در دفاع از شریعتی
عبدالحسین خسروپناه کتابی نوشته است به نامِ جریانشناسی فکری ایرانِ معاصر. این کتابِ ۴۱۶ صفحهای به خوبی و به نیکویی به نقدِ جریانهای فکری ایرانِ معاصر میپردازد. این جریانشناسی فارغ از نظریاتِ اینها در حوزهی سیاست است؛ هرچند متباین با فلسفهی سیاسی این جریانها نیست.
او در گفتار اول به کلیاتِ بحث میپردازد و با بیان این که از قیاسِ استقرایی برای استدلال استفاده میکند، نوید میدهد که باید کتابِ خوشاسلوبی را مطالعه کنیم.
او در گامِ دوم بحثِ عقلانیتِ اسلامی را مطرح میکند؛ جریانِ فکری که بدان تعلق دارد و آن را همپوشان با ایدههای آقایان خیمنی و مطهری و خامنهای و بهشتی میداند. او سپس به نقدِ سایرِ جریانها میپردازد. او هاشمی را دارای دستگاهِ فکری دیگری میداند و آن را تبیین میکند. جریانِ تفکیک، جریانِ سنتگرای تجددگریز، جریانِ فرهنگستانِ علوم اسلامیِ قم، منظومهی فکری داوری اردکانی، منظومهی فکری سید حسین نصر، جریانِ روشنفکری لیبرال، و جریانِ روشنفکری دینی تجددگرا را نقد میکند. این نقدها دقیق، خوب و حتی در جاهایی بسیار دقیق است.
اما با کمالِ احترام، یکی از عقایدِ دکتر خسروپناه را ناصحیح میدانم و در صدد نقدِ آن برمیآیم. [نقدِ سایر اشکالاتِ کتاب، مانندِ نداشتنِ فهرستِ راهنما که یک اشکالِ نابخشودنی است، را به فرصتی دیگر و شاید دیداری حضوری وامینهم.]
دکتر خسروپناه در این کتاب، در موردِ یکی برجستهترین چهرههای روشنفکری دینی یعنی دکتر علی شریعتی برچسبِ سنگینی میزند. این قلم نسبت به این برچسب انتقاد دارم. و حقِ خودم میدانم که نظرِ مولف را در این باره به طور منقح بدانم. اما ایشان با قیدِ این که دکتر علی شریعتی «روشنفکرِ التقاطی مقلدِ سوسیالیسم» است، بحثِ بیشتر را به کتابِ «آسیبشناسی دینپژوهی معاصر» حواله میدهند.
به نظرم با توجه به این که دکتر علی شریعتی در سپهر روشنفکری ایرانی، به لحاظِ تاثیرگذاری، وزنهی سنگینتری نسبت به برخی چهرههای روشنفکری لیبرال است که در این کتاب چند صفحه دربارهی آنها بحث شده، علاقهمند بودم که لااقل به جای حواله دادن به کتابی دیگر، نگارنده چکیدهای از دلایلش را در موردِ علی شریعتی بیان میکرد. این ضعفِ کتابِ ایشان است که هیچ دلیلی برای برچسبی که میزند اقامه نمیکند. آیا این کار تقوای فکری است؟ و به لحاظِ حرفهای درست است؟
من به طرفداری از عقایدِ شریعتی و راهی که او دنبال میکرد این انتقاد را به آقای خسروپناه دارم. این به معنای وارد شدن در مصداقها و یا تایید همهی گفتههای مرحوم دکتر نیست. من قبلا نسبت به یکی از استدلالهای شریعتی در همین وبلاگ در اینجا انتقاد کردم. منتها این سوال جدی مطرح است:
آیا منظومهی فکری، و غایتِ فلسفی اندیشههای شریعتی جدا و منفک از مطهری و یا خمینی است؟ چرا؟
این سوال مهمی است. من با یک نگاهِ کارکردگرایانه، هیچ دلیلی در این باره از خسروپناه در کتابش نخواندم. در حالی که گویا پاسخ ایشان به این سوال مثبت است. و حتی او شریعتی در زمرهی طرفدارن و حتی نظریهپردازانِ تئوری اسلامِ منهای روحانیت قرار داد. به چه دلیل؟
اما فقط در جایی از کتاب، نویسنده بر این باور است که شریعتی تعمیم جزنگری به کلنگری میداد. خسروپناه نوشته که شریعتی معتقد است که همهی اسلام، انقلاب و مبارزه و شهادت و خون و جهاد است. و نباید آرامش و اصلاح تدریجی در جامعه را شاهد باشد. و خسروپناه معتقد است شریعتی به اسلامِ سلم و صلح اعتقادی ندارد.
