یک مطلب
یا لطیف
1. در گیر نوشتنم. قبلتر هم گفتم. همین شده که ماهی یک بار آپ میکنم؛ نوشتن در موضوعی دیگر، شما را باز میدارد از این که دربارهی چیزِ دیگری صحبت کنید. به طور ویژه در داستان این مساله رنگ و بوی ناموسیتر دارد. داستان هوو نمیپسندد؛ رمان سیاهچالهایست که شما را مدام به خودش فرا میخواند. انگار کسی یا چیزی درونِ رمان فریاد میزند که «بیا من را بخوان و دربارهی من حرف بزن و من را بگو». این عاملی میشود تا همین الان که بعد از یک ماه دارم دربارهی موضوعی خارج از قصّهام حرف میزنم احساس عذاب وجدان کنم و حس کنم گویی به داستانم دارد خیانت میشود.
2. قصّهی آقازاده در این خاک شیرین نیست؛ شهرزادِ قصّهگویی هم پیدا نمیشود که آن را برای ما نقل کند؛ چون دستِ کم ویژیگی شهرزاد حوصلهاش است. آقازادهها در این مملکت عقبتر از آقایانِ والد هستند. مطهّریِ پسر نه تنها در عالمِ فلسفه و تولیدِ اندیشهی نو فرسنگها از پدرِ شهیدش عقبتر است که در عالمِ سیاست هم کیلومترها از او دورتر است. پیشرویِ سیاسیِ مرتضی مطهّری در سکناتِ سیاسی آقا پسرشان دیده نمیشود... علی فرزند مرتضی در نزدِ راسخترین هوادارانش از مرتضی عقبتر است. فرزندانِ بهشتی از نظرِ فکری شاید حال و روزِ بهتری در مقایسه با علی مطهّری داشته باشند، امّا با حمایت از میرحسین از سپهرِ فکری و سیاسی ایران کنار زده شدهاند. یعنی اگر در عالمِ نظر از فرزندِ مرتضی جلوتر باشند، در عرصهی عمل هم از علی و هم از پدرِ فعّال و شجاعشان بسیار عقبترند. فرزندِ مفتّح در بهترین حالت، مدیرانِ خوبِ اقتصادیاند. پسرِ حداد تا به حال هیچ نبوغِ قابلِ ذکری در محافلِ علمی نداشته؛ دستِ کم در حدِّ «فرهنگ برهنگیِ» پدر. پسرِ احمدِ توکّلی وضع بهتری دارد؛ امّا تاثیرِ اجتماعیاش قابل قیاس با آن پدر نیست. خبری از فرزندانِ بزرگانِ اصلاحات در خانهی اوّلِ ذهنم نیست. فرزندانِ اصولگریان در بهترین حالت ادامه دهندهی راهِ پدرشان هستند؛ همانندِ تیولِ مهدوی کنی در ادارهی دانشگاه امام صادق (ع). فرزندانِ آن پدیدهی هزارهی سوّم هم محجوبتر از اینند که معروف شوند. فرزندِ رهبرِ سابق در بینِ ما نیست؛ خندهدار است سیّد حسن را آقازادهی امام خطاب کنیم. گمنامی، راهیست که اولادِ سیّدِ علیِ رهبر برگزیدهاند. بنون و بناتِ شیخ الرّیس هم که بیشتر از آن که علمی و عمیق باشند، سیاسیند و جنجالی.
3. در عرصهی سینمایی؛ پولاد مانده به کیما برسد، گلشیفته به گل نشست، شریفینیا پدرخواندهتر از این است که مهواره و ملیکا نامی بتوانند عرضِ اندام کنند، لیلا حتمی نامی مستقل از آن پدر است ولی خداییش فراتر از آن نیست. چنین است مانی حقیقی. پگاه آهنگرانی و باران کوثری و رضا داونژاد را دیدهام، ولی خودتان قضاوت کنید. القصّه؛ همان بهتر که جلال فرزندی نداشت.
4. حسینِ شمقدری در دو اثر بهتر از پدر نشان داد؛ یک برخوردِ
فرهنگی چند سویه. او لحاظ کنندهی جوانب است، امّا آدمِ بیطرفی نیست. فکر کنم به
همین خاطر هم نماز خواندنش را در راهِ اردوی جنوب نشان میدهد. این نمایشِ صادقانه
یعنی این که درست است که «من همهی سویهها را در فیلمم نشان دادهام، امّا خودم
نظر دارم. این نظر را آشکارا فریاد میزنم». کاری که حسین شمقدری انجام داد. من از
این موضع داشتن خوشم آمد. در نظر حقیر بهترین صحنههای مستندِ خوبِ میراثِ آلبرتا،
یکی نماز خواندن راویست و دیگری پاسخیست که او به یک موافقِ مهاجرتِ نخبگان میدهد.
پاسخی که روی تصاویری از برجهای تهران مونتاژ شده است. این موضع داشتن در برابر
آوردن اقوالِ مختلف در این قصّه (حتّی از آهنگِ سیاوش تا تصنیفِ قربانی در
اختتامیه جشنوارهی فیلم فجر) نمایشگر داشتنِ خطِّ فکری در کنارِ انصاف است.
البته این مهم در یزدان تفنگ ندارد ضعیفتر است. امّا در همان جا هم دغدغه و مساله
داشتن را میفهمیم. میتوان آقازادهای را معرّفی کرد که بالاتر از والد است؛ حسین
شمقدری. صاحبِ سبکی جدید در فیلم ساختن در میانِ حامیان انقلاب اسلامی. مبارک باشد.