تی‌لِم

روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری
  • تی‌لِم

    روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری

مشخصات بلاگ
تی‌لِم
بایگانی
نفحاتِ امیرخانی


قبل از نگارش: می‌خواهم نقدم تازشی باشد. یکی از دلایلِ نقدِ بی‌پروایم، بدونِ گفتنِ محاسنِ اثر، برمی‌گردد به جنسِ نقدِ آقا رضا. وقتی خودش این جوری نقد می‌کند، پس باید پسندش باشد که اگر قرار است اشکالاتِ اثرِ زیبایش را بگویم بدونِ پرده‌پوش و رک آن را عنوان کنم. وگرنه نیاز به توضیح ندارد که هر کسی می‌آید اتاقم یکی دو صفحه‌ای را از نفحاتِ نفت برایش می‌خوانم... البته بعید می‌دانم که بتوانم به این قول پایبند باشم که تنها معایبِ نفحاتِ امیرخانی را ذکر کنم. ضمنا بعضی از نکاتِ روشن را در ایران باید همواره تذکر داد؛ مانند این نکته‌ی بدیهی که اگر کتاب را خوانده اید به خواندنِ این نوشته ادامه دهید...

بعد از نگارش: فکر می‌کنم فضلِ این نوشته در تقدمش باشد. چون همه الان درگیرِ نمایشگاهِ کتاب هستند و یا مدهوش قلمِ امیرخانی. اما من می‌خواهم در این عرصه آوانگارد باشم و همین یک دلیل، ارزشکی برای این نوشته به وجود می‌آورد. مینیمم، به خاطرِ این که این نقد از روی دستِ هیچ کس نوشته نشده است و این عدمِ تقلید، اغواگرِ عجله‌ام در نقدِ زودرسِ نفحاتِ امیرخانی است. شاید همین شد که هرچه به انتهای نقد نزدیک‌تر می‌شوید از چگالی ملاحتِ ادبی نوشته کاسته می‌شود؛ درست همانند «نفحات نفت». «زنگوله‌ی پای تابوت» کجا و حرف‌های کلی فصل‌های آخر کجا!

دیباچه‌

یکی از ویژگی‌های جلال‌نویسانِ این مملکت، تیغ کشیدن است. یادِ سیدِ مجتبی به خیر که می‌گفت ماها توی نوشتن‌مان می‌خواهیم  لات‌منشی جلال را منتقل کنیم؛ می‌خواهیم بگزیم، یا زمانی که می‌خواهیم نقد کنیم می‌بایست آن گزندگی و نیش‌زدن را تجربه کنیم. یعنی نمی‌توانیم خیلی بی‌پیرایه و باصفا بگوییم «که می‌خواهم دردهایم را بنویسم»، بلکه از همان ابتدای نوشتن دوست داریم نیش بزنیم که این‌هایی که داری می‌خوانی «نه یک مقاله‌ی پژوهشی برای بالا بردنِ حقوقِ استادی و نه یک یادداشتِ سیاسی برای گرم کردنِ تنورِ انتخاباتی» است. البته خودِ من در نوشته‌های وبلاگی‌ام به این معضل دچارم. نمی‌گویم که نباید اساتید دانشگاه را نقد نکرد و یا نوشته‌های سیاسی را همراهِ با ارزیابی‌های نادرست و غیرِ حق ندانست، بلکه می‌گویم این رسمش نیست. انشالله این کلمه‌ی «بعضی» بیشتر از این‌ها در نوشته‌های‌مان به کار برود.

این کتاب‌ برای ماست، پس من هم حق دارم درباره‌ی آن‌چه که درباره‌ی ماست نظر بدهم. البته درست است نویسنده گفته است دارد برای جوان‌ها می‌نویسد، ولی به هیچ روی مانعِ نقد بزرگترها نمی‌شود. هر چه باشد کتاب منتشر شده است و نویسنده هر قراری با خودش گذاشته و یا آن را اعلام می‌کند در نقدِ دیگران تاثیری ندارد. ولی خب، من خیالم تخت است که جزِ مخاطبانِ این اثر هستم، به عنوان یک شهریوری شصت و پنجی.

نویسنده می‌گوید دارد «اسی» می‌نویسد و نه «آرتیکل». این هم خیلی اهمیت ندارد، درست است بواسطه‌ی اسی بودن از قواعدِ علمی تجربی و آزمایشگاهی در این نوشته خبری نیست، اما قطعا می‌توان بر استدلال‌هایش خرده گرفت. نمودار، گراف و این جور چیزها به غنا و اتقانِ متن کمک می‌کند. حال همین اسی را می‌شود خواند به امید این که غیر ِ منطقی نباشد. چه بسا آن را اسی‌وار نقدش کرد.