به نظرِ من این نگاه در همهی آثارِ شریعتی دیده نمیشود. بلکه شریعتی وضعیتِ انتقال از یک حالتِ رخوت به یک حالتِ پویا را مدنظر دارد. این طور نیست که در نگاهِ شریعتی تنها اسلام به جهاد و شهادت معنا شود. بلکه شریعتی معتقد است بسیار از مفاهیمِ دینی قلب شده و منحرف گشته و باید از آن حالت برگردد. قطعا او زیست و مسالمت را مدنظر دارد. اما آیا شرایطِ روزگاری که شریعتی صحبت میکرد، از نظرِ سیاسی، طوری بود که از انقلاب روی برگردانند و تنها به اصلاحاتِ مقطعی دلخوش کرد. آیا آقای خمینی، که آقای خسروپناه خودشان را متعلق به منظومهی فکری ایشان میدانند، در آن زمان با یک ادبیاتِ کوبنده و درهمشکننده صحبت نمیکرد؟
آقای خسروپناه بگذارید! خودِ شریعتی سخن بگوید. او بهتر از من از خودش دفاع میکند. آقای شریعتی شما دنبالِ چه نوعِ اسلامی هستید. شریعتی جواب میدهد:
« بدانید اسلامِ رفرمیستی اسلامِ بیدردها است.»
ببخشید آقای دکتر شریعتی منظورِ شما چه کسانی است؟ شریعتی جواب میدهد:
«کسانی که با مشهوراتِ زمانه و دگمهای جهانی عصرِ خود خو گرفتهاند و عادت کردند. دنبال یک اسلام متناسب با آن میگردند و اگر نیافتند، متناسب با آن اسلامتراشی میکنند. و بدانید یک خطر دیگر اسلام مرتجعین است. کسانی که زمان و مکان را نمیشناسند. در برابرِ رفرمیستهای زمانزده و متحجرینی که درکی از زمان ندارند، ما اسلامی دارم به نامِ اسلامِ انقلابی و یا انقلابِ اسلامی. که جهانبینیاش سازشکارانه نیست. بلکه انقلابی است. بنابراین اهدافش انقلابی است. آن وقت علمش هم جهتگیری انقلابی خواهد داشت.»
آقای دکتر شریعتی اسلامِ انقلابی چه ویژهگیهایی دارد؟
«اسلامِ انقلابی تابعِ مدِ زمان نمیشود. بلکه زمانه را تغییر میدهد. این اسلام ابوذری و شورشی است. توحیدش هم یک توحیدِ خنثی نیست. منظور از توحیدش هم فقط این نیست که خدا یکی است و دو تا نیست. این توحید چنان که فردی است اجتماعی است. چنان چه نظری است عملی است. زنده و همیشهگی است. این توحید آثار تربیتی و اجتماعی دارد. پشتِ سر این توحید قسط است. جهاد و شهادت است. فقط یک توحیدِ فلسفی نیست. بلکه یک توحید اخلاقی سیاسی اجتماعی اقتصادی اخلاقی هم هست. اصولِ اسلام هم انسانِ متعالی میسازد و هم انقلابِ اجتماعی میطلبد. فقط با شرکِ کلامی درنمیافتد با شرکِ اقتصادی و اجتماعی و سیاسی هم درمیافتد. چنین اسلامی اسلامِ سازش نیست. این اسلام محدود در حوزههای کلامی باقی نمیماند.»
آقای خسروپناه جهادی که شریعتی میگوید با کفار است با ظلم و استکبار است. انتظار نداشته باشید ما در برابر آنها دیدگاهِ مسالمتآمیز داشته باشیم. باید توجه داشته باشیم شریعتی معتقد به حرکتِ سمتِ عدالتِ جهانی است. او از پیروزی مقدر علم و عدل و حق میدهد. در چنین شرایطی که او سودای تغییر و حرکت به سمتِ زیباییها دارد چطور شما انتظارِ سازشکاری دارید؟ آن هم در دورانِ طاغوتِ محمدرضا.
