگی متعهد و پایبند بمانیم -که قولاً و فعلاً این میثاق را از دوران نوجوانی و جوانی با خدای متعال بستیم- اگر خداوند کمک کند و ما بتوانیم این میثاق را حفظ کنیم و در همین عالم طلبگی پیش برویم، من این را ترجیح میدهم. شما لطف کردید و این برای ما هم مایهی مباهات است، لیکن من پیشنهاد شما را قبول نمیکنم. انشاءاللَّه موفق و مؤید باشید.»
این تازه «خوبه»اش است. سال 88 که اساتید دانشگاه تهران میآیند خدمتِ آقا و به ایشان پیشنهاد دکتری افتخاری میدهند و ایشان هم نمیپذیرند.
امّا از دو سو این بالابردن و «باد کردن» و و پروپاگاندا کردنِ جایگاه و مقام رهبر دارد صورت میگیرد. یک جهت از سوی موافقانِ ایشان و دیگر از سوی مخالفان. هر دو به یک صورت. با یک شکل، ولی با دو انگیزه و هدفِ در برابرِ هم. هر دو هم یک گزاره را به ذهنِ آدم میرساند و آن این که کوششهایی صورت میگیرد که ایشان را فراتر از آنچه جایگاه و موقعیّتشان است نشان دهد. در نمونهی بالایی میبینیم که رهبر حواسش جمع است و دوست ندارد که در این بازی شرکت کند یا این بازی پا بگیرد، ولی حیات و ممات دو دسته امروز در همین «دیکتاتورنمایی» یا «دیکتاتورسازی» آقاست. هر دوی اینها با لیدری آدمهای مطرحِ سیاسی یا نظامی و با همکاری و هماهنگی آگاهانه یا حتّی جاهلانهی رسانه صورت میگیرد. این نقشهی راهِ جدیدِ فعّالینِ سیاسیست که آن را برای توخالی کردن و پوشالی نمایاندنِ جایگاهِ رهبری ضروری میبینند. یعنی به جای این که با آقا مخالفت کنند یا انتقادهایشان را صمیمی و روشن بیان کنند، اتّفاقا ایشان را بالا میبرند.
آغاز هر سخنرانی و هر گفتارشان میگویند «مقامــــــــــــــــــــــِ معظــــــــــــــــــــــــمِ رهبــــــــــــری»، «رهبـــــــــــــــرِ معظّـــــــــــــــمِ انقلاب»، «حضــــــــــــرتِ آقــــــــــا.» و بعد کارِ خودشان را میکنند و پروژهی خودشان را پیش میبرند. پیشنهاد میکنم اگر جایی بودید، طرف را بکشید پایین از منبر و بگویید: «از خودتان حرف بزنید. کی به شما گفته از آقا بگویید؟ نمیخواهد از آقا حرف بزنید.» این سالوسی مانندِ موریانهی جایگاهِ رهبری را خواهد بلعید و هیچ چیز از این مقام باقی نمیگذارد. آنچه باقی میماند یک مقامِ پوشالی و توخالی و خالی از هسته است که تنها لازم میشود برای مراسمها و خاتمکاری و بزککاری کارهای درست و نادرستِ آقایان به روی صحنه بیاید. بعدش هم یک عدّه آقاگویان هر صدای دیگری را خفه کنند.
محمّدرضا دوست داشت بادش کنند. محمّدرضا دوست داشت از او و چهرهاش پروپاگاندا بسازند. جشنهای 2500 ساله و مراسم تاجگذاری را ببینید. دوست داشت نخستوزیر بیاید دستش را ببوسد و همین طور امرای ارتش و وزرا و وکلا. نُرمِ دیدار با محمّدرضا در ادبیّات درباری «شرفیابی» بود.
