فرهنگ دولتی
تا به حال تنی چند از دوستانم به من پیشنهاد کردند که آثار نوشته شده ام را بدهم به انتشارتِ سوره مهر تا آن را موردِ بررسی و کارشناسی قرار دهد. البته خودم تا چندی پیش چنین قصدی داشتم که اثرم را به نشر ِ سوره برای چاپ بدهم و خدا را شاکرم که این کار نکردم. در این میان اثر ِ اولم را به یک انتشاراتِ دولتی دادم که از چاپِ آن سر باز زدند. خدا را شکر که چنین کردند. احساس می کنم خدا بغلم کرده است که اثرم را یک جای دولتی چاپ نکرده است. انشالله عقیده مندم که از این پس هم هیچ دولتی را شایسته ی چاپ کتاب هایم ندانم.
پیش از این نیز از فرهنگِ دولتی بیزار بودم و آن را فرهنگِ نفتی جیره پرور می دانستم. یک نویسنده باید به این توانایی دست یابد که در شرایطِ عادلانه و برابر با دیگر ِ رقبایش به انتشارِ آثارش دست زند. نه این که با رانتِ انتشارتِ سوره ی مهر، به خاطر سیستمِ پخش نظام مند و تبلیغات گسترده و پولی که پای فرهنگ می ریزد، آثارش را نشر دهد. در این میان این جانب به کتبِ منتشره ی آن انتشارات مشکوکم؛ حتی اگر آن کتاب ها، روایت های دستِ اول و کم مانندی همچون "دا"، "بابا نظر" و رمان هایی چون "سفر به گرای 270" و یا "من ِ او" باشد. در این میان آماری که از فروش ِ دا و یا بابانظر و خاطرات عزت شاهی نقل می شود مخدوش است. زیرا سیستم ِ توزیع ِ دولتی انتشارتِ سوره مهر، تبلیغاتِ کارساز، و مراکزی که این کتاب ها را می فروشند در رقابتی ناعادلانه عرصه را بر دیگر نشرها تنگ می کند. هر چند با سر زدن به میدانِ انقلاب می توان حضور مافیای دیگری از آن سوی قصه را شاهد بود که جریان شبه روشن فکری آن را هدایت می کند. و در این میان خدا به دادِ ما برسد.
در این میان طیفِ خوش فکر نویسنده در سوره مهر، همشهری و جاهایی از این دست حتی اگر بهترین آثار را خلق کنند، قوی ترین داستان ها را بیان کنند و صادقانه ترین خاطرات را نشر دهند باز هم به علتِ حضور در رانتِ دولت آدمی را نسبت به آن کار بدبین می کند.
نکته ی جالب این جاست که بسیاری از نویسندگانی که در همین سیستم های دولتی قلم می زنند مخالفِ محمود احمدی نژاد هستند. بسیاری از آن جز ِ هم پیمانان ِ جنبش نه احمدی نژاد بودند. این مساله ای است که چرایی آن برای من مشخص نیست. هر چند مخالفت نویسنده هایی که تا کنون آثار خود را با رانتِ دولت چاپ کرده اند بدین معنا هم مستفاد می شود که احمدی نژاد در این عرصه فعالیت های نیکویی صورت داده، حتی اگر ما ندانیم چه کرده است.