مثلا:

بابای من، حاجی، از همان دهه‌ی چهل واردِ بازار کار شد و هنوز هم در این بازار مانده است. بازاری که اصالتا چشمش را به آسمانِ سخاوتمندِ شمال گره زده است تا ببیند کی باران می‌بارد تا اقدام کند برای کاشتنِ جو. عادت کرده است بیلش را... داداش هادی‌مان هم از 25 سالگی واردِ مجموعه‌ی وزارتِ نیرو شد(مجموعه‌ای نیمه خصوصی)، داداش مهدی از 21 سالگی رفت توی بازارِ کارِ ارتش، داداش سعید هم از همان اواخرِ دورانِ کارشناسی‌اش سعی کرد روی پاهای خودش بیاستد والان هم در یک شرکتِ خصوصی کار می‌کند. عمو کاظم از همان جوانی‌هایش معلم شد و بعدتر کشاورز، عمو عباس هم بعدِ این که کارشناسی برقش را گرفت افتاد توی خط کار، عمو محمدعلی بعدِ این که از آمریکا آمد تازه 29 سالش بود و چسبید به بازار کارِ دولتی (غیرِ این که توی آمریکا هم کار می‌کرد برای خودش)، عمو محمدحسن هم مثلِ بابا. عمو بهرام و عمو بهنام تقریبا هم‌زمان واردِ بازار کار شدند توی دورانِ جوانی‌شان و از همان دهه‌ی شصت. پسر عموهایم تا قبلِ 26 سالگی افتادند توی خطِ کار... بگذار ببینم، توی تمامِ فامیل‌مان کسی از 12 سالگی شروع به کار نکرد و هیچ‌کدام‌شان سنِ شروع به کارشان بعدِ سی‌سالگی نبود.

یا به فرض:

خدایی‌اش نمی‌دانم توی کشورهای غیر ِ ایران چه جوری فوق تخصص می‌شوند. فرض می‌گیریم در تمامِ دنیا همه هم‌زمانِ با کار کردن فوق تخصص‌شان را بگیرند، یعنی همان طور که کار می‌کنند مدارج‌شان را طی می‌کنند؛ به غیرِ ایران. حتی اگر همین فرضِ کاریکاتوری را بپذیریم باز هم به هیچ روی نمی‌تواند استدلالی قابلِ اتکا برای اثباتِ این باشد که توی ایران سنِ ورود به کار بعضا خیلی دیر می‌شود. چرا که جامعه‌ی آماری که می‌خواهد فوق تخصص و یا متخصص شود در قیاس با خیلِ میلیونی جوانانِ آماده به کار قابلِ صرفه نظر کردنِ است. البته از این جور مهندسی‌های معکوس در نوشته‌های نویسنده کم نیست. یک جور استدلال از یک جزِ کوچک برای بیرون دادنِ نظریاتِ قلمبه. نگاهِ جز، نهایتا می‌تواند به نقدی میکرو و یا نانو تکینیکی منجر ‌شود؛ نه این که آن را قابل بسط تا ترا تاکتیک دانست.

یا این‌که:

حسین عربی به من می‌گفت که سعی کنم هنگامِ نقد کردن از به کار بردنِ شوخی‌های دوپهلو و بعضا مبتذل که خواننده را گیج می‌کند و یا آن را با هدفِ اصلی نوشته‌ بیگانه می‌سازد پرهیز کنم؛ مثلِ همین چیزی که نویسنده بعدِ مثالِ خوبِ نکیر و منکر در قبر آورده است که «پس اوضاع چندان هم بی‌ریخت نیست.» قطعا این نظرِ نویسنده یک جور لبخندِ تلخ است. منتها شکلِ آوردنش مناسبِ سخنرانی است تا با لحنی تمسخرآمیز منظورش را برساند و به گمانم مناسبِ نوشتن نیست؛ حتی اگر آن نوشته اسی باشد و نه آرتیکل.

اما:

 بگذار این گونه اثر را نقد نکنم، چون با این توصیف، اگر بخواهم هر صفحه را زیرِ تیغِ نقد قرار دهم و بابتِ هر جمله و نهاد و مسندش تذکر دهم و یا نسبت به کلماتِ و افعالش حساسیت به خرج دهم، نقدِ نفحاتِ آقا رضا حجمی بیشِ از خود اثر خواهد داشت، که اساسا خوانشش را برای مخاطبان کوتاه‌پسند سخت خواهد کرد، و چه بسا حرفِ اصلی‌ام را توخالی و گم‌شده در انبوه نقدهای غیرِ ضروی مدفون سازد.

