از ملکیان تا هابیل و کیارستمی
بدننوشت:
آقا شیخ رضا امیرخانی نویسندهی این مملکت در تعلیقهای که چند کتاب را معرفی کرده بود، از مصطفی ملکیان به عنوان تنها کسی میتوان استاد نامیدش ذکر کرده بود. کنجکاو همین معنا بودم که به چه مناسبت مصطفی ملکیان چنین ارجی در میان نویسندهی محبوب ما دارد. از باب مغالطهی در کلام که حاج رضای ما در آن ید طولایی دارد و رماننویس البته باید چنین باشد، همواره به دیدهی دو به شکی به این گزاره مینگریستم. همان که گفته بود: «ملکیان تنها کسی است که میتوان استاد نامیدش». البته کمی اغماض میکنم در مغالطات نوشتاریاش. چون قاعدتا با خشکی منطق، درستی این نوشته چنین است که: «از نظر من و بین استادهایی که من میشناسم ملکیان استادتر از بقیه است». به هر روی با این اصلاحات جزیی باز هم این سوال پس ذهنم بود که به چه مناسبت؟
دوستی دارم به نام جواد قلاوند. از اعاظمِ و از آتیهداران فلسفهی اسلامی است. او هم چنین دیدگاهی دربارهی آقای مصباح یزدی داشت. البته آقای مصباح نامی مناقشهبرانگیز در سپهر سیاسی این مملکت است. تو چنان که به نفع او استدلال کنی شاید به نوعی مجاهده میکنی. زیرا تئوریسین خشونت و ایدئولوگ گروه فشار از جمله فحشهایی است که نثارش و شاید هم نثارت میشود. او به بنیادگرایی با دوزِ بالا معروف است. مصباح برای سرهایی که درد نمیکند یک نام منازعهساز است. اما جواد همیشه مصباح را به عنوان یک ستون مطمئن در مسائل فکری مطرح میکرد. او حتی یکی دو جریان دستاندرکار در باب علم دینی را با محک مصباح رد کرده بود.
از ملکیان مصاحبهها و مقالههایی خواندم تا ببینم از چه رو استاد است و همین طور آموزش عقاید آقای مصباح. هر دوی اینها را آنچنان نیافتم که سینه چاکانی داشته باشد. تا این که آثار فلسفی این دو نفر به دستم رسید.
مصباح کتابی دارد در دو جلد به نام آموزش فلسفه که درسهایی است در فلسفه و بیشتر در فلسفهی اسلامی. این روزها در حال مطالعهی این کتاب هستم و در اواخر مجلد نخست آن هستم. در اینجا مصباح نامی است مدرس و بسیار دقیق و منطقی. مصباح در بیان فلسفه آن طور که خود سلیقه به خرج داده حتی المقدور از لفاظی و بیان مطول پرهیز کرده و چشمان مخاطب را سطر به سطر با مفاهیم جدیدی آشنا ساخته چنان که نمیتوان از یک جملهی این کتاب هم گذشت. کتاب با ابزار منطق شوخی را کنار گذاشته و به شایستگی آموزش فلسفه داده. او پس از ذکر مقدماتی در باب فلسفه و سپس بیان تاریخچهای در باب مسالهی شناخت، طبق روال همهی فلاسفه از وجود آغاز کرده و به نظر میرسد تا آنجایی که من خواندهام طرف اصالت وجود را گرفته. یکی از کارهای مهم مصباح در این کتاب این بوده که دلیل طرح مسائل را ذکر کرده. مثلا توصیح داده به چه علت مسالهی اصالت وجود مورد توجه فلاسفه قرار گرفته و در دنیای فلسفهی متفکران مسلمان، آنان به چه مناسبت به مسالهی اصالت وجود پرداختهاند.
این سلسه درسهای مصباح را آقای میرسپاه در 218 جلسهی تقریبا یک ساعته شرح داده است. دلیل این شرح طولانی را میتوان در بحثهای متنوع مصباح عنوان کرد.