او از ظهور خدا در سیمای انسانی خبر میدهد و معتقد است که ما باید تخلق به اخلاقِ خدایی داشته باشیم. شریعتی یک معلمِ اخلاق نبود که بخواهد خلقالله را موعظه کند. او با توجه به جایگاهی داشت و آیندهای که میخواست بسازد سخن میگفت. آیا این آینده بدونِ جهاد و مبارزه میسر است؟
تقسیم شریعتی به تشیع علوی و صفوی، ممکن است در مصداقها مشکل داشته باشد، ولی آیا اصلِ بحثِ دکتر اشتباه است؟ خودِ دکتر در این باره صحبت میکند. با هم گوش دهیم. آقای خسروپناه باید جواب دهد که آیا اسلام آمریکایی و اسلامِ نابِ محمدی آقای خمینی با این تفکیک متباین است؟ یا این که نه؛ خطِ فکری آقای خمینی و دکتر شریعتی یکی بوده و در مصداقها اختلافاتی است؟ آیا از چنین جملاتی که در زیر میآید میتوان نتیجه گرفت شریعتی طرفدارِ تزِ اسلامِ منهای روحانیت بود؟
«تشیع علوی تشیعِ شناخت است و محبت. تشیع صفوی تشیع جهل است و محبت. تشیع علوی تشیع سنت است. تشیع صفوی تشیع بدعت. تشیع علوی تشیع وحدت است. تشیع صفوی تشیع تفرقه است. تشیع علوی تشیع عدل است؛ عدل در جهان و جامعه و زندهگی. تشیع صفوی تشیع عدل است؛ اما فقط عدل فلسفی در روز قیامت. تشیع علوی تشیع رسم است. تشیع صفوی تشیع اسم است. تشیع علوی تشیع پیروی است. تشیع صفوی تشیع ستایش. تشیع علوی تشیع اجتهاد است. تشیع صفوی تشیع جمود. تشیع علوی تشیع مسئولیت است. تشیع صفوی تشیع تعطیلی همهی مسئولیتهاست. تشیع علوی تشیع آزادی است. تشیع صفوی تشیع بردهگی. تشیع علوی تشیع انقلاب کربلا. تشیع صفوی تشیع فاجعهی کربلا. تشیع علوی تشیع شهادت است. تشیع صفوی تشیع مرگ. تشیع علوی توسل برای تکامل است. تشیع صفوی تشیع توسل برای تقلب. تشیع علوی تشیع توحید. تشیع صفوی تشیع شرک است. تشیع صفوی تشیع جبر است. تشیع علوی تشیع اختیار. تشیع صفوی تشیع فقط گریه بر حسین است. تشیع علوی در کنار گریه بر حسین یاری حسین. تشیع صفوی تشیع سلطنت است. تشیع صفوی تشیع امامت است. تشیع صفوی تشیع انتظار منفی است. تشیع علوی تشیع انتظار مثبت و انقلابی است. تشیع صفوی تقیهی بیکارههای ترسو. تشیع علوی تقیهی مبارزان دلیر و هوشیار. تشیع صفوی تشیع آری به ظلم و استبداد و استعمار است. تشیع علوی تشیع نه به همهی اینها.»
این طور نیست که شریعتی واقعا سوسیالیست باشد. او بارها به همین دیدگاه نقد وارد کرده. کتابِ شیعه یک حزبِ تمام را در مجموعهی شیعهی ایشان بخوانید. او حتی در جایی به این مساله هشدار میدهد و کمونیستها را نقد میکند. ما از شریعتی میپرسیم چه نقدی به انقلابِ کمونیستی و سوسیالیستی دارد:
«انقلابهای زمینی و بشری تا پیروز میشوند به جای اندیشیدن به رهایی همهی ملتهای دربند و استثمارشدهگان، به جای آن که انسانی بیاندیشند و جهانی عمل کنند، سر به آخورِ چریدنِ علوفهای میکنند که به تیغ انقلاب درو کردهاند. مشغول خوردن مردهریگ قدرت پیش از انقلاب میشوند و برای آن که دردسری پیش نیاید و تنشی به وجود نیاید، برای تنشزدایی و برای این که تشنج نشود، روح انقلابی به سرعت تبدیل به محافظهکاری و سازش و لاس زدن با قدرتهای جهانی ضد مردم میشود، و شعار همزیستی با اربابِ قدرت، و همکاری با کسانی را میدهند که قبلا میگفتند آنها دشمنان ملتها هستند. همهی انقلابهای مادی به این صورت منحرف شدهاند.»
جملاتِ بالا را احمدینژاد نگفته، بلکه آسیبشناسی دقیقی است که شریعتی ۴۰ سال پیش مطرح کرده. او در چند کتاب، از جمله مجموعهی شیعه، اینها را بیان میکند:
«دیدید که چطور مارکسیستهای دو آتشهی انقلابی که شعار رهایی کارگران را میدادند، وقتی به قدرت رسیدند شعار همزیستی تز و آنتی تز را دادند. و تضادِ دیالیکتیکیشان را حذف کردند. چطور ماه عسل را انداختند با همان سرمایهداری که هزاران کتاب علیه آنها نوشتند.»
شریعتی میگوید:
«همهی شعارهای انقلابی را به لذت و امنیت و توسعه و پیشرفت فروکاستند. یادشان رفت شعار از عدالت جهانی میدادند.»
