برخی از حجت الاسلام دکترها مارماهی نیستند شترمرغند
اولش بروید سراغ یک وبلاگ خوب و بعد سراغ یک مطلب خوب تر از یک نویسنده ی خوب ترتر. منظورم نوشته ی جناب حسام مظاهری با نام مارماهی است. اگر آن را بخوانید می توانید ادامه ی نوشته ی حقیر را بخوانید، وگرنه تو را قرآن نخوانید نقدم را.
----------------------------------------------------------
سلام آقا محسن حسام (مظاهری)
حجت الاسلام دکترها را گفتی. ماها را نگفتی. از دورانِ طفولیتم پدربزرگم علاقه مند بود که بروم حوزه درس بخوانم. یعنی بارها شده بود که این حرف را به والدینم گفته بود. مخصوصا از زمانی که من برایش از روی کتاب های درسی حکایات تاریخی و احادیث و قصه های دینی را می خواندم، باورش محکم تر شد که بیانم به شیوایی یک سخنور ِ خوب و باسواد می تواند باشد. اما کو گوش ِ شنوا؟ در عین حال که من هم احساس ِ خاصی نسبت به حوزه نداشتم.
رسیدم به دانشگاه. یعنی همان مدرسه ی بزرگ. یعنی همان جایی که کارکردِ مدرسه را هم ندارد. یعنی همان جایی که از داخلش متفکر خارج نمی شود. یعنی همان جایی که تو نمی توانی به من یک چهره ی برجسته ی علمی را نشان بدهی که «توی دنیا روی حرفِ این بابا حساب می کنند.» یعنی همان جایی که ارتباطی با مردم ندارد. یعنی همان جایی که نتواسته است یک دانشمندِ بومی تحویل ملت بدهد. یعنی همان جایی که غربی ها را مثل وحی منزل درس می دهند. یعنی همان جایی که متفکر تربیت نمی کند، مترجم پس می اندازد. یعنی یک جای همین حوالی خودمان... یعنی همین جایی که من توی خوابگاه زیر بادِ کولرش نشسته ام و دارم برایت تایپ می کنم. با دستانی پر گناه.
ترم دوم بودم که یکی را دیدم به نام ابوالفضل میرزاپور. الان فکر کنم از دانشگاه خواجه نصیر در رشته ی شیمی ارشد گرفته باشد. غالبا توی مسجد بیتوته می کرد. روزها شیمی می خواند و شب ها حوزه. روزها دانشجو بود و شب ها طلبه. آن قدر این کلاس های حوزه دانشجویی را رفت تا از آن جا هم فارغ التحصیل شد. بعدش هم که ارشد قبول شد و الان هم فکر می کنم قاطی سیاست باشد. (اسلامی یا مدرنش را هنوز غور نکرده ام. ولی یحتمل باید با همین رنگ و بوی سیاسی اطرافِ خومان باشد.)
قاپِ من توسطِ ایشان دزدیده نشد و نرفتم حوزه. ترم ششم بود که باز به کله ام زد که بروم حوزه. تابستان هشتاد و شش، پریدم رفتم حوزه ی آقای مجتهدی. قبول نکردند. گفتند یا حوزه یا دانشگاه. تازه لیسانسه ها را این جا راه نمی دهیم. باید بروید قم. تازه به من گفت اگر خیلی پایه علوم دینی هستی. می توانی شب ها و یا بعد از ظهرها یا خلاصه وقتی که کلاس درس برقرار نیست بیایی این جاو از سال بالایی ها ضرب ضربا ضربو یاد بگیری.
نرفتم حوزه.
هر ساله شب تاسوعا خانواده و خاندان امیری مراسم احیا دارند و شام می دهند و خلاصه دل چهارتا فقیر را شاد می کنند. توی شب تاسوعا همان سال عموهای دکتر و مهندس و باقی ایشان به من گیر دادند می خواهی بروی حوزه؟ فکر می کردند من هم از در ِ تکذیب وارد می شوم و می گویم: «نه، کی گفته؟ بلا به دور.» من هم خیلی ریلکس جواب دادم بدم نمی آید. شروع کردند به سخنرانی و تکه پرانی...
زد و من ارشدِ ریاضی قبول شدم. الان هم دارم شبانه روز توی این رشته شنا می کنم و مدام در پی حل مسائل زیبای ریاضی هستم.
