اسلم و علوم انسانی/ چند نکته ی مهم
من سه نکته ی به نظرم خودم مهم خدمت ـ رفقا عرض کنم برای سه روزانه های امروز.
۱. یکی از داستان کوتاه های من در وب سایت لوح چاپ شده است. می توانید به اینجا بروید و آن را مطالعه بفرمایید و اگر دوست داشتید نظرتان را نیز ابراز کنید. نام داستان بلوتوثت را روشن کن است. یک اتفاق مهم ـ دیگر هم برای من رخ داد و آن این که رمانی که برای چاپ به انجمن قلم ایران فرستاده بودم به خاطر گیر ـ محتوایی رد شد. یعنی یک جورایی خلاف خطوط قرمز و مبانی دینی است. آن ها گفتند ما همچین چیزی را نمی توانیم چاپ کنیم. لابد به خاطر ـ بعضی حرف ها. انشالله من تلاشم می کنم که این اثر را بدون ـ سانسور در نشر ـ دیگری چاپ کنم. تا خدا چه بخواهد.
۲. من شنیدم آن چه آقای ا.ح.ن درباره ی چرا نقد چه فرمودند. جواب این مساله هم تقریبا آماده است. ایشان فرموده بودند:
."چه کسی این نویسنده ی محترم را از نقد افکار اندیشوران بزرگ تاریخ منع ساخته؟ شما هم نقد کنید، بنویسید و مثل خیلی های دیگر نقدهایتان را از "البوبر" یا هر که دوست دارید و لازم می بینید چاپ کنید."
خدمت دوست ـ خوبم عرض کنم به هیچ وجه مساله تا آن جایی که من خبر دارم و دنبال کردم به پوپر یا دیگران بر نمی گردد. مساله ی اصلی چاپ کردن نیست. مساله ی اصلی مفاهمه و جلسات ـ نقد ـ مشترک برای زدودن ـ التقاطی است که می خواهند بر چهره ی دین بنشانند. شرایط ـ زیر را تصور کنید.
"از سال ـ ۶۹ و بعدتر ۷۰ مجله ی کیان راه می افتد. نظرات کارل ریموند پوپر و دیگران در فضای روشن فکری طنین انداز می شود. آرای مکتب لیبرال پروتستان در ابواب ـ مختلف گشوده می شود. افرادی مانند رحیم پور ازغدی که فقط ۲۷ سال دارند (یعنی در محدوده ی سنی جوانی) شروع می کنند به نقد ـ این نظریات. هیچکدام از نقدهای اینان در رسانه های منادی آزادی فکر منتشر نمی شود. شرایطی را در نظر بگیرید که به مدت چند سال شما برای یک نشریه نقد ـ خود را بفرستید و آن ها جواب ندهند.
رحیم پور ۲۱ بار از سروش، ۱۲ بار از کدیور و مجتهد شبستری و چندین بار از سایرین مانند مهاجرانی و دیگران در خواست ـ مناظره می کند ولی آنان نمی پذیرند. کدیور می گوید شخص مناظره کننده را باید خودم انتخاب کنم. خنده دارتر این که یک بار به بهانه ی سرماخوردگی حاضر به مناظره نشد. در حالی که در همان شب در جای دیگری به سخنرانی پرداخت.
سخنرانی آذرماه ۷۹ رحیم پور در دانشگاه صنعتی شریف را با عنوان ترس از نقد شدن بیماری بزرگ روزگار ما را بشنوید. اصلا لینکش اینجا است. دانلودش کنید. "
سخن این نیست که کسی نمی تواند نقد کند. سخن این است که به قول نویسنده سرنوشت آب و سراب را جز گفتگو و مناظره ی رو در رو می توان تشخیص داد. از کجا می شود عیار دانش ـ افراد را می توان سنجید؟ غیر از گفتگوی مستقیم. اتفاقا رحیم پور می گوید:
"آیا در دانشگاه های دنیا این گونه بحث می کنند؟ در دانشگاه ویرجینیا، آکسفورد و جاهای دیگر در غرب که دارند آجر به آجر بنای شان را بالا می برند با منتقد این گونه برخورد می کنند؟ به کسی که خلاف عقیده ی شما حرف بزند می گویند تو بی سوادی، املی، نادانی و ... هستی؟"
نقد رحیم پور به خودمان باز می گردد و نه به غرب. می خواهم بگویم:
"این روش ها نمی گذارد علم در کشورمان به جلو برود. این روش ها حوزه ی ما و دانشگاه ما را به لجن می کشد و ساقط می کند و اگر الان نکند تا ۲۰ سال دیگر خواهد کرد. این روش ها مانع تفکر و اجتهاد است. این روش ها عین تحجر است. تحجر یعنی این که نگذاری سوال شود و حاضر به پاسخ گویی نباشی."
