دینِ مجتهدی؛ فقهِ تهرانی
یا لطیف
هفتهی گذشته کتابِ «حاج آقا مجتبی» را میخواندم. کتابی که جمعی از شاگردان ایشان دربارهی سلوک و زندگی این معلّم اخلاق تدوین کردهاند. مدّتهاست به این فکر میکنم زندگیِ دینی کدام یک از عالمان، مناسب حال امروز ماست. البته این سؤال طبعاً از روی هوا به وجود نیامده و دستِ کم در ذهنِ من بر پایههای دیگری استوار است. وقتی از دورانِ کارشناسی ارشد، مباحث مربوط به علوم انسانی را از آقایانِ علما مطالعه میکردم، بیش و کم این پرسش در ذهنم بود که «که راست میگوید؟» مثلاً آیّا راهِ آقای میرباقری و دوستانِ فرهیختهی فرهنگستان درست است یا پیشنهادهای آقای جوادی آملی و شاگردانش مانند آقای پارسانیا یا پیشنهادهای پرسشگونِ آقای دکتر داوری اردکانی صحیح است! این دست سؤالها برای هر کسی که اندکی با مباحثِ آقایانِ علما در بحث تحوّل در علوم انسانی آشنا باشد پیش میآید، منتها ادامهی منطقی این سؤال این است که حالا سلوک چه کسی درستتر است و ما باید شبیه چه کسی باشیم. چه کسی برای مردمان مفیدتر است.
در مازندرانِ عزیز، که علمای دردانه و خواستنی را به دنیا معرّفی کرده، یکی از آقایانِ فضلا، بحث و منبر گرمی داشت. صدای این فاضل، که در دستگاههای موسیقی بود، به یادِ یارهای سفرکردهی جبهههای خمینی علیه باطل بود، دل را دلتکانی میکرد. این فاضل، با همین رسم و اصول، که اهلِ معنا هم بود، تأثیر شگرفی بر ذهن و زندگی جوانان گذاشته بود... کار به سیر و سلوک و دستورالعمل رسید. جوانان، که فقه و اصول و سلسلهی مَدرسی همان جناب فاضل را طی نکرده بودند، در بندِ «نکتههای» عرفانی و «یک اشاره از این معنا» شدند. متأسِّفانه زندگی عادیشان هم گرفتار مشکلاتی شده بود که در چند مورد کار به متارکهی زندگی زوجهای جوانان کشیده بود. البته شاید نتوان این فاضل را عامل این متارکهها دانست، چه آن که خودش مخالفِ این دست جوگیریها بود، ولی تأثیر منبرها و نسخههای این دنیاییشان گره در کار بعضی از جوانان انداخته بود. که شرح یکی از آنها رمانی میطلبد که البته نوشتنش هم جگر شیر میخواهد. کاش بشود یکیشان را نوشت.
در تهران، آیت الله کلاس اخلاق پررونقی داشت. شاگردان بر گردِ استاد جمع شده بودند. از اساتیدِ حوزوی تا اساتید لشکری و سیاسی تا حفزِ آثار دفاع مقدّس تا حجت الاسلامِ نیمهروشنفکر-کمتر هیأتی تا نویسندهی نوپایی که پای درسش، چشم به دستانِ چروکش میدوخت. خندهی آیت الله چندان با خندهی جمع همپوشانی نداشت. او به چیزهایی میخندید که ما نمیخندیدم، ما به چیزهایی میخندیدم که او خیلی جدّی بیان میکرد. بسیار کم خاطره و داستان میخواند. به قولِ شریفش «من خیلی کلاسیک بحث میکنم.» وقتی واردِ مجلس میشد، سرش پایین بود با سرعت گام برمیداشت. فاصلهی چهارپایهی مندرسِ کلاس تا سجّادهی نماز مغرب را یک نفس، به سرعت، با سرِ پایین طی میکرد. جوابِ استخارهها را به سختی میداد، به پرسشها کوتاه پاسخ میگفت. یک بار که یکی در میان جمعیّت خواست یواشکی عکس بگیرد، عتاب کرد: «این قدر عکس دارم. خودم بهت میدهم.» البته نمیتوان منکرِ برخوردهای تربیّتی وی شد، ولی دینش از پسِ یک حریم، از یک فاصله با آدم سخن میگفت. جمعیّت هم ناخواسته این حریم را درک میکرد. البته تا یک شب که جمعیّت شگفتزده شد، که خودش این حریم را در لیلهی قدرِ آخرِ مسجدِ بازار در هم شکست: «فقه به کنار، مرجعیّت به کنار، اخلاق به کنار، میخواهم امشب روضه بخوانم.» او 36 سال خارج اصول گفت، 30 سال اخلاق تدریس کرد، رسالهی توضیح المسائل «سیّد الامام» را نوشت، در بالاترین سطح فقهی و اخلاقی و اصولی مطرح بود... امّا یک شکاف، یک فاصله همیشه بین او و مستمع بود. این شکاف، خدای نکرده، اشکالِ ایشان نبود، بلکه از جنس دیدی بود که او به دین داشت. البته که آن دید نمیتواند پاکیزه نباشد، ولی آن دید را در برخی موارد با فاصله حس میکردی. گاهی آن را لابهلای بحثهای پیچیدهی علمی و اخلاقی گم میکرد. دینداری و سلوک به سبکِ ایشان کار سادهای نبود. انجام واجبات و ترک محرّمات، اقتضائاتی مییافت که این اقتضائات زمینههایی نیاز داشت. که فهم این زمینهها آن قدرها هم ساده نبود.