پس گوش کن؛ می‌خواهم برایت فصل به فصلِ اثر را، که دوست‌داشتنی‌تر از نشتِ نشا نام‌گذاری و حرفه‌ای‌تر از آن مرتب شده است، به تیغِ نقدی زخمی کنم. بعید می‌دانم جراحاتِ وارده‌ام چند روز هم دوام بیاورد، در برابر پوست‌کلفتی نوشته‌ی قوی و منطقی آقای امیرخانی.

قانان

1. امروز صبح، خروس خوان که نفحات به دست کنارِ اخوی توی گلِ نقره‌ای رنگش همین فصلِ قانان را برایش می‌خواندم و برایش از کارهایی می‌گفتم که توی آمریکا برای اجرای قانون صورت می‌پذیرد. رسیده بودم به همین مثالِ تقاطع‌ها که گفت:

- البته همین کار را هم سرِ همین خیابان انجام داده‌اند.

خودش اضافه کرد که این سنتِ جاری مجریانِ قانون در کشور نیست، ولی گفته‌اش را می‌گویم تا سیاه‌نمایی آقا رضا را یک جوری پاسخ داده باشم؛ آن هم برای تقاطع ملاصدار با بلوارِ جمهوری شمالی توی شهرستانِ کرج.

2. اما این نوشته، آن طور که حسین عربی یادم داد، هموراه مالتی فکتوریال بحث نمی‌کند. یا آدم احساس می‌کند نویسنده به چند عاملی بودنِ هر واقعه‌ای توجه ندارد. درست است که بعضا در این کشور، قوانین از انعطافِ لازم برخوردار نیستند، ولی آیا به واقع فرهنگ نبودنِ التزامِ به قانون در کشور تنها به همین یک علتِ ذکر شده برمی‌گردد؟

فرض بفرمایید جریمه‌هایی که توی آمریکا و یا باقی کشورهای منظمِ اروپایی وضع شده است، در ایرانِ ما وضع گردد. در چنین شرایطی، آیا این عامل در نحوه‌ی عمل به قوانین در میانِ مردم موثر نخواهد بود؟

 3. ارائه‌ی چهره‌ای از اسلام که خودمان به آن اعتقاد داریم کاری است طبیعی در ایرانِ ما. در واقع نمی‌آییم خودمان را با اسلام تطبیق دهیم و بواسطه‌ی آن کژی‌های خودمان را اصلاح کنیم. بلکه متاسفانه دین برای ما کارکردی ابزارگرایانه یافته است. نتیجه‌ی رویکردِ برخوردِ صادقانه و وفادارانه به دین آن است که هر چه جلوتر می‌رویم به تفکرِ دینی نزدیک‌تر گردیم. تفکرِ دینی؛ یعنی تفکری روش‌مند (با بنیان‌های عقلانی و عمل‌کردی تجربی) و البته با تطبیقِ هر لحظه‌ی آن با دین (اسلام).

 با چنین تعریفی، هر وقت رضا امیرخانی برای ما از تحویل گرفتنِ ایده‌ها در خاکِ آمریکا (به عنوانِ غربی اصیل) سخن می‌گوید، می‌فهمیم دارد دینی می‌اندیشد. یعنی تجربه‌ای (هر چند جز) از آمریکا که البته منطقی هم می‌باشد را برای‌مان نقل می‌کند تا برای رهایی از اقتصادِ دولتی آن را به کار بندیم؛ چون غربِ اصیل (یعنی آمریکا) آن را به کار بسته و نتیجه گرفته است.

اما وقتی امیرخانی از رساله‌ی حقوقِ امام سجاد سخن به میان می‌آورد، بهم می‌ریزم. نه این که کاری عبث و یا خلافِ آموزه‌هایم باشد. هرگز. وقتی رضای امیرخانی دو صفحه قبل، هیچ تفسیری از جنگِ فقر و غنا ارائه نمی‌دهد و در موقعیتی دیگر متلکی به سیاستِ «از کجا آورده‌ای» می‌پراند انتظار ندارم که از حقوقِ امام سجاد سخنی به میان بیاورد. اگر قرار بر این باشد که تنها سخن از تجربه‌هایی جزنگر باشد و فعلا به همین سختی و البته حلاوت، دینی اندیشید و بحث کرد، چه نیازی است که رساله‌ی حقوق امام چهارم را پیشنهاد داد؟ اگر تو حقوق امام سجاد را پیشنهاد می‌کنی، می‌بایست در وقتِ متک پراندان به سیاست «از کجا آورده‌ای» نظرِ اسلام را شفاف کنی. یا حداقل تفسیری درست از جنگِ فقر و غنا ارئه دهی. خیلی مهم است که برای منِ مخاطبِ جوان آشکار شود، حرف‌هایی که از امام علی می‌گویند و یا استناد می‌کنند به نهج البلاغه‌ی مولا تا چه حد درست است. کاخ کنارِ کوخ را همه به همراهِ خواجه‌ی شیراز شنیده‌اند. مگر این که نویسنده معتقد باشد که نهج البلاغه، مرسله‌ی سید رضی است. اصالتا در این متن، به جز یکی دو مورد، تفسیری از عدالت ارائه نمی‌گردد و یا ابعادِ آن در مدیریتِ خصوصی ذکر نمی‌شود.