و من چقدر میترسم وقتی این واژه را از زبانِ یکی از همین برادرانِ لاریجانی -که پنج نفرند- میشنوم. همان که رییس مجلس است. وقتی خدمتِ آقا حرف میزند از واژهی شرفیابی استفاده میکند. آدم باید خودش را به نادانی بزند که گرهِ ابروی آقا را در شنیدنِ این واژهها نفهمد. آقای مثلا فلسفه خوانده، تو معنای واژهها را نمیدانی؟ جگرِ این رهبر و امامِ این رهبر خون شد که توی رییس وکلای مجلس در خدمت ایشان بعد از 35 از واژهی شرفیابی استفاده کنی؟ یک واژهی همایونی هم به آن اضاف میکردی که دیگر خیالِ همه را راحت میکردی. فکر کنم آقای لاریجانی خوب به حرفهای آقا توجّه نشان نمیدهد:
«عرایض ما تمام شد. من فقط یک جمله عرض بکنم: این مطالبی که برادر عزیزمان
بعد از صحبتهای آقای لاریجانی فرمودند، واقعاً من را شرمنده میکند. ولو
میدانم از روی محبت و اخلاص و صفاست -در این تردیدی نیست- لیکن اینجور
بیانات، هم به ضرر من است، هم به ضرر خود گوینده است. نبایستی این بیانات
به این شکل بیان شود. یک مجموعهی زمانی تصادفاً کنار هم قرار گرفتهایم و
داریم با هم کار میکنیم؛ من یک کار میکنم، شما یک کار میکنید. اینجور
تعبیرات، تعبیراتی نیست که انسان را خوش بیاید یا کمکی به کار پیشرفت انسان
بکند. ما همگی بندگان خدا هستیم و انشاءالله خدمتگزاران مردم هم باشیم.»
یا در یکی از همین جاهای نظام که خیلی خودشان را دلباختهی آقا میدانند دیدهام دیدار رییس آن سازمان با آقا را شرفیابی معنا و «بنر» کردهاند. رییس سازمانِ هوشیارِ این مملکت دیدارش با رهبر را «شرفیابی» فهم میکند؟ اگر کسی میفهمد این را برایم توضیح دهد.
همین جوری و با همین ترفند، سالوسان و مریدانِ محمّدرضا، از آمادگی روحی و روانیش هم استفاده کردند و آن قدر اعلی حضرتِ همایونی به نافش بستند که خودش هم باور شد و در دیکتاتور شدن پیش رفت. ولی این مردِ رنجکشیده و کتلطیکرده و جان به لب آورده این طور نیست. این طلبهی مدرسهی سلیمان خان و مدرسهی نوّاب و معلّمِ حوزههای مشهد این طور نبوده و نیست. ایشان آدمی فعّال و اکتیو و متفکّر است. با آدمِ متفکّر میتوان واردِ گفتوگو و چالش شد. میتوان سرش داد کشید. میتوان هم باهاش بحث کرد. همان طور که روشِ زندگیِ طلبگی این طور است. همان طور که شما میتوانید سرِ درسِ مرجعِ تقلید ریشسپید کرده اعتراض کنید و قانع نشوید... ولی وقتی شما یک آدمِ حسابی را تبدیل به دیکتاتور میکنید، دیگر چه انتظاری از مردم دارید. وقتی -شمایی که نظرا و عملا اعتقادی به ایشان ندارید- بخشنامه میکنید که همه همهجا در صحبتهایشان «آقا... آقا» کنند چه انتظار دارید که انقلاب اسلامی بماند؟ آنچه باقی میماند صورت و پوستهای از انقلاب است. که امام یک بار از آن به «جمهوری اسلامیِ آمریکایی» یاد کرده بوند. یک لحظه بیاندیشید که جمهوری اسلامیِ آمریکایی یعنی چه؟ یعنی جمهوری اسلامی تجمّلپرستی و بیدردی و رفاهزدگیِ آقایان و فراموش شدنِ عدالت و حقخواهی و رفعِ ظلم.
«همیشه در دلِ ساخت حقوقی، یک ساخت حقیقی، یک هویت حقیقی و واقعی وجود دارد؛ او را باید حفظ کرد. این ساخت حقوقی در حکم جسم است؛ در حکم قالب است، آن هویت حقیقی در حکم روح است؛ در حکم معنا و مضمون است. اگر آن معنا و مضمون تغییر پیدا کند، ولو این ساخت ظاهری و حقوقی هم باقی بماند، نه فایدهای خواهد داشت، نه دوامی خواهد داشت؛ مثل دندانی که از داخل پوک شده، ظاهرش سالم است؛ با اولین برخورد با یک جسم سخت در هم میشکند.»