به نظرم مصباح تفکری اصولی و بر پایههای منطق را بنیان نهاده. او حتی وقتی دربارهی مسائل دیگر هم صحبت میکند متاثر از تفکر فلسفیاش است. مثلا از او پرسیده شده که آیا موسیقی میتواند ما را به اهداف والا هدایت کند؛ مصباح پاسخ گفته:
«شکی نیست که همه نعمتهایی که خدای متعال در این عالم به انسان عطا فرموده میتواند در راه تکامل انسان مورد استفاده قرار گیرد و از جمله نعمت صدای خوب و آهنگین (موسیقی به معنای عام) چنان که استفاده از زیباییهای طبیعت میتواند انسان را در راه خداشناسی و پی بردن به جلال و جمال الهی کمک کنند؛ ولی از آنجا که معمولاً نعمتهای مادی ابزاری دو سویه و شمشیری دو لبه است و ممکن است در راه سقوط انسان به کار گرفته شود، خدای متعال به وسیله انبیا حدود و شرایط استفاده از نعمتها را به صورت احکام دینی بیان فرموده است. بنابراین استفاده از صدای خوش و آهنگین در صورتی که در مسیر تکامل حقیقی انسان قرار گیرد مطلوب است؛ چنان که آواز حضرت داوود یکی از مزایای بزرگ آن حضرت به شمار میرود، و خواندن قرآن به صوت خوش و همچنین سایر چیزهایی که در توجه انسان به خدا مؤثر است، مانند دعاها و مناجاتها، مورد تأکید قرار گرفته است. اما آوازهایی که معمولاً غرایز حیوانی را تحریک میکند و موجب غفلت انسان از خدا و آخرت میشود مورد نهی قرار گرفته است.»
در بالا مصباح دربارهی موسیقی حرف زده، ولی پاسخ او را کاملا فلسفی و به یک معنا با ابزار منطقی میبینید. این مساله هم مهم است. یعنی این طور نیست که من میثم امیری مانند برخی از سادهلوحان که ابعاد شخصیتی یک نفر را از هم تفکیک میکنند مصباح را تکه تکه کنم و بگویم فقط بخش فلسفیاش را قبول دارم. بلکه بر این باورم که مصباح یزدی یک مکتب فکری است که اتفاقا برپایههای فکری قابل توجهای استوار گشته است. این بدین معنا نیست که هر چه مصباح بگوید درست است و مورد تایید من است. اتفاقا من خیلی از حرفهای مصباح را هنوز نمیتوانم بفهمم، چون به یک زبان پیچیدهی فلسفی گفته شده،. یا حتی برخی از حرفهایش را افراطی، در قیاس با حرفهای رهبر، حس میکنم. ولی آن طور که من سنجیدهام مصباح بر پایهی یک منظومهی فکری سخن میگوید. فارغ از این که با او موافق باشیم یا مخالف همین که او یک منظومهی فکری دارد و بر اساس گزارههای فلسفی اندیشههایش را بیان میکند ارزشمند است.
گفتن این نکته که کتاب آموزش فلسفهی مصباح به زبانهای انگلیسی و عربی ترجمه شده هم البته مطلب شفافی است. مصباح به این دلیل برایم ارزشمند است که کتاب آموزش فلسفهی او من را با این ایده آشنا ساخت که «ایده داشته باش و همیشه سعی کن ارتفاعت را بالا ببری و از اوج مسائل را ببینی».
مصطفی ملکیان اما داستان دیگری است. این شاگرد مصباح یزدی که حالا خود استاد مستقلی شده است و به نظر میرسد در فلسفهی اخلاق حرفهای جدیدی دارد، یکی دیگر از رویشهای ما در شرح فلسفه است.
ملکیان که استاد هیچ دانشگاه رسمی نیست و مدرکش هم لیسانس فلسفه است، اصلاحطلب بوده و در کمپین دعوت از خاتمی هم شرکت کرده بود و یک پا سبز است. اما استاد است. این را قبول دارم. ملکیان هم توانسته با دیدی فلسفی به جهان و اتفاقات آن بنگرد؛ حتی زمانی که دربارهی جدایی نادر از سیمین اصغر فرهادی حرف زده. او با دید منطقی به جهان مینگرد و سعی میکند با دقتی ریاضی آن را بسنجد.
