پوستاندازیِ انقلاب اسلامی؛ طلوعِ دوبارهی اصلاحات
یا لطیف
امروز یکی از بهترین روزهای زندگی من بود. روزِ شادی و خشنودی. یکی از معدود روزهای عمرم بود که انگار در ثانیه به ثانیهاش حس میکردم دارم بیشتر میفهمم و بهتر رشد میکنم. من امروز یک دورهی پوستاندازی انقلاب اسلامی را مشاهده کردم. انقلاب اسلامی با مردمِ همیشه در صحنهاش دوباره پوست انداخت. انقلاب اسلامی به ما نشان داد که هنوز تمام نشده است. از دلِ نیروی گریز از مرکز انتخابات، دموکراسی شدنِ ایران و تعالی سیاسی و به تبع آن اقتصادی ایران را فهمیدم. تازه امروز بود که برایم حماسهی سیاسی موردِ نظر آقا در ذهنم مجسّم شد. تازه فهمیدم سخن آقا دربارهی حماسهی سیاسی و دفاع تمام قد از جهموریّت نظام ناظر به چه مؤلّفههایی است!
هرگز فکر نمیکردم از دلِ هفتههای بیرمق منتهی به انتخابات، ناگهان طوفاتی به پا خیزد! هرگز تصوّر نمیکردم مردم دوباره به انقلاب اسلامی برگردند و راهِ اصلاحِ روشها و مبانی را جز از انقلاب اسلامی مطالبه نکنند. مردم بیتفاوت نیستند. مردم حسّاس هستند. مردم مدام مطالبه میکنند و مردم کشورشان و انقلابشان را دوست دارند. مردم در انتخاباتی شرکت میکنند و رأی غرورانگیز میدهند که شورای نگهبانش نفرهای اوّل و دوم نظرسنجی (هاشمی و مشّایی) را ردِّ صلاحیّت کرده بود. مردم در انتخاباتی شرکت میکنند که پیش از آن به آن برچسپّ تقلّب و نادرستی زده بودند. ولی مردم راه را در این اعتراض مسالمتجویانه میبینند و اعتمادشان را به سازوکارهای نظام از دست نمیدهند. مردم حتّی نزدیکترین دوستانم که به تقلّب در انتخابات 88 باور داشتهاند، در دل و عقلشان، این القای باطل را کنار میزنند و دوباره در نظام جهموری اسلامی با علم به این که نظام در آرای مردم خیانت نخواهد کرد در صحنه حاضر میشوند و نصابی غرورانگیز ثبت میکنند.
چه چیزی از این برای نظام اسلامی با اهمیّتتر است؟ چه چیزی برای آقا از این مهمتر است که یکی از ارکانِ به شک افتاده رو کند به دنیا و بگویید جهموری اسلامی دموکراتیکترین نظامهاست. چنین اظهار نظر، ناظر به یک رفعِ شبهه است. ناظر به یک جا افتادن است. ناظر به یک پیشرفت در فهم است. نصاب جمهوری اسلامی و محبوبیّت ولی اجتماعی فقیه در این انتخابات بالا رفته است. آقا عزیز شده است. چون از انتخاباتی که رهبری تمام قد از آن دفاع کرد و همهی سازوکارهایش را قانونی دید و پسندید، چنین جمعیّتی به سمت آن گسیل شدهاند.
آقایان، بچّهها، بسیجیها تا زمانی که مردم چنین پای کار باشند و اعتراضهایشان را از طریق سازوکارهای جمهوری اسلامی به گوش مسئولین برسانند یعنی انقلاب اسلامی زنده است. دوستانی که چهارشنبه با هم بحث کردیم و چشم در چشم من گفتید انقلاب اسلامی مرده است، رسا بشنوید: «انقلاب اسلامی زنده است»! امروز چهرهی شاداب هاشمی رفسنجانی، چهرهی باورنکردنی برخی از مردم، قیافههای آرام آنها نشان میداد باز هم جمهوری اسلامی ایران با حساب 4 بر صفر عین فوتبال چند روز پیش برنده شد. هیچ وقت فکر نمیکردم در محلِّ کارم که در آن منتقدین نظام زیاد هستند رسا بگویم انقلاب اسلامی اهل خیانت به رأی مردم نیست.
