آخوندها، «آخوندا» نیستند!
به نامِ مهربان
هفتهی پیش رفتم قم. سه طلبه را زیارت کردم.
اوّلی. سین بود. انقلابی. داننده. مدوّن. گوش ندهنده. صدا کننده. راهنمای قویِّ چشمکزن. مُدام میخواست بگوید و روشن بگوید. آرمانخواهی تعریف کند. واقعگرایی بنا کند. جهان بسازد. جهان خراب کند. مؤدّب باشد. انقلابی بماند. انقلاب پشتِ انقلاب. بعضیها را عزیز بنامد. بعضی را عزیزتر. طلبهی نشان دهندهی عقلانیّت همراه با انقلابیگری. سینما بخواند، ادبیّات تعریف کند، اخلاقی بزید. انقلابی بماند. آقا و امام را به یک چشم نگاه کند. اسلام را همهی اسلام بنامد. خوشرفتار باشد. پیگیر و روبهجلو و با مرام باشد. نیمه شب به ما زنگ بزند که آقا شما قم ماندید یا رفتید. که گفتیم رفتیم و کفمان بُرید از مروّتش. از آدمیّتش. چیزی بین توکّلی در سیاست، طالبزاده در رسانه، امیرخانی در نوشته، جلال در متلک. ولی نه به اندازهی توکّلی منصفنما، نه به اندازهی طالبزاده عرفانمسلکِ ریشِ خوشرنگِ انقلابیِ انگلیشمن، نه به اندازهی امیرخانی خوشذوق، نه به اندازهی جلال شجاع. چون برخی جوابها را زیرِ لب میدهد. خوشبین، منتقد، امیّدوار. گفت: «پیشآمده که توی خیابان راه میرفتم و یک نفر با موتور رد شد و گفت زنده باد عمّامه.» او گفت: «دوست داشتم که به او بگویم زنده باد نَنَت.» ولی مجموعهای از اخلاقِ آخوندی از این انقلابیگریِ جلالیِ خوشرنگ و شیک و مستعد جلوگیری کرد. ولی میشد گفت: «زنده باد عمّت».
دوّمی هم سین بود. داستاننویس. ضدِّ انقلاب به معنای حوزوی واژه. آنتی همه چی. خوشبرخورد. انسان. اخلاقی. سخی. جزنگر. منطقِ مظفّر. ایرادگیر؛ اگر بخواهد. پیدا کننده اشتباه از هر معصومی؛ اگر اراده کند. خطرناک. نه بیبیسی. نه بیست و سی. نه کدیور. نه رحیمپور. نه صانعی. نه مکارم. نه هیچ چی. شاید کمی وحید و سیستانی. و البته هرگز نه منتظری و نه دیگری. ضدِّ دیگری. باهوش. کمی منصف. بسیار دوستداشتنی. تهی از پیشفرضِ اخلاقی، پر از پیشفرضِ اخلاقی؛ در آنِ واحد. نمیدانی کدامش است. خوشمعاشرت. خوشصحبت. مدارا و صلح و دوستی. کمی تودار. امنیّتی. طرحکننده. اعتماد به نفس. اشتباه را نمیپذیرد. درستِ مخالف را هم به راحتی نمیپذیرد. ولی منطقی. ولی فلسفی. ولی حوزوی. میگفت: «گروهی خدمتِ استادِ قدیمی درس میگرفتند. این بنده خدا از آن حوزویهای ضدِّ انقلاب بود. آن قدر هم دوزش زیاد بود که به دورانِ پیش از انقلاب میگفت پیش از طاغوت.» جای فکر دارد این حرف. چون حق و خدا تنها یکی است. راهِ حق، یک راه است. یک ولی دارد. این راهِ شیطان است که طاغوتها دارد و اولیا. راهِ باطل است که راهها دارد. متکثّر در ولی و سرپرست است. «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ۖ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ.»
سوّمی امّا کاف بود. انقلابی. برق خوانده. علوم اجتماعی را در ارشد خوانده. طلبه است. با چفیه. ضدِّ آخوندها. درسها را دانه دانه به حالتِ مدرسی میخواند. تا نفوذ کند در دستگاهها آخوندها. ولی آنتی آخوند. از غذایشان نمیخورد. از مرجعهایشان شهریّه نمیگیرد. با آنها دوستی نمیکند. سعی دارد از آنها تأثیر نپذیرد. ولی ریش بلندی دارد. ولی با چفیه است. ولی با نماز است. ولی نورانی است. ولی ضدِّ آخوندِ فعلی است. خودش آخوند است. با سواد است. درس میخواند. باهوش است. ضدِ آخوندها و سیستم فعلی است. آنها را بد میبیند. سیستمها آنها را نادرست میپندارد. از همه خفیتر عمل میکند. از همه زیرزمینیتر عمل میکند. آخرِ تقیّه است. آخرِ نگفتن است. ولی باور دارد. حرف نمیزند، عمل میکند. بحث نمیکند، راه را در ذهنش مرور میکند. چه باید کرد؟ «باید از اقدامِ دفعی جلوگیری کرد. نمیتوان آنها را ناگهان تغییر داد. بلکه باید عوضشان کرد. باید با حوزههای موازی کار را پیش برد» و «درس» و «سبک زندگی» و «همه چی» این حوزهی فعلی را عوض کرد. یک انقلابی. یک چهگوارا + ریش. یک عمو فیدل. ولی چپ نیست. ولی سوسیال نیست. چطور تحلیل میکنی؟ «این دوگانهها همه غلط است». «فقیر-غنی». «چپ-راست». «قوی-ضعیف». فقط یک دوگانه درست است: «ظالم-مظلوم». باید کنارِ دستهی دوّم ایستاد مقابل دستهی اوّل.
تو چه میگویی؟ کنار کدام میایستی؟ همه را آخوند میخوانی؟ به همه یک جور فحش میدهی؟ باز میتوانی بگویی: «آخوندها»! اگر این جور بگویی بیسوادی. امّلی. نمیشناسی. شناخت نداری. تو وقتی به آخوندها فحش میدهی باید بدانی به کدامشان داری فحش میدهی؟ اینها تازه سه آخوند بودند. آن هم از سه از چهار آخوندی که در یک روز دیدم. چهارمیاش جواد بود؛ قلاوند.
پسنوشت:
سعی میکنم تا آخرِ هفته باز هم حرف بزنم و هنرخانه و کتابخانه را همان آخر هفته بهروز کنم.