آیا کلمهها ایدئولوژیک انتخاب میشوند؟
امروز داشتم به وبلاگم فکر می کردم و ناگهان به یادِ همین اولین کتگوری سمتِ چپِ وبلاگم افتادم. این که نوشته است: «خون سبز». داشتم به این فکر می کردم که اولین بار چه شد که به یادِ این نام افتادم و چه شد که آن را برای وبلاگم برگزیدم. در ادامه اش به این هم فکر کردم که آیا این نام ایدولوژیک است یا نه. برای پاسخ به این سوال توی ذهنِ خودم به دنبالِ تعریف ایدولوژیک بودن افتادم. همین طور جریانِ سیالِ ذهنم داشت از مفاهیم مختلف عبور می کرد. تا این که به این سوال مهم رسیدم:
برای تولیدِ یک اثرِ هنری چه باید کرد؟ آیا ابتدا باید زوایا و جنبه های مختلفِ اثر را تعریف کرد و پلاتِ آن را روی کاغذ کشید و بعد هوشیارانه به فکر ِ انداختنِ گره و یا سوژه در اثر بود و بعد با توجه به آن اثر را ساخت؟ (البته در این جا مرادِ از اثر ِ هنری بیشتر آثار ِ مکتوب مانند داستان، سناریو، و تا حدی شعر است.) یا این که باید گذاشت قلم خودش روی کاغذ کشیده شود و کافی است بر اساس ِ یک طرح ِ ذهنی شروع به نوشتن کرد و کلمات خودشان یکی پس از دیگری نقش شان را بازی خواهند کرد؟
البته پاسخ های متفاوت به این سوال سبک های متفاوتی را می آفریند. منتها مساله ی اصلی این است که پاسخ ِ دقیق به این سوال هم کسی را نمی تواند نویسنده کند. چه آن که نویسندگانی بودند که براساس ِ یک طرح ِ کاملا مشخص، ایجاد گره های داستانی به جا، فلاش بک و فلاش فورودهای مناسب تواستند آثار ِ زیبایی را خلق کنند. به نظرم رمانی مثل ِ سلاخ خانه شماره ی پنج کورت ونه گات باید از این سنخ باشد. در عین ِ حال آثار داستانی بوده و هستند که شاید طرح ِ خیلی مشخصی و یا حداقل با جزییات مینیاتوری از آن توی ذهنِ نویسنده نبوده و نویسنده بیشتر در پی ِ این بوده است تا درگیری های ذهنی و تجاربِ شخصی اش را بقیه در میان بگذارد. شاید از این میان بشود به سفر به انتهای شب ِ سلین اشاره کرد.
می بینید که حتی پاسخ ِ دقیق به این سوال کاملا تکلیف ِ آدم را مشخص نمی کند. هر چند به نطر می رسد در بسیاری از کارگاه های آموزش داستان نویسی کشورمان اولی را آموزش می دهند، در حالی که به نظر می رسد باید دومی را آموزش داد. طرفه آن که دومی هم چندان رابطه ی خوبی با اکتساب (به معنای آکادمیک) ندارد.
مثلا همین خونِ سبز که این بغل نوشته شده است بیشتر با شهود حاصل شده است تا بخواهد از یک مسیر ِ درست. به هر طریق، من فکر می کنم در ایجادِ هر اثر ِ هنری، چه آن اثر در حد یک عبارتِ دو کلمه ای یعنی خون سبز باشد، آن چه اهمیت دارد به کارگیری دقیق و درست از کلمات است. به نظرم در این میان این تولید هنری تا حدِ زیادی مرهونِ خلاقیت است و شاید به همان حد دقتِ دانشورانه ای را می طلبد.
اگر به این معنا به این معظله ی ارجمند بنگریم خواهیم دید که اساسا تولید هنر ِ غیر ِ ایدولوژیک ناممکن است. هر چقدر هم آدم پشتِ سر ِ ایدولوژی بد بگوید و آن را حجابِ ذهن بشمارد، ولی همین که آزادی هم در متنش به خواننده اجبار کند باز هم دارد ایدولوژیک می نویسد. بی جهت نیست که حتی رمانی مانند بیگانه ی آلبر کامو که در نگاهِ اول برای تان خیلی سهل و ممتنع می آید دارد ایدولوژِی تقریر می کند. اصلا همین که جلال آل احمد (به عنوانِ کسی که همیشه به دنبال ِ یک ایدولوژی می گشت، از مارکسیسم بگیرید تا اسلام) این اثر را ترجمه می کند باید شست تان خبر بدهد که این اثر باید نسبتی با ایدولوژی داشته باشد. چون هر نویسنده ای بر اساس ذهنیات و جهان بینی خودش داستان می نویسد (و حتی ترجمه می کند) و این طور نیست که عقاید و افکار و اعتقاداتش را بگذارد توی یک اتاق دربسته و شروع به نوشتن کند. حتی وقتی او دارد جماعتی از دختران را توصیف می کند به طرز ِ مستقیم از عقایدِ خود کمک می گیرد. مخصوصا این که توصیفاتِ اروتیک از دختران و تشبیه ها و کنایه های گزنده در موردِ خانم های محجبه در داستان های ایرانی کم نیست. با وجودِ این که دختران ِ محجبه بعد از انقلاب در فعالیت های اجتماعی مشارکتِ چشمگیری داشتند و در عرصه های مختلف موجب سرفرازی جمهوری اسلامی شدند، باز هم می بینیم که نویسندگانی هستند که ناامیدانه دخترانِ ما را همچون راهبه های یک صومعه که اساسا ارتباطی با دنیای بیرون شان ندراند توصیف می کنند. گفت مارکز نویسنده ی بزرگی است چون قصه های مادربزرگش را دقیق نقل می کند و ما نویسنده نمی شویم چون می خواهیم قصه ی مادربزرگِ مارکز را نقل کنیم.
البته این که ماها ایدولوژیک می نویسیم یا نه ارتباطِ تنگاتنگی دارد با این که چه تعریفی از ایدولوژی داشته باشیم. و به نظر ِ من این سوال که ایدولوژی چیست سول به جا و علمی می باشد. و بر اساس ِ آن جواب و جنس ِ ایدولوژی تعریف شده نیز می توان قضاوت کرد و بر اساس آن می شود گفت که حتی به کارگیری یک نام ایدولوژیک است یا نه. چه آن نام صفورای کافه پیانو باشد و یا ارمیای بیوتن و یا آئورلیانوی صد سال تنهایی و حتی پیرمردِ خنزر پنزری بوف کور. و تا یادم نرفته بگویم خون ِ سبز ِ وبلاگِ این جانب.