نامه به موسوی
یالیطف. دیشب نامه ی محسن حسام مظاهری به میرحسین را از اینجا خواندم. محسن حسام مظاهری در انتخابات به آقای موسوی رای دادند. من هم گفتم از ایشان حمایت کنم و سنگ هایم را با آقای موسوی وا بکنم. چون خودم در همین پست های پیشین خشتکِ بسیجی ها را پرچم کرده ام که چرا با مخالف خودش نمی تواند مفاهمه کند، لذا بد است آدم خودش پایبند نباشد. برای همین می خواهم نامه ای برای آقای موسوی بنویسم.
سلام آقای مهندس میرحسین موسوی
انشالله که در صحت و سلامت باشید. امیدوارم که در پناهِ ایزد تعالی به مقامات عالیه انسانی دست یابید. نمی دانم شما این روزها حالی از من می پرسید.
راستی گفتم من. اول بگذارید خودم را برای شما معرفی کنم. (از این به بعد می خواهم به جای شما به شما تو بگویم. این جوری با شما راحت ترم. این از احساس صمیمت من است با تو؛ عینِ حالتی که خیلی وقت ها خودم با خدا و مردان صالحش دارم.)
من میثم امیری بشلی اهلِ مازندرانِ هستم؛ فرزند کشاورزی روستایی. احتمالا آبا و اجداد من هم کشاورز و دامدار بوده اند. جد اندر جد هم روستایی هستیم. این را گفتم تا فکر نکنی از این دولتی ها هستم یا به نام دین دکان باز کرده ایم. خیر؛ ما دکانی توی روستایی داریم که آن هم تعویض روغنی است و اجاره می دهیم و هیچ ارتباطی با دین ندارد. در ضمن پدر ِ من هم نظامی بوده که سال هاست بازنشسته شده است. البته پدر ِ من از این سپاهی پاسدار نبود که پول بگیرد بیاستد، او ارتشی بود. الان هم مشغولِ کشاورزی است و هیچگاه در نظام سیاسی کشور هم کاره ای نبوده؛ همان طور که من. البته او در انتخابات به احمدی نژاد رای داد؛ همان بنده خدایی که 24 و نیم میلیون رای آورد و شما به پشم هم حساب نکردید. (این پشمی که این جا گفتم توهین آمیز نیست. لطفا این لینک را دانلود کنید، در این جا خودِ آقای منتظری در دقیقه ی سیزدهم فیلم می گوید که به آقای بروجردی گفته بود که بقیه پشم نیستند و از آن جا که سخنان آقای منتظری نباید گزاف و سخیف باشد من این پشم را از آن جا استخراج کردم. تازه که شما مرجع تقلید شیعیان نیستید، در حالی که آقای منتظری این حرف را به مرجع تقلید شیعیان گفته بود.)
من الان دانشجوی کارشناسی ارشد ریاضی دانشگاه شاهد (همان دانشگاهی که شما طراحی اش کردی و خیلی از دوستان شما این جا استاد هستند) هستم. یک دوستی دارم که نامش سید حسین حسینی شکوه است و او در دانشگاه علم و صنعت دانشجوی ارشد فیزیک اتمی است، دوستی دارم در دانشگاه تهران به نام محمد فاضل حبیبی که او الان دانشجوی ارشد فیزیک اتمی دانشگاه تهران است و شاگرد اول فیزیک دانشگاه تربیت معلم بود. دوستی دیگرم... می خواهم بگویم ما منتقد دیدگاه های شما هستیم. مدارک و عنوان های مان را گفتیم تا فکر نکنی هر کسی که جوات است با احمدی نژاد است. می بینی که این تحصیل کرده هایی که توی چند خط نام شان نوشته شده است منتقد رفتارهای شما هستند. فقط این را بگویم من از بقیه دوستانم نرم تر با شما دارم صحبت می کنم؛ سید و محمد خیلی از دستت کفری هستند. می دانم که باز هم به پشم حساب می کنید. (آقای منتظری خودش گفته.)