 فایلِ word کتاب را ندارم تا کنترل+اف بگیرم تا ببینم کجاهایش از کلمه‌ی فقر و یا فقیر استفاده کرده است. این یک مساله‌ی مهم و حیاتی برایِ منِ بچه مسلمان است که بدانم چرا در اقتصادِ ثروتمندِ آمریکا ( اگر این ترکیب درست باشد) هنوز میلیون‌ها فقیر، محتاجِ نانِ شب هستند. این را هم می‌دانم و به شما هم بگویم تا بدانی سیستمِ تامین اجتماعی نظامِ کاپیتالیستی آمریکا از تامینِ اجتماعی نظامِ اسلامی ما بیشتر طرف‌دارِ فقیر است. اما مساله این است که چرا در این سیستم، فقیر بر جای می‌ماند. به نظرم سوالم علمی است؛ و نه صرفا سیاسی.

بی‌کارآفرین

1. معتقدم رضا امیرخانی حق ندارد قانونِ «از کجا آورده‌ای» را بکوبد. ایده‌ام این است که باید برای‌مان اهمیت داشته باشد هر کسی سرمایه‌اش را از کجا آورده است: دست کرده است توی شکمِ بقیه و غذای آنان را از توی معده‌شان بیرون کشیده و بلعیده که اکنون طرف‌دارِ سرمایه‌گذاری شده است و یا این که با تکیه بر خلاقیت و ذهنِ فعالش، تولیدِ سرمایه کرده است. قبول دارم که برخی با تفاسیری سوسیالیستی این حرف را در جامعه تکرار نموده‌اند، اما ابایی ندارم که بگویم در بسیاری از قضایا اسلام با مکاتبِ بشری ایده‌هایی نزدیک دارد؛ هم با لیبرالیسم و هم با کمونیسم. اما در این دوران و با توجه ظهورِ نوکیسه‌های فاسد و رانت‌خوار به عنوانِ طرف‌دارنِ بخشِ خصوصی، سوالِ «از کجا آورده‌ای» به‌جا و اصولی است.

2. در موردِ فرار سرمایه‌ها از ایران باز برخوردِ فله‌ای مشاهده می‌شود. فرار سرمایه از ایران دلایلِ زیادی دارد. بنابراین نمی‌توان لزوما آن را منبعثِ از تصمیماتِ نابخرادنه‌ی متصلِ به شیرِ نفت دانست. بحثِ سرمایه‌گذاری را نمی‌توان انتزاعا مطرح کرد و اساسا به علائق و تفکرات و روحیاتِ سرمایه‌گذار بی‌اعتنا بود. مثلا برخی حیطه‌های موردِ علاقه‌ی سرمایه‌گذارن در اتمسفرِ ایران قابل اجرا نیستند، یا برخی از ایشان اصالتا از دیدنِ انسان‌های ریش‌دار چندش‌شان می‌شود.

ضمنا در صفحه‌ی 39، در بندِ سوم، به جای کرایه، کرا تایپ شده است.

منطق آزاد

 نخوانده می‌دانستم که فصل در موردِ مناطقِ آزادِ تجاری است و با اطمینانی که به امیرخانی داشتم می‌دانستم که این پدیده موردِ نقدش است.

