نگاه الگوریتمی به عشق
نقد رمان «تقاطع انقلاب و وصال» از فردین آرش
یک. تقاطع انقلاب و وصال البته در من حسی دوگانه ایجاد کرده است، هم برایم لذتبخش است، هم بعضی ضعفهایش بدجور توی ذوقم میزند. من آیین را دوست دارم، نمیدانم چرا. فکر میکنم آیین اصلا شخصیت معیاری نیست، کسی که بتوان بهش تکیه کرد و الگو قرارش داد، کسی که، مثل همه قهرمانان فیلمها و کتابها، دوستش داشته باشی و بخواهی مثل او باشی. حتی نسبتش با انقلاب و خودش هم معلوم نیست و گم است، برخلاف آنچه که در اسم کتاب برمیآید. – به نظرم اسم کتاب خوب نیست، این را حالا که دوبار از خواندن رمان گذشته است، فهمیدهام، اینکه در متن و بطن اثر نه تقاطعی وجود دارد نه انقلابی نه حتی وصالی و اینها هیچ یک در اثر شکل نمیگیرند.-
آیین شخصیت منفعلی دارد که چندان با مذاق من مخاطب خوش نمیآید اما باب میل نویسنده است. شخصیتی مثل ارمیای امیرخانی که میتوانی هر بلایی که بخواهی سرش بیاوری. هم میتوانی بفرستیش جبهه پیش مصطفی، هم میتوانی بفرستیش ینگه توی دیسکوها، نماز بخواند! آیین چنین شخصیتی دارد، هم میشود برای عشق ابرازنشدهاش، شنود کار بگذارد، هم نگران له شدن یک مورچه باشد و هم از صاحب زمان (ع) بگوید و ادعای انقلابی بودن داشته باشد – آنچنانکه روی جلد کتاب آمده است!-
دو. پرداختن به یک عشق ابرازنشده ذاتا جذاب است و بکر و دستنخورده. ایدة خوبیست برای روایت کردن زندگی یک بچه مسلمان امروزی با همه ویژگیهای منحصربهفردش آن هم در قالب خاص نامهنگاری که تا حالا چندان مورد استفاده قرار نگرفته است.- به گمانم فقط ازبه امیرخانی که آن هم داستان بلند است و نامهنگاریها دو طرفه- هرچند گمان میکنم این مرور خاطرات در یک نامه به اثر لطمه زده است، یعنی کمی چهل تکه شده است. چندتا خاطره که بعضا هم ارتباط کمی با آیین و معشوقهاش! دارند، نه شخصیتی خلق نمیکنند نه آنها را به ما نزدیک، مخصوصا آیین که معمولا نظارهگر است و دست و پا چلفتی حتی.
سه. من ورژن قبل از انتشار این رمان را هم خواندهام. آنجا به خاطرات سربازی بیشتر پرداخته شده بود. به نظرم یک تحقیق میدانی حسابی و جامعهشناسانه است که میشود تصویر امروزی ساختار نظام وظیفه را تویش نشان داد و نقد کرد. فقط بدیاش این بود که قصه را از سرراستی میانداخت و از فضای اصلی رمان که مرور خاطرات عشق ابرازنشده آیین بود، دور میکرد. کمااینکه همین قسمتهایی را هم که باقی گذاشته است با زیرکی، توی مسیر قصه انداخته است. به نظرم میشد و میشود از آنها یک رمان یا حداقل داستان بلندی خلق کرد. این هم یک نمونهاش:
« سرباز شمارهی 90 سربازی است مطّلع و با سواد. او اطّلاعاتی از معماریِ قدیمی دارد که بسیار سودمند است. زیر درختِ صنوبرِ قد کوتاهی، شمارهی 90 آبِ داغ میریخت و فرمانده دستانش را میشست. این یک تحقیر فردیِ خاص نبود. به نظرم یک تحقیر سیستماتیک بود. شاید اگر من ستوان یکم آسا میشدم، آفتابه میدادم دست سربازم. و به قول سرباز شمارهی 90 :
- با خودم گفتم اگر قرار است این کار را بکنم، چرا روزی این کار را برای پدرم انجام ندهم.
این هم از محاسنِ سربازی».
چهار. این همیشه برایم جالب بوده است. پیوند بین منطق خشک علوم طبیعه با ادبیات. به نظرم مثل سنگ و آینه است. همانقدر بینسبت و عجیب. برای همین همیشه یک ریاضیدان شاعر را نتواستهام درک کنم، همانطور که یک ریاضیدان رماننویس را. همانطور که میثم امیری را. این عدم درک من ولی همیشه با تحسین همراه بوده است. همانقدر که برایم باورنکردنی است، تحسینبرانگیز است. توی این رمان، مثل روز روشن است که نویسنده « تقاطع انقلاب و وصال» ریاضی خوانده است. گمان میکنم خطر بزرگی کرده است که چنین بیمهابا مسائل فیزیک و ریاضی را توی رمان آورده است و البته به خوبی از پسش برآمده و به آن رنگ و بوی تازهای داده، فارغ از کلیشهگوییها و مثلهمنویسیهای رایج. این هم شاهد مثال: «ما یاد گرفته بودیم حتی در برخورد با قضیههای میدان مغناطیسی هم احساسی باشیم و میدان را «میدون» صدا بزنیم. در چنین مواقعی حتی باید مواظب لحن حرف زدنمان باشیم. وگرنه کاغذ تورنسل اسیدی میشود.»
پنج. فرم توصیفات کتاب خاص و ابتکاری است. مشخص است که رویش کار شده و ساختاری برایش در نظر گرفته شده است. مبتنی بر برخی مواد غذایی که به شدت هم اشتهاآورند و زنده! تقریبا این ساختار مشترک در جای جای رمان دیده میشود. چندتایش را برای نمونه آوردهام: «پیراهن کتان دارچینی، مانتوی خردلی رنگ، میز گردویی، رنگ دیوانهکننده زعفرانی، کفش استخوانی رنگ، کیف نباتی رنگ، لبهی میز فندقی، زمینه سفید یخچالی، قوری نخودی رنگ، مانتوی زیتونی و...»
شش. کتاب چند تا اشکال جدی هم دارد. یکی پایانبندی کتاب است. به نظرم آمد که دو فصل پایانی ریتم تندی دارد. سرهمبندیشده است. عجلهای و بیدقت، نوشتهشده و نویسنده به خود سخت نگرفته است. دیگر اینکه پذیرفتنی نیست که قضیه دکتر روانشناس و انحراف جنسی را بشود به همین سادگی توجیه کرد که آیین او را با دوستش اشتباه گرفته است، خاصه اینکه این همه آیین او را شنود کرده و سرمست از مشتاقی و مهجوری صدایش بوده است!
هفت. به نظرم شجاعت نویسنده در ورود به زمینههای کمتر جدی گرفته شدهای مثل زندگی عاشقانه یک بچه مسلمان امروزی با همه طول و عرض و ارتفاعش! نشان از دغدغهای میدهد که اگر پخته شود، میتواند بیش از این مورد توجه قرار گیرد، نشر پیدا کند و به اثرگذاری جدی در سطح ملی برسد.