من تا الان دو تا رمان نوشته ام. درست است که هیچ کدامش چاپ نشده است؛ اما بالاخره نویسنده ام. به قول ِ فرهاد جعفری نویسنده ام و شاید خوب ننویسم. راستی فرهاد جعفری را که می شناسی کسی که پرفروش ترین رمان کشور را در چند سال اخیر نوشت و با رمانش در محافل معروف شد. او هم در انتخابات به احمدی نژاد رای داد. پس تا به حال دو تا نویسنده پیدا شدند که به شما رای ندادند. (نمی دانم چرا این صمیمت بین من و شما هی کم می شود. پس جمله ام را اصلاح می کنم:) دو تا نویسنده پیدا شدند که به تو رای ندادند. اگر یک جایی خواستی بگویی همه نویسنده ها از من حمایت کردند نام ِ من و فرهاد جعفری را قلم بگیر. بگو به غیرِ این دو نفر.
میر حسینِ عزیزم، سیدِ بزرگوار! در سراسر این نوشته بگردی هیچگاه کلمه ای نمی بینی که من به شما نقد داشته باشم، فقط خواستم از خودم دفاع کنم. نمی خواهم شما را نصیحت کنم و یا رفتارتان را نقد کنم. هر چند یک زمانی این کار را خواهم کرد، ولی این جا خواستم به عنوان یک دوست با شما صحبت کنم. چون تو خیلی به سن ِ پدرم نزدیک هستی. یعنی از او 3 سال بزرگتری؛ همان پدری که سال 78 بازنشسته شد. الان هم با شما صحبت می کنم با این حس که انگار دارم با پدری صحبت می کنم که برخی از رفتارهایش را نمی پسندم. چون تو پسر نداری، بنابراین عادت نداری که پسری با تو با لحن پسر و پدری باهات صحبت کند. شاید این کشفِ بابی باشد برای این که طرفدارانت با این لحن با تو صحبت کنند.
آقای موسوی! نامه ی محسن حسام مظاهری به شما اشکالاتی دارد که آن را این جا بیان می کنم:
این جماعت به شما رأی داد که در آن مصاف بهتر میدانستتان؛ به نسبت آن دیگران و آن دیگر. شناختی که داشت به هر تقدیر این بود. آمد به میدان، تبلیغ کرد، هزینه داد. و ماند. نه طعن حریف کرد و نه مدح شما. نه سبز پوشید و نه یاحسین گفت.
به نظرِ من اشکال ندارد که کسی طرفدار شما باشد و سبز بپوشد. من نسبت به این مساله نقد دارم و معتدم این نقدِ آقای حسام مظاهری در انتخابِ زنگِ سبز را درست نمی دانم. به نظر من هیچ اشکالی ندارد کسی سبز بپوشد و یا حسین بگوید و من مخالفِ این رفتار نیستم، اگرم یک زمانی مخالف بودم اشتباه می کردم. چون مساله ی اصلی در این ها نیست، مساله ی اصلی جای دیگری است. اما حسام مظاهری نوشت:
این جماعت، در تمام این ماهها، روزان و شبان سختی را پشت سر گذاشت. روزی صدبار مرد و زنده شد. با چشم باز دید. خون دل خورد. پیر شد. کمرش شکست. صدایش گرفت. چشمش سوخت. جگرش آتش گرفت. فریادش در گلو خفه شد. (ولی درعین حال بزرگ شد. قد کشید. آبدیده شد.)
تنش از باتوم جهل و بیتدبیری این سوی میدان کبود شد؛ و دلش از دست خنجر لجاجت و بیمنطقی شما خون. در میانهی میدان زیستن عالمی دارد برادر! از دوسو تیغ را پذیراشدن به جنون بیشتر میماند. و این جماعت مجنونصفتاند.
نمی دانید چه حسی دارد خواندنِ این جملات. نمی دانی... فهمیدم که نمی دانی... البته بگذار نقدت نکنم.