نه عامه‌پسند، نه خاصه‌پسند؛ فقط داستانِ مسوول پسند

1. فقط یک سوالِ صادقانه به ذهنم رسید. آن هم این که چرا خودِ رضا امیرخانی چند تا از کارهایش را داده است ناشرانِ دولتی چاپ کنند. مگر همان سمپاد که ارمیای امیرخانی را چاپ کرد، دولتی نبوده؟ یا مگر همین سوره‌ی مهر نبود که او را معروف کرد؟ انتشاراتِ قدیانی هم ناشرِ داستانِ سیستان است. (البته مطمئن نیستم این ناشر دولتی باشد!) در هر صورت امیرخانی بخشی از نوشته‌های خود را به ناشرانِ دولتی سپرده است؛ چرا؟ تازه در چنین شرایطی، با وجودِ این نقدهای تند حتی به سوره‌ی مهر، امیرخانی روزِ دوشنبه ساعت 15 تا 17 توی غرفه‌ی سوره‌ی مهرِ «دروغی به نام نمایشگاه» چه کار دارد؟ (هرچند سوره‌ی مهر با لوحش و چاپِ داستان کوتاه و نقدی از این‌جانب، نمک‌گیرم کرده است.) تازه مگر امیرخانی خودش در وزارتِ صفار رییس انجمنِ قلمِ ایران نشده است؟ با وجودِ این انتقاداتِ صریح و آن پیشنهادِ ناامیدکننده برای کسی که می‌خواهد در آموزش و پرورش تحول ایجاد کند، ریاستِ او بر انجمنِ قلمِ ایران چه توجیهی دارد؟ نمی‌دانم. قرار نیست هر کس هر کاری کند ما توجیه‌اش کنیم...

کدام استقلال، کدام پیروزی

یکی دو نکته‌ که از آن گذشتن فعلا بهتر است، تاریخ شاید معیارِ بهتری باشد.

حزب در پیت

1. ای کاش در گوشه کناری از این کتاب، انقلابی بودن تعریف می‌شد. مختصاتِ امیرخانی از انقلابی بودن در اختیارِ آدمی نیست. با توجه به اهمیت این کلمه، خوب بود تا نویسنده برای ما انقلابی بودن را با قضایایش تعریف می‌کرد. آن هم در کشوری که رییس جمهورش را انقلابی می‌خوانند، در حالی که این دیگری بود که در مناظره مشت بر میز کوبید و دادِ انقلابی بودن سر می‌داد. (خنده‌دارترین جوک‌های دنیا، در عرصه‌ی سیاستِ ایرانِ ما، بیش از عبارتی بی‌مزه کارکرد ندارند!)

2. در موردِ این که همه‌ی ایرانیان در موردِ سیاستِ سخن می‌گویند، نظراتِ دیگری هم می‌توان عنوان نمود یا حداقل این سوال را پرسید که آیا در زمانِ حکومتِ محمدرضا، ایرانیان تا این حد در مسائلِ سیاسی حساس و بیدار بودند؟ آیا آن موقع هم مردم سیاسی بودند؟ آیا مردمِ عربستان از چنین بیداری برخورداند؟ آیا مثالِ اتوبوس قابلِ تطبیق با اوضاعِ ایرانیان است؟ یعنی تنها دلیلِ بیداری ایرانیان برمی‌گردد به همان علتِ مبتذلی که نویسنده می‌گوید؟

3. آیا حزبِ اعتمادِ ملی شیخ مهدی کروبی و موتلفه‌ی عسکراولادی هم نفتی‌اند؟ این سوال را برای این می‌پرسم که در این زمینه به آن‌چه در متن آورده شده چندان مطمئن نیستم.

4. آیا دولت امروز خصوصی‌سازی را جدی گرفته است؟ یعنی امروز دولت در این زمینه تلاشی مثبت را سامان می‌دهد؟ این سوالات در نوشته‌ی امیرخانی پاسخ منفی می‌گیرند. در این میان، هدفمند کردنِ یارانه‌ها و حامل‌های سوخت و انرژی و یا واگذاری برخی از شرکت‌ها، لوایحِ اقتصادی مهم مثلِ مالیات بر ارزشِ افزوده و یا مبارزه با پول‌شویی چه می‌شود؟ دستور رییس جمهور به وزیر ارشاد برای پیوستن به کپی‌رایت چطور؟ آیا این‌ها اقداماتی واقعی نیستند؟ چرا متنِ امیرخانی با این مصادیقِ عینی نسبتی پیدا نمی‌کند؟ امیرخانی می‌گوید دولت بزرگ‌ترین مانعِ خصوصی‌سازی است و بقایش در بزرگی‌اش است. باید پرسید آیا این دلایل برای دولتِ فعلی هم برقرار است؟ که به نظر می‌رسد برقرار باشد. (با توجه به آن‌که گفته می‌شود «مسوول سه‌لتی مهرورز».) پس، اگر این سخنان در مودِ دولتِ فعلی درست است، پس این همه های و هوی دولت برای خصوصی‌سازی و ترمیمِ اقتصاد صرفا ژستِ سیاسی و زِرِ مفت است؟ نمی‌دانم، به نظرم انصاف در این تحلیل‌ها رعایت نشده است. حداقلش بگذار بگویم کارهای مهمی در وزارتِ نیرو برای خصوصی‌سازی انجام شده است. این را از آ‌ن‌جا می‌گویم که اخوی‌ام، که البته مخالفِ برخی سیاست‌های دولت است، در آن‌جا مشغولِ کار است. ضمنا فامیلِ دیگری در وزارتِ دفاع، که او هم مخالفِ رییس جمهور است، می‌گفت وزیرِ دفاعِ دولتِ نهم دفترِ کارش را با ملحقاتش را به دولت داد تا به بخشِ خصوصی بدهدش و خودش آمد در همان مجموعه‌ی متمرکزِ وزارتِ دفاع برِ اتوبانِ شهید بابایی و در... این دو مثال را گفتم تا بگویم من دو اطلاعِ واثق از اقداماتِ دولت دارم. ضمنِ این که سهمیه‌بندی حامل‌های انرژی را همه‌مان با چشم دیدیم.

