صحنه را دیدم
یا لطیف
پیشنوشت:
* این نوشته درباره سابمیت کمدقّتی کرده بود که با تذکر مرتضی اسکویی درستش کردم.
اگر مقالهای را برایشان بفرستی، آنها باید یا Submitات را تأیید کنند یعنی بگویند مقاله را دریافت کردهاند یا نه. بعدش هم معمولاً یا ردّش میکنند یا با پارهای از اشکالها به طرفت میفرستند. در دیسهی دوّم، تو اشکالها را بررسی میکنی و درستش میکنی به سمتشان میفرستی و آنها چاپش میکنند.
من دو مقاله برای نشریّهی هابیل فرستادهام. یکیاش بیش 3200 کلمه دارد. یعنی زیاد است. یا دستِ کم حروفچینیاش طول میکشد! آقایان هابیل به روی خودشان نمیآورند و حتّی نمیگویند مقالهام submit شده یا نه. یعنی به دستشان رسیده یا نه. مهم نیست. چون من فهمیدهام که ردش میکنند.
مطلب دوّم را submit میکنند و بعد هم با پارهای از اشکالها به سمتم روانهاش میکنند. (خیلی خوب و حرفهای!) من مطلب دوّم را بازنویسی میکنم که میشود بالع بر 1600 کلمه. بعد هم برایش میفرستم. جناب هابیل منتشر میشود. خبری از نوشتهی دوّم من هم نیست. باز هم مهم نیست. ما همچنان عاشق هابیلیم. بسیار دوستش داریم. ولی اگر قبلش به من میگفتند مطلبِ دوّمم را چاپ نمیکنند، اینهمه توی آبنمک نمیخوابندمش.
مقالهی پرت و submit شدهی نخست را هفتهی بعد منتشر میکنم. (البته هابیل برای این که نشان دهد هابیل است مطلبی قدیمی از من چاپ کرد که این هم از لطفشان است. بالاخره هابیل تابِ مستوری نیافت و ما از این پریرویی بسیار خوشحالیم.)
حالا که هابیلیان منتشر نکردهاند، من هم عصبانی میشوم و این نوشته را تقدیم میکنم به مدّاحِ دلها: حاج محمد طاهری.
صحنه را دیدم
دربارهی شوخیهای دانشجوهای حزباللهی
میثم امیری
بچه حزباللهیها زیاد ساده نباشید، یک ذرّه راهراه باشید.
–حجتالاسلام پناهیان؛ هیأت شهدای گمنام؛ بهار 92-
این نوشته دربارهی شوخیهای دانشجوهای حزباللهی است. حزباللهیها شوخیهای متفاوت و جذّابی دارند. این «تفاوت» و «جذّابیّت» یک امر قابل فهم برای هر کسی است. چرا که این دو از ویژگیهای هر نوع شوخی است. شوخی، عدمِ هماهنگی است که از سطحِ پینگپونگهای کلامی تا عمق کمدیهای موقعیّت قابل ارزیابی است. در این یادداشت هم از آن سطح حرف زده میشود و هم از آن عمق.
حزب اللهی بر دو نوع است؛ موافق ولایتِ فقیه و مخالفِ ولایت فقیه. البته این مَقسم از این جهت انتخاب شده است که ذهنِ نویسنده به حزباللهی از نقطه عزیمتِ سیاسی مینگرد و حس میکند این نقطه عزیمت است که آدمهای حزباللهی را به درستی- درست هم به معنای تاریخی و هم به معنای منطقی- از یکدیگر متمایز میکند. تجربهی تقریباً ده ساله در محیطِ دانشگاهی مواجهه با این دو گروه را برای نویسنده واضح کرده است. از این چنین نقطه عزیمتی این نوشته، بیشتر دربارهی حزباللهیهای دانشجوی موافق تئوری ولایت فقیه است.
سعی نویسنده بر راویانه نوشتنِ این مطلب است، منتها یک تقسیمبندی، هر چند خام، برای طرحریزی شفافترِ خطوطِ استدلال نیاز است. که آن را اوّلیّهجات، تهیّهجات، تزیینیّات نامیدهام.
(آ) اوّلیّهجات
شوخی از موّادِ اولیّهای تشکیل شده است. آن موادِ اولیّه، آنجا که از جنس نقل است، دایرهی محدودی ندارد، ولی امّهاتش قابل بحث است که در چند بند آوردهام.
