پنجشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۲۷ ق.ظ
من که هیچ-هیچم
مادرم چهارشنبهی آخر سال، آش میپزد. دقیقا هم اسمش همین است؛ «آشِ چهارشنبهی آخر سال». و هیچ ربطی به صدا و سیما ندارد که به چهارشنبه سوری میگوید چهارشنبه آخر سال. وگرنه اگر چهارشنبه سوری، فحش بد هم بود، باز هم میگفتمش. اسمش است دیگر. مانند ختنهسوران. مثل این میماند که فحش عمّه فلان را بیایم بزکش کنیم که «ای کسی که عمّهای داری که دارای روابط نامتعارف جنسیست.»
بگذریم. این مسألهی «بزکهای نامی» را یک وقت باید منبر رفت.
مادرم آش که درست میکند، یاد میدهد که با این کار واقعی دارد خودش را محک میزند. این آش، به آدم میفهماند که چهارشنبهی آخر سال است. سال تمام شده! آقای فلانی چه غلطی کردی در این سالی که گذشت؟
میخواهم بنشینم گوشهای حسابکتاب کنم ببینم با خودم چندچندم. اسفند چنین ماهیست. بهویژه الان که کمتر از چند ساعت مانده تا تهِ سال. این را بگویم که من صلاحیّت دارم در اینباره حرف میزنم. چون دارم از نگارش یک رمان واقعی میآیم. یک رمان تولید کردهام به اسم تیلِم. بیش از 50 هزار کلمه. این داستان را نوشتم، تا بهانه داشته باشم برای بهانهی آخرِ سال. البته تنها نگارش اوّلیهاش به پایان رسیده. مثل ساختمانی میماند که شما چهارستونش را بردهاید بالا و دیوارها را چیدهاید. اهل فن میدانند بعد از این مرحله، نیمی از کار واقعی ساختمان هنوز مانده است.
چرا این کار را کردم؟
چون مثل خیلی از شماها تنبل شدهام. بزک شدهاش میشود:
نه حوصلهی کاری را دارم و نه صبرش را! دوست دارم چای دم کنم. یا این طور وانمود کنم که روزهای شمالیست و بابا و مامان رفتهاند «آقاسر» برای زیارت و من توی خانهی جلگهایمان لَم دادهام و میروم توی آشپزخانه و پنجره را کمی باز میکنم و قوری را میگذارم روی سماور و انگار قوری دارد توی گوش شکوفهی گوجهسبز نجوا میکند، به درختهای پرتقال باغِ خاله خیره میشوم.
این متنِ گشادهاست. کسانی که یک جایی نشستهاند و جرأت نمیکنند بزنند به جادّه. این برای نویسنده بیشتر از هر کس دیگری هست. من هم این جورری شدهام. اهل دهاتِ کی میرود این همه راه را. باید جمع کنم این مفتخوری را. یک مقدار بزنم به جادّه. تو سال 92 به چند تا جادّه زدهام. ولی خیلی کم بود. الان که حساب میکنم میبینم به قول بهرام شفیع هیچ هیچ هستم با خودم. وقتی شفیع نتیجه را هیچ هیچ اعلام میکرد، آدم دوست داشت تله را خاموش کند. بدجوری احساس پوچی بهم دست میداد. یک ساعت بازی را میدیدی و بعد شفیع خیلی راحت میگفت هیچ هیچ. خوب بگو صفر صفر.
جمعش کنم. سال خیلی خوبی بود برایم سال 92. ولی خیلی عقبم. خیلی. هنوز فرق نِرد و گیک را خوب نمیدانم... پس گه میخورم متن مینویسم، قبول داری؟ نگو این اصطلاحات جدید است. بدترش این است که فرق اشکانیان با سلوکیان و فرق هر دویشان را با ساسانیان نمیدانم. این هم از تاریخ. اینها هر کدامشان n سال تو این مملکت حکم راندند، ولی من فرقشان را نمیدانم. حتّی در این حد که بیگ زاده بکِ چپ است و خسرو حیدری بکِ راست.
آخرِ سال، وقتِ چندچند است. وقتِ این که حساب کنم چه گههایی نباید میخوردم و خوردم و چه گههایی باید میخوردم و نخوردم. (خیلی هم خستهام از این که میبینم که بین خوردن یا نخوردن یک پدیده هیچ تفاوتی نیست! پدیدهای که آخرش نفهمیدم خوردنش بد است یا نخوردنش!)
ذهنم الان خیلی پر است. توی 24 ساعت گذشته 8 هزار کلمه نوشتهام. زهوارم در رفته. مثل کسیام که کشان کشان سعی میکند نقشه گنج را به دوستانش برساند و دیگر نا ندارد. فقط این را میداند که نقشه را رسانده... من هم این طورم. فقط میدانم داستان را نوشتم. ستونها را خلّاطه کردم، دیوارها را چیدهام... دیگر نا ندارم. راضیام.
پسنوشت:
1. فاطمیه و عید با هم است. این تقویم قمری از عجایب روزگار است! به نظر من این تقویم یکی از دلایل پویایی اسلام است! اگر کشیشها میدانستند این تقویم چه کمکی میکند به گسترش، دین تا به حال قاپیده بودند از دستمان.
2. پس نتیجه میگیریم، نوروز خیلی سنّت قویایست که تا به حال با این تقویم قمریِ بسیار زیرک ویروسی نشده. هر طور شده نوروز را حفظ کنید. فاطمیّه و حضرت زهرا با همین تقویم حفظ میشوند. دیگر کاری نداریم به ارزشهای خودشان که شیدایی کنندهاند و مانا. آقایان، خانمها نوروز را نگه دارید. نگذارید فراموش شود. تو را خدا.