ریاستِ نفتی

خوب بود؛ قبول دارم. فقط در صفحه‌ی 149 به جای 100 باید 1000 تایپ شود.

آن‌چه خوبان همه دارند، ما هم داریم!

1. یکی از بهترین فصل‌های این کتاب؛ بیشتر به خاطر نامه‌ی 1378 امیرخانی به دوستش. بگذار حرفی را که مزه مزه می‌کنم را یک‌هو بزنم و آن این‌که امیرخانی آن سال‌ها برایم دوست‌داشتنی‌تر است. از نوشته‌اش بیشتر بوی ساختن و اصلاح و کمتر نفحاتِ کینه به مشام می‌رسد. امیدوارم در موردِ این هشدارِ برادرانه، آقا رضا کمی فکر کند.

2. ای کاش امیرخانی در آوردنِ مثالی وطنی از مک دونالد کاهلی نمی‌کرد و نامی از آیس‌پک می‌آورد تا مخاطبِ جوانی که واردِ بازارِ کار نشده است امیدی داشته باشد به باز تولیدی چیزی تو مایه‌های مک‌دونالد.

3. ای کاش در بسط و گسترشِ مک‌دونالد و یا نوکیا و بقیه‌ی محصولاتِ خاص، به شرایطِ سیاسی و اعتقادی مبدعان هم اشاره‌ای می‌داشت. به نظرم حتی مثالی مانندِ بستنی آیس‌پک در سرزمینی مثلِ لبنان موفق‌تر است تا جایی مانندِ ایتالیا. هرچه باشد دهکده‌ی جهانی و توفیق در آن، قطعا به ارتباطِ سیاسی بینِ شرکت‌ها با دولت‌ها و لابی‌های ثروتمند بستگی دارد. (شاید هم نداشته باشد.) متنِ امیرخانی از این موضع حرفی برای گفتن ندارد. اما اگر این ارتباط وجود داشته باشد، شاید امیرخانی دیگر نتواند به راحتی از توی دفترِ آجوادنیه‌اش در موردِ رشدِ عرضی (بیشتر در جهان و نه فقط ایران) استدلال بپچیند. (اگر استدلال پیچدنی باشد که در برخی موارد، نوشته‌ی رضا چنین بود.)

4. در صفحه‌ی 162 امیرخانی جمله‌ای آورده است که باهاش عشق کردم و می‌دانستم رضا این جور آدمی است. چون مسوول بسیج دانشگاهِ‌مان در سال‌1386، به من می‌گفت:

- این امیرخانی رفته دیسکو ریسکو را دیده که این طور در موردش بلبل‌زبانی می‌کند.

من هم گفتم این طور نیست و نویسنده‌ی متعهدی مانند او هیچ وقت حاضر نیست برای هدفش وسیله‌ای را توجیه کند. وقتی پا گذاشتن در مکانی مانند دیسکو ریسکو اشکال داشته باشد، آن طوری که خودش توصیف کرده، پس یقینا در چنین جایی پا نمی‌گذارد، چون انسانِ ترازِ داستانش یعنی حاج مهدی چنین می‌کند. در صفحه‌ی 162 بنابر اطلاعاتی که درج شده می‌توان نتیجه گرفت نظرِ من باید درست باشد و نه آن دوستِ عزیزم.

5. سوالی در ذهنم آمده است و آن این‌که رکودِ اقتصادِ جهانی چه تاثیری در این نوشته داشته است؟ در لایه‌های ظاهری و نگاهِ اولیه که آدم چیزی نمی‌بیند. کسی چه می‌دانی شاید این هم یکی دیگر از ضعف‌های جستارِ امیرخانی باشد.