در تکهای از متنش دربارهی فیلم فرهادی دارد:
« اخلاق مبتنی بر عدالت میخواهد کارها را به
سامان بیاورد، نه اخلاق مبتنی بر غمخواری، غمگساری و شفقت. مثلا نادر میگوید من
پانزده میلیون تومان را نمیپردازم، چرا نمیپردازم؟ چون اثبات نشده که مجرم هستم،
حالا هم که مجبورم کردهاید، میخواهم به مُرّ عدل رفتار کنم. اما اگر به او
میگفتند اثبات نشده تو مجرمی و بنابراین به مقتضای عدالت پانزده میلیون تومان هم
بدهکار نیستی، ولی وضع بدهکاری شوهر این زن را در قبال بدهکارانش ببین و بیا این
زندگی را با دادن 15 میلیون تومان نجات بده، اینجا دیگر ما از او انتظار عدالت
نداریم، انتظار غمخواری داریم.
اخلاق مبتنی بر عدالت نمیتواند امور را
تمشیت کند. ما به یک اخلاق مبتنی بر غمخواری نیاز داریم. در موارد فراوان دیگری
همچنین است. مثلا وقتی قاضی میخواهد برای آن شخصی که دایم جلسه را به هم میزند یک
قرار بازداشت موقت صادر کند، نمیتواند وضع این شخص را درک کند و غمخوارانه با او
مواجه شود، بنابراین اصرار میکند که او باید بازداشت موقت شود. دایم اصرار میورزد
و این اصرار آن قدر ادامه پیدا میکند تا همسر این شخص را به التماس کردن میکشاند،
یعنی عزت نفسش را از بین میبرد و مخدوش میکند. این در سراسر فیلم در مواردی دیده
میشود. به تعبیر دیگر، وقتی میخواهیم امور را تمشیت و بسامان کنیم، تازه
میخواهیم به عدل رو آوریم، آن هم عدالتی که فقط و فقط در قالب حقوق و قانون
جلوهگر میشود. اگر میتوانستیم به جای اخلاقیات مبتنی بر عدالت، اخلاق مبتنی بر
غمخواری را پیش بکشیم، چقدر مثبتتر بود؛ مثال خیلی خوب آن وقتی است که سیمین در
عین حال که خانه را ترک کرده، برای اینکه شوهرش را نجات دهد، وثیقه میگذارد. اگر
میخواست بر مقتضای عدالت رفتار کند، هیچ نیازی نبود که این کار را بکند.»
اما مهمترین کار ملکیان در کتاب مهجورش «تاریخ فلسفهی غرب» است. او در این کتاب 4 جلدی با نگاه ویژهای به فلسفهی اخلاق، همهی فکرهای غرب را در 4 جلد معظم تفسیر کرده است. از تالس شروع کرده و تا فیلسوفان تحلیل زبانی که به آنان تعلقی هم دارد پیش آمده.
چند جایی هم البته از نام مصباح یزدی با احترام تمام یاد کرده و البته نقدهای جدی را به فلسفهی اسلامی وارد دانسته. دیدگاه انتقادی ملکیان بسیار جالب و تاملبرانگیز است. من هنوز وارد مدرنیته نشدهام تا دیدگاه او را در این باب بدانم. بلکه تا میانهی جلد دوم کتابش او را دقیق، منصف و در عین حال منطقی دیدهام. و این خطر رامرتکب میشوم قبل از آن که چیزی از ملکیان در باب مدرنیته خوانده باشم او را هم در لیست خود راه دهم. مبارک این لیست باشد. البته احتمال میدهم که درباب مدرنیته با ملکیان به مشکل برخورم و همهی ایدههایش را نپذیرم، ولی میدانم که این ملکیان بود که به من به طور عملی آموخت:
همان قدر که به آدمها احترام میگذارم، نظراتشان را بیرحمانه با چاقوی ظریف جراحی حلاجی کنم؛ حتی خودش را و حتی آن را که ملکیان را تنها استاد میخواند.
ملکیان در این کتاب به شما میآموزد بدون ترس از نامها، نظرهای آن را مرور و نقد و حلاجی کنید و فقط یک ابزار هم به کار ببرید و آن هم منطق است.