یکی از آن فعالیت های احمدی نژاد، که در بسیاری از نظام های پیشرفته ی غربی نیز سالیان ِ سال است انجام می شود، واقعی کردن ِ قیمت کاغذ بود. رئیس جمهور دستور به قطع یارانه ی کاغذ برای انتشاراتی ها داد. این مهم؛ قطعا بسیاری از انتشاراتی های ضعیف، بزن در رو، غیر فرهنگی را آشفته ساخت. زیرا در دولتِ آقای خاتمی به لطایف الحیلی به اصحاب فرهنگ مجوز ِ نشر داده می شد. جالب است تنها گزارش ِ زیر را بخوانید که آقای امیرخانی در یکی از نوشته هایش بدان اشاره داشته است. تنها همین را داشته باشید. خواهید فهمید به هر ننه قمری مجوز دادن یعنی چه:
جمعیت امریکای شمالی را با جمعیت کشورمان قیاس میکنیم. جمعیت امریکا و کانادا حدوداً ٧/٤ برابر جمعیت کشور ماست. به تعدادِ عناوینِ کتاب (١١٠٠٠ و ٣١٠٠٠) دوباره نظر میاندازیم. اگر تعدادِ عناوین را -به درستی- همبسته با تعدادِ نویسندهها بدانیم، ما ١٣ برابر بیشتر نویسنده داریم. آیا این بدان معنا است که به لحاظِ فرهنگی بالندهگیِ بیشتری داریم؟ ١٣ برابر نویسنده داشتن آیا ضامنِ کیفیتِ کتبِ ما نیز هست؟ اصالتاً چه برداشتهایی از این رقم میتوان داشت؟
اولی، خوشبینانهترین برخورد: چون ما ١٣ برابر نویسنده داریم، پس بیشتر اهلِ مطالعه و تحقیق هستیم. نویسندهگانِ فعالتری داریم. مولدِ علم و حرفِ تازه هستیم. حرف داریم و مجبوریم کتاب چاپ کنیم و از این دست.
دومی، برخوردِ عرفی از جنسِ روانشناسانِ برنامههای خانوادهگی: مردمِ ما بیشتر گویندهاند تا شنونده. بیراه نیست که تعدادِ نویسندهگانِمان بیشتر است اما تعدادِ خوانندهگانِمان کمتر. این یک خصیصهی فرهنگی است. -شاید هم به فراخورِ روزگار این خصیصهی فرهنگی بدل بشود به یک خاصهی تمدنی که گفتگویی هم کرده باشیم!
سومی، برخورد واقعبینانه است؛ از آمارِ مذکور به صورتِ مستقیم و بی هیچ اما و اگر و انقلتی میتوان نتیجه گرفت که در ایران نویسنده شدن و کتاب چاپ کردن، اصالتاً ١٣ برابر راحتتر از امریکا است. یعنی هر کسی که با حضرتِ ننویاش قهر کند، سه سوت میتواند پرت و پلایی بنویسد و آن را در ایکی ثانیه به چاپ بسپارد. دقت داریم که این سه سوت و ایکی ثانیه در ینگه دنیا به ترتیب تبدیل میشوند به ٣٩ سوت و ئیرمی آلتی ثانیه!!! و پر بدیهی است که در چنین شرایطی نویسندهی میانمایه عطای این حرفه را به لقایش میبخشد و عاقبت به خیر میشود. به خلافِ مملکتِ ما که نویسندهی بیاستعداد تا صور اسرافیل قلم از کاغذ بر نمیگیرد که مبادا تخمدوزردهاش حرام شود...
باز هم در یک نگاهِ واقعبینانه میتوان دریافت که ناشران به صورتِ غیرِ حرفهای کتاب چاپ میکنند. آگاه یا نیاگاه، تعددِ عناوین با شمارهگانِ پایین را ترجیح میدهند به عناوینِ کم با شمارهگانِ بالا. تئوریهای اقتصادی در زمینهی سرمایهگذاریِ سهام، دلیل همچه تمایلی را این گونه شرح میدهند: "وقتی جایی ریسکفاکتور و تهدید روی سرمایه بالا برود، کوچک کردنِ سبدهای سرمایهگذاری بهترین روش برای نوعی تجارت با سودِ مطمئن و ریسکِ پایین است." و خوب میدانیم که اگر شرایط بهنجار باشد و کیفیتِ آثار درست سنجیده شده باشند، عناوین کم و شمارهگانِ بالا بیشترین سودآوری را خواهد داشت.