ما به حضرتعالی رأی دادیم که بساط عوامفریبی و دکانبازی به نام دین و مفاهیم دینی بسته شود؛ نه که در ظاهری نو و مدرن، به پارچهی سبز و اللهاکبر گفتن برسیم. ما به حضرتعالی رأی دادیم که بساط قانونشکنی و گردنکلفتی و سرکشی در برابر قانون برچیده شود؛ نه که خود مشوق قانونگریزی و قانونستیزی شویم. ما به حضرتعالی رأی دادیم که جامعهی طوفانزده آرام شود، از ماجراجویی و از افشاگری و از تهدید خالی شود، هر روز بالاترین مقام اجرایی مملکت فضای آرامش جامعه ـ که لازمهی ثبات و پیشرفت است ـ را مختل نکند، نه اینکه خود چنان آشوبی به پا کنیم و غوغایی به راه اندازیم که هیچکس را یارای مدیریت آن نباشد و کار از دستمان خارج شود. ما به حضرتعالی رأی دادیم که سکان ادارهی کشور به جای هیجان و احساسات و بیمنطقی، با عقل و تدبیر مشورت بزرگان و اربابان اندیشه بچرخد؛ نه آنکه خود به آتش هیجانات کور بدمیم و عواطف را تحریک کنیم و فضای بیمنطقی را رواج دهیم. این آنی نبود که در پیاش بودیم.
باز هم بگویم که من به نقدی که شال سبز وارد می شود، نقد دارم. بحث، بحثِ شال سبز و الله اکبر نیست. بحث را منحرف نکنید آقای حسام مظاهری. میرحسین بزرگوار به این ها بگو که مساله ی اصلی چیست؟ نکند این ها پشم هستند. من به بخش های دیگری از نوشته ی بالا نقدِ جدی دارم؛ منتها می گذرم تا بگذرد. محسن در ادامه می گوید:
چنین بود که در عین حفظ انتقادهامان، از فردای نمازجمعهی ۲۹خرداد خانهنشین شدیم.
و چهقدر آرزو کردیم کاش شما هم در قامت سیاستمداری آیندهنگر، در عین بیان اعتراض خود همان فردای انتخابات میگفتید به احترام اخلاق، به احترام متانت، به احترام ادب، از پیگیری شکایتام انصراف میدهم. و خانهنشین میشدید و در این سیاست بیاخلاق ما، سنگبنای متانت و عقلانیت سیاسی را به نام خود ثبت میکردید.
هر کسی که در اقوام ما، یعنی خانوده ی امیری ها به مقامی سیاسی و اداری دست یافته بود از شما حمایت کرد. یکی شان در همین دوران احمدی نژاد رییس دانشکده بود، ولی از شما طرفداری می کرد، فامیل های دیگری هم به همین منوال. آن هایی که در طول حیاتِ نظام سیاسی کشور به مقام و نوایی دست بافته بودند طرف دار ِ شما بودند. می خواهم بگویم هر وقت خاصی نام دولتی ها را بیاوری و آن ها را به یک چوپ برانی این ها را سوا کنی. راستی خودت می دانی از مجموعه ی دولت چقدر طرفدار داشتی. خلاصه مواظب باش دولتی ها را نکوبی چون خیلی های شان طرفدار شما بودند. البته این یارو هست 24 و نیم میلیون رای آورد، همین دکتره که رییس دولت است. تا می توانی بکوبش، تا می توانی لهش کن. هر طوری که پا می دهد تخریبش کن. بی خیال ِ دین ِ اسلام که می گوید آبروی کفار و اعدامی را هم باید حفظ کرد... او واجب الفحش است...!! واسفا!
نزدیک بود با بندِ زیر حامی جوان ِ شما آقای محسن حسام مظاهری چند دقیقه ای گریه کنم. درست شنیدی من هم این قدر احساس دارم که بتوانم گریه کنم. آره ما هم دل داریم. ما هم انسانیم. ما هم یک ذره احساس داریم. میرحسین جان، عزیز دلم من هم عاشورای امسال برای ارباب گریه کردم. به خدا قسم دوست داریم بی ریا حسین و فاطمه را دوست داشته باشیم. ما هم از صفا بویی برده ایم. میرحسین من هم خسته ام. محسن حسام مظاهری را نکوبی. او دانشجوی جامعه شناسی دانشگاه تهران است. او هم به تو رای داده بود. ولی چقدر زیبا نوشته است، چقدر انسانی:
نمیدانم بین شما و خدایتان چه خبر است. نمیخواهم هم بدانم. مثل برخی تقواسنج و نفاقسنج هم ندارم که دیگران را بسنجم. لابد شما هم حجت شرعی داری. برای همهی آن کارها که کردی و نکردی. اصلاً خبر ندارم که این همه مشغله و سروصدا فرصت لحظهای خلوتگزینی با خود و خدایت را داده است یا نه. من ولی چندی پیش فرصت یافتم و خلوت کردم. و به نتیجهای رسیدم که هدف این نوشته همان ابلاغ آن است:
صادقانه بگویم؛ همان مبادی که براساسشان روزی به شما رأی دادم حالا وامیداردم که به رساتر آوایی بگویم به عنوان یکی از آن جماعتی که ذکرشان رفت، من دیگر هیچ حجت شرعی در کوچکترین همراهی و همآوایی و همدلی با شما و جریان متبوعتان ندارم.