ادامهی همین صحبتهای آقا را در دانشگاه علم و صنعت ببینید. این همان پروژهایست که توی این مملکت توسط برخی لیدرهای سیاسی آغاز شده. پروژهی مقدّسسازی و امامزادهسازیِ آقا. پروژهی بالا بردنِ آقا و هندوانه زیر بغلِ آقا دادن. پروژهی «مقام معظّم رهبری» پشتِ سرِ هم گفتن. این پروژه هم توسطِ مخالفانِ آقا که همین چند سال پیش میخواستند آقا را در انزوا قرار دهند شروع شده است. تنها با یک هدف؛ آن هم توخالی و مجوف کردنِ جایگاهِ رهبری و شخص سید علی خامنهای. این پروژهی فکر شده امروز از اتاقِ فکرهای مخالفِ رهبر طرّاحی و اجرا میشود و متأسّفانه یک عده از چهرههای سیاسی و نظامی هم در این دام افتادهاند. نمیدانید برخی از همینها چقدر خوشحال میشوند که شما پشتِ هم بگویید امام خامنهای. هیچ چیز امروز برای مخالفین رهبر از این شیرینتر نیست که شما رهبرِ سوپر مقدّسِ اولترا قانونیِ فوقِ انسانی بسازید. این کار را آغاز کردهاند. بخشنامه هم کردهاند جاهایی که شما حتما نامِ ایشان را بیاورید در حرفهایتان. مهم نیست به چه عمل میکنید و چه راهی را پیش گرفتهاید، تنها این را بدانید و عمل کنید که نام آقای خامنهای باید در مطلع یا بین سخنانتان بیاید. در همهی لوح تقدیرهایتان بیاید. بالای سایت سازمان یا وزارتخانهتان نامِ سال درج شود و لینکِ ایشان هم باشد. این پروژه، پروژهی ورشکستههای سیاسیست که احیایشان را در از معنا تهی کردنِ آقای خامنهای میدانند. در دیکتاتور کردنِ رهبر میدانند. آن قدر آقا آقا کنید که مردم از ایشان متنفّر شوند. متأسّفانه یک مشت آدمِ ناآگاه هم در این میدان بازی میخورند و در این پروژه شرکت میکنند. و چقدر خوشحال است آن طرّاح و سرلیدری که میبیند در سادهترین نامههای اداری هم نامِ امام خامنهای میدرخشد.
ببینید خودِ آقا چقدر باهوش این قصّه را میفهمند و نقل میکنند:
«اگر مردمی بودنِ مسئولان کشور را دستکم گرفتیم، اگر مسئولین کشور هم مثل
خیلی از مسئولین کشورهای دیگر به مسئولیت به عنوان یک وسیله و یک مرکز ثروت
و قدرت نگاه کنند، اگر مسئلهی خدمت و فداکاری برای مردم از ذهنیت و عمل
مسئولین کشور حذف شود، اگر مردمی بودن، سادهزیستی، خود را در سطح تودهی
مردم قرار دادن، از ذهنیت مسئولین کنار برود و حذف شود؛ پاک شود، اگر
ایستادگی در مقابل تجاوزطلبیهای دشمن فراموش شود، اگر رودربایستیها،
ضعفهای شخصی، ضعفهای شخصیتی بر روابط سیاسی و بینالمللی مسئولین کشور حاکم
شود، اگر این مغزهای حقیقی و این بخشهای اصلیِ هویت واقعی جمهوری اسلامی
از دست برود و ضعیف شود، ساخت ظاهریِ جمهوری اسلامی خیلی کمکی نمیکند؛ خیلی
اثری نمیبخشد و پسوند «اسلامی» بعد از مجلس شورا: مجلس شورای اسلامی؛ دولت
جمهوری اسلامی، به تنهائی کاری صورت نمیدهد.»
پروژهی جدیدی که باید هوایش کنیم همین است. همین امام ساختن از آقاست. همین مقدّسسازیست. همین پروپاگانداری میانتهی کسانیست که ذرّهای اعتقاد به این حرفهایی که آقا میزنند ندارند. همینهاست.