آیا در حوزه ی نظری افراد بابت ـ حرفی که می زنند نباید پاسخگو باشند؟ نباید از آن ها سوال شود چرا این حرف را گفتی؟ از فلان کس که در کیان قلم می زند نباید پرسید چرا می گویی نظریه خمینی در باب ولایت فقیه یک نظریه استبدادی است؟ آیا این فرد بابت این حرفش نباید پاسخگو باشد. کسانی که ده سال قر و غمزه می آیند برای یک مناظره. من اگر جای رحیم پور بودم اولین سرمقاله از کتاب نقد را از این هم تندتر می نوشتم. جالب تر این که:
"بعد از راه اندازی کتاب نقد هیچکدام از آقایان حاضر نشدند بیایند نظراتشان را چاپ کنند. ما از همه شان دعوت کردیم که بیایند نظرتشان را چاپ کنند. برای همه شان دعوت نامه فرستادیم ولی هیچکدام قبول نکردند."
به قول رحیم پور:
"دو پهلو حرف زدن اگر مشکل نظریه را حل نکند، مشکل ـ نظریه پرداز را حل می کند. چرا باید حرف ها در یک ابهام مقدس پوشاند؟ چرا امروز هر گروهی در اتاق خودش مشغول تکرار دگم های خودش است؟ چرا همه ی ما در حوزه ی حکمت گردن کلفتیم؟"
من قبول دارم که
"در غرب قرنهاست ست که کسی فیلوسوفوس- دیکسیت را منشأ احتجاج نمی داند ولی اینجا ما هنوز "قال الفقیه الکبیر" و "قال الولی الفقیه" را با چه تقدّس خشک و بیمغزی بکار میبریم. أولو کان الشیطان یدعوهم إلی عذاب السعیر؟"
و البته جملات تان در باب فقه با بی انصافی صورت گرفت. قرن هاست که نظریات فقهی فقها نقد می شود و هیچ رابطه ی مریدی و مردای در فضای عمومی حوزه در فقه و اصول و فلسفه حاکم نیست. از جهت نقد حوزه از دانشگاه جلوتر است. منتها من به آنجا هم گیرهایی دارم که در بخش سوم عارض می شوم.
با این فضایی که من تصویر کردم فکر کنم مشخص شد چه کسانی بر فضای قرون وسطایی دامن می زنند. این بلیه در هر دو گروه است. حال یکی ادعایش را دارد و دیگری ادعایی ندارد. مقایسه نوشته ی ایشان با نثرهای کلاسیک قرون وسطایی بدون شناختن اتمسفری که این سخن در آن منعقد شد، از منتقد ـ دقیقی چون شما بعید بود. چون ایشان فرمودند این نوشته:
." صدهاهزار شبیه آن و آرتیکوله تر از آن در قرون وسطا نوشته شده و امروزه بعض آنها در زمرهی آثار کلاسیک اند."
۳. اما بخش سوم بر می گردد به کتاب ـ غیر علمی آقای مکارم شیرازی مرجع تقلید خودم. ایشان سال ۵۰ کتابی نوشتند به نام مشکلات جنسی جوانان. چند روز پیش که داشتم وسایلم را جا به جا می کردم آن را یافتم و باز هم مانند سال های نوجوانی بخش هایی از آن را خواندم. و ناراحت شدم که چرا باید چنین کتاب ـ ضعیف و غیر علمی باید در جامعه منتشر شود. به هیات منصفه های فکری می اندیشیدم که باید در جامعه ی ما در حوزه های مختلف ایجاد شود تا اجازه ی نشر هر اثری را ندهد. هیات منصفه هایی که در آمریکا وجود دارد و به شدت مراقب کیفیت بازار نشر است. نه مثل کشور ما که هر چرندی چاپ می شود و به هیچ روی عیاری برای سنجه ی قدرت علمی و یا هنری آن نیست.
حرف هایی در این کتاب در باره ی خود ارضایی زده شده است که امروز کاملا رد شده است. ضعیفی چشم، سرگردانی، تاثیر بد در روحیه، خمودگی، مشکل هضم، تنگی نفس، حسادت، تغییر اخلاق و ... گزاره های دیگر که همگی امروز بیشتر از آن که مورد توجه باشد خنده دار است. انشالله بیت ایشان و انتشارات مسجد امام علی بن ابیطالب بر این باشد که این کتاب منسوخ با حجم عظیمی از مطالب غیر علمی را جمع آوری کنند تا بیش از این به وجه علمایی آقای مکارم لطمه نخورد. بر آنم که همین نوشته را برای پایگاه اینترنتی ایشان هم بفرستم. کتاب ـ گناهان کبیره ی شهید دستغیب هم پر از همین مطالب غیر علمی در مورد خود ارضایی است. من هم قبول دارم که خود ارضایی حرام شرعی است و دلیل آن را هم می دانم که به این چیزها بر نمی گردد. منتها، این نوشته ها تماما امروز رد شده است و بسیاری از روان شناسان خود ارضایی را توصیه می کنند و در بسیاری از مدارس غرب حتی شیوه ی صحیح آن را آموزش می دهند. که این البته دلایل دیگری دارد.