نشد که نشد. (بابابزرگم هم به رحمت الهی رفته است!)
الان پیش خودم می گویم اگر یک روزی قسمتِ ما شد و بخت مان خواند حتمی می رویم حوزه و دلی از عزای کتاب های دینی در می آوریم.
جالب است ایده ام در رفتن به حوزه هنوز تغییر نکرده است. با وجود این که 24 سالم است و می خواهم آزمون ِ دکترا شرکت کنم و درسم را ادامه بدهم هنوز حس حوزه رفتن و توهم عالم دین شدن در من وجود دارد.
===================================
پس یک دسته ی دیگر هم داریم به نام دکتر حجت الاسلام ها.
===================================
ببین بردار!
1. مشکل در حجت الاسلام دکتر و یا دکتر حجت الاسلام و یا آیت الله اش نیست. مشکل در این القاب نیست. مشکل در آدم هاست. مشکل این نیست که مثلا یکی هم دکتر باشد و هم حجت الاسلام. مشکل در روند تولیدِ علم در علوم انسانی و فهم غلطِ آن است. مشکل در خودِ مدرک گرایی است.
کدام دکتری از پستویش بیرون آمده است و با جامعه اش دایالوگ برقرار کرده است که حالا حجت الاسلام دکترش نکرده است. همین روحانی دکتری که توی قم سخنرانی می کند کم مخاطب دارد؟ جامعه حرف آیت الله دکتر بهشتی را نمی فهمید؟ حجت الاسلام دکتر باهنر کارکردی نداشت؟ آیت الله دکتر مفتح نتوانست از پستویش بیرون بیاید؟ (حالا حجت الاسلام دکترهای امروزی گل نمی کنند دلیلی دیگری دارد. یکی از عللی که این ها گل کرده اند این است که شهید شده اند. اگر شهید نمی شدند این قدر گل نمی کردند. گل کردن امثال مطهری نه فقط در طروات فکر دینی و سوادِ آن ها که در شهادت شان هم بوده است. مطهری بعدِ شهادتش بیشتر برجسته شد تا قبل ِ آن. پس نمی شود نظام دینی را متهم کرد که نتواسته است متفکر تحویل بدهد. رسانه ای شدن آرای یک متفکر نه لزوما به معنای قوت نظراتِ او که ملهم از فضای اطراف و اتمسفری که آن متفکر زیست می کند نیز می تواند باشد. )
2. مهم ترین ایرادِ نوشته ی جناب عالی در این است که نامش را گذاشته ای مارماهی. من هم با مرتضای روحانی موافقم که این نام وجه مثبتی برای حجت الاسلام دکترهاست. باید نام نوشته ات را می گذاشتی شترمرغ.
مشکل نه در ذاتِ مساله که در لوازمِ مساله است. مشکل این نیست که حجت الاسلام، دکتر می شود. مشکل این است که آن حجت الاسلام یا دکتر کارش را خوب انجام نمی دهد. همین. عین ِ شترمرغ. شنیدی که به شترمرغ گفتند بپر، گفت شترم. گفتند بار ببر گفت مرغم.
قضیه ی برخی از حجت الاسلام دکترها همین است. شترمرغند. همین است که برخی شان نه منبری خوبی می شوند و نه دکتر خوبی. کما این که اگر همان حجت الاسلام خالص و یا دکتر خالی هم می شدند توفیقی نمی یافتند. آن که اهل کار و بحث باشد می ترکاند. و چه کسی بهتر از حجت الاسلام دکتر زمینه و قدرت دارد برای ترکاندن؟ به نظر ِ من کمتر کسی.
تازه، چطور بهشتی می تواند آیت الله دکتر باشد و تاثیرگذار، ولی آدم های امروزی نمی توانند حجت الاسلام دکتر باشند و موثر؟
مشکل در این است که کار نمی کنیم. همان جامعه شناسی دانشگاه تهران چند تا استادِ خوبِ دلسوزِ ـ کاری باسوادـ مرتبط با جریان های مردمی دارد که موسسه پژوهشی امام ندارد؟
نقدت یک طرفه است. اگر کل ِ جریان را با هم ببینی و بعد در جزئیت هر کدام شان بحث کنی می فهمی که مشکل در این نیست که یکی هم حجت اسلام است و هم دکتر. مشکل در این است که آدم ها وظایف شان را به خوبی انجام نمی دهند.
