لبخند به انحطاط ایران (نامهای به استاد دکتر جواد طباطبایی)
لبخند به انحطاط ایران
نامهای به دکتر جواد طباطبایی به بهانة نزدیکی به «اعتدال»
جناب استاد دکتر جواد طباطبایی
روزی را به یاد میآورم که در تالار فردوسیِ خانه اندیشمندان علوم انسانی به علوم انسانی، علوم سیاسی و دانشگاه در ایران میتاختید و جمعیت مشتاق که تمام سالن و راهروهای آن را پر کرده بود -من هم یکی از آنها بودهام- تشویقتان میکرد. نقدهایتان به وضعیت اسفبار دانشگاه و علوم انسانی همانی بود که ما در این سالها دیدهایم و شما به درستی آن را تئوریزه کرده بودید.
موضع شما نسبت به علوم انسانیِ دانشگاهی در ایران، متفاوت از موضع شما دربارة وضعیت ایران در سدههای اخیر نبود. آنچنان که در سراسر «تأمّلی دربارة ایران» میتوان درد و غمِ یک ایرانفهمِ متفکّر را نسبت به انحطاط این سرزمین و تداوم زوال آن در سدههای پیشین حس کرد. آن را درست پنداشت و از شما چه پنهانْ متأثّر شد. تأثّری که در عبارات سردِ کتاب شما پیدا میشد هرگز جزء احساسات زودگذر نیست، بلکه حسّی در آنها هست که جان و خرد را میفشرد از گرفتاریهایی که دامن ایرانزمین را رها نمیکند: «یکی از پیآمدهای مهم خودکامگی سیاسی و فسادی که در همة ارکان کشور رخنه کرده بود، تباهی اخلاق مناسبات اجتماعی بود که تا عصر ناصری شالودة روابط اجتماعی ایرانیان به شمار میآمد... عامه کسبه با سوء استفاده از امکاناتی که رشوهخواری بزرگان فراهم میآورد، از هیچ اخلالی در نظام اقتصادی کشور فروگذار نمیکردند، در حالی که درباریان و افراد متنفذ از کسبه اخاذی میکردند، کسبه نیز مردمی را میچاپیدند که فریادرسی نداشتند... وضع داخلی ایران تنها میتوانست زمینهساز ورشکستگی اقتصادی ایران باشد و در حالیکه تولید داخلی یکسره دستخوش رکورد و تجارت به دلالی تبدیل شده بود. (صفحههای ۵۷۶ تا ۵۷۸ از کتاب «تأملی درباره ایران»، جلد دوم، دفتر نخست.)»
اگر خوانندة این نامه تا به اینجا باشید، طبعا میپرسید این حرفها درست است و دریافتی اوّلیه و دیباچهوار از آن چیزهایی است که شما در کوشش فکریتان در این سالها دنبال میکردهاید.
درست است دکتر طباطبایی عزیز. تا اینجا هیچ مشکلی نیست؛ مشکل زمان رخ پیدا کرد که شما با نزدیکی به بخشی از هرم قدرت سیاسی در ایران -که بنایش نه بر ایرانشهری که بر ایرانفروشی است- سعی دارید با بهرهگیری از نفقة ایرانفروشان، تاریخی بنویسید که بیمحابا باشد. محابا در این میان، حزب و باند سیاسی و تجمّلفروشان نوکیسه و نشریهای است چهار رنگ. محابا اما همپیاله شدن با کسانی است که تاکنون نتوانستهاند آن چیزی را که به آن معتقدند و لیبرالیسم مینامند به درستی توضیح دهند. محابا جایزهای است به اسم فارابی که –بنا به طبع سخنرانیهای شما- چیزی بیشتر از جغدِ شومِ ویرانة علوم انسانی در ایران نیست.
آقای دکتر طباطبایی؛ آیا به خاطر دارید که به درستی در نقدی خطاب به دکتر سید حسین نصر گفته بودید این چه باوری به سنّت است که در واشنگتن از تمام مواهب زندگی و تکنولوژی مدرن بهرهمند میشود؟ آنچه نقد شما از آن آکنده میشد، درهمتنیدگی نظر و عمل بود؛ افراز نظر و عمل از یکدیگر تنها در انتزاع ممکن است و در عالم واقع حتی برای لحظهای این دو، نمیتوانند دو چیز جدا از هم باشند. حال آقای دکتر شما صبحها تدوام زوال انشاد میفرمایید، عصرها به جلسههای رنگین میروید و از پرزیدنتی که در دورترین نقطه نسبت به شما ایستاده است هبه دریافت میکنید؟ باور دارم اینجایی که شما ایستادهاید ایران است، پرسش اینجاست آنجایی که دولتمردان و شخص پرزیدنت ایستادهاند کجاست؟
حال کدام دست را میفشارید دکتر طباطباییِ گرامی؟ آیا این دستها در همان زمانة -به قول خودتان- «بای ذنب قتلت»ها، نظام حقوقی و اندیشه سیاسیِ ایرانی را کوک یا عکس آن را برنامهریزی میکرد؟ یعنی در دههای که شما را از حقوق استادی و پژوهشگریتان محروم کرده بودند، این آقای پرزیدنت در چه جهتی میکوشید؟
از تهِ قلبم باور دارم که «تأملی دربارة ایران» از سرِ «بازیچه» نوشته نشده است؛ ولی این رفتارتان با سطر سطر آن برنامه پژوهشی در تضاد بنیادین است. هیچ ابتذالی بالاتر از این نیست که با چیز بیدروپیکر و بیمبنایی به اسم «اعتدال» همپیمان شدهاید؛ بدتر آنکه این لبخند را کسی بزند که عبارتهای زیر را نوشته است:
«تهران بیشتر از آنکه مرکز اتخاذ تدبیرهای سودمند باشد، کانون حراج کشور بود.» یا در جایی دیگر «تملق یکی از آفتهای نظام خودکامة ایران و در عین حال خاستگاه بسیاری از تباهیها و بویژه ابنالوقتی بود.» یا در اینجا «بسط اقتصاد جدید و بیتدبیری حاکم بر ایران، بیش از پیش، این کشور را به پیرامون مناسبات جدید راند و ایران به مصرفکنندة فراوردههای خارجی و صادرکنندة مواد خام تبدیل شد.» این تنها نمونه کوچکی از هزاران صفحه مطالب اندیشیده و نوشته شدة شماست.
استاد طباطبایی
البته نمیخواهم بلا به دور، جناب پرزیدنت فعلی را با گاورمنت دورة قاجار مقایسه کنم. چه آنکه در آن دورانْ قائم مقام و عباس میرزایی بودهاند که دو دستی را که فشرده بودید به نحوی تطهیر کنند.
ارادت
میثم امیری