این دیدگاهها بعدا در جمهوری اسلامی به وجود آمد و شعار اینها «گفتگو به جای جهاد» در دولتِ ما زمانی حاکم بود. شما مطالبِ پایین را بخوانید، ببینیم میتوانید آرام بگیرید و راحت بگویید شریعتی مقلدِ سوسیالیست بود؟
«همهی انقلابهای مادی و زمینی پس از مدتی به لانههای خود میخزند. درها را میبندند و دیوارها را بلند میکنند. به خودشان مشغول میشوند: گورِ پدرِ همهی تودههای مردم جهان. گورِ پدرِ همهی مستضعفین. گورِ پدرِ همهی انقلابیون و چریکهای عالم. گورِ پدرِ همهی ملتهای دربند و منتظر کمکِ ما. به درک که ملتهای دیگر شعارهای ما را باور کردند و تکرار کردند و دنبال ما راه افتادند. و به ما پیوستند و ما را شاهد و امت وسطِ صحنه دانستند. و حالا معلق و بلاتکلیف رهایشان کنیم و بهشان بگوییم: فریبتان دادیم. پایین آمدیم دوغ بود، قصهی ما دروغ بود. کدام انقلاب؟»
«یک انقلاب اسلامی کشور ستان و متجاوز و قدرتپرست و غارتگر نیست، درست است که اصولا طرفدار سلم و صلح و گفتگو با ملتهاست، اما روح گسترندهی جهانی و انقلابی و طبع گسترنده دارد و این ایدولوژی رهاییبخش متعلق به همهی بشریت است. و برای تغییر جهان آمده است. از فلسطین تا بوسنی تا مراکش و مصر تا مالزی و هند و عراق و افغانستان همهجا به ما مربوط است.»
این حرفهای رهبری نیستها. این حرفهای دکتر علی شریعتی کرواتی و ریشتراشیده است. اما درود بر شرفِ این انسانِ مسلمان و روشفکرِ دینی. شریعتی میگوید:
«ما در مسائلِ داخلی بشریت دخالت میکنیم. یک ایدولوژی انقلابی آمده تا تمدن حاکم بر جهان را اصلاح کند. نباید پشتِ یک سرزمین پشتِ هیچ سیمِ خاردار، هیچ مرزِ اعتباری و هیچ دولت-ملتی متوقف بشود. هدفِ ما همهی جهان است. هیچ چیز نمیتوانید نهضتِ جهانی اسلام را محدود کند. ما باید جهانی شویم.»
به نظرِ من دربارهی پرچسبهایی که میچسبانیم باید بیشتر دقت کنیم. نقدی که شریعتی به دموکراسی غربی وارد میکند. و نقدهای دیگری که در کتابِ امت و امامت ایشان کرده. آقای خسروپناه من حاضرم کتابِ امت و امامت را بیاورم و ثابت کنم که شریعتی دارد نظریهی ولایت فقیه آقای خمینی را با زبانی دیگر تئوریزه میکند. اینها حرفهای مهمی است.
پانوشت:
۱. این مطالب نیروگرفته از یکی از سخنرانیهای رحیمپور به نامِ رفرمیزم و توسعه است.
۲. تعابیرِ دکتر شریعتی، تقریبا به همان صورت است که او گفته، مگر پارهای از تلخیصها.
۳. این مطلب برای سایتِ آقای دکتر خسروپناه ارسال شده است.
۴. نقدی از من در اینجا منتشر شده است دربارهی رمانِ مردگان باغِ سبز. از این بابت از سرکار خانمِ عرفانی تشکر میکنم.
۵. آقای دکتر خسروپناه به نقدِ من چنین پاسخی دادند:
«با سلام و احترام از مطالب ارایه شده سپاسگذارم ولی اجازه بدهید بحث تقوای فکری و بی تقوایی را به وقت قیامت بگذارم و شما فعلا شأن نکیر و منکر و قاضی الهی را بازی نکنید و تنها بحث علمی را دنبال نمایید نکته دیگر اینکه فهرست راهنما را هم بر ما ببخشید که اولا فهرست مطالب کافی است ثانیا فهرستهای دیگر را انشا الله دوستانی مثل شما باید زحمت بکشند من که نمی توانم همه کارها را انجام بدهم و اما در باره اقای شریعتی شما بهتر است به جای نقل و قول از دیگران هم شریعتی را بیشتر بشناسید و هم نقدهای بنده به ایشان را ببینید و خود را حواله به مطالب دیگر نکنید انگاه می توان بیشتر به گفتگو پرداخت موفق باشید خسروپناه»
و اما پاسخِ من:
انشالله کتابِ ایشان را میخوانم دربارهی علی شریعتی. استبعادی هم نیست که نظرم عوض شود. ولی به نظرم جنسِ پاسخگویی ایشان به ایراداتِ بنده خوشآیند نیست. تا نظرِ شما چه باشد؟