فحش ناموس ممنوع است. البته دستهی مهمّی از شوخیهای غیر افلاطونی در بیان و بنان این حزباللهیها جایی ندارد. آنها معمولاً با اسفلِ اعضای زن یا مرد، واژهای نمیسازند. اسکول و مشنگ را استفاده میکنند به جای آدمِ چیزخل. مگر این که واقعاً بهشان فشار بیاید که بخواهند ازجایگزینهای اسکول استفاده کنند. از واژههای خواهر فلان یا مادر فلان هرگز استفاده نمیکنند. هرگز هم همدیگر را موردِ عنایتِ جنسی، در شوخیها، قرار نمیدهند. هر چند ممکن است به خودشان رحم نکنند و به «...» بروند. ولی دیگران را به آن منطقهی توریستی نمیفرستند!
از ماتحت هم زیاد استفاده نمیکنند. مگر این که بگویند «فلانی تهش خراب است.» یا «تهش باد میدهد». امّا از «دهان سرویس شدن» زیاد استفاده میکنند. که به قول شاملو این عبارت هرگز عبارت پاکی نیست. اصولاً حزباللهی از فحش دادنِ در لفافه استقبال میکند. یکی از دوستان که در تشکیلات آقای مصباح هست از «دهانت مسواک» به جای «دهانت سرویس» استفاده میکند. این دقّت در بین حزباللهیهای اهل مطالعه بیشتر دیده میشود.
عمّه در میانِ برخی از حزباللهیها کمسوادتر یا عامهپسندتر کاربرد دارد. البته این بستگی به منطقهی زیستی حزباللهی هم دارد. در مازندران استفاده از واژهی عمّه معنای بدی ندارد، حتّی در مواردی بسیار راهگشاست. در بین حزباللهیها از عمّهی کسانی استفاده میشود که عمّه ندارند. ولی هرگز ممکن نیست متناظر آن شوخی را با حزباللهی که خواهر ندارد انجام دهند.
استفاده از فعلهای خاصّی که معنای جنسی دارند هم از حزباللهیها دور نیست. حتماً به صراحت از فعلهای متناظر با عمل جنسی استفاده نمیکنند، ولی از فعلهای عامتر بهره میگیرند. البته این به میزان عامهپسندِ گفتارِ حزباللهی است. هر چه حزباللهی، سعی کند خودش را به معیارهای دینی نزدیک کند، سعی میکند نظیفتر سخن بگویید. و مثلاً به جای «ترتیب چیزی را دادن» از «بیچاره کردن» یا «نابود کردن» یا «پوکاندن» استفاده میکنند.
(ب) تهیّهجات
آنچه در مرحلهی قبل بود، بیشتر دربارهی مواد اوّلیهی شوخیها بود. آن موادِ اولیّه بیشتر در عرصه مقال بحث شده است. امّا مهمتر از ساختار نحوی، ساختار صرفی شوخیهای حزباللهیهاست که گاه از گفتار بیرون شده و به عمل و موقعیّتآفرینی تبدیل میشود.
استفاده از خاطرههای علما در شوخی بین بچّهها عمومیّت دارد. یعنی یک خاطرهی مشترک بین دوستان حزباللهی از یک روحانی، موقعیّتهای طنزآلودی میسازد. مثلاً مرحوم آقای مجتهدی میگفت در روایت داریم اگر کسی برای نماز شب بلند نشود، شیطان بر صورتش بول میکند. بعد آقای مجتهدی میگفت: «من خودم یک چیزی به این روایت اضافه میکنم و آن هم این که اگر کسی برای نماز صبح بلند نشود، شیطان آن کار را میکند. که نمیتوانم اینجا بگویم، چون خانمها هستند». شده دوستان حزباللهی، کسی را برای نماز صبح بلند کردند و همزمان آرام زیر گوشش گفتند: «بلند شو... شیطان دارد میآید». (یکی از رفقا در اردوی جنوب، از این که بچّهها بعد از نماز صبح، بینالطّلوعین، میخوابند گله داشت. او یکی دو بار بعد از اذان صبح، سراغ آنهایی که خواب بودند میرفت و با احتیاط نوشابهی گازدار روی شلوار بچّهها میریخت... صبح باید میدیدید که در صفِ حمّام چه غلغلهای بود. احتلامِ کاذب!)
