اسرار الشیوههای نماز
این نمازخانه، که با اعتماد به نفسِ تحسینبرانگیزی از سوی مسوولانِ ترمینال مسجد نام گرفته، گرم و تمیز است به نسبتِ اسلافِ دیگرش. واردِ نمازخانه شدم؛ گرم. هر وقت در یک محیطِ گرم قرار میگیرم بالافاصله یادِ شرم میافتم و هنوز درنیافتم حکمتِ شعرِ اخوان را که گفت: «گرم چون شرم.»
از نزدیکی اذانِ مغرب آمدم داخلِ نمازخانه، قبلترش توی وضوخانه یا بهتر بگویم توالت مردانهاش وضو ساختم. توالتی که خیلی باکلاستر بود از اسلافش. حداقل سوراخهای تعبیه شده روی درش ریزتر بود از آن چه که توی ترمینالِ جنوب است. سوراخِ روی درِ ترمینالِ جنوب آن قدر گشاد است که آدم خجالت میکشد برود دستشویی. مگر آنکه طبقِ همان قاعدهی مسعود (از نوع پارسامنش) عمل کرد که کیفش را انداخت گَلِ آویزی که روی در بود تا با این ترفند جلوی سوراخِ شهرآشوب را بگیرد.
فوج فوج مسافران میآمدند نماز میخواندند و همهشان دست بسته. قبلتر توی دورهی لیسانس در تربیت معلم دیده بودم که برداشته بودند ساعتِ اذانِ اهل سنت را برای ماه مبارک رمضان روی سینهی دیوار سلفِ دانشگاه چسباندند. آنها از زمانی که آفتاب غروب میکند مجازند نمازشان را بخوانند. جالب است بدانید این قاعدهی فقهی را عدهی قابلِ توجهی از علمای شیعه هم قبول دارند. همین که حمرهی مغربیه آشکار شد میتوانی هم روزهات را افطار کنی و هم نمازِ مغربت را بخوانی. یکی از مشهوراتِ بینِ خودمان را اینجا ندیدم و آن این که اهل تسنن از ما موقرتر نماز میخوانند! چنین قاعدهای را من در مشاهداتم ندیدم. بودند کسانی که با طمانینه نماز میگزاردند، ولی علی العموم چنین مسالهی صحت نداشت. حتی چند موردی دربندِ توقفِ چند ثانیهای بین سجدهها نبودند. به قیافههای کارکرده و چشمبادمیشان میخورد که اهلِ شرق باشند، چه بسا اهلِ شرقتر و افغانستان. یکی از کشورهایی که به قاعده قومی و پیچیده است همچون ایران و شایدم تر-تر از ایران. (تر اوّلی به قومی برمیگردد و دومی به پیچیده.)
بنده خدایی هم کنار من نشسته بود و دید که من دارم یک چیزهایی مینویسم ترس برش داشت. نگاهی به قیافهی 6 ضربدر 4 من کرد و غیبش زد. نمیدانم پیشِ خودش چه فکر میکرد. مردم ما قانون را اگر بشناسند به این راحتیها به هر مسالهای پا نمیدهند، چه باک اگر بگویم همراهِ قانون تاریخ را.
توی نمازخانه به فکرِ نمازِ بقیه هم بودم. خلق الله که میآمدند مینشستند من را میبردند توی فکر دخالتِ در بنده شناسی ِ خدا که آیا فلانی نماز میخواند یا نه. مافیاگونه خودم را جای خدا مینشاندم. جوانی دیگر آمد کنارم موبایلش را زد به برق و رفت کنارِ دوستش نشست. ولی هنوز راضی نشده بود پا شود وکرایهی خدا را تا عرقِ جبین حضرتِ حق خشک نشده بدهد.
آرام آرام خودم را آماده کردم تا نمازی به کمرم بزنم. نمازی که توی صبح ِ روزِ دومِ سفر قضا شد. نمازی که امروز صبح هم قضا شد. نمازی که خلق الله به امید ِ بخشایش خدا دارند میخوانند. نمازی که خدا وضع کرده است برای... نمی دانم، بگذار حرف نزنم تا موجب ِ وهن ِ حضرت باری نشود.