3. یکی به این آخوندهای محترم بگوید به نفع نوروز تبلیغ کنید. نوروز خیلی فرهنگ و سنّت نیکوییست. نباید بگذاریم این فرهنگ حذف شود.
4. اینترنت داشته باشم، تا دوشنبه، سهشنبه خواهم نوشت.
بگذریم. این مسألهی «بزکهای نامی» را یک وقت باید منبر رفت.
مادرم آش که درست میکند، یاد میدهد که با این کار واقعی دارد خودش را محک میزند. این آش، به آدم میفهماند که چهارشنبهی آخر سال است. سال تمام شده! آقای فلانی چه غلطی کردی در این سالی که گذشت؟
میخواهم بنشینم گوشهای حسابکتاب کنم ببینم با خودم چندچندم. اسفند چنین ماهیست. بهویژه الان که کمتر از چند ساعت مانده تا تهِ سال. این را بگویم که من صلاحیّت دارم در اینباره حرف میزنم. چون دارم از نگارش یک رمان واقعی میآیم. یک رمان تولید کردهام به اسم تیلِم. بیش از 50 هزار کلمه. این داستان را نوشتم، تا بهانه داشته باشم برای بهانهی آخرِ سال. البته تنها نگارش اوّلیهاش به پایان رسیده. مثل ساختمانی میماند که شما چهارستونش را بردهاید بالا و دیوارها را چیدهاید. اهل فن میدانند بعد از این مرحله، نیمی از کار واقعی ساختمان هنوز مانده است.
چرا این کار را کردم؟
چون مثل خیلی از شماها تنبل شدهام. بزک شدهاش میشود:
نه حوصلهی کاری را دارم و نه صبرش را! دوست دارم چای دم کنم. یا این طور وانمود کنم که روزهای شمالیست و بابا و مامان رفتهاند «آقاسر» برای زیارت و من توی خانهی جلگهایمان لَم دادهام و میروم توی آشپزخانه و پنجره را کمی باز میکنم و قوری را میگذارم روی سماور و انگار قوری دارد توی گوش شکوفهی گوجهسبز نجوا میکند، به درختهای پرتقال باغِ خاله خیره میشوم.
این متنِ گشادهاست. کسانی که یک جایی نشستهاند و جرأت نمیکنند بزنند به جادّه. این برای نویسنده بیشتر از هر کس دیگری هست. من هم این جورری شدهام. اهل دهاتِ کی میرود این همه راه را. باید جمع کنم این مفتخوری را. یک مقدار بزنم به جادّه. تو سال 92 به چند تا جادّه زدهام. ولی خیلی کم بود. الان که حساب میکنم میبینم به قول بهرام شفیع هیچ هیچ هستم با خودم. وقتی شفیع نتیجه را هیچ هیچ اعلام میکرد، آدم دوست داشت تله را خاموش کند. بدجوری احساس پوچی بهم دست میداد. یک ساعت بازی را میدیدی و بعد شفیع خیلی راحت میگفت هیچ هیچ. خوب بگو صفر صفر.
جمعش کنم. سال خیلی خوبی بود برایم سال 92. ولی خیلی عقبم. خیلی. هنوز فرق نِرد و گیک را خوب نمیدانم... پس گه میخورم متن مینویسم، قبول داری؟ نگو این اصطلاحات جدید است. بدترش این است که فرق اشکانیان با سلوکیان و فرق هر دویشان را با ساسانیان نمیدانم. این هم از تاریخ. اینها هر کدامشان n سال تو این مملکت حکم راندند، ولی من فرقشان را نمیدانم. حتّی در این حد که بیگ زاده بکِ چپ است و خسرو حیدری بکِ راست.
آخرِ سال، وقتِ چندچند است. وقتِ این که حساب کنم چه گههایی نباید میخوردم و خوردم و چه گههایی باید میخوردم و نخوردم. (خیلی هم خستهام از این که میبینم که بین خوردن یا نخوردن یک پدیده هیچ تفاوتی نیست! پدیدهای که آخرش نفهمیدم خوردنش بد است یا نخوردنش!)
ذهنم الان خیلی پر است. توی 24 ساعت گذشته 8 هزار کلمه نوشتهام. زهوارم در رفته. مثل کسیام که کشان کشان سعی میکند نقشه گنج را به دوستانش برساند و دیگر نا ندارد. فقط این را میداند که نقشه را رسانده... من هم این طورم. فقط میدانم داستان را نوشتم. ستونها را خلّاطه کردم، دیوارها را چیدهام... دیگر نا ندارم. راضیام.
پسنوشت:
1. فاطمیه و عید با هم است. این تقویم قمری از عجایب روزگار است! به نظر من این تقویم یکی از دلایل پویایی اسلام است! اگر کشیشها میدانستند این تقویم چه کمکی میکند به گسترش، دین تا به حال قاپیده بودند از دستمان.
2. پس نتیجه میگیریم، نوروز خیلی سنّت قویایست که تا به حال با این تقویم قمریِ بسیار زیرک ویروسی نشده. هر طور شده نوروز را حفظ کنید. فاطمیّه و حضرت زهرا با همین تقویم حفظ میشوند. دیگر کاری نداریم به ارزشهای خودشان که شیدایی کنندهاند و مانا. آقایان، خانمها نوروز را نگه دارید. نگذارید فراموش شود. تو را خدا.
3. یکی به این آخوندهای محترم بگوید به نفع نوروز تبلیغ کنید. نوروز خیلی فرهنگ و سنّت نیکوییست. نباید بگذاریم این فرهنگ حذف شود.
4. اینترنت داشته باشم، تا دوشنبه، سهشنبه خواهم نوشت.
۹۲/۱۲/۲۹
سال خوشی داشته باشی.یا علی