ناشرِ غیرِ حرفهای: ناشر اولین و مهمترین ارزیابِ اثرِ مکتوب است و اگر او در این ارزیابی دچارِ خبط و خطایی شود، نه فقط خود، که جامعهی نویسندهگان و مخاطبان را نیز آزار خواهد داد. از همان منبعی که آمارِ بالا اخذ شده بود، آمارِ دیگری به دست آوردهایم. فقط در حیطهی ادبیاتِ داستانی و فقط در قسمتِ رمان و فقط در قسمت رمانِ عاشقانه، در امریکا در سالِ ٢٠٠٠ حدودِ ٢٣٠٠ رمان چاپ شده است. و طرفه آن که از میانِ این ٢٣٠٠ رمان، ١٩٨٧ عنوان توسط ١٢ و فقط ١٢ ناشر -گروهِ انتشاراتی- چاپ شده است. یعنی هر ناشرِ این دسته به طورِ متوسط ١٦٦ رمان چاپ زده است. این یعنی نشرِ حرفهای! کسی که یاد بگیرد در سال ١٦٦ رمان چاپ بزند، و -نه مثلِ ناشرانِ دولتیِ ما- به فکرِ سودآوریِ فروشش هم باشد، به طورِ طبیعی صاحبِ تشکیلاتی میشود که در آن کار را به صورتِ حرفهای ارزیابی میکنند، در آن کار را به صورتِ حرفهای چاپ میکنند و به صورتِ حرفهای برای آن تبلیغ میکنند و به صورتِ حرفهای آن را میفروشند... این یعنی نشرِ حرفهای و بیهوده نیست که این ٢٣٠٠ رمانِ عاشقانه میتوانند در یک سال بیش از یک میلیارد دلار فروش داشته باشند.
البته آمار فوق مربوط به سال 2000 است. اما در ایران چه تعداد ناشر ِ آثار داستانی داریم و چرا؟ جالب است در آمریکا بیش از 50 درصد کتاب های منتشره رمان است، اما در ایران در سال 87 در ایران طبق ِ آمار خانه کتاب کمتر از 18 درصد آثار مربوط به ادبیات داستانی است. و در همین 18 درصد هم آثاری که ارزش ِ چاپ ندارند را نیز اضافه کنید. در آمریکای شمالی، یعنی آمریکا و کانادا، کتب ِ منتشره در هر سال در نسبت به جامعه ایران کمتر از 1/13 است. یعنی ما سالانه 13 برابر آمریکای شمالی کتاب نشر می دهیم. این در حالی است که همه به سیستم ِ مجوز دهی وزارتِ ارشاد گیر دارند که چرا معطل می کند. مجوز بدهد زودتر خلق الله آثارشان را چاپ کنند. عمده ی این 13 برابر چگونه چاپ می شوند. دور از انصاف نیست اگر بگوییم این 13 برابر ناشی شده است از کتبی است که توسطِ نشرهای غیر حرفه ای و انتشارتی که در فضای خر تو خر دوم خرداد مجوز گرفته اند و یا انتشارتِ دولتی هستند که نسبت به تولید هر چیزی از جمله کتاب اهتمام ویژه ای می ورزند.
یک دیگر از اعجایب نشر در ایران، نشر ِ کتاب به شرطِ حق الزحمه به ناشران است. در هیچ سیستم ِ دقیق و طراحی شده ی فرهنگی چنین پدیده ای را نمی توان شاهد بود. و آن این که به انتشاراتی پول بدهی تا کتابت را چاپ کنند. یعنی انتشارتی هستند که حیاتِ آن ها متضمن ِ پول ِ نویسنده هایش است و نه مخاطبانش. چنین انتشاراتی همین الان در تهران به وفور یافت می شوند و با توجه به قطع یارانه ها توسطِ دولت احمدی نژاد می بایست جز ِ مخالفان "نخبه"ی! او باشند. البته این قلم به هیچ روی ادعای این ندارد که نخبگان واقعی جامعه، نه آنان که لافِ نخبگی می زنند، موافق احمدی نژاد هستند. قطع به یقین درصد قابل ملاحظه ای از نخبگان منتقدِ رئیس جمهور هستند. ولی می خواهم بگویم برخی مخالفت ها در این میان که به نام سکه ی تقلبی نخبگی ضرب می شود، در واقع مخالفت هایی است که در به خطر افتادن منافع افراد به وجود آمده است. با توجه به بحثی که داشتیم چنین انتظاری دور از ذهن نیست. انتشارتی که به صورتِ فله ای و بدون داشتن ِ لیاقتِ لازم و بدون رعایت نُرمِ حرفه ای مجوز می گیرند، اکنون که یارانه ی کاغذ را به سوی خود کم لم یکن می بینند بایدم از احمدی نژاد متنفر باشند. حرفِ حرفه ای و مطلوبی که احمدی نژاد در مناظره با رضایی زد نشان از سطح ِ درکِ او دارد. در آن جا رئیس جمهور گفت: "شما می گویی برخی از کارخانه جات تعطیل شده اند. خب، کارخانه ای که دارد ضرر می رساند و نمی تواند با بقیه رقابت کند باید هم تعطیل شود."