بی جهت نیست که شاگردان آقای مصباح که از موسسه ی ایشان رفتند به دانشگاه های معتبری چون کالیفورنیای آمریکا و یا مک گیل کانادا و دکتری روان شنانسی گرفتند چنین بی پروا سخن نمی گویند.
شهید مطهری می گوید:
"از اسلام با یک نیرو می شود دفاع کرد و آن علم است با آزادی دادن به افکار مخالف اسلام به شرط مواجهه ی صریح با آن."
با این کلام آقای مطهری، از همه ی علمایی که چنین بی پروا در مورد پدیده ها نظر می دهند می خواهم با دانش وارد شوند. تازه چرا مرجع عزیزم آقای مکارم به این نمی اندیشند که کتابی که ۳۸ سال پیش چاپ شد اکنون نیاز به ویرایش ندارد؟
۱. اینترنت خوابگاه تمام ـ عالم و آدم را می گیرد الا بلاگفا. بنابراین اگر جمعه ی مان شنبه شد خیلی گیر نباشید. قول می دهم شنبه را دیگر از دست ندهم. درست است که پیام های کمی گذاشته می شود ولی احساس می کنم همچین بی مخاطب هم نیستم.
۲. این آقا مسعود ما هم نیست. یک قرار مدارهایی داشتیم ولی گویا سرش شلوغ است. انشالله که گعده های ما برقرار باشد.
۳. یکی از بهترین مقالاتی که در عمرم خواندم همین پایینی است. نامی از نویسنده ی آن نمی آورم تا بدون پیش داوری به مطالعه ی آن بپردازید. مدت ها بود که این بخش اسلام و علوم انسانی را فعال نکرده بودم. در راستای فعال سازی این بخش، این مقاله ی بسیار قوی و زیبا را خدمت تان تقدیم می کنم. جالب است بدانید سر مقاله ی بعدی آن بنده خدایی که این مقاله را نوشت به عنوان بهترین سر مقاله ی سال شناخته شد. (که به علت ـ تخصصی بودن از آوردن آن در این زمینه خودداری می کنم ولی مقاله ای است ها، به نام دین و دنیا. برگزیده ی سال ۷۷ در جشنوراه ی مطبوعات.) یک نوشته آن قدر باید کار درست باشد که در دوران وزارت دکتر مهاجرانی علی رغم مشی فکری او و وزارت خانه اش مورد توجه و حتی تقدیر قرار گریرد. مثل دین و دنیا. حالا شاید یک وقتی آوردمش.
اما پایینی مثل ـ بالایی مورد تقدیر قرار نگرفت. زیرا حرف هایش گزنده، درد ـ دل و سوزناک و ... بخوانید و لذت ببرید. تقدیم به همه ی آن ها که دلشان برای استدلال لک زده است و مانده اند تا حرف حساب و منطقی و زیبا بشنوند. پس بشنوند:(ایرانیک شده هایش توسط ـ خودم است.)
چرا نقد؟!
نقد، با "شک" آغاز میشود و منتقد، با بیدارکردن شک، میکوشد تا پایههای "یقین" را استوار کند. کار او آزادکردن "حقیقت" از بند "جزمیت" است و امروز، بنیادگرایی "لیبرال"، با همان جزمیت بنیادگرایی مارکسیستی (فوندامنتالیزم متعلق به دهههای پیشین) سربرافراشته و ساحت تفکر را به تعطیل و تسلیم فرامیخواند.
ما در عصر ترجمه و تقلید به سر میبریم. کسی "متفکرتر" دانسته میشود که "مترجمتر" است. جرئت "اجتهاد در برابر غرب"، دوباره به تدریج از ما سلب میشود. ما اجازه نخواهیم داشت که در عرض فرهنگ "ترجمه"، بیاندیشیم؛ محکوم شدهایم که در طول آن بیندیشیم. اما آیا "تمدنسازی" بدون برخورد انتقادی با "تفکر ترجمهای" و با زبان مبدء (غرب)، امکان دارد؟!
امروز "ترجمه"، در علوم سیاسی، اقتصاد، حقوق و حتی ادبیات و الهیات، "تابو"های بسیاری تراشیده است که حتی نگاه انتقادی به آنان، جزء محرمات عصر جدید درآمده است. یک رفرنس معنعن (با سلسلهی سندی هرچه غربیتر)، کار هزار اندیشهی اجتهادی را میکند. هم اعتباری، بیش دارد و هم خلل برنمیدارد؛ زیرا "استاد فرموده"1 را نمیتوان به زیر مهمیز سؤال کشید!
