وقتی رهبر عاقد میشود
یا لطیف
پیشنوشت:
اوّلین باری است که در این وبلاگ میخواهم کمی گستردهتر دربارهی فیلمی سخن بگویم. صحبت کردن از یک فیلم وجوهِ مختلفی را در برمیگیرد و از منظرهای مختلفی میتوان به یک فیلم نگریست. فیلم برای برخی یعنی همین بررسیهای محتوایی-فنّی-فرمی. ولی من با توجّه به منطق وبلاگم که قرار است روایت باشد، حق ندارم از با چنین دیدی سخن بگویم. باید طوری حرف بزنم که دوزِ داستانیِ نوشتههایم کم نشود. حتّی نوشتهی قبلیام، بدونِ آن ارجاعهای کنایهآمیز، و بدونِ آن لحنِ سرخوشانهی گزنده، تنها بر محور محتوایِ لخت و عریانش نمیتوانست در اینجا مجالِ انتشار یابد. باید طوری بنویسم که گویی هر کدام از اینها را میتوانم روزی در بخشی از داستانهایم به کار گیرم.
بدننوشت:
آدمها چطور با هم زندگی میکنند؟ ما آدمها چه درکی از زمان داریم؟ چه درکی از زندگی در باهم بودن داریم؟ قرار است که زندگی کنیم که چه بشود؟ من از زندگی با پدر و مادرم چه رهیافتی از زندگی را پیجویی میکنم؟ با همسر نداشتهام چطور؟ با دوستانم چطور؟ در زندگی با دیگران پیِ چه هستیم؟ پیِ اثباتِ خود؟ پیِ ترمیم تحقیرهای فردی خود در بادیگرانبودن؟
زندگی جدید به ما آموخته با یکی باشیم. دستاوردهای جدید بشری ما را تنها نگذاشته است. برای خصوصیترین لحظههای زندگیمان، تکلیف تعین کرده است. عینِ مدرسههای ظالمِ بچّههای دبستانی که لحظههای نوروز آنها را پیکهای نورزی پر کرده است تا کودک در شادمانترین لحظهها و شبهایش، کابوس جدولِ کلماتِ متقاطعی را ببیند که «عنصری در طبیعت»ش با «شهری خوش آبوهوا در شمالِ ایران» همخوانی ندارد. این عینِ کاری است که زندگی جدید با ما کرده است. اطراف ما را از همه چیز پر کرده است. به واقع همه چیز. و همهی اطرافِ ما را. بدونِ این که به ما آموزش بدهد یا خودمان یاد بگیریم که چه چیزی را چطور باید انتخاب کنیم! در چنین دنیایی، تلویزیون بر بالاترین جای خانههایمان سروری میکند. با همهی سیمها و کابلها و دستگاههایی که به آن وصل است. ما درونِ این جعبهی جادو، یا دنیای اینترنت، پی چه میگردیم؟
چه چیزی در روابطِ دیگرمان کم هست یا کم بود که ما را ناچار به افراط در استفاده از ادوات جدید کرده است؟ چه چیزی در این دنیای جدید ما را افسون کرده است که چنین در بندش شدهایم؟ چه چیز ما را وابسته به تلویزیون، اینترنت، شبکههای اجتماعی، سینما و هر مرضِ دیگری کرده است؟
من فکر میکنم نیاز به یک سیم رابط داریم. یک سیم رابط که منبع و پیشینهی دینی ما را وصل کند به این دنیای جدید. سیمی که حرفهای صمدی آملیِ عزیز را وصل کند به هایتِک. حاج آقای صمدی آملیِ عزیز میگفت آدمها در گذشته خلوت میکردند، در گذشته آدمها فکر میکردند. حتّی بعد از مطالعه و مباحثه، طرف میرفت نیم ساعت یا یک ساعت فکر میکرد، تضرّع میکرد، عبادت میکرد.
من به زندگیهای خودمان نگاه میکنم و این تصوّر از آقای صمدی آملی در ذهنم نقش میبندد. پیِ یک سیم رابط میگردم. پی یک حلقهی اتّصال. حلقهی اتّصالی که من و ما را بچسباند به این که چطور هم دینی باشیم و آن منبع و آن پیشینه را حفظ کنیم و هم از مظاهرِ دنیای جدید به کلّی کنار نکشیم. چون اگر ما توانسیتم روابطمان را در زندگی تنظیم کنیم، حتماً میتوانیم روابطمان را در هایتِک هم تنظیم کنیم. اگر ما توانستیم بفهمیم که چطور با اطرافمان، با خانوادهمان، با آنهایی که زندگی میکنیم معاشرت کنیم، خواهیم فهمید که در دنیای جدید چه کار کنیم. یعنی این مسئله بیش از آن که به گذشته یا به حالِ ما آدمها ربط داشته باشد، به تربیّت و فهم ما از روابط ربط دارد. یعنی من چنین ترجمه نمیکنم که بروم ببینم پیشینیان یا سنّت چه میکرده، من هم همان کار را بکنم.