ملکیان به شما میآموزد متون اصلی و دست اول را بخوانید و دربارهی آن چه که میخوانید حتما نظر داشته باشید. بینظری یعنی بزدلی و یعنی بیسوادی. ملکیان به شما میآموزد سعی کنید در آرای فلاسفه دنبال یک چیز باشید و آن هم استدلال است. ملکیان به شما میآموزد سیر را فراموش نکنید. او در این تاریخ فلسفه حداقل یک کار بزرگ کرده و آن این است که «تاریخ فلسفه در غرب یک سیر دارد؛ حرفها و نظامهای فیلسوفها را مستقل از هم نبینید». و خودش این کار را لااقل در فلسفهی اخلاق کرده است. و تا آنجایی که توانسته سعی کرده کسی را بیاستدلال شرح ندهد و تا آنجایی که شده همهی آثار مربوط به یک فیلسوف را خوانده که خود کاری است شاق.
ملکیان یعنی نامی که باید در کنار مصباح و همراه با مصباح خوانده شود تا ارزش کار هر دو نفر نزد خواننده روشن گردد.
دلیل این که این دو نام را کنار هم ذکر کردهام این است که کتابهایشان را با هم میخوانم. و البته کتاب ملکیان خوشبیانتر است.
پسنوشت:
مطلب بعدیام، 10 اسفند دربارهی «رحیمپور؛ در بادی» است.
برچسبها: مصباح یزدی, ملکیان, رضا امیرخانی, آموزش فلسفه, تاریخ فلسفهی غرب, فرهادی
یا لطیف
پیشنوشت:
حمید حبیب الله از دیربهدیر بهروز شدن وبلاگم شاکی بود؛ حق با اوست. زیادی درگیر مطالعه هستم و کمتر به فکر انتقال. راست میگوید. درگیر فلسفهام این روزها.
برای اولین بار تصمیم گرفتم مناسبتی بنویسم؛ به مناسبت دههی فجر. آن هم برای هابیل عزیزم. هابیلی که به درستی پا گرفت و به درستی توقیف شد.
بدننوشت:
هابیل مجلهی بچههای مستقل انقلاب اسلامی بود. هابیل را یک مشت دانشجو و طلبهی بادغدغهی منطقی راه انداختند. اکثرا اصفهانی. و شاید به همین علت بود که خصوصی بودن اولین نشریهی انقلاب اسلامی معنا یافت. اکثرا اصفهانی. خصوصی واقعا خصوصی. بدون این که به هیچ مافیایی بحث باشد و با هیچ گروهی ارتباط داشته باشد. بدون این که از کسی باج بگیرد و بدون این که به کسی باج بدهد. بدون این که به روی کسی بیجهت بخندد بدون این که به کسی بیجهت اخم کند. عین خمینی. عین انقلاب خمینی. اولین نشریهای که واقعا تضارب آرا برایش مهم بود. اولین نشریهای که روشنفکر مذهبی بود. روشنفکری قالبش بود و مذهب دغدغهی منطقمندش.
از هابیل محسن حسامش را میشناسم. یکی دو بار هم مجتبی (یا به قول زبان هابیلی مجتبا) مجلسیِ گرافیست و مجتبیِ مدیر مسوول را دیدم.
یعنی آن چه که من از هابیل فهمیدهام از دستگاه فکری سالمش است و نه از شناختی که از افرادش دارم. حتی خیلی از آنها را تا به حال ندیدهام. منتها آن چه هابیل را در نزد من ارجمند کرده است سلوک فکریاش است و دغدغهای که منطقی بوده است. دغدغهی انقلاب اسلامی. دغدغهای که گویا هیچ وقت برای ما منطقی نبوده تا به آن بپردازیم. نه رسانهی ما سعی کرد به طور منطقی به آن بپردازد و نه روشنفکران ما خواستند به آن بپردازند.
هابیل در این بین در سال 85 سربرآورد. هیات تحریریهاش در همان شمارهی اول گفت که قرار نیست زیاد از حد سرمان را درد بیاورد. بلکه فقط میخواهد در 13 شماره پیرامون انقلاب اسلامی و دفاع مقدس سخن بگوید. نخواست ماهنامه باشد و یا نخواست نشریهای باشد که از نفت ارتزاق کند و لاطلائات تحویل خلق الله بدهد.