تألیفات جامعهشناسان، متألهان، متکلمان و حقوقدانان و فیلسوفان سیاسی غرب، در اینجا بدل به متون مقدس شدهاند. بسیاری از رجال ما و محافل آکادمیک شرق، فکرکردن را کنار گذاردهاند؛ زیرا ترجمه (اغلب با ارجاع و در سایر موارد، بدون رفرنس) ما را از زحمت تفکر، راحت کرده است.
"تحجر جدید"، همانا "تجدد" است که به اندازهی تحجر قدیم یا بیشتر، راه "اجتهاد" را سد کرده است. اگر تحجر قدیم، راه را بر "اجتهاد" نمیبست، تجدد، میدان نمییافت؛ و امروز که میدان یافته، تفکر انتقادی و "اجتهاد در برابر غرب"، کاری بس خطرناک و در معرض توهین و فشار میباشد.
نوگرایی براساس آنچه غرب، "نو" میخواند، چنان حالت ارتدوکسی و جمود به خود گرفته است که رابطهی ما (برخی از ما) با "روند ترجمه"، از رابطهی "معلم- شاگرد" نیز تنزل کرده و به رابطهی "مرشد- مرید"، بدل شده است. حتی انسانهای با استعداد که قادر به جریان دادن "گفتمان"های جدید در محافل روشنفکری ما میشوند، همهی استعداد خود را در "تقلید" هر چه شبیهتر با نسخهی اصل، مصروف میدارند و خطوط قرمز! را قرمزتر میکنند.
کمیتههای نظارتی بداخلاق، تنگچشم و خودجوشی! تشکیل شده است که با غربالی ریزبافت، همهی آنچه را برخلاف آیات مقدس عصر جدید غرب، در معدود نشریات دینی منتشر میشود، بیخته و "روحیهی اجتهاد" را سرکوب و استهزاء میکند که: "علمی نیست"! "به متون خارجی، ارجاع نداده است"، "لحن ایدئولوژیک دارد" و...
این کمیتهها در برخی محافل دانشگاهی و مطبوعاتی، چنان بسته عمل میکنند که به جز وفاداری بیقید و شرط به آنچه در زبانی خاص، معمول است، چیزی را نمیپذیرند و اگر معیار یک داوری ایدئولوژیک، همانا قضاوت جانبدار و به دور از انصاف باشد، علیرغم مخالفت ایشان با ایدئولوژی، از قضا ایدئولوژیکترین لحن را در نگاشتههای همینان باید سراغ گرفت.
در این سالهای اخیر، بسیار دقیق شدهایم که آیا فضای روشنفکری ما "اجازهی اجتهاد" میدهد و توان یا تحمل چالش با اساتید غربی خود را دارد؟! آیا در دورانی که کدهای مارکسیستی در فضای روشنفکری حاکم بود و امروز که دوباره بسان صدر مشروطه، جزمهای لیبرالی (لیبرالیسم قرن هجدهمی) در این اتمسفر، سیطره یافته، آیا رخصت حرکت برخلاف جریان غالب را به کسی یا نشریهای داده یا میدهند؟ مأیوسانه باید گفت: حاشا.
روزی امثال شریعتی و آلاحمد در برابر "پدرخواندگان عالم روشنفکری" (من تعبیر "مافیای روشنفکری" را دوست ندارم)، قیام کردند اما تا هم امروز نیز به قبر ایشان، سنگ میزنند که چرا سنتهای جاری روشنفکری و سیطرهی لیبرالی حاکم بر آن را زیر سؤال بردند؟!
آری، عصر تیرگی جدید، باز منتظر یا محتاج "عصر روشنگری" دیگری است تا سنتهای فسیل شدهی سدههای اخیر را در هم بشکند و بگذارد صدای بلبلان نوخاستهی عصر جدید اسلامی نیز لابهلای نعرهی دایناسورهای "تمدن پیر مغرب زمین" شنیده شود.
تئوریهای جدید در غرب، بهجای (و بسان) مابعدالطبیعهی کلیسایی، در نقدناپذیری نشستهاندDogma).) "قالالبوبر" و قال "الهیدجر" در ردیف "قالالله" نشسته است. دیگر با متواترات روشنفکری نمیتوان چانه زد. ذهن ما پر شده است از سمعیات غیرمدلل که در خواب هم نباید به آنان شک کرد. ما علیالدوام، "متأثر"یم و معلوم نیست که پس چه وقت، باید "مؤثر" بود؟
در اثر فرهنگ ترجمه، زبانی سرشار از منقولات تعبدی، تحتتأثیر مستمر متفکران غرب پیدا کردهایم. "انگیزایسیونِ" روشنفکری غرب با وسواسی هزار بار شدیدتر و موهنتر، مراقب فکرکردن ماست. هر کس به این مقدسات، کفر ورزد یا مرتد شود، به صلیب کشیده خواهد شد. (توتالیتریزم فرهنگ مسلط؟!)