میخواهم بگویم که چه روشی پیش بگیریم، چه تاکتیکی را انتخاب کنیم، تا هم زمانِ بوعلی، هم زمانِ ملک الشّعرای بهار، و هم زمانِ امروز جواب بدهد. آن روش، آن طریق، یک طریقِ انسانی و به نظرم حتّی دینی است که به ما پاسخ میدهد که با چه نگاهی به زندگی، به زندگی بنگریم و زندگی کنیم و به نوعی، از یک منظر، این طریقِ انسانی به پرسشهای بالا پاسخ میدهد. پاسخی امروز، ولی ریشهدار.
«با هم ساختن.» یکی از پاسخها حتماً از نظرِ من چنین است. جملهی مکرر در مکرری که رهبر در مراسم عقد جوانان گفته است: «بروید با هم بسازید.» ساختن فقط معنای سازش یا کنار آمدن یا عقبنشینی نمیدهد. ساختن یک مفهوم پراتیک نیز هست. در ساختن نوعی عملِ روبهجلو و امیدوارانه دیده میشود. ولی از دیدِ صبوری نه از دید جنگ و خونریزی. با هم ساختن، اگر برای ازدواج دو آدم معنی میدهد که حتماً میدهد، برای ازدواجهای جدید بشر هم معنی میدهد. ازدواج جدید، ازدواج با هایتِک است. در این ازدواج هم باید ساخت. ما با هایتِک ازدواج کردهایم. زندگیمان با آن ممزوج شده است. راهِ مقهور نشدن، منفعل نشدن، خود را نباختن، دهان را باز نگذاشتن در برابر هایتِک، کنار زدن یا نفی کردن آن نیست. بلکه به همراه آن در ساختن سهیم شدن است. با تلویزیون هم میتوان ساخت. باید هم ساخت. با اینترنت هم باید ساخت. ما از این وسایل نباید بهراسیم، دوری کنیم، یا نسبت به آنها حالتِ بندگی داشته باشیم، بلکه باید با آنها خودمان را، آیندهمان را و به تبع آن فرهنگمان را بسازیم. این باهم ساختن یکی از میراثهای گرانبهای فکری ماست.
این با هم ساختن چقدر زیبا در فیلمِ «حوضِ نقّاشی» هم جا میافتد و هم معنا مییابد و هم ذهن را گسترش میدهد و ابعادِ زیبایی را پیش روی فکر آدمی میگشاید.
پسنوشت:
1. این نوشته، خود به خوبی از این باهمساختن بهره گرفته است. یعنی من با سینما توانستم این مفهوم را بیایم و آن را بیان کنم. آن که من با سینما ساختهام، نه مدح سینما است و نه ذمِّ آن؛ بلکه تلاشی است برای زندگیِ شیرینتر و کمتقلیدتر. این زندگی خلّاقانه باید بتواند مؤلّفههایش را پیدا کند. یکی از این مؤلّفهها با هم ساختن است.
2. درورد بر حامدِ محمّدی که فیلمنامهی خوبی نوشت و ظرایف را در آن رعایت کرد و هم به خوبی رهبر را عاقدِ این دو زوج نشان داد. منظورم این نیست که او حتماً حتماً این کار را با نیّت انجام داد. ولی همین که آدمی مثل من، بارِ اوّل پس از دیدنِ این فیلم، عاشقِ این معنا شدم و ارتباط آن را با زندگی، رهبری، و خودم یافتم و سرمست شدم، کافی است تا ادّعا کنم حامد محمّدی به رهبر خدمت کرد. آن هم در روزگار جفا به رهبری با تکرار قرهقرهوارِ حماسهی سیاسی و حماسهی افتصادی، هر 6 ساعت 4 مرتبه.
3. دارم به مازیار میری امیّدوارتر میشوم. بعد از سعادتآبادِ عالی، این فیلم هم خیلیِ هویّتبخش بود. یک موردش را که در همین متن برایتان شکافتم.
4. مطلب قبلیام که جنجالهایی بین دوستان به پا کرده بود، کمی از شیوهی گفتن میرنجد. این را قبول دارم. ولی پای حرفم ایستادهام و آن را درست میپندارم. در هر صورت ثبت شد در جریدهی عالم.
5. مطلب بعدیام روایتی است از جستوجوگری روشنفکرِ ایرانی. که علاقهمندم در روز جمعه بنویسمش.