ساده لوحی دیگر ِ نوشته ات به این برمی گردد که توجه ندارد که خیلی از حجت الاسلام دکترها از همین دانشگاه های معتبر فارغ التحصیل شده اند. اساتید امام صادق و موسسه پژوهشی امام و باقرالعلوم از پشکل آباد دکترا نگرفتند، از دانشگاه تهران و تربیت مدرس و بهشتی و چندتایی هم از کانادا و آمریکا مدرک گرفتند. توان ِ علمی و قدرتِ دانش شان از بقیه ی اساتید دانشگاه های تهران کمتر نیست. ولی مشکل این است که خودِ این اساتید دانشگاه های تهران چه گلی بر سر ِ علوم انسانی زده اند که این بنده خداها نزده اند. (البته که این گروه باید بیشتر شماتت شوند چون از آلترناتیو دین هم خوب بهره نگرفتند. اما بحثِ من با شما برمی گردد به این که تحلیل تان شقِ دیگری هم دارد که ندیدی اش.)
3. فهم مساله ی علم دینی بدون شناختِ منابع معرفت آن میسور نیست. درست است علم باید منطقی و تجربی باشد. سلمنا. ولی برای این که دینی باشد؛ به دردِ جامعه ی بشری بخورد، می بایست مرتبطِ با وحی نیز تعریف شود. در چنین شرایطی اگر بخواهیم علم دینی (به همین معنایی که گفته شده) تولید کنیم نیازمند چنین لینک ها و لولاهایی نیز می باشیم. کسانی که دو طرف را خوب بشناسند. به نظر ِ من، چاره ی دیگری نداریم. این معادل با حجت الاسلام دکتر بودن نیست (مثل رحیم پور ازغدی)، ولی حجت الاسلام دکترهای باسواد را شامل می شود (مثل حجت الاسلام دکتر شیخ شعاعی).
اگر به مفهومی به نام علم دینی آن طور که ذکر کرده ام باور نداری این بند می شود «زر ِ مفت».
4. از من می شنوی کلاس های حوزه ات را ادامه بده. حیف است آدمی روی جامعه شناسی جامعه ی دینی کار کند و آشنایی با علوم دینی نداشته باشد و حوزه اش را نشناسد.
ببین محسن حسام!
می شود تو، جامعه شناسی حوزه بکنی، ولی خودت چند سالی در حوزه خاک نخورده باشی؟ باید توی حوزه بلولی تا بتوانی جامعه ی حوزوی ها و فضای حوزه را نقد کنی.
اگر امیرخانی سمپادی نبود می توانست با آن نوشته اش آن طور گرد و خاک کند؟ نمی تواست.
این مساله ی مهمی است که:
تجربه در جامعه ی ما برای دانشمندان ما بیشتر به یک طنز شبیه است! در حالی که تجربه خودش می تواند منبع یافته های علمی باشد.
همین چند صباح درس خواندنت در حوزه نبود، جرات می کردی مارماهی بنویسی؟!
(راستی از من می شنوی مارماهی را بکن شترمرغ. به جایی هم برنمی خورد. حجت الاسلام دکترها اگر مار ماهی باشند خوب است، خدا کند شترمرغ نباشند.چه باغ ِ وحشی شد این جا؟)
5. انصاف بده محسن حسام!
برای نتیجه گیری خیلی زود است. قبول کن که باید این جریان حجت الاسلام دکترها پا بگیرد. تلفات و راه های نرفته و خطاهایش را انجام بدهد و بعد باید منتظر ِ نتیجه بود. خیلی عجله داری برای نتیجه گیری. قبول دارم تبِ دهه ی شصتی ها تند است، ولی دیگر نه این قدر. برادر صبر کن تازه 31 سال است انقلاب کردیم. این جریان برای معرفی و پا گرفتن و صعود حداقل 50 سال دیگر وقت می خواهد. اسفناج نیست که وقتی بار گذاشتی اش تا دو ساعتِ بعد جا بیافتد. نمی شود از یک جریان تمدن سازی دینی نو، در یک نبرد نابرابر و با نیروی اندک در برابر با غرب، خیلی زود انتظار ِ نتیجه داشت. باید دندان روی جگر گذاشت. باید مهلت داد. این جریان آن قدر باید کتاب های بی مسما و بی لیاقت و قلمبه سلمبه بنویسد تا از دلش چهار تا اثر ِ خوب بیرون بیاید.