این البته به شرطی است که فضای رقابتی در کشور ایجاد شود. در یک شرایطِ عادلانه و بدون ِ رانتِ ویژه ای آن هایی که به ناحق کارخانه ای تاسیس کرده اند و یا مجوز انتشارتی را گرفته اند، اکنون باید از صحنه کنار بروند. زیرا عرصه اقتصادی، نباید جولانگاه حضور ِ کسانی باشد که با حیله و مکر پا گرفته اند و همچنان می خواهند با مکیدنِ خونِ دیگران خودشان را سرپا نگه دارند.
به قول ِ فرهاد جعفری:
من شخصاً؛ دوسه استادِ دانشگاه میشناسم (از همان قماشی که در نتیجهی رانت حکومتی در 26 سال نخست به این فرصت دست یافتهاند وگرنه حتا برای معلمی دبستان یک روستای دور افتاده هم صلاحیت ندارند) که علاوه بر سمت استادی و عضویت در هیات علمی یکی از دانشگاهها (و دریافت حقوقهای کلان میلیونی) صاحب امتیاز یک انتشاراتی هم هستند.
که کارشان چیست؟!
چاپ و انتشار جزوات تحقیقی یا پایاننامههای دانشجویانشان در قبال دریافت مبالغی بین دو تا پنج میلیون تومان از دانشجوی مزبور! (کجای دنیا یک بنگاه انتشاراتی از نویسنده حق العمل دریافت میکند مگر در ایرانی که الیگارشی آن را ساخته است؟!).
اما این همهی درآمد این قبیل انتشاراتیها از قبال چاپ چنین کتابهایی نیست. بلکه تا همین چندی پیش، بسته به تیراژ و تعداد صفحات کتاب، سهمیهی کاغذ به نرخ دولتی (یارانه) هم از دولت دریافت میکردند. اما دولتِ احمدینژاد، در جهتِ اصلاح بنیادهای اقتصادِ دولتزدهی ایران، مدتیست که «سهمیهی کاغذ به نرخ دولتی» این قبیل انتشاراتیها را حذف و در نتیجه دستِ صاحب چنین بنگاههایی را از اموال عمومی کوتاه کرده است.
پس بسیار طبیعیست که شمار زیادی از صاحبان چنین بنگاههایی، سایهی احمدینژاد را با تیر بزنند و از او منزجر باشند. این است که وقتی گفته میشود «نخبگان و فرزانگان و روشنفکران» با احمدینژاد مخالف هستند؛ باید بدانید که «نه همه»، اما «شمار زیادی» از این «ناشران و اساتید» از کدام قماش نخبگان و فرزانگان و روشنفکران هستند!
دکتر بهار، استاد فیزیک دانشگاه تربیت معلم، از استادِ خود دکتر گلستانیان خاطره ای نقل می کرد با این مضمون که "سعی کن چیزی بنویسی که در هر سیستمی قابل چاپ باشد." البته با کمی دقت می تواند به باطن ِ حکیمانه ی این گفته پی ببرد. یعنی اگر آدمی خود را از سیستم های دولتی که با پول ِ نفت سرپا نگه داشته اند دور نگه دارد، قادر خواهد بود در هر نظامی حرفش را به کرسی بناشند؛ همچون کتابِ ولایت فقیه امام خمینی. کتابی که در حکومتِ طاغوت خوانده شد و زنده ماند و چه بسیار آثار ِ دولتی که در جمهوری اسلامی تولید می شود و هم زمان با تولید خود به مرگ می رسد.
انشالله فرهنگ دولتی کم سوتر و روش مندتر شود و در عین حال شاهدِ دولتِ فرهنگی باشیم، که این دولت نیز همچون اسلافش کمتر فرهنگی است...
===========
می توانید به اینجا بروید و آسیب شناسی دقیق رضا امیرخانی را ببینید.
فرهادِ جعفری نیز در این میان مطلبِ جالبی نوشته است. که می توانید این را هم از اینجا ببینید.