آورندگان شرمندهی پیام مغرب زمین، به برکت رسانههای جهانی غرب، در عالم فرهنگ چنان "حکومت نظامی" ایجاد کردهاند که انتقاد از یک عالِم علوم اجتماعی غرب یا از یک فیلسوف تحلیل زبانی یا یک کشیش متجدد انگلیسی، از انکار خدا و اخلاق و حقیقت در "عصر اعتقاد" صدبار خطیرتر شده است؛ گرچه آن انکارها، امروز مجازترین انکارهایند.
آیا مؤلف "نقد خردناب"- ایمانوئل کانت- هرگز گمان میکرد که با این کتاب، بنیاد یکی از جزمیترین "اصول عقاید" را در طول تاریخ گذارده است؟! امروز، سادهترین حرفهای غربی را در ابهامی مقدس میپوشانند و حقّ داوری را از خوانندهی جهان سومی! سلب میکنند.
امروز، بسیار شدهایم کسانیکه مینویسیم، بیآنکه دلالات واقعی آنچه را مینویسیم، در نظر داشته باشیم. افکار خود را فکر نمیکنیم. خود، حرف میزنیم اما حرفهای خود را نمیزنیم. ما فکر نمیکنیم. ما فکر میشویم!
خواهیم دید که بهتدریج در جنب تودهی تفکرات و مکالمات ترجمهای، تدریس نظریههای جدید- به محض آنکه غربی نباشند- در فرهنگ جامعهی علمی ما ممنوع خواهد شد و صاحبان اصلی و غربی افکار، اختیار نشر نظریات خود را به مباشران بومی تفویض میکنند تا رعایای عصر جدید، کار را به مراتب عادیتر و موجهتر ادامه دهند.
چرا نقد ملتزم؟!
در دورانی که این متن نگاشته میشود، فضایی بر بخشی از محافل علمی، حکومت میکند که غیرت نسبت به "حقیقت" را نمیپسندد. گمان میشود- و این گمان رواج دارد- که آنچه در آن به سر میبریم، یک بازی است و مثل هر بازی دیگری، قواعدی دارد. این تفنن، برای آنان که از راه تفکر و تألیف و ترجمه و مناظره، ارتزاق میکنند، از خود "حقیقت" جدیتر شده است. آنچه اصالت یافته، خود "گفت و شنود" است. سرنوشت آب و سراب یا حق و باطل، مهم نیست. بهتر است بازی ادامه یابد. خاصه که دگمهای اپیستمولوژی جدید به ما آموخته که دیگر حق و باطلی، معلوم و اساساً مطرح نیست. اما "معیشت" و "وجاهت"، واقعیتی تمامعیار است که مقتضیات آن باید لزوماً مراعات شود!
باید چیزهایی ترجمه شود. عدهای به موافقت و عدهای به مخالفت، کنفرانس بدهند، چیز بنویسند، نشریاتی منتشر شود، حقالتألیفها و دستمزدهایی بر اساس جدول وزارتخانهها مبادله شود، محافل موافق، دربارهی آن غلو کنند و محافل مخالف، آن را به سطحیت و بیسوادی متهم کنند و... تا یک بازی تمام عیار جمعی، گرم شود و عدهای را سرگرم، گروهی را مشهور و زندگی عدهای دیگر را تأمین کند. اینها همه، خصایص تفکر غیرمتعهدانه است. "حقیقت" به مثابه مادهای برای گفتوگو! و البته معیشت. برخلاف "تفکر ملتزم"، که به "حقیقت" به مثابه "مرکزی برای زندگی" مینگرد.
در این نگره، "علمیبودن"، "بیتفاوت" بودن است. درجهی علمیت، به درجهی بیطرفماندن است. ولی ما میگوییم "علمیبودن" یعنی منصف بودن و دقیقبودن در اسنادها و استنادها. "بیموضع بودن"، در هیچکجای تعریف "علمیبودن" وجود ندارد.
هیچ جریان اجتماعی و حتی فلسفی مثبت یا منفی در تاریخ، به دست بیطرفها پای نگرفته است. برای "فضلای حرفهای"، که حرفهشان "فاضلبودن" است، شؤونات خودشان در کانون اهمیت است و نه شأن دین خدا و حقیقت بزرگ زندگی بشری.
در برابر این جماعت کثیر، فاضلان حساس و دردمند و موضعگیر قرار دارند که عافیت و ایمنی آکادمی را رها کرده و تن به گرداب میسپارند و خطاب به فاضلانی که جهت ندارند، "درد" ندارند و فقط فضل دارند، استدلال میکنند که: تفکر، تفکر ارادی و عمیق، اتفاقاً از جایی شروع میشود که آرمانی هست. پس تفکر بدون غرض نداریم. باید غرضها را دستهبندی و ارزیابی کرد. غرضهای متعالی از قبیل "کشف حقیقت" و سپس "دفاع سرسختانه" از آن؛ و اغراض سافل، از قبیل "جاهخواهی علمی" و "اشتغال ذهنی" و "گسترش معیشت".