استفاده از خاطرهی مشترکِ سیاسی بین رفقای حزباللهی هم طبیعی است و هم طبعی. این دو وجهِ پررنگ و پرطرفدار دارد. یکی استفاده از آیت الله خامنهای در شوخیهاست و دیگری استفاده از مناظرههای سیاسی سال 88. مثلاً تا یکی از بچّههای حزباللهی یک موضعِ روشنفکرانه میگیرد، دوستانش میگویند: «آقای فلانی، از شما بعید بود این موضع. خیلی جالب است آمریکا ناراحت میشود، اسرائیل ناراحت میشود، شما هم ناراحت میشوید.» (اشاره به مناظرهی احمدینژاد-کرّوبی.) یا مثلاً «من به شما احترام میگذارم» یا «من دوستتان دارم» هم زیاد استفاده میشود. یا حتّی از قولِ رهبری هم شوخیهای ظریفی میکنند. مثل «صحنه را دیدمِ» آقا؛ که آن را برای موقعیّتهای دیگری هم بازتولید میکنند. از موقعیّتهای شخصی گرفته تا موقعیّتهای سیاسی و اجتماعی ممکن است بگویند «صحنه را دیدم». یا «ملت مصر خواهد پیروز شدِ» حضرت امام هم همین وضع را دارد.
گاهی خاطرهی مشترکِ اجتماعی-هنری بخشی از شوخیهای روزمرهی حزباللهی را تشکیل میدهد. این انواع مختلفی دارد. گاه ممکن است از دلِ یک جمع بیرون بیاید. خاطرهای از حاج منصور ارضی که از آن تعبیر جنسی میشد بین بچّهها تکرار میشود. جمعه و جماعات آبستنِ این نوع شوخیهاست. یک بار امام جماعتِ خوابگاه دانشجویی به قدری نماز جماعت را سریع خوانده بود که بعد از نماز همهی بچّهها داد زدند: «دوباره، دوباره». خاطرهی مشترک هنری هم به فیلمها و سریالهایی که دیدهاند برمیگردد. شده حزباللهیها بخشهای مختلفی از سریالهای مذهبی مثل مختارنامه یا امام علی یا یوسف را به صورت متلک به همدیگر بیاندازند. شخصیّتی مانند ابن زبیر در سریال مختارنامه شایعترین شوخی را بین حزباللهیها ساخته بود. امّا شیرینترینش وقت اردوی جنوب بود. یکی از حزباللهیها که میخواست ببیند همه چیز را برداشتهاند یا نه با آوایی ادیبانه و تاریخی به دوستش خطاب کرد: «آهای آقای فلانی آن لیست را بیاور». که اشارهی طنزی بود به سریال یوسف، و گافِ حاج فرج الله سلحشور در گفتوگونویسی که به جای «سیاهه» از واژهی «لیست» استفاده کرده بود.
خطابهای حزباللهیها هم با طنز همراه است. مانند «خلیفه محترم دوّم». که نوعی طنز و تناقضنمایی در آن نهفته است. مانند لفظ آیتالله برای بازیگران زنی که حجاب محکمی ندارند. مانند «آیت الله مهناز افشار»، «آیت الله لیلا حاتمی» و... اگر هم اعتراض کنید، میگویند: «انسان، نشانهی خداست، چه اشکالی دارد ما اینها را این طور صدا بزنیم».
بعضی وقتها شوخیهای حزباللهیها شوخیهای موقعیّت است. یک بار بچّهها مدّاحی را برای مراسم مولودی آورده بودند، ولی مدّاح کمی قضیّه را جدّی گرفته بود. بلایی سرش آمد که بعید است دیگر جلسهی روضه را با جلسهی مولودی قاطی کند. مدّاح شعرِ مولودی را با آهنگِ غمآلود میخواند. همزمان بعضی از بچّهها کف میزدند بعضی هم بلند گریه میکردند. این وسط، یک از بچّهها هم بلند میگفت «به به، به به». یکی از بچّههای موبایل نوکیای سادهی 11 دوصفر داشت. او درِ پشتِ گوشی را باز کرده و آن را عمود به بدنهی گوشی چسبانده بود و گوشی را هم افقی توی دستش نگه داشته بود؛ تمثیلی از فیلمبرداری. (فرض کن درِ گوشی همان مونیتورِ فیلمبردار است!) بعد هم به مدّاح نزدیک میشد، یک چشمش را هم میبست که مثلاً دارد دقّت میکند و با ریزبینی فیلمبرداری میکند. کنشی که بچّهها را از خنده کشته بود!