بگذار میرحسین عزیزم یک چیزی بگویم. به عکس های زیر دقت کن:
چه می خواهم بگویم. می خواهم بگویم:
از روزِ بعدِ انتخابات تو و احمدی نژاد رفتارهایی داشتید. یک بار دیگر برگرد این دو رفتارها را مقایسه کن. یعنی کارهایی که تو کردی و حرف هایی که تو زدی و کارهایی که مردی از جنس مردم انجام داده و حرف هایی که او زده است. برگرد این دو تا را مقایسه کن. ببین نتیجه اش چه می شود. حداقل فرقش این است که احمدی می تواند در انظار ظاهر شود، ولی تو چه. عزیز ِ دل ِ من تو نمی توانی بگویی همه ی کسانی که با تو مخالف هستند مزدورند، نگاه کن من کلی برایت مثال آوردم. از کلی آدم از خودم، از حسینی شکوه از محمد فاضل، از پدرم، از محسن... من هم دوست داشتم که تو هم می رفتی توی انظار عین ِ قبل از انتخابات حرفت را می زدی، دو چرخه سواری ات را می کردی، عزاداریت هم به راه بود. همه چیز هم درست می شد. می توانستی این طوری رفتار کنی... احمدی نژاد روز ِ بعد ِ انتخابات توی همان جملاتی که تو نادرستش می دانی و در همان پارگراف معروف خس و خاشاک، که بسیار در موردِ آن دروغ گفتی مثل ِ بیانیه 17، گفت:
«در انتخابات ایران 40 میلیون نفر خودشان بازیگر اصلی و تعیین کننده اصلی بودهاند. حالا چهار تا خس و خاشاک این گوشه ها کاری می کنند بدانید این رودخانه زلال ملت جایی برای خودنمایی آنان نخواهد گذاشت. 70 میلیون ملت ایران و 40 میلیون شرکت کننده در انتخابات همه عزیزند، همه ملت ایرانند و همه همدلند و دولت خادم همه آنان و در خدمت همه آنهاست. رقابت ها به پایان رسید و دوره دوستیها و ساختنها آغاز شد»
تو چه پاسخی به آن دادی، همانی را که من پر رنگ کرده ام... مردم را به نام راهپیمایی سکوت ریختی توی خیابان...
احمدی نژاد دیگر نگفت. مشغول ِ کارش شد. اگرم وزارت اطالاعات کاری انجام داده هم باید انجام می داده. زیرا وظیفه داشته که امنیت را برقرار کند. تو که انتظار نداری برخی از چهره های برجسته حامی تو توی خانه های تیمی شان اسلحه داشته باشند و وزارت اطلاعات بی غیرت به آن ها نگاه کند...
راستی در مورد ِ خون های ریخته شده. محسن حسام مظاهری حرف هایی زد. نمی دانم قبولش داری یا نه. من یک بخشی اش را قبول دارم:
و چهقدر آرزو کردیم وقتی آن زمزمههای آشوب برخاست، تدبیر میکردید که این راه فرجامش کجاست؟ و نمیگذاشتید خون مظلومی ـ چه فرق میکند از کدام سوی جبهه ـ به زمین ریزد. با خدا معامله میکردی و عقب مینشستی. انتظار نداشتیم آشتی کنی. به قهر، به اعتراض، خموشی میگزیدی. (احتمال ریختن یک قطره خون هم ارزش این کار را داشت. نه؟) و چهقدر آرزو کردیم وقتی دیگر آبها از آسیاب افتاد و رگهای برآمدهی گلو فرو نشست، در اولین فرصتی که خلوت میکردی با خود، به میدان میآمدی و شجاعانه و مردانه به اشتباهت در باور به تقلب و اشاعهی آن معترف میشدی. و چهقدر آرزو کردیم کهولت سن آنسان متأثرت نمیساخت که این هلهله و غلغلهی شادی سپاه رومی را نشنوی و خنده را بر لب گرگهای در کمین آبادی نبینی. و چهقدر آرزو کردیم حس مادریات برانگیخته شود و کودک را به دایه واگذاری! (اشتباه از ما بود. حریفت دایه بود؛ ولی تو مادر نبودی!)