این را مجتبی سمنانی اوّلین بار بهم گفت: «دینداری به سبکِ آقای مجتهدی ساده و بیپیرایه و درست است.» دینداری صمیمانه، بدونِ فاصله، ساده، پر از نکته و خاطره و داستان و طنز، و به شدّت فقهی و همراهِ آن شیرین و خوشمزه، دستاورد همهی سخنرانیها آقای مجتهدی تهرانی است. شاگردانِ ایشان هم جالب است همین اندازه ملیح و دوستداشتنی هستند. و او بارها شاگردان را به اسم روی چهارپایهی مسجد نام میبرد. از اساتید قدیمش یاد میکرد، از دوستانش نام میبرد. حتّی از دوستی که از شهر ری «زوجه» اختیار کرده بود و البته برایش «نصف قیمت» در آمده بود. از خودروهایی میگفت که برای دخترها نگه میدارند و اعترافِ آیت الله که «کاشکی ما هم دختر بودیم.» و حتّی در داستانهایی به شدّت جذّاب و رئال و میتوان گفت مدرن، از حضورش در «حمّامهای زنانه» میگفت که در آن از یک صبح تا عصر میماندند و «دم پختک» میخوردند و اگر «خانمهای جلسه بفهمند دیگر پشتم نماز نمیخوانند.» ولی دیدِ فقهیاش پا برجا بود و گاهی به سنّتگرایی پهلو میزد و در نظرش «دانشگاه» دختران، در حدِّ «لباس تنگ»شان و «بین الطّلوعین بیرون رفتن»شان پایین میآمد. ولی روحانیِّونِ روشنفکر را به درستی میشناخت و یک روز «گودرزیِ» قاتلِ مرتضی مطهّری را بیرون کرد و شوخی میکرد: «جالب است، من هر کی را اوّل انقلاب بیرون میکردم، بعداً اعدام شد... بله... من آدمشناس هستم.» بر صورتِ اعمال به اندازهی معنایشان دقّت میکرد: «در عبادت رگِ عوامی داشته باشید»؛ «طلبهی بدونِ مفاتیح و بدونِ نماز شب مفت نمیارزد.»و حتّی آن را در نحوهی ایستادن در نماز وارد میکرد: «بله طوری بایستید که اگر 80 کیلو وزن دارید، باید موقعِ نماز، 40 کیلو را روی این پا بیاندازید و 40 کیلو را روی آن پا.» حکمی که معلوم است همهی ما ناخودآگاه آن را رعایت میکنیم، ولی او آن را میگفت و چند بار تکرار میکرد. هر نوع روش زندگی را میآموخت، حتّی آشپزی! یاد میداد: «هر چیزی را برکتی است، برکت آبگوشت هم به آبش است. مهمان داشتی آبش را زیاد کن. پس چی شد طلبهها بگویید برکتِ آبگوشت به چیست؟» دینداریاش سخت و پیچیده نبود، با این که احتمالاً همه چیز را میدانست، ولی حس میکرد باید به شیوهی «آشیخ محمد حسین زاهد» عمل کند. حتّی وقتی او در دستگاه آقای زاهد وارد شده بود، دروس سطح پایینتر را خود آقای زاهد میگفت و این از تقوای مثالزدنی آن مرد بود و هم البته احتمالاً نوعی تربیتِ بود که طلبهی مستعدی چون آشیخ احمد مجتهدی را بیدار میکرد. حتّی از زندگیاش بسیار میگفت و در هر داستانی به شیوهی قصّهنویسهای مدرن و پستمدرن از خودش هم میگفت. مثلاً وقتی از یا اللههای خستهکننده در نماز برخی علما میگفت، توضیح میداد: «مسجد ما یا الله ندارد. من پایم درد میکند، نمیتوانم معطّل کنم. بله... البته باز خدا را شکر میتوانم نماز را ایستاده بخوانم. اخیراً دکتر آمده خانهی ما، زانوبند میبندم، پماد مالیدم. خدا را شکر فعلاً میآیم نماز جماعت.» در سیاست هم فقهی عمل میکرد. از ولایت فقیه حمایت میکرد، ولی واردِ دستهبندیها نمیشد: «گاهی میپرسند فلانی یون است یا یت؟» (اشاره به دوگانهی روحانیّون مبارز و روحانیّت مبارز دارد.) او پاسخ میگفت: «بگویید ایشان نه یون است و نه یت، بلکه ایشان یین است.»
پسنوشت:
آخرِ هفتهی بعد خواهم نوشت.