بلکه خواست خصوصی باشد. همین. و سر همین خصوصی بودن با کیفیتترین اسیها و بهترین گرافیگها را ارائه داد. خلاقیت در کنار دغدغهی منطقی داشتن همهی آن چیزی بود که در هابیل به چشم میآمد. و مهمتر از همه این که تقریبا کسی هابیل را تبلیغ نکرد. نه جریان روشنفکری ما که آن قدر بلاهت دارد که دربارهی هابیل سخن نگوید. یحتمل برای این که در آن ور آب هابیل نمونهای ندارد. آقای جریان روشنفکری و یا اگر خیلی عشق حقوق زن هستی خانم جریان روشنفکری تو را قرآن همین یک مساله را قبول کن. همین جوری بدون دلیل قبول کن بدون استدلال بپذیر. بگذار تنها مسالهی بدون دلیل ذهنت همین باشد: «ایران کشوری است با مسائل و موقعیت منحصر به فرد. یعنی چیزهایی دارد که هیچ جای جهان آن چیزها را ندارد؛ مثل دفاع مقدس و انقلاب اسلامی. پس لااقل اندازهی فوکو روشنفکر باشید. یعنی بدانید در ایران بعد از خمینی ما با مسائلی مواجهه شدیم که قبل از این بدان برخورد نکرده بودیم و جهان هم برخورد نکرده بود».
هابیل این را درک کرد. البته به نظر میرسد خیلیها این را درک کردند، ولی حاضر نشدند دموکراتیک برخورد کنند. یعنی اجازه بدهند تضارب آرا شکل بگیرد. اما هابیل چنین کرد. هابیل ثابت کرد که میتوان از خمینی و یا خامنهای گفت بدون این که پوسترشان را زد. بدون این که جملهای از ایشان ذکر کرد و یا خلاصهای از سخنرانی ایشان را منتشر کرد. میتوان پیرامون انقلاب اسلامی با اعتقاد به اسلام و شهدای عزیزمان حرف زد بدون این که حتی یک عکس از رهبران عزیزمان منتشر کند. اما نقش آنان را فراموش نکرد.
هابیل آموخت که میتوان مستقل بود. هم از فیاض مطلب نقل کرد و هم از جلاییپور. هم این را به درستی استاد نامید و هم او را.
هابیل آموخت میتوان به هر جان کندنی است پول جور کرد، میتوان با قرض و قناعت کار با کیفیت ارائه داد. و دربارهی انقلاب اسلامی حرف زد. و آن قدر مظلوم بود که کسی تبلیغت نکند. این جعبهی شیطان هم حرفی از تو به میان نیاورد و کسی نگوید خرت به چند من است. من حتی یک بار هم نام هابیل را از اهالی فرهنگ نشنیدم. در حالی که n بار دربارهی فلان نشریهی تمام رنگی گلاسهی فلان جناح اصولطلب شنیدم و یا هزار بار از نشریهی تمام گلاسهی جبههی فرهنگی فلان شنیدم و مکرر در مکرر از نشریهی عاشورایی هیاتی و البته گلاسهی مثلا منتقد حاج آقای بیسار شنیدم. اما هابیل؟ حتی به اندازهی پشم بز هم دربین علاقهمندان انقلاب اسلامی طرفدار نداشت. چرا که تبلیغ نمیشد. چون معرفی نمیشد. بدتر از همه توسری هم میخورد و خورد.
هابیل توقیف شد؛ آن هم به خاطر مقالهی آدمهایی که جزو طرفداران پروپا قرص رهبری فعلی هستند. یعنی به خاطر مطلب ابراهیم فیاض. به خاطر مطلب شهاب اسفندیاری. به خاطر مطلب اکبر جباری. هر سه مطلب هم در شمارهای بود که به نظرم هابیل کولاک کرد. آن هم به خاطر سه مطلبی که از همه بیشتر حرف داشتند و به نظرم دو تای اولیاش به شدت طرفدار انقلاب اسلامی بوده است. و البته به خاطر برخی مطالب خود محسن حسام عزیز. و به خاطر این مطالب واهی توقیف میشود.