من میدانم عکسِ آقا را میزنم روی دیوار اتاقم و عکسش عمل میکنم. این را من میدانم و بهش معترفم و باید کاری کنم که شأن فکری و عملی من مطابق باشد با عکسی که از آقا میزنم. ولی آن چیزی که باید باهاش مقابله کرد آن نیرو و پروژه و سازماندهی و «خرج از بیتالمال» و کار هدفمندیست که تنها و تنها عکس آقا را به این انگیزه در حرفها و دیوارها و نامههاش میزند که عکسِ آقا عمل کند. برای این که عکس آقا عمل کند، عکسش را میزند.
من چنین تحلیلی دارم و به نظرم باید با این گروه مبارزه کنم. باید خاک پاشید بر بعضی دهانهایی که پشت سرِ هم مقام معظّمِ رهبری میگویند. این پروژهی دیکتاتوریزه کردنِ رهبر، با هدایتِ ذهنهای مخالفِ ایشان و اجرای ناآگاهانهی ما ضرباتِ جبراننپذیری را به انقلاب اسلامی وارد خواهد کرد.
البته آقای خامنهای حواسش جمع است. ولی گرفتاری اینجاست که حرفهایی به این واضحی را کسی نمیآید بزند. امام جمعهی ما نمیگوید. فلان آدمِ سوپرِ بصیر یا فوق عمّارِ ما نمیگوید. چطور ممکن است منِ بیتجربه با این خنگی و حماقتم بفهمم داستان را و اینها نفهمند. اصلا شما حرفهای خودِ آقا را ببینید:
«نظام اسلامی، نظام اسلامی است در ظاهر و باطن؛ نه فقط نظام اسلامی در ظاهر. صرف اینکه حالا یک شرائطی در قانون اساسی برای رئیس جمهور و برای رهبر و برای رئیس قوهی قضائیه و برای شورای نگهبان و برای که و که معین شده؛ و چه و چه، اینها کافی نیست؛ اگرچه اینها لازم است. انحراف در هدفها، در آرمانها، در جهتگیریها را باید مراقبت کرد که پیش نیاید. و این چیزی است که ما در طول این سالهای طولانی - بخصوص بعد از جنگ و بعد از رحلت امام - درگیرش بودیم؛ جزو درگیریهای اساسی در این دو دههی گذشته، یکی همین بوده. تلاشهای زیادی شده است برای اینکه جمهوری اسلامی را از روح و معنای خودش خارج کنند. تلاشهای زیادی کردهاند؛ به شکلهای مختلف؛ چه در زمینههای سیاسی، چه در زمینههای اخلاقی، چه در زمینههای اجتماعی؛ از اظهاراتی که شده و حرفهائی که زده شده.»
پسنوشت:
این حرف را یکی دو ماهیست با دوستان مطرح کرده بودم، ولی نمیخواستم بزنمش. گفتم شاید یک نفر و فقط یک نفر دیگر فهمید و گفت و در آن صورت چه نیازی به گفتهی من است. به نظرم آدم حسابیهای زیادی این داستان را فهمیدهاند، ولی چرا شفّاف نمیگویند؟ میدانم سخت است. میدانم ممکن است خودتان هم آماج تهمت و افترا باشید، ولی آغاز کنید. نقدناپذیر نشان دادن گفتمانِ آقا توسطِ موافقانِ ایشان و قلمبهی نور کردنِ آقا توسطِ مخالفانشان، یکی از همان تلاشهاییست که میخواهد جمهوری اسلامی را از روح و معنای خودش خارج کند. برخوردِ «کلّی» با حرفهای آقا و تنها بنر و تابلو کردنش گرفتاریهای زیادی درست میکند. این انقلاب بیمردم معنایی ندارد. آقا و ولایت فقیه را باید مردمی فهمید. این جوری، بریده از مردم آقا آقا کردن، مشکل درست میکندها. وگرنه آدم که میفهمد «مقام معظّم رهبری» گفتن پشت سرِ هم برخی چقدر بزکشده و غیرِ واقعیست. مشکل این است که آقا گفتنِ همهی دلسوزان و معتقدانِ راه انقلاب تبدیل به دکور شود.
من خیلی میترسم.
ولی این عکسِ کناری، عجب عکسیست. رابطه با ولی را چقدر خوب نشان میدهد. من مطئنّم خودِ آقا دستِ این جوانک را این طور گرفت.
تا انتهای هفتهی بعد (هنرخانه و کتابخانه را هم این هفته بهروز نکردهام.)