6. مطهری زیاد داریم. ای کاش تفکر مطهری نقد می شد! ای کاش نقدِ تفکر ِ مطهری زودتر شروع شود. اسطوره سازی از مرده ها تخصص همه ی ماست. والا... تا زنده بود کسی بهش نمی گفت استاد مطهری. همین که شهید شد یک دفعه شد استاد شهید مطهری که با طروات به نیازهای روز پاسخ می داد. عین بهشتی.
نه داداش من!
روحانیون و حجت الاسلام دکترها زیادی هستند که توانستند مخاطبانی را جذب کنند که مطهری نتواسته بود جذب شان کند.
مثل این که یادت نیست که خیل عظیمی از همین جوانان دوران طاغوت به مطهری هم برچسب امل می زدند. (رجوع شود به سخنرانی رحیم پور در مورد مطهری و شریعتی با نام کمیته بیداری اسلامی)
این همه روحانی پرمخاطب توی جامعه وجود دارد. نمی بینی شان؟! بعضی از این ها حجت الاسلام دکتر هستند. نمی بینی شان؟! خب، چشم هایت را باز کن.
6. در این بخش این ها را که قرمز کرده ای جواب بدهم. چون حتما مهم بودند که قرمزشان کرده ای. من هم که می میرم برای حرفِ مهم.
واقعیت آن است که دین و علوم دینی یک دنیا است و علومی از جنس علوم انسانی و خاصه علوم اجتماعی دنیایی دیگر است. (اگر نگوییم همچنین دینی دیگر.) هرکدام این دو دنیا مجموعه قواعد و رسم و رسوم و آداب و قوانین و ارزشهای خاص خود را دارند. و به همین اقتضا هرکدام «انسان» خود را میخواهند و میپرورند. یک انسان به حکم آنکه یک عمر در دنیا بیشتر ندارد، میتواند ساکن یکی از این دو عالم باشد. گرچه میتواند مثال گردشگران، هر از گاه به وقت نیاز یا طلب یا هوس، سرکی به عالم دیگر کشد و چندصباحی به سیاحت در آن بپردازد. نیز میتواند دل از یکی برکند و رخت برگیرد و رحل اقامت در دیگری افکند. اما نمیتوان شهروند هر دو شهر بود و در یک زمان ساکن هر دو وادی.
ارجاعت می دهم به مقاله ی دین و دنیای رحیم پور ازغدی. وقتی یک نفر بهتر از من جواب داده است. مریضم به مغزم فشار بیاورم. (مثل این که من غیر ِ رحیم پور چیز ِ دیگری نخوانده ام. نه به خدا. این نوشته این جوری شد. وگرنه من یک سال است که پنج تا سخنرانی هم از او گوش نداده ام و دو تا مقاله از حسن (رحیم پور) نخوانده ام.)
اینان در بهترین حالت میشوند استادی یا نویسنده و محققی در عرضِ (اگر نه پایینتر از) اساتید و نویسندگان و محققان دیگر آن علم و فقط با تفاوتی در لباس! و اینکه حضرت حجتالاسلام دکتر پس از سالها قالالصادق و قالالباقر خواندن، در دانشگاه به تدریس "فلسفهی غرب" میپردازد،
مگر قرار است چیزی دیگری بشوند؟ یا مگر انتظار ِ دیگری از این ها داریم؟
راستی پس از اینهمه سال که از اتخاذ چنین رویکردهایی در حوزه میگذرد آیا زمان آن نرسیده که این روند مورد یک ارزیابی جامع و دقیق قرار گیرد و مشخص گردد واقعاً تحصیل علوم جدید غربی چه اندازه در توفیق روحانیت و حوزه در امر فهم و تبلیغ دین ـ که رسالت اصلیاش است ـ مؤثر بوده و چه سان آن دو را از هدف اصلی دور کرده است؟ چرا سی سال از انقلاب میگذرد و ما هنوز که هنوز است داریم از آثار کسی چون شهید مطهری بهره میبریم؟ چرا حوزهی علمیهی ما پس از انقلاب ما نتوانسته مطهریهای دیگر بسازد؟
هر لحظه باید ارزیابی کرد. ارزیابی یک سیستم می بایست یک عمل بطئی و همیشگی باشد. در این که نیست، شکی وجود ندارد. در این که ارزیابی باید کرد پایه ات هستم، ولی برای نتیجه گیری خیلی زود است. کدام تمدنی در دوران جنینی و 31 سال اولش به شکوفایی رسیده است که ما بخواهیم چنین بکنیم؟... اندکی صبر و مهربانی برادر.