چرا دوستان منافع خودشان را میبینند؟ چرا رفقای حزباللهی بیدار نمیشوند؟ چرا نگاه راهبردی و گراهای دقیق آقا را درک نمیکنند؟
این سؤالها غمنامهای دیگر است، این پرسشها پاسخهای دردناکی دارند. یک پاسخ این است که عزیزان حزب اللهی و بسیجی هنوز رهبر انقلاب را نشناختهاند. هنوز وسعتِ نظر و سعهی صدر و گشایش نگاه او را درک نکردهاند! هنوز نفهمیدهاند که آقا چرا در انتخابات آرام و بیتنش 92 رو میکند به مسئولین و میگوید رأی مردم حق النّاس است؟ چرا آقا این جمله را صبح انتخابات 88 نگفت؟ چرا آقا یک موضع ضدِّ آمریکایی تکبیردار و با یک خشم مقدّس ادا کرد؟
برای من کم افتاده است با صحبتهای آقا اشک بریزیم. ولی جملههای روز جمعهی آقا دیدههایم را تر کرد. فهمیدم خبری در راه است! فهمیدم که
این صحبتهای آقا یعنی باز هم ما رودست خوردهایم. بعد از آن صحبتها بدجوری دلم روشن شد. فهیدیم نتیجهی این انتخابات انقلاب اسلامی را پیش خواهد راند. چون بنا بر پاسخم به یکی از کامنتها انقلاب اسلامی بدونِ مردم هیچ جا نمیتواند برود.
انقلاب اسلامی توانست مردم را همراه کند. و مردم دوباره به انقلاب اسلامی اعتماد کردهاند. فرض کنید 25 میلیون نفر در انتخابات شرکت میکردند و مثلاً جلیلی یا قالیباف رییس جمهور میشدند. آیّا نباید برای ما مهم باشد که پس بقیّه چی؟ یعنی تعداد زیادی از مردم بیخیال و بیتفاوت نسبت به انقلاب باشند؟ یعنی نیمی از مردم اساساً جمهوری اسلامی را به رسمیّت نشاسند و راهِ حلِّ مشکلها را از درونِ آن نجویند! آیّا این دردناک نیست؟ ولی وقتی همهی مردم شرکت کنند، این چه معنایی دارد؟ (اساساً حضور تقریباً 75 درصدی یعنی تقریباً همهی مردم شرکت کردهاند به جز عدهای کم؛ شاید بعضی از آنها پشیمان باشند از این که با ملّت همراه نشدهاند!) برای من خون گریهکردنهای برخی این ارزشیها درک نشده است! برادران! انقلاب اسلامی با شما هیچ جا نمیآید. انقلاب اسلامی با همهی این مردم گام برمیداد. انقلاب اسلامی همراهی این مردم را نیاز دارد. همان مردم 88. مردمی که تعداد بسیاری از آنها به روحانی رأی دادند، همان مردمی که به احمدینژاد اعتماد کرده بودند و الان پیِ راهی دیگر هستند. ولی هستند و اعتماد دارند و در چارچوب نظام هستند. (راستی آقای موسوی شما امروز به راحتی میتوانستید جای روحانی خوشاقبال باشید.)
این پیِ راهی دیگر بودن هم بد نیست. این مهمترین تحلیل حقیر از این انتخابات تازه نسبتاً آزاد است. مردم گفتند از دلِ این تحلیلها و راههای بیان شده چیزی بیرون نمیآید. بگذار کشور را به آن جریانِ دیگر بسپاریم. جریانی که از تأیید شورای نگهبان بیرون آمده است. مردم آن قدر فهیم بوده و هستند که با ردِّ صلاحیّت هاشمی هم قهر نکنند. این بلوغ سیاسی مردم ما را میرساند و این خود یکی از نشانههای پوستاندازی انقلاب اسلامی است. در واقع ردِّ صلاحیّت هاشمی کوچکترین خللی در حضور مردم نداشت. اوضاع زمانی نگران کننده بود که مردم با یک مشارکت پایین روحانی یا هر کس دیگری را برگزینند.
ممکن است برخی بگویند یعنی سعید جلیلی یا قالیباف همین قدر رأی دارند؟ یا مثلاً بچّههای مذهبی از این رأینیاوری ناراحت باشند.