اذان ِ مغرب تمام شده است. هر کس از هر تیپی و سن و حتی یک جورایی مرامی پا شده. میخوانند شاید درست نخوانند ولی میخوانند. این که دیگر حق الله است، این جا را میشود امیدِ بخشایش و زیر سبیلی رد کردن از سوی خدا را داشت. نمازی که بعضی بلند الله اکبرش را میگویند و بعضی هم آن قدر آرام و توی حساند که انگاری دارند عشق بازی میکنند. کی دارد از همه تندتر میخواند؟ جالب است روحانی عجولی را میبینم که میآید سمت راستم مینشیند. چه جور وضو گرفته است که همچنان دارد با دستِ راستش روی دستِ چپش میکشد. رسید به مسح ِ سر و نکتهی جالبِ قضیه اینجاست که آقا هنوز جورابش را هم در نیاورده. هیچ دل نگرانی هم ندارد. جورابش را در میآورد و به هیچ یک از قضاوتهای من نمیاندیشد. کارِ درستی میکند چون وقتِ نماز فقط باید به یادِ خدا بود. جوانکی میآید تا از نمازِ مسافر بپرسد، یکی دو جملهای تستی جوابش را میدهد. میایستد به قامت.
از روزی که روی سجاده نشستهام تا به امروز هزار جور نماز خواندن دیدهام. شاید به تعداد آدمها سبک وجود دارد برای نمازخوانی. خودِ من چند ده جورش را امتحان کردهام. عبادتِ منعطفی است. میتوانی خلاقیت به خرج بدهی و هر جور که میخواهی بخوانیاش. به همان الله اکبر گفتن توجه کنید. چند جور میشود گفت. اصلا خود من تا به حال چند جور گفتهام. الله اکبر یک آدم ِ خسته را مقایسه کنید با الله اکبر یک انسانِ شارژ و آماده. همین طور رکوعها. تازه من آدمهایی را دیدهام که نمازِ اول وقتشان ترک نمیشد، ولی رکوع نمیرفتند. هیچ انحرافِ ذهنی هم نداشتند. جز هیچ فرقهای هم نبودند؛ دیدگاههایشان اصولی بود. ولی همین که با آن صفای دلشان مینشستند پای سجاده آدم حال میکرد از حال ِ آنان. جالبتر این یکیشان که توی روستای خودمان دیده بودم یک تابع ِ یک به یک بین مسح ِ پا و سر برقرار کرده بود. یعنی اول مسح ِ سر میکشید و بعد مسح ِ پای راست و دوباره مسح ِ سر میکشید و بعدش مسح ِ پای چپ. چند نفری هم بودند که بدونِ رکوع صفا میکردند. یک دفعه میافتادند به سجده. باور بفرمایید من هیچ انحرافی هم در عقایدشان ندیدم. هیچ جا ندیدم یک چیزی بگویند و حتی عمل کنند که خلاف باشد، ولی خب رکوع نمیرفتند. پنداری میگفتند چه کاری است به رکوع بروی، یک دفعه باید سرت را به خاک بچسبانی و بگویی خداجان غلام تو هستم.
نمی دانی چه چیزهایی در ذهنم است از این نمازخوانی و speed آنهایی که نماز میخوانند و حتی پیشنمازهایی که دیدهام. اگر قرار به گفتن باشد سخن به درازا میکشد. این فقط از یک دو نمونه از آن نمازخواندنهای بدیع بود که خدمتتان بیکلک و بدون کم و زیاد عرض کردم. نمازهایی که به حکم فقه باطل است. فقه را چه به عشق بازی؟
در مذهبِ عاشقان قرار دگر است/ وین بادهی ناب را خمار دگر است.
هر علم که در مدسه حاصل گردد/ کار دگر است و عشق کار دگر است.
پسنوشت:
1. آخر هفتهی بعد منتظرم باشید. (هنرخانه و کتابخانه را بهروز نکردهام. سخت مشغول کارهایی هستم. نرسیدم به سیر دیدنها و خواندنهایم.)