فقه به ب نرود یک وقت؛ با باد نرود یک وقت؛ تا باغ نرود یک وقت (بخش یکم)
به نامِ مهربان
پیشنوشت:
دوست برایم خصوصی نوشت:
«سلام
ممنونم از این دوستِ خوبم. از آنجایی که ایشان دستِ کم منتظر مطلبِ بعدیِ من نمیماند، پس بیخود مطلب منتشر نشده در هابیل را توی آبنمک نخوابانم و کم کم منتشر کنم و تقدیمش دارم به این دوستِ عزیز. البته به نوبت و سعی میکنم تا تهِ هفته یک شب درمیان منتشرش کنم به شرطی که دوست ببیند و بخواند و نظر بدهد. (البته او دستِ کم دو بار تا به حال نظر داده که هر دو بارش خصوصی بوده!)
بدننوشت:
قضاوتهایی متحجّرانه، یکسویه، و بیانصافانه دربارهی دور شدن ما از فقه و نزدیک شدن به یک دینِ تحلیلگرِ بیعملِ اخته
میثم امیری
این چه مسخرهبازی است که شروع شده
و نمیدانم چرا بعضی از طلبههای ما این جوری شدهاند! طلبه تازه دو روز نیست
واردِ حوزه شده، بعد میگوید آقا چه کار
کنیم توجّه کسب کنیم. این حرفها چیست؟
اوّل درست بخوان، فقه را، اصول را، دروسی که آقایان زحمت کشیدهاند آماده کردهاند،
کامل بخوان، بعد از 15 سال،
20 سال، که این کُتلها را طی کردی، آرام آرام این بحثهای عرفانی را شروع کن. نه این که روز اوّل بگویی چرا کفش جلوی پایم جفت نمیشود؟
برداشتی آزاد از کلاس انسان در عرف عرفان--ارائه شده توسط استاد داود صمدی آملی--
کشتنِ گربه دمِ حجله: این نوشته اگر جایی از اخلاق سخن میگوید یا از عرفان نام میبرد آن را مباین میداند با اخلاق مدِّ نظر امام و مجتبی تهرانی و آن را مباین میداند با عرفان امام و حسن حسنزادهی آملی. گفتم که بعد برایتان سؤال نشود.
اشاره. این روزها زیاد دیده شده که بر رویکردِ دینداری
یا دینمداری اخلاقی تأکید میشود. نوشتهی دوستانِ مذهبی دوگانه سوز -سوختی از
مدرنیّته دارند و سوختی از دین- گواهِ این قلم است. از جمله سردبیرِ دوستداشتنیِ
همین نشریهی دوستداشتنی. ( منظورم محسن حسام مظاهری است) این دوگانهسوزها در بابِ این قلم دینداری کامنت میگذارند
و مطلب سهیم میکنند و علاقهمندی میترکانند و صفا میکنند. دین را دینِ اخلاق مینامند
و دین را برای اخلاق مبعوث شده میدانند (لابد با تکیّه بر حدیث دلیل بعثتِ
پیامبر) و اسلام را اسلامِ اخلاقی مینامند. در این نوشته، من این دوستان را توجّه
میدهم به دینداری موضّعِ (پدیدآور) انقلاب اسلامی یعنی امام خمینی و بر وجهِ فقهی دینداری
او تأکید میدهم و پیشنهاد میکنم آنان که دستشان میرسد و حرفشان شنیده میشود،
بر چنین دینداری استوار شوند. (کشتن گربه دم حجله هم یادتان بماند!) دینداری
اخلاقی-فلسفی که بسیار در بین اهلِ شلوار لیپوشهای ریشو و چادر گیپورهای حجابکامل
طرفدار پیدا کرده به همراه عزاداری عرفانزده و سیاستِ فرهنگخوار یا فرهنگِ
سیاستخوار، به انهدام کاملِ ارزشهای دینی خواهد انجامید و عرصهی اجتماعی دین را
تنگ و تنک نموده و از اسلام جز جوانمردی خواجه شده باقی نخواهد گذاشت. از این
خواجویها مثالها دارم و از این بیبتگیها حرفها. (جملهی آخر تحتِ تأثیر نفحات نفت نوشته شد! اگر جزیی از متنِ اصیلم نبود، با ضخیمترین خطِّ دنیا رویش خط میکشیدم.)