پس منصف بودن، نباید با بیطرف بودن، مشتبه شود. شورمندی و آرمانداری، ضد ارزش نیست. ما نباید همهی نیروی خود را- نیروی فردی و نیروی تاریخی جامعه را- صرف اظهار فضل کنیم. در برابر انحرافات واقعی، نباید سکوت کرد. سکوت، نوعی موضعگیری است. سکوت میتواند به منزلهی دروغ، تلقی شود. سکوت در برابر مسؤولیت، به مسؤولیت در برابر سکوت منجر خواهد شد. اندیشمندانی که میترسند که اگر نظر قاطع(مستدل اما قاطع و روشن بدهند و با بدعت و خرافات (هر دو) درافتند، ممکن است که فضل ایشان لَک بردارد و علمیت ایشان رقیق به نظر آید، ملتفت باشند که (خود بدانند یا ندانند) در "طرح جامع" دیگران قرارگرفته و ساحل خود را گم میکنند و هر بادی که در بادبانشان خواهد افتاد، از این سوی، بدان سویشان خواهد غلتاند و آنچه به قصد اظهار فضل و برای فتح چشمها و گوشها و زبانها نوشته میشود با آنچه بوی صداقت میدهد و به دلها سرازیر میشود و برای حل مسائل واقعی مخاطب بشری نگاشته میشود، تفاوت دارد؛ و این تفاوت را، حتی خوانندهی عامی متوجه است.
اگر "کتمان ما أنزل الله" شود و اگر یک متفکر دینی در برابر بدعتهای قدیم و خرافات جدید، تماوش و تماوت کند، فَلیتبوء مقعده فیالنار. آری، خیلی زود، دیر میشود و آنان که حقایق الهی را فدای یک تار موی خود کردند، در زبان پیامآوران خداوند، نفرین شدگانند. "وجیه بودن"، خوب است اما اصیل نیست.
میدانیم که امروز، باد در جهت عکس حرکت "منتقد" میوزد و پیشروی سخت است. منتقد اصلاحطلب، با ملامت ملامتگران، سینه به سینه است، ولی طاقت باید. باد نیز تغییر جهت خواهد داد. صبر لازم است اما "صبری فعال" نه "صبر منفعل".
چنانچه روزی روزگاری از "ادبیات ملتزم" و "هنر ملتزم" میگفتند، امروز باید از "نقد ملتزم" نیز گفت. نقد اجزاء، در شرایطی که یک کلیت غلط و یک چگونگی عام رو به خطا در فضای فرهنگی کشور وجود دارد، "نقد متفنن" است. نقد به قصد خودنمایی نیز، به اندازهی "نظریهپردازی غیرملتزم" در ردیف تفریحات سالم! و مربوط به اوقات فراغت خواهد بود نه یک رسالت اجتماعی.
اگر فعالیت فرهنگی، تبدیل به مؤسسه انتفاعی شود، ما تاجر هستیم به جای آنکه عالِم باشیم. به هوش باشیم که "مرزهای خلوص فکر" با پرتاب ایدههای خود به جلو، تعیین میشود. پرتابی آرشوار که در آن، تیر از چله و جان از غلاف، توأمان برآید. زیرا پیام فرهنگی مثبت یا منفی، به زودی در جامعه تبدیل به نیرو میگردد و زمام جامعه را این سوی و آن سوی میکند. باید دقیق بود که (علاوه بر معنای لغوی و وضعی)، راستای تأثیر و معنای اجتماعی هر حرف، کدام است؛ زیرا هر پیام، خواستار "پذیرش و باورداشت" است و در دورانی که "اصل حقیقت" انکارمیشود، اشتغال به خاتمکاری "حواشی حقیقت"، کاری غیرمسؤولانه و بیتوجیه است.
من میدانم که امروز و هر روز، خرمن امتیازات و افتخارات را به پای افراد بیطرف و بیضرر میریزند و به اهل فضل هم توصیه نمیکنم که نابردبار، تنگ افق و تجاوز پیشه باشند. میگوییم که "نقد ملتزم"، راست فتنهانگیز است اما امروز، راست فتنهانگیز از دروغ مصلحتآمیز، بالاتر است.
در دورانی که بضاعت یا جرأت نقد "غرب" را ندارند، مردان و زنانی فرهیخته و دقیق باید، تا به این مجاهدت علمی برخیزند و با شک در دادههای انبوه، خواب ذهنی جامعهی علمی کشور را برآشوبند. گرچه منتقد جدی، همواره تنهاست و کمترین توطئهای که او را هدف خواهد گرفت، توطئهی "سلب اعتبار" است. بهخصوص که میبینیم مکتوبات آقای "ماکیاولی"، کتاب بالینی عدهای از ما شده و اخلاقیات ایلی، به طبقهبندیهای جدیدی در ساحت فرهنگی جامعه انجامیده است.