من فکر نمی کنم این خون ها توسطِ حامی های تو و احمدی ریخته باشد. این ها از اسلحه هایی مشکوک خارج شد. هر چند مدتی است که شما به چیزی به نام توطئه اعتقادی نداری. یعنی از دیدِ شما امکان ندارد که کسی از بیرون مرزها اسلحه به دست بگیرد و برای انداختن تفرقه از دو طرف آدم بکشد.کسی را زیر بگیرد...
میرحسین احمدی چند روز قبل به همکارانش... شاید خوشت نیاید من این قدر از احمدی بگویم. اشکالی ندارد حداقلش این است که برای تزکیه نفس خوب است. بگذار عین خبر را بیاورم:
حجم بالای فعالیت دولت همزمان با تخریب بی سابقه زحمات دولتمردان توسط برخی رسانه ها و جریانات سیاسی، باعث ناراحتی و دلسردی تعدادی از مسئولین اجرایی کشور شده است.
در همین زمینه خبرنگار جهان با خبر شد، چند تن از وزرا و معاونین رئیس جمهور در حاشیه یکی از جلسات هیات دولت، به دلیل کثرت تخریب ها همزمان با حجم زیاد فعالیتها بویژه برنامه های سنگین سفرهای استانی به رئیس جمهور گلایه کردند.
بنابراین گزارش، رئیس جمهور با اشاره به رسالت اصلی دولت در خدمت کردن به مردم ضمن بیان سخنان روحیه بخش به این افراد اعلام داشت: همه ما باید بی تفاوت به حجم گسترده تخریبها علیه دولت در مدت باقی مانده تمام تلاش خود را برای خدمت کردن به مردم به کار ببریم و خستگی و دلسردی در این شرایط معنایی ندارد.
رئیس جمهور به شوخی عنوان کرد: چند وقت پیش ساعت 10 شب با یکی از وزرا کار داشتم بعد متوجه شدم به منزل رفته است. تلفنی به او گفتم چه معنا دارد در این دولت کسی ساعت 10 شب در خانه باشد!
رئیس جمهور در ادامه از این افراد خواست با قوت به کار خود ادامه دهند و افزود:اگر فعالیتهایمان برای رضای خدا باشد خستگی معنایی پیدا نمی کند.
تو را خدا کمی توجه کن. او هم از انسانیت بو برده است و مردی شرافتمند و خوش قلب است؛ با همه ی خامی هایش. من منتظر آغاز شدن دوران دوستی ها هستم... ای کاش دوران رقابت ها به اتمام برسد. همه اش فکر نکن بقیه مثل احمدی نژاد سیاه هستند. نه آن هم خاکستری است؛ مثل ِ خودت، مثل ِ خودم، مثل ِ خودش. حالا یکی کدرتر و دیگری روشن تر.
با آرزوی توفیقات الهی
یاعلی
پس نوشت: عکس های آقای موسوی مربوط به قبل از انتخابات و عکس های آقای احمدی مربوط به بعدِ انتخابات است. ضمنا من پس فردا بخش دوم امتحان جبر پیشرفته را باید امتحان بدهم، با این 230 دقیقه ای که پای این مطلب صرف کردم، بیافتم گردنِ آقای موسوی است. بالاخره این همه چیز را گردن او انداختیم، این هم رویش.
دیگر این که تازه مطلبِ آقای ا.ح.ن را من بابِ تحت الحنک دیدم و نقد ایشان را بابتِ آن جمله وارد می دانم و ممنونم از کسانی که مطالبم را با دقت می خوانند و تصحیح می کنند. آن مساله ی دعا را هم کلا حذف کردم برای جلوگیری از به وجود آمدن شبهه و تمسخر؛ هرچند والله اعلم. البته روحِ مطلب در خاتم کاری حواشی آن نیست!