این مسأله تحلیلهای متفاوتی دارد. یکی این که اگر واقعا شما مأمور به تکلیف باشید، این نتیجه هیچ اهمیّتی برایتان ندارد. دو این که شما سالهاست با مردم گفتوگو نمیکنید. مطلبِ من خطابم به دانشجویان است را یادتان میآید؟ وقتی دانشجوی بسیجی یک دانشگاه نخبهگرا مانند شهید بهشتی حقیر را به دلیل این که مثل او حرف نمیزنم بسیجی نمیداند، شما چه انتظاری از باقی بسیجیها و باقی مردم دارید؟ یک بحث این است که این بچّهها زیادی در خودشان غرق شدند. پلِ ارتباطی را فراموش کردند. کمتر در میان مردم حاضر بودند و کمتر باری را از روی دوش مردم برداشتهاند. وگرنه به واسطهی حتّی یک ایست-بازرسی امنیّتی-بسیجی هم میتوان با مردم حرف زد. همین کار را هم نکردهایم. (حتّی دلیل این بازرسیها را به زبان خودمانی برای مردم توضیح ندادهایم. خوب اینها هم آدمند. تعاملهای ما به شدّت دچار مشکل است. از توی فامیل بگیرید تا دوستان و مهمتر از آن تا آنهایی که مثل ما فکر نمیکنند. باید فکر کرد.) کاری کردیم که مردم به ما بگویند شما بسیجیها! این درست نیست حتماً. ما بسیجیها جدا از مردم نیستیم، ولی چرا جدا افتادهایم یا چرا مردم چنین تحلیلی دارند یا به گزینهی ما رأی نمیدهند! بروید آسیبشناسی کنید. من بارها و بارها از این مردمنشناسی و بیسوادی رفقای خودم نالیده بودم. در وبلاگ قبلیام مفصّل از این دوری نالیده بودم، ولی به جایی نرسیدم. بگذریم این نیروی گریز از مردم در میان رفقای بسیجی تا جایی ما رسانده بوده که حتّی بچّهها در استواری دینی بچّّه مسلمانها هم شک میکردند. قبلتر زیاد در این باره نوشتهام. نمیخواستم در محیطِ تیلم دوباره آن بحثها را مطرح کنم. شاید رفقای قدیمی وبلاگم مطلب آرمانخواهی اعضا یادشان باشد. همان مطلبی که میگفت دوستان به جای آن که گردنشان نازک باشد، بازویشان کلفت، بازویشان نازک است، گردنشان کلفت. فحشنامهای بود به همه بیسوادان مذهبی که ممکن است دانشجوی دکتری هم باشند و نفهمند. منتظر فرصتی بودم تا اینها به خود بیایند. مطمئنم این لحظه، همان هنگامهای است به پیاش بودم. دوستان برگردند مطالعه و تجدید نظر کنند. من میدانستم در جایی ضربه خواهند خورد. میدانستم همینها کار را به جایی خواهند رساند که مردم به خاطر بغض اینها به یک آدم دیگر رأی میدهند. همین هم شد. اساساً اشکال در جلیلی نیست. الزاماً در فکر و روشش هم نیست. (به نظر من جلیلی در این دوره پاکترین و بیغلوغشترین رأی را آورد و کیفیت رأیآوریاش حتماً رشکبرانگیز است. رأیش بادآورده یا مبتنی بر شعارها و وعدهها نبود. من اصلاً جلیلی را بازنده نمیدانم.) بازنده ما هستیم. مایی که از خودمان و از جلیلی لولو درست کردیم. مایی که حتّی نتوانستیم یک انتقاد درست به جلیلی کنیم. مایی که نتوانستیم یک انتقاد درست نسبت به جلیلی را پاسخ دهیم. (من باب نمونه من در جلسهای که همه مخالف صد در صد جلیلی بودند و اصلاً به خاطر این که او رأی نیاورد میخواستند در انتخابات شرکت کنند حرف زدم. فکر نمیکردم جمع این قدر خوب به حرفهای من دربارهی جلیلی و انقلاب اسلامی گوش دهد. حتّی یک بار هم بیاحترامی نکردند و حتّی یک بار حرفم را قطع نکردند. آنجا فهمیدم که عجب ما این مردم را نشناختهایم و عجب این مردم تشنهی حقیقت هستند، ولی خودمان را، فکرمان را، نامزدمان را از آنها دور دیدیم. نتوانستیم مانند امام خمینیِ عزیز با مردم ساده و صاف و بیتکلّف و اسلامی حرف بزنیم. چون جوزده شدیم. چون مردمزده شدیم. چون هدفزده شدیم. گفتیم معیارمان تکلیف است، ولی از همه نتیجهگراتر بودیم. نمونهاش هم استفاده از واژه سونامی در تبلیغاتمان برای یک جمعیّت ده هزار نفری بود. این نشان میدهد بر خلاف ادّعایمان بسیار نظرسنجیزده و جوزده و نتیجهزده هستیم. چون امام و آقا در ذهنمان کاریکاتور است. ذرّهای هم فکر نمیکنیم که شاید یک درصد آقا را نشناخته باشیم. آن روز برای رفقا مثالی زدم. مثالی که برای افراد دیگر هم نقل و ایمیل کردهام: «آقا و امام که سعیشان را کردهاند، چرا ما آدم نمیشویم؟ امام سعی کرد ما را بیاورد توی باغ و آورد. من این را با دیدن مستند دکتر عارف فهمیدم و لحظاتی دیدگانم تر شد. آنجایی که عکسهای جوانی دکتر عارف را نشان داد. یک آدم باهوشِ آمریکایینشینِ سوسولِ فُکلیِ موقشنگ، در عرضِ 5 سال شد مدیر ریشوی بهدردبخورِ فعّالِ انقلاب اسلامی. فوقالعاده بود این حرکت. این کار را امام کرد. (البته این قضیّه ربطی به امروزِ دکتر عارف ندارد که متأسّفانه درست قصّهی انقلاب اسلامی را نفهمیده.) ولی بالاخره امام توانست هزاران نفر مثل دکتر عارف را با تکیّه بر تفکّر دینی به مملکت بازگرداند، آنها را واردِ عرصهی سیاست کند و آنها را نسبت به کوچکترین وقایع سیاسیِ عالم حسّاس نشان دهد و آنها را طرفدار تفکّر حاکمیّتی دینی کند. و دکتر عارف هنوز معتقد است به اصول آن میراث پایبند است.»)
پس اشکال اساسی در بنیانها، روشها، گذرگاهها و ایدههای ما مذهبیهاست؛ یکی از ما و معدّلی از ما همین دکتر جلیلی بود. بندهی خدا او هم دست کمی از ما در برخی از این بدفهمیها ندارد. هنوز دو هفته از حرفم نگذشته که گفتم دکتر جلیلی میشلد!
امّا در یک تحلیل کلّی هیچ جریان فکری در کشور غالب نیست. هر کدام از دو جریان حداقل 35 درصد رأی دارند. ولی گاهی رأیهای وسط، جابهجا میشود. (گاهی به نفع احمدینژاد، گاهی به نفع روحانی.) در سینما هم همین است. هیچ جریانی غالب نیست. در شعر هم همین است. از قدیم هم چنین بوده. شما خاطرات این نویسندهها را بخوانید. میبینید هیچ جریانی در این مملکت غالب نبوده و نیست. اساساً در همهی دموکراسیهای عالم هم همین است. بعضی اوقات جمهوری خواهان، بعضی اوقات دمکراتها. اگر در ایران انتخابات از این آزادتر باشد، میبینید که تشتت آرا در ایران بسیار متنوّعتر از بسیاری از نقاط دموکراسیدار عالم است. انتخابات هم یک اتّفاق عرفی است. من هزار بار این را گفتهام. وقعهی عرفی، واکنش مقدّس و رگگردنی نمیطلبد! آقایان مأمور به تکلیف با شما هستم. با خودمان هستم.
پسنوشت:
1. من امروز به رفقای اصلاحتیام پیامک دادهام و پیروزی دکتر روحانی را تبریک گفتم. شما هم این کار را بکنید. انتخابات یک رقابت عرفی سیاسی است.
2. به علی رحیمیپور: سوسولبازی درنیاورید. چرا باختیم و چرا این جوری شد و مثلا انقلاب به باد رفت و این حرفهای آبدوغی را بگذارید کنار. بابا مردم به نماینده رهبر در شواری عالی امنیّت ملّی رأی دادند نه به باراک اوباما. یعنی آقا یک فرد بیکفایت یا سادهلوح یا خائن را نمایندهی خودش میکند؟ ما با آقای روحانی اختلاف گفتمانی داریم قبول، ولی هر دویمان دلمان، عقلمان، حیاتمان، ایرانمان، همه چیزمان برای اسلام و برای اهل بیت و امام زمان شور میزند. هر دو دلشوره داریم. باید با هم کار کنیم. همان طور که جلیلی گفت به هم کمک کنیم. جملههای شما من را یاد احزاب غربی انداخت که وفتی انتخابات را میبازند همه چیز را بر باد رفته میبینند. تازه خودِ غربیها هم وقتی یک رقابتی را میبازند همه چیزشان را روی هوا نمیبینند.