اسکول کردن دیگران، یکی دیگر از مایههای مزاح بچّه حزباللهیهاست. بچّهها بعضاً در مصاحبههایشان چنین حالتی به خود میگیرند. شده دوستان به مجموعهای رفتهاند و آن مجموعه را بیگانه با روحیّهی حزباللهی و مطالبهگریشان دیدهاند و کلِّ مجموعه را دست انداختهاند. مثلاً گفته بودند: «من موسیقیهای مختلفی گوش میدهم. آقا هایده و حمیرا عجب صدایی دارند... راه حلِّ ما تساهل و آسانگیری است و ما هیچ وقت مسئولی به خوبی مهاجرانی نداشتهایم... آره، من حتماً رهبری را قبول دارم. ولی ایشان هم باید خودشان را در معرضِ رأی مردم بگذارند، تا ببینیم اصلاً مردم ایشان را میخواهند یا نه!»
(پ) تزیینیجات
تزیین بخشِ آخر غیرِ ضرور هر طبخی است. منتها نه میتوان تأثیر آن را کتمان کرد و نه حتّی میتوان نادیدهاش گرفت. هر غذایی تزیینیّاتی دارد. شوخیهای حزباللهیها هم تزیینیّاتی دارد. این تزیینیّات بیشتر کلیشههایی است که از بیرون دربارهی آنها ساخته شده است. این کلیشهها طبعاً نمیتواند اشتباه باشد، ولی همان قاعدهی تزیینِ طبخ را دارد. جا زدن این تزیینیجات به جای اولیّهجات و تهیّهجات اشتباهِ لپی است. (کما این همین حالا هم تصوّر این است که هر سه این واژههای غلطِ غیرِ مصطلح! هستند که نویسنده از آن استفاده کرده است.)
یکی از کلیشههای رایج، جشن پتو است. نمیتوان جشن پتو را به عنوان یکی از شوخیهای تقریباً خشن حزباللهیها نادیده گرفت. ولی ممکن است کسی ده سال دانشجو باشد و یک بار هم برایش جشن پتو نگیرند. این شوخی حتماً باید یک دلیل منطقی داشته باشد. تازه با آن دلیل منطقی، خودِ عمل نه آن قدر طولانی است و نه حتّی اصل. بلکه نوعی کنش نسبتاً سریع است که خیلی زود هم تمام میشود. آن دلیل منطقی باید در حدِّ یک اتّفاقِ مهم در زندگی حزباللهی باشد؛ مانند متأهّل شدن.
شوخیهای احمدینژادی یکی دیگر از کلیشههایی است که دربارهی نوعِ شوخیهای حزباللهیها جا زده میشود. هیچ کس نمیتواند کتمان کند که بخشی از شوخیهای احمدینژاد با شوخیهای حزباللهیها همپوشانی دارد، ولی شوخیهای احمدینژاد -که گاهی ناخواسته از هوشِ هیجانیاش ساطع میشد- بیشتر به میانگینِ شوخیهای مردمانِ ایران نزدیکتر است تا به متوسّطِ شوخیهای حزباللهیها.
کلیشهی حاجی-سیّد با تمِ یخ و از دهان افتاده همچنان جریان دارد. البته خوشبختانه این نگاه از بین ایرانیهای امروزی و واقعبینتر دور شده و بیشتر در طیفِ ماندهدرتاریخِ خارجنشین کاربرد دارد. البته کلیشهی «برادر» حتماً مسموع است. (ولی معادلش برای خانمها یعنی «خواهر» حتماً کلیشهای و تزیینی است.) امّا برادر، یا حتّی عزیز دلِ برابر –به تأسّی از فیلم مارمولک- کاربرد دارد. حتّی سردبیر این نشریه هم عادت در استفاده از این واژهی دوستداشتنی دارد؛ «برادر».
پسنوشت:
هفتهی بعد هم مطلب خواهم گذشت. معلوم است دیگر.