آقای حوزه! آقای روحانیت! چرا سی سال است هنوز وقتی از تو سوآل دینی میکنیم آدرس کتابها و سخنرانیهای دههی چهل و پنجاه مطهری را نشانمان میدهی؟
لزوما این گونه نیست... باید از تجربه ی بقیه استفاده کرد.. وقتی مبلغ تلاش گر و مجتهدِ کاملی مثل مطهری خیلی از این بحث ها را بهتر از غلظت تلفظ صاد من در الله صمد توضیح داده است، خر کله ام را سق نزده است که همان حرف ها را با بیان گنجشک پرانِ خودم برای جوانِ بیچاره بلغور کنم. که هم حرف مطهری را ضایع کنم و هم جوان را گیج. باید بهینه عمل کرد. این رفرنس دادن به مطهری لزوما کار ِ اشتباهی نیست. می دانم که می دانی در همه ی موارد علمای محترم ماها را به مطهری ارجاع نمی دهند.
مطهری، آیتالله مطهری بود نه آیتالله دکتر مطهری.
بهشتی، هم آیت الله دکتر بهشتی بود نه آیت الله بهشتی.
میتوان ادعا کرد کارنامهی این سالهای این جماعت نه در تبلیغ دین و ساحت تولید علوم دینی توفیق چندانی به دست آورده و نه در عرصهی علوم انسانیای که بهشان ورود کرده نقش مهمی ایفا کرده است.
اگر در این زمینه تحقیق میدانی انجام داده اید حتما منتشرشان کنید. وگرنه نفس این گونه ادعاها با انصاف و اتقان علمی در تناقض است.
«دکتر» و «پروفسور» در معنای اصلی به کسی اعطا میشود که صاحب درجهی اجتهاد در علمی شده است. مجتهد در یک علم یعنی کسی که دایماً، صبح و شام، حاضر است و در آن علم حضور دارد و در دنیای آن علم میزید. این زیستن هماره، چونان نفسکشیدن است. اگر لحظهای منقطع شود، به موت میانجامد. برای همین مجتهد باید دایماً در فضا باشد، آنلاین و برخط باشد، بیدار و بهگوش و بههوش باشد، تا جدیدترین اتفاقات و وقایع را بفهمد و دریابد و در گنجینهای که کسب کرده، غور کند و موضعی در قبال آن اخذ کند و در مقام اجتهاد برآید. هر دنیا هم تحرکات و قواعد و قوانین خود را دارد.
در بند بالا هیچ تناقضی بین دکتر و مجتهد نیست. همان طور که یک مجتهد باید در یک علم حضور داشته باشد و مدام باید در آن فضا در تکاپو باشد، دکتر هم چنین است. مثل استاد راهنمای خودم که دکتر است و نه مجتهد. اما کاری کرده است که من شب ها وقتی می خواهم بخوابم برنامه ی سنگین maple را اجرا می کنم تا صبح تنیجه بدهد. کاری که هیچ مجتهدی نمی کند.
نمیشود هم حجتالاسلام و آیتالله علوم دینی بود هم دکتر علوم غیردینی!
چرا؟ به نظرم می شود. لیبرال شده ای برادر؟! (بیخود نیست فرهاد جعفری لینکت کرده است![لبخند])
هر علم، دنیای خود را دارد، آدم خود را میخواهد و مکان خود را هم.
پس این هایی که بین رشته ای کار می کنند در لامکان سیر می کنند لابد... آن هم در دنیای امروز که به سمت بین رشته ای شدن می رود این حرف ها کهنه به نظر می رسد.
موفق و سربلند باشی محسن حسام عزیز و عاشق حقیقت