مثال 1. شعری منتشر میشود. فرض میکنیم در این شعر به محجبّهها توهین میشود. مثلاً شعر(،) دستهای از زنان را به کلاغ سیاه تشبیه میکند. این تشبیه یا به زنان سیاهپوستِ آمریکایی برمیگردد یا به زنان محجّبهی جامعهی ما. که یا در شقِّ اوّل نژادپرستانه است یا در شقِّ دوّم اهانت است به آدمهای مذهبی. نویسندهی دوستِ مذهبیام که از اسامی خوشذوقی هم استفاده میکند از واکنش مذهبیها برمیآشوبد و تحلیل میکند: «مسئله این است که عدهای نشستهاند در دفاترِ رهنیشان، و سعی میکنند برایِ سایتهایِ نفتیشان بازدیدکننده زیاد کنند». بعد از این قضاوت آلوده، دربارهی این دست واکنشها مینویسد: «اگر توهین شده، فقط یک بیمار میتواند همه جا جار بزند که به من توهین شده. آیا اگر کسی در خیابان به شما فحش ناموس بدهد، راه میافتید و در سایتی مینویسید فلانی به من گفت مادر فلان؟ آدمِ حسابی، سر در گریبان میبرد و کاری میکند که کسی بویی نبرد. خودش را خرابتر نمیکند.» (شما هم مثلِ من الان در اینرتنت جستوجو کنید به نام حسام الدین مطهری برمیخورید. ولی اقتضاء نوشتهی مطبوعاتی این بود که نامِ این دوستِ بزرگوار را ننویسم!) من به این دست واکنشها میگویم واکنشها اخلاقی-فلسفی و نه فقهی. (تازه خیلی هم دارم کلاس میگذارم برای دوستان که بهشان میگویم اخلاقی-فلسفی. میبینید از هیچ جای این دو عبارت فحش ناموس برنمیخیزد. البته با تباینی که در کشتن گربه دم حجله توضیح دادهام!) ولی فکر میکنم چرا ما این طور از عمل و وظیفهی دینی خالی شده و از غربیها و لیبرالها هم بیعملتر شدهایم. (؟) چرا ما اندازهی همجنسگراها حقِّ اعتراض نداریم؟ (پای ثابتِ بیشتر مثالهایم این دسته هستند. به واسطهی چند ماه پژوهش بیثمرم در اینباره. دستهای که به خوبی فرق بین مدح، نقد، و نفی مدرنیته را نشان میدهد!) اندازهی لُختیها جهان هم حقِّ ابرازِ وجود نداریم؟ (عبارتِ لُختی برگرفته از خطیبِ محترم شیخ حسین انصاریان است که هنوز منبرهای پرشورش به راه است! محرّم منبرهایشان را از دست ندهید.) چرا هر لیبرال و سوسیالی در جهان میتواند از آرمانهایش دفاع کند و به عالم و آدم گیر بدهد، ولی ما چنین حقی نداریم؟! تازه این همه آدم در دنیا که به خاطر توهین به خودشان به خیابانها میریزند آدمها بیماری هستند؟ آیّا امام که مقابل کاپیتلاسیون ایستاد و حتّی به نظر من آن را به اشتباه تعبیر کرد، بیمار بود؟ به قول این دوستِ عزیزمان بیکار بود؟ غائلهی تبریز را در چند سال قبل یادتان است؟ به خاطر یک کاریکاتورِ ساده آن هم در یکی از خردهریزههای روزنامهی ایران نزدیک بود کشور منفجر شود! این وسط کی بیمار بود؟ حال این بیعملی محض از کجا آمده است؟ این همه واکنش علیه امربهمعروف و نهی از منکر از کجا آمده؟ چرا انقلاب اسلامی در بین ما تبدیل شده به یک مشت شعر و سرود و 22 بهمن؟ و وظیفهگرایی دینی تبدیل شده به تحلیلها نیّتخواهانهی علمی-فلسفی؟ چرا سالهاست کسی از جماعتِ دیندارانِ مدرن از هیچ عمل دینی و تلکیفمحوری دفاع نمیکند؟ چرا همه تحلیلگر شدهایم؟ چرا از این که کسی همه مقدّساتِ ما را به سخره میگیرد ناراحت نمیشویم؟ چرا واکنشی نشان نمیدهیم؟ مرادم این شعر و این واکنش نیست. مرادم این است که به استاتس فیسبوکهایمان برگردیم و مرور کنیم در برابر کدامیک از ادّعاهای ضدِّ دینی، واکنش نشان دادهایم. در برابر جنبش «من روزه نمیگیرم» که هر روز در برابر ما لایک میخورد چه واکنشی نشان دادهایم؟ در برابر توهین به امام هادی چه فعالیّتی کردهایم؟ چرا غیرت دینی و عمل فقهی جایش را داده است به تحلیلگری علمی-فلسفی و نیّتخوانی و قضاوتمحوری تا جایی که برای ما روشن بودنِ چراغ ادبیّات (از واژههای جنابِ مطهری) مهمتر میشود تا مثلاً توهین به مقدّسات حتّی در حدِّ یک بیت شعر. این روند بر خلافِ نظر امام و انقلاب اسلامیِ امام است آقایان، خانمها. انقلاب اسلامی و حکومتداریِ امام به نظرِ حقیر فقهی بود، نه به این معنای علمی-فلسفی-اخلاقی که آقایانِ رفقا میگویند. نمونهی تکلیفمحوری امام فتوای قتل سلمان رشدی و مبّلغانِ آگاهِ کتابِ او بوده است. امام با این کار هم سلمان رشدی را معروفتر کرد، هم کتابش را سرِ زبانها انداخت، هم رابطهی همهی کشورهای غربی با ما را تخریب کرد، هم همهی نُرمهای حقوقی بینالمللی را درنوردید. ای کاش امام هم مثل شما کمی منطق و فلسفه خوانده بود. البته شمایی که قادر به تفکیک بین توهین به مادر خود و توهین به اندیشه و آرمانهایتان نیستید.
هنوز 4 مثالِ دیگر مانده، پس این پُست ادامه دارد...
1. این پست در لیلهی قدرِ 92 نوشته شده است!
2. آبیهای متنِ بالا همه امروز نوشته شده است، مشکیها همهاش بدونِ یک نشانه کم یا زیاد، در نیمههای شبِ رمضانِ امسال نوشته شده است.
3. مثالهای بعدی، کمی جنجالیتر است! میگویید نه، پس صبر کنید!
4. عشقم این بود که قضاوتم یکسویه، متحجرانه و بیانصافانه باشد. چون انصاف این است که بگوییم سویههای دیگر دینداری شلوار لیپوشهای مذهبی (از جمله خودم) درست است و کار راهانداز. متحجّرانه بود، چون کسی نباید توهّم بزند «من اسلام هستم». بیانصافانه بود، چون انصاف این بود که نوعِ بازخوردِ دیندارانِ مقدّس را هم در این رفتار نقد میکردم. امّا من دوست داشتم مثلِ یکی از برادرانِ هیأتیِ متحجّرم فکر کنم. تا کی روشنفکر بازی، یک بار هم «رمضون». پس از متنِ بالا دفاع میکنم. (متأسّفانه در متنِ بالا هیچ بیادبی وارد نشده است. پس به طور سوری و نمادین میگویم در زندگیتان گُهِ اضافی نخورید!) بالاخره اقتضا روایتِ یکسویه و بیانصافانه و متحجّرانه، دستِ کم، یک فحش که هست! نیست؟ بروید خدا را شکر کنید فحش خواهر مادر ندادم.
5. هنرخانه و کتابخانه و این دست سوسولخانهها، در بهترین حالت هفتهای یک بار به روز میشود. (البته به قولِ دوست، آخر کدام خری منتظر نوشتههای توست که این طور خودت را تحویل میگیری؟!) حرفِ حق هم که جواب ندارد. پس تا دو-سه شبِ دیگر و مثالهای دیگرم... پَت دروت. (یعنی به درود. کوشش این است که دستِ کم در ظاهر فارسینویستر شوم. مانندِ آغازِ این نوشته.)