اینک، بسیاری میخواهند همهچیز به سرگرمی و تفریح، کاهش یابد و هیچکس جدی نباشد، اما آفرینش بیآرمان، تحقیق و تألیف بیهدف و نیز نقد بیسمت و سو، هرچند فنی و هرچند سنگین از ارجاعات غلاظ و شداد، اما کاری غیرمتعالی است و عقل و ایمان را خشک میکند. در چاه خشک، اگر صد دلو هم بیندازیم، جز سنگ بالا نمیآید.
در میان اهل علم، امثال مطهری و بهشتی و باهنر، اگر وارد عرصهی نبرد نظری نمیشدند و اگر "فاضل حرفهای" میماندند، چیزی در حد بسیاران بودند. علامه طباطبایی(رض) چرا آستین بالا زد و وضع گرفت؟! از مردان خدا بگذریم.
حتی متفکر پیچیدهای چون سارتر (اگزیستانسیالیست ملحد)، وقتی مجلهاش (Lets Temps Modernes) را راهانداخت (1945)، اعلامیهای داد و نوشت: "وقتی یک نویسنده، قلم به دست گرفت و شناخته شد، به محض آنکه در مورد مسئلهی معینی سکوت کند، همهی خوانندگان، حق دارند یقهاش را بگیرند که چرا سکوت کردی؟!"
آری به راحتی میتوان با تصنع لفظی، مطالب ساده را گنگ و مغلق ساخت تا عامه فهم نباشد و مضامین را از کتابها به دفترها و از دفترها به کتابها کاسه به کاسه کرد ولی مخاطب شما دیر یا زود متوجه ماجرا خواهد شد که چه کسانی خواندند و نوشتند تا گذران زندگی و کسب وجاهت کنند و چه کسانی ادای رسالت کردند و سوختند تا تاریکیها را عقب زنند و ذهنهای خاموش را برافروزند و در برابر بدعتها بایستند؟!
ناقد ملتزم نیز میتواند نظارهکنان، تفاضل کند اما زبان حال او این است که: "من به عنوان یک انسان باید عکسالعمل نشان دهم، وگرنه انسانیت من، مشکوک خواهد شد؛ زیرا کلمات، معنی دارند و من نیز شعور دارم. بنابراین طبیعی است که حس وظیفه در من بیدار شود؛ و بیدار میشود اگر من بگذارم و اگر مطامع غیر متعالی، مانع نشوند."
هر کلامی و حتی فکری، هویتی و مآلی دارد و این مآل اگر الهی نباشد، حتماً شیطانی است. فاضل بیدرد و بیمسئله و غایب از صحنه که جز در ازای "ما به ازای شخصی" (حقالزحمه یا تشویق محافل)، حاضر- بلکه قادر- به فکرکردن و نوشتن نیست و نه هرگز برای اصول، رنج نوشتن میبرد و نه در راه دفاع از "حقیقت"، اِحرام تفکر میبندد، هیچ مسئلهی تازهی علمی را نیز حل نخواهد کرد. زیرا مسئلهها را متفکران دردمندند که حل میکنند و تا بوده، چنین بوده است. آنان که تا ذائقهی مستعمین را محک نزنند، لَب تَر نمیکنند و همه چیزشان بر مدار محاسبات میچرخد، تاجران عالم "اندیشه"اند.2 اما میدانم آنچه گفته آمد، "خلاف آمدی" در اوضاع تلقی میشود و به رستهی "عصبیت"، ملحق میگردد.
چرا کتاب نقد؟!
تفاوتی است میان چاقوی جراحی و ساتور قصابی. طرفین یک نقد، هر دو باید ملتفت این تفاوت باشند. انتقاد، هرچه هم رادیکال و ریشهای، باید از نوع اول باشد... احساس کردیم که محافل مطبوعاتی ما احتیاج به هیئتهای منصفهی فکری نیز دارند. جایی که در آن، بر روی عبارات، ذرهبین بگذارند و از نظر فلسفی- نه حقوقی- به مداقه بر روی مدلول و نیز دلایل آنچه به جامعه عرضه میشود، بپردازند.
این کار باعث نوعی "مشروطیت" در نظریهپردازی میشود و همه، احساس خواهند کرد که تنها مطالعه نمیکنند، بلکه مطالعه نیز میشوند. بنابراین، همهی حرفها زده میشوند اما مشروط. مشروط به آنکه در برابر نقد، تاب بیاورند و این "مشروطیت"، قانون یک مباحثهی علمی است.
نقد، همچنین با بازجویی و تفتیش، متفاوت است و نباید چنین تلقی نیز از آن شود. اما در عین حال، بالاخره افکار را، اشخاص هستند که نشر میدهند و نقد "فکر"، مآلاً متضمن نقد "فرد" نیز خواهد شد. برای فهم یک سخن باید "من قال" را از "ما قال" تفکیک کرد اما در مقام نقد، تعرض به فکر، حتی بدون قصد ناقد، تعرض به "ناشر فکر" نیز محسوب میشود. این جنبه، خاص طبیعت "نقد" است زیرا "مطلب"، کالبدی است که باید تشریح شود و اگر در حین تشریح، مقداری چرکابه یا خون نشت کند، نباید جراح را جلاد نامید.