6. بنشینید نامه‌ی که امیرخانی در این فصل نوشته است را بخوانید و صفا کنید. اگر نوشته‌ی امیرخانی همین یک قلم خیر را هم می‌داشت، باز هم می‌ارزید که آدمی بخواندش. شاید یکی از دلایلِ این که من این نامه را دوست‌ دارم این است که به نظرم امیرخانی رمان‌نویس و داستان‌گو برایم دوست‌داشتنی‌تر است تا امیرخانی تحلیل‌گر.

راستی، مصداقی از امیرخانی در موردِ عدالتِ اجتماعی: اگر ما توانستیم کالایی را در تهران و زاهدان به یک شکل ارائه کنیم، گامی در راستای عدالتِ اجتماعی برداشته‌ایم.

جمهوری اسلامی پاکستان

باز هم یکی دو مورد که به علتِ شکی که در تحلیل‌شان دارم، وامی‌نهادم‌شان.

اقتصادِ مورد نظر در دست‌رس نیست چیست

برخی از نقدها را عنوان نمی‌کنم، چون می‌گذارم به حسابِ اختلافِ نظر‌های سیاسی؛ با خوش‌بینی.

توسعه‌ی چینی و هندی و ژاپنی و مالزیایی و...

از نظرِ دستگاهِ فکری من، این بخش فوق‌العاده بود.

افق

این بخش را که می‌خواندم فهمیدم حسن عباسی تقریبا زده است به هدف. یکی باشد لینک بزند از چهارراه لوزی و دفترِ حسن به آجوادنیه و دفتر رضا. خدایی آن فرد لینک‌زننده کارِ خیر انجام داده است. این باعث می‌شود یک لینکِ خوب شکل بگیرد.  عباسی روی مساله‌ی کار می‌کند که تقریبا منطبق با همین افقی است که رضا ترسیم کرده. واضح است من در موردِ کلیات سخن می‌گویم، وگرنه پیداست که بر سرِ جزئیات می‌توان اختلاف نظرهایی مشاهده کرد. خیلی دوست داشتم رضا هم چند جلسه‌ای پنچ‌شنبه‌ها ساعتِ 8 تا 12 در تالار شیخ انصاری دانشکده‌ی حقوق و علوم سیاسی دانشگاهِ تهران حاضر می‌شد و می‌دید حسن در جلساتی که دارد به عددِ 250 می‌رسد چه می‌گوید و پیش از این چه گفته است.

زمینِ صاف، زمینِ گرد، زمینِ مشبک

این هم از خلاقیت‌های ذهنِ این شریفیِ تمام‌نشدنی...

مقصر، مدیرِ سه‌لتی نیست

1. در موردِ توریست، ذکرِ این نکته الزامی است که نمی‌توان ایران را از نظرِ توریستی با سایرِ نقاطِ جهان قابلِ قیاس دانست. دریا در دنیا یعنی لخت شدن و پریدن توی آب. داداش هادی‌ام می‌گفت ایتالیایی‌ها همین که دماسنج برسد به نزدیکی‌های 10 درجه‌ی سلسیوس، بندِ شلوار را شل می‌کنند و می‌پرند توی آب... حالا در چنین وضعیتی، خارجکی‌ها و حتی برخی وطنی‌های خارجکی شده را می‌خواهیم لبِ ساحل کنترل نامحسوسش کنیم. حتی چه بسا بچه‌های پایگاهِ بسیجِ فرح‌آبادِ ساری، بروندِ سراغ‌شان و بابتِ کمی عرض و لیزی و شل بودنِ روسروی نهی از منکرشان کنند. مگر خر کله‌شان را سَق زده‌است این به قولِ خودشان تحقیر را تحمل کنند. آن‌ها می‌خواهند از دریا و مواهبش و این جور چیزها لذت ببرند، می‌روند کنارِ دریای مدیترانه که آبش نه مثلِ دریاِ خزر سیاه، که همیشه‌ی خدا همتای‌ اشکِ چشم است. هم تمیز و هم آزاد. حالا شاید بشود تمیزی‌ خزر را رفع و رجوع کرد، ولی آزادی‌اش را چه می‌گویی؟ غیرِ این فکر می‌کنم اگر به غربی‌ها بگویید ما این‌جا ساحل داریم، ولی با بارهای دینی و نه مثلِ آن بارهای غیرِ افلاطونی شما. شاید لب‌های‌شان را ناو کنند و با تمسخر بگویند:

-you're kidding... religious bar... ha ha ha.

