توالتهای شمالی
دورترینش مال خانهی عمّه اینها بود. بیخود نیست عمّهها کاندیدای فحشخوردناند. این مورد هم تضمین کننده آن فحش است. آن قدر دور بود که یادت میرفت جیش داشتی. یعنی از خانه که میآمدی بیرون، میخواستی بروی دستشویی خودت را خالی کنی. مطمئن بودی. اندازهی بودنت، علم حضوری داشتهای به این که جیش داری. ولی همین که پا میگذاشتی بیرون میخواستی بروی سمت دستشویی، باید از یکی دو تا خانه! رد میشدی. جالیز پیازها را نگاه میکردی، از زیر درخت انجیر رد میشدی... به نزدیکی دستشویی که میرسیدی، میگفتی چرا آمدم اینجا؟ البته اگر تا آن موقع شاشبند نشده باشی.
خانهی بابابزرگ، وضع بدتر بود. باز تو خانهی عمّه مسیر چراغانی بود. از خود دستشویی، حالِ عمّه اینها معلوم بود. حرکات دست و صدای شوهر عمّه پیدا بود از توی توالت. ولی خانهی حاج آقا -بابا بزرگم- این خبرها نبود. از کنار دستشویی تنها عمارت معلوم بود. همین. این جدا از ترسناکی ذاتی خود دستشویی بود که سنگ تیزِ بلند داشت. یک بار حاجی ننه افتاد توش. لگن خاصرهاش مو برداشت و تا آخر عمر بندهی خدا یهوری راه میرفت. با این حال، مشکل اصلی خودِ دستشویی نبود، راهش بود. از توی باغ مرکبّات میگذشت. سوزِ سرما که میپیچید به برگهاش، پیش از این که برسی دستشویی، کارت را کرده بودی توی شلوارت. از ترس. یک شب که یکی از دخترعموها داشت میرفت سمت توالت، دید یک نفر زیر درخت نارنج دارد سیگار میکشد. فکر کرد خدایا این کیست. رفت دستشویی کارش را کرد و برگشت. رسید به دم پلّهها، خواست به ما بگوید که این که بود دیده! ولی خودش یک دفعه سه فازش پرید و جیغ کشید. طرف دزد بود!
خانهی ما همین است. عین جومانجی! باید خانه را بپیچی. بروی نزدیک پشت خانه، آنجا بپری توی دستشویی. دستشویی ما وصل است به اتاق ماکیانِ همسایه. ممکن است نصفه شب که رفتی فکر کنی، برای همیشه دستگاه ادرارت لکنت بگیرد. فرض کن آن وقت شب بوقلمون یا غاز همسایه بخواهد زیر گوشت، آروغ بزند! ولی جدا از این خطرها مقطعی، بدترین قسمت دستشویی خانهی ما پیچش است. این پیچ توی هیچ کدام از بالاییها نیست! (از هر پیچ تاریخی هم خطرناکتر است!) تو باید خانه را بپیچی و برسی به نقطهی کور خانه و آنجا جیش کنی! یک بار سر پیچ، توی شب، ترسیدم، چون بابابزرگم میخواست برود دستشویی. عینکِ بزرگ داشت و من توی آن تاریکی فقط همان عینکهای ذرّهبینی را سر پیچ دیدم. نزدیک بود زه بزنم. بنده خدا بابابزرگم، بعدِ دستشوییاش، آمد و گَرد ریخت توی حلقم. میگفت داروی هندیست و تَرست را میریزد. ولی من هنوز سر آن پیچ میلرزم.
عمو توی شهر خانه ساخته بود. یک دستشویی توی خانه و یک دستشویی بیرون خانه. انتخاب من هم کاملا معلوم بود. دستشویی داخل خانه. با خیال راحت میتوانستی بروی تویش و همین طور که اخبار ساعت 21 را گوش بدهی، کارت را بکنی. صداش تا توی دستشویی میآمد. رفتم توی دستشویی. اندازهی خانه گرم بود. دو نوع شیر آب داشت. عمری بود که من توی ژانر شیرهای دستشویی، اندازهی حمّام حقّ انتخاب نداشتم. روشوییاش هم جدا بود. با آینه و خمیردندان کرست. قشنگ کارم را کردم. از سیفون استفاده کردم. تو هر سه دستشویی بالایی، یعنی خانهی خودمان و عمّهمان و مادربزرگمان- سیفون، نی یا چوبی یک متری بود. سیفون را کشیدم. آمدم بیرون. دستم را با رایحهی سیب شستم. انگار توی بهشتم. آمدم بیرون، دیدم هنوز حیاتی دارد خبر میخواند و عمو اخم کرده! رو کرد بهم که وقتی بیرون دستشویی هست برو آنجا. اینجا برای موارد اضطراریست!
ژانر توالتهای شمالی هنوز هم ادامه دارد! انواع مختلف هم دارد. مثلا این ژانر را توی درها میتوان بررسی کرد. خانه حاجی بابا. دری که باز میشود و به هیچ چیز هم بند نبود و شما نمیدانستی چه کار کنی. دلیلش هم آن بود که انسان، شیلای چهار دست نیست. دو دست بیش ندارد. یک دست باید آفتابه را بگیرد و یک دست دیگر هم استبرا کند