مضافاً اینکه نحوهی اعمال هر کس، به نحوهی افکار او آغشته است. نمیتوان بهکلی بند ناف یک نظریه را از صاحب آن برید. جدا از اختیارات ما، بخشی از تحلیل "صاحب نظریه"، مندرج در تحلیل خود نظریه خواهد بود و نمیتوان خواننده را از غور در ضمیر یک نظریه، منع کرد. بهخصوص که وقتی مقدماتِ یک قضاوت فراهم شود، تکوین آن قضاوت، قطعی و لابدی خواهد بود؛ و از جمله، بدین علت است که همواره یکی از واژههای نیرومند و تحریککننده، واژهی "نقد" بوده است.
ما میکوشیم با گشودن باب "نقد"، زمینههای اندیشیدن را فراهم کنیم. کار ما این است که بنویسیم و سؤال ایجاد کنیم؛ زیرا مطمئنیم که سؤالهای موجود در یک جامعه، کماً و کیفاً، در باروری و تعیین سطح فرهنگ آن جامعه، به جِد موثر است و اینجاست که "تعقل"، جای "عاطفه" را و "تعلیم"، جای "تبلیغ" را تنگ خواهد کرد و نویسندگان و گویندگان و مدعیان حرف تازه را، عملاً به دقت در گفتار و نوشتار، توصیه بلکه مجبور میکند.
کشمکش تقریباً مداومی که در عالم بحث، وجود دارد، باید قانونمند و منضبط باشد و هر کس سخنی میگوید، با صداقت و صراحت، پای آنچه گفته است، بایستد و به منتقدین پاسخ دهد. یا دفاع کند؛ بدون تعصب؛ و یا عذر بخواهد؛ بدون تکبر.
شجاعت در پذیرش خطا، شجاعتی انسانی و قابل تحسین است و از کمتر محققی مشاهده میشود که با عباراتی سلیس بگوید: "خطا کردم".زیرا به زبان آوردن این عبارت، به مقدار معتنابهی "کرامت انسانی" منوط است که به دست آوردن آن، کار همهی ما نیست. بهویژه که شایعهای بر سر زبانها است که میگوید: "خطا"، از جمله مایملک خصوصی هر کسی است که باید پنهانش کرد!
پس بیدلیل نیست که "فرهنگ نقدپذیری" در میان نخبگان و اهل فضل، کمتر از هر صنف دیگری است. نقد را فحش میپندارند، حال آنکه نقد، "خدمت" است. البته طبیعی است که هتاکان، هتک میشوند ولی نقادان، مستحق چیزی بیش از "نقد" نیستند.
نقادی، خصومت با شخص نیست. "هو و جنجال" یا نفرتپراکنی با اغراض فردی یا صنفی نیست. آرمان ما، تشدید "دقت شنیداری و گفتاری" جامعه در ساحت تفکر است تا گویندهی یک حرف و نویسندهی یک دعوی مهم نظری، نسبت به آنچه میگوید و مینویسد، احساس مسؤولیت کند. نه آنکه سنگی بپراند و پی کار خویش رود و حتی به فرهنگیترین لوازم گفتهها و کردههای خویش نیز ملتزم نباشد و خود را به محض آنکه هدف اعتراض و انتقاد مستدل قرار گیرد، در پردهی قدس بپیچد.
در میزان "نقد"، صاحب یک نظر نمیتواند از نظر خویش، فاصله گیرد و نسبت خود با آن را انکار کند. نَفَس به گنجایش سینه، باید کشید. حرفی را نباید زد که نمیتوان به آن تن داد... "نقد"، انفعال نیز نیست. مبارزه با کلیگوییهای دبستانی و دفاع از شعور خوانندگان است. "ناقد"، خوانندهای است که شعور بیش از حد! نشان میدهد...
پینوشتها:
1. "Philosophusdixit"، "حکیم فرموده" و استناد به اقتداری ذاتاً مشروع که نه محتاج به حجیت، بلکه خود منشأ حجیتها باشد. امروز، نظریات متفکران غربی برای روشنفکران و مؤلفان جهان سوم، چنین حالتی تحقیرآمیز و آمرانه یافته است.
2. دکتر محمد غلاب، رئیس دانشکدهی فلسفهی دانشگاه قاهره، در نامهای خطاب به مرحوم علامهی امینی(رض)، در تجلیل از "الغدیر"، این کار را سترگ میشمارد "...لا سیما الیوم... و اَن الحرکتین العلمیهی و الأدبیهی قَد تَحوَّلَتا إلی حرکهی تجاریهی بَحتهی. (تغریظات الغدیر)