این توقیف اجری دارد. امیدوارم محسن حسام عزیز و بچههای خوب هابیل این اجر را ضایع نکنند. من به ضرس قاطع اعتقاد دارم هابیل یکی از بهترین تجربههای نسل سوم انقلاب اسلامی بود که کمال وجودیاش توقیفش بود. وگرنه قرار نیست هابیلی که آن مصاحبهی عالی با رضا امیرخانی را منتشر کرده و یا آن پاتوقهای جاندار را کار کرده است روپا بماند. و نباید میماند. هابیل توقیف شد تا مصداق تحصیل حاصل باشد.
امروز در مملکتی هستیم که ریا رشد پیدا میکند. این ریا از خودمان شروع میشود و تا فلان انتشاراتی مثلا منتشر کنندهی کارهای بچهمذهبیها و[…] کش مییابد. در این شرایط تکلیف هابیل چیست؟ زندگی سخت. چون جانورانی در عرصهی فرهنگی با مارکهای مختلف در حال رشد هستند که آدم دوست دارد هابیل پاک بماند. و خاک شد تا پاک باشد.
به خاطر […] است که بیشتر از این فحش نمیدهم...
هابیل با رویپا خودش بودن پاک بود. بعضی مجموعههای دولتی با پاک بودن اعضایش پاک میمانند. مانند سورهی اندیشه و تیم دوستداشتنی علم و دین. ولی برخی مجموعهها با پاک ماندن سلوکش و فکرش پاک میماند. مانند مجموعهی نظیف هابیل. این مهمترین ارزش هابیل است و از دل همین ارزش است که دغدغه بیرون میآید. چون تفکرش دغدغهی را بازتولید کرده که سلوکش شده. و این سلوک نمیتواند در برایند کاریاش بیاعتنا به حقیقت انسان انقلاب اسلامی باشد. و این همان منش هابیل بود. همان که من تفکر هابیلی مینامش.
هابیل تنها نشریهای بود که در تفکرش ایدهی یک کار اما شاهکار را عملیاتی کرد. نگفت میخواهد همهی مشکلات جهان را حل کند و نخواست که چنین باشد. بلکه هدفگذاری مشخصی کرد تا دغدغهاش بیچارهاش نکند. این تمرکز اتمی مهمترین وجه سلوکِ عملی هابیل بود.
پسنوشت:
مطلب بعدیام پیرامون دو استاد بزرگ فلسفه است. دو استادی که در دو سوی جبههبندی سیاسی این مملکت هم ایستادهاند. یکی با مچبندِ سبز؛ منتها با تفسیری اخلاقگرایانه و صلحآمیز و دیگری با مچبندِ ولایت؛ با تفسیری ریشهجویانه و عمیقا بنیادی. بله. در مطلب بعدی از دو نفر دیگر که بسیار آموختهام سخن خواهم گفت از تقریبا دو جبههی فکری لااقل متفاوت. «مصباحِ مدرس، ملکیان شارح»؛ یعنی دربارهی آقای مصباح یزدی و مصطفی ملکیان در فهرست صدتاییهایم حرف خواهم زد.
برچسبها: حمید حبیب الله, هابیل, محسن حسام مظاهری, مجتبی مجلسی, جناح اصولطلب, حاج آقای بیسار, اکبر جبّاری, ابراهیم فیّاض, شهاب اسفندیاری
یا لطیف
پیشنوشت:
این نوشته در تایید رفتار کیارستمی نیست، در تایید استقلال رای او است.
بدننوشت:
او یکی از مهمترین کارگردانان ایرانی است. این را همه میدانند. ولی نمیخواهم پیرامون سینمایش حرف بزنم. حتی نمیخواهم او را درسدهندهی مضامین بکر در فیلمسازی بنامم و از «طعم گیلاس»ش که عشقم است سخن نخواهم گفت... آنچه که من میخواهم دربارهی «کیا»ی سینمای ایران بگویم همانا استقلالخواهیاش است.
این هم نتیجهای است که من از مصاحبههای این پیر 70 سالهی با قریحهای در حال خشکیدن فهمیدم.