3. به جلیل: حرفت درست است جلیل جان. ولی کاری است که شده. شما پیروزی انقلاب اسلامی، رفع موانع از مسلمین عالم، و ناکامی دشمن را ببین. اصلاً این را ببین که از 88 تا 92 چقدر همین اصلاحطلبان، حتّی شاخه لندننشینشان، پیشرفت کرده و فهیمتر شدهاند. به نظر من جملههای امروز هاشمی میارزید به کلِّ شکستِ اصولگرایان.
4. به آناهیتا: نه پیامبر و نه امام حسن هیچ کدام به خاطر مسائل اقتصادی صلح نکردند. این را یادتان باشد. وگرنه شعب ابی طالب درستتر بود برای صلح کردن تا حدیبیّه. ما ممکن است به دلایل سیاسی و مصلحتهایی که در آن گشایشهای بزرگتری (مثل فتح مکّه) میبینیم صلح کنیم، ولی به خاطر شکم صلح نمیکنیم. ضمناً به قول قالیباف مشکلات ما ربطی به تحریم ندارد، ربط به عرضهی ما دارد. حرفش عالی بود.
5. به بزنگاه: خودت را معرفی کن رفیق. بعدش بیا با هم حرف بزنیم.
6. به مجتبی: در این انتخابات اصلاحطلبان رأی بالایی نیاوردند. نکتهی مهم شکستِ اصولگرایان است. و مهمتر از آن سر بچههای حزباللهی به سنگ خورده است. دلم خنک شد. یکیش خودِ من. سر من هم به سنگ خورد. ولی باز دمم گرم شبِ قبل از انتخابات به عبّاس برومند گفتم جلیلی بین 10 تا 12 درصد رأی داد. خوشم میآید که توهّم برم نداشته بود.
7. به سمیرا روشنایی: هیچ وقت مثل امروز خوشحال نبودهام. شادی و سیاست و نشاط به دانشگاهها برمیگردد. چقدر خوب. میدانید در همین دانشگاههای دولتی بخشنامه شده بود از یک تا 20 خرداد فعالیّت سیاسی ممنوع است. به قول آقا خدا لعنت کند آن دستهایی را که دانشگاههای ما را سیاسی نمیخواهند. چقدر خوب و راحت لعنت شدند. دوست دارم این آقایان مسئول را سه ماه دیگر ببینم. مسئولیّت مثل لنگی بود که از کمرشان باز شده...
8. به احمدینژاد: حدّاقلش این است که نباختی. دمت گرم. هم از توی صندوقت اصلاحطلب بیرون آمد، هم بیطرفیات را حفظ کردی و هم همهی جوانب را. به خدا بصیرت توی منحرف از ماها بیشتر بوده است.
9. به سعید جلیلی: خواستهی من را برآورده کردی. ولی چه فایده؛ حرکتِ انقلابی و پر از مفهومت باعث شکست اصولگرایان شد. بیبروبرگشت. چون دافعهی تو هم در رأی روحانی کمتأثیر نبود. آن هم روحانی که ناپلئونی رأی آورد. به نظرم جلیلی خدمت بزرگی به انقلاب کرد. باعث شد کمی این صحنه بچرخد و این جوی، آبهای دیگری هم به خودش ببیند. اگر روحانی باهوش باشد، باید جایی برای جلیلی در کابینهاش باز کند.
10. و دوباره نسیم آزادی و اصلاحات. دوباره آفتابِ خاتمی و دوباره گشایش قلمها... من که به همین خاطر رأی دادم به جلیلی. به خاطر آزادسازی ظرفیّتها. خدا را چه دیدی؛ شاید در همین دوره این حرفها اجرا شود. شاید همین دوره، دورهی آزادسازی ظرفیّتهای فکری و فرهنگی انقلابیها باشد. آنهایی که معمولاً در تنگنا بهتر کار میکنند.
11. امروز 25 خرداد بود. همین 25 خرداد چهار سال پیش را یادتان بیاید. بابا ما جلوییم. راستی این را به همه بگویید فقط کافی بود روحانی 270 هزار رأی کمتر داشته باشد تا انتخابات به مرحله دوّم برود... همین.
12. آخر هفته مینویسم باز هم. (و این که این اوّلین نوشتهی من بود که این قدر آقا آقا گفتهام. چندشم شده یک مقدار. ولی بگذار باشد. چون از عمق دل آمده.)
عالی نوشتید
آفرینننننننننننننن
دقیقی همونی بود که انتظار داشتم
البته واقعا تردید داشتم این مدلی بنویسید