بالاخره آن‌ها هم دل دارند و شاید بدشان نیاید که کنارِ دریا یک چیزی به بدن بزنند.

2. نوشته‌ی امیرخانی ورودی به حوزه‌ی مدیریتِ نظامی ندارد. ضمنِ این که تاثیرِ نهادهای نظامی بالاخص سپاه پاسدرانِ انقلاب اسلامی را نمی‌توان در اقتصادِ ایران و روندِ خصوصی‌سازی نادیده گرفت. حالا نویسنده چیزی در موردش نگوید، دلیل بر اهمیتِ اپسیلونی آن نیست.

3. شغل‌های شریفِ دولتی. یکی‌اش همین استادی دانشگاه و تولیدِ علم و دانش و انتقالِ آن به نسل‌های بعدی. کاری که بالاخره در مجموعه‌ی دولتی شدن می‌گنجد. کاری که اگر درست انجام شود بسیار شرافتمندانه و پولش طیب و حلال است. می‌گویید نه، خب بگویید. استادِ دانشگاهی که با حتی همانِ پولِ نفت، بیاید و حوزه‌هایی از علم را که هنوز در ایرانِ ما شکوفا و بیان نشده است را نقل و تبیین و بواسطه‌ی آن تولیدِ دانش کند، چه اشکالی دارد؟

 شاید

 بعضا

 مهم‌تر از دولتی بودن، چگونه کار کردن مهم باشد! معتقدم مهم نیست دولتی باشیم و یا خصوصی و یا هر چیزِ دیگری. مهم این است که کارمان را درست انجام دهیم. و این حتی در همین سیستمِ بیمارِ ما هم شدنی است. در این صورت، شاید بسیاری از مردمان مدیونِ برخی از دولتی‌ها باشند. یک‌سویه‌نگری حجاب‌آوراست و نورافکن انداختن روی دولتی‌ها باعث می‌شود محاسنِ پشتِ نورافکن را نبینیم. بنابراین نباید اعتدال خود را از دست بدهیم. این بند خلاصه‌ترین گفته از مهم‌ترین انتقادِ من است به نوشته‌ی آقا رضا!

آخرش: آقا رضا گفته بود که در موردِ وقایعِ بعد از انتخابات در این کتاب سخنکی خواهد گفت. بگذار بگویم آقا رضا! من یکی قانع نشدم. شاید همه‌ی ما وابسته به شیرِ نفت باشیم و از این جهت خرده‌ شیشه داشته باشیم و... اما انتظار نداشتم سطحِ بحث را تا حد مهرورز و سبز پایین بیاورید... عرصه، عرصه‌ی بقای نظام بود و نه بحث‌های خاله‌زنکی و نفتی و سیاسی پیرامونِ اداره و یا ثبات‌مندی نظام. به نظرم دور نبود که عرصه طوری رقم بخورد که ما در این لحظات، همین طور که نفحاتِ نظریاتِ شما را من بابِ سبز و مهروز می‌خواندیم، شاهدِ برگزاری دادگاهِ جرایمِ علی خامنه‌ای باشیم...


 


نفحاتِ نفت، در 229 صفحه و با قیمتِ 4500 تومان از نمایشگاه کتاب امسال توسط نشر افق به بازار آمده است.

راستی طرح روی جلدش  یک نقشه ی جالب و احتمالا نفتی است. ضمن این که نوشته ی روی جلد با نوشته ی صفحه ی داخل فرق دارد. این جا نوشته شده است جستاری در فرهنگ و مدیریت نفتی، ولی داخلش نوشته جستاری در فرهنگ نفتی و مدیریت دولتی

تکه ای از متن:

هر مسوولی اصولا دری است به سوی بهشت! بعضی از مسوولان، درشان دولت، دو لتی است و بعضی دیگر سه لتی؛ وسیع تر و فراخ تر و گشاده تر! و من به حسبِ اتفاق با مسوولان سه لتی، همان ها که بابِ بهشت شان سه لت دارد و فراخ تر است، حرف ها دارم

البته دو لتی و سه لتی را معنا کرده ام، می ماند بهشت، که معنای بهشتِ زمینی البته برای جماعت روشن تر است. بهشت آسمانی، را نه کسی دیده و نه کسی از این جماعت قرار است ببیند؛ بهشتِ زمینی اما جایی است که بی منت روزیِ مفت می دهند... چیزی شبیه به همین دور و بر ِ نفتی خودمان...

page to top
Bookmark and Share
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۰۲/۱۸
میثم امیری

رضا امیرخانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">