رادیو-تلویزیون «صدای آمریکا» با او مصاحبه میکند. ولی او چنان جواب میدهد که صدای آمریکا نمیتواند از آن استفادهی سیاسی کند. اینجا یارو با یالثارات مصاحبه میکند، رادیو آمریکا و بیبیفارسی ازش سو استفاده میکند. ولی در قلب آمریکا، کیارستمی بدون این که تعلق خاطری به نظام جمهوری اسلامی داشته باشد «گزگ» دست طرف نداد. این از استقلالِ کیارستمی بزرگ است. این نشان میدهد که او بزرگ است و بیجهت نیست که بزرگی به فرهادی توصیه میکند. فرهادی که میپرد توی بغل آمریکا که «مردم من عاشق صلح هستند». این بدترین حرفی بود که فرهادی میتوانست بزند. او حتی اگر نظام جمهوری اسلامی را ظالم مینامید و یا مسئولان ما را قسی میخواند بهتر از این بود که این چنین با برگردان تور دروازهی ما را پاره کند. چون غیر از آن که احتمالا ناراستی در آن است حس کوچک انگاری ملتمان هم در آن است. کاری که کیارستمی هیچگاه نکرد. آن هم حقنهی تحقیر است. این که آقای آمریکا تو را خدا با ما کار نداشته باش. ای کاش فرهادی هول نمیشد و استقلال را از کیارستمی یاد میگرفت.به نظرم ارزش استقلال کیارستمی در برابر شتابزدگی فرهادی معنا مییابد و در این صورت آن استقلال درخشش مییابد...
مجری به عنوان اولین سوال از او پرسید که با محدودیتها در ایران چه میکند و چطور توانسته فیلم بسازد. کیارستمی گفت: «من با محدودیت مشکلی ندارم. هر کس هر چه میخواهد فکر کند فکر کند». این یک شروع فوق العاده مستقلانه بود. او تحت تاثیر هیچ جوی قرار نگرفت و استقلالش را نگه داشت. حتی گفت: «من توی این 30 سال طوری کاری کردم که محدودیت دولتی روی من تاثیری نگذاشت». جالب است او قطعا جشنوارهسازترین کارگردان ایرانی است، اما در عین حال با قوت جواب میدهد طوری که آدم انگار میکند برای صدا و سیمای ما فیلم میسازد...
همین باعث شد که مجری فهمید آبی از جناب کیارستمی گرم نمیشود. سراغ سینما رفت.
داستان فیلم کیارستمی پیش آمد همان که جایزه برد و بازیگری چون ژولیت بینوش در آن بازی میکرد. او گفت:
»به این فکر کردم وقتی جایزه را بردم آیا ژولیت بینوش را ببوسم یا نه. بالاخره چه باید بکنم». همین که چنین سوالی در ذهن آدمی مثل کیارستمی ایجاد شده جای شکر دارد و چقدر این مرد صادق است که این جمله را در گفتگویش میآورد:
»با خودم گفتم درست است در شریعت ما بوسیدن زن جایز نیست، اما در فرهنگ ما وقتی میدانیم که پشت بوسیدن یک زن هیچ چیزی نیست، نبوسیدن او نوعی بیاحترامی است... بنابراین فکر میکنم... باید ببینم... شاید ببوسم.«
و به نظرم بوسید. و در پاسخ به این سوال که با حکومت چه میکند ادامه داد:
»من اهل فحاشی نیستم. من اهل گفت و گو هستم. و حتی برای جعفر پناهی نامه نوشتم... آنها با خود من مشکل دارند. چون آنها با آدم مستقل مشکل دارند. با استقلال من مشکل دارند. البته 12 سال است فیلمهای من در ایران نمایش داده نمیشود با این که یک بار هم به آنان نامه ننوشتم. البته فیلمهای من، حتی آنهایی که در خارج ساختهام، مشکلی برای پخش ندارد. چون حاوی هیچ مسالهی حساسیتبرانگیزی نیست.«
پسنوشت:
شاید برای اولین و آخرین بار باشد که یک مجموعه را به عنوان یک نفر معرفی میکنم. مطلب بعدیام دربارهی «تفکر هابیلی «است. یعنی دربارهی مجموعهی محترم هابیل و نشریهی عالیشان؛ که توقیف شدند.
برچسبها: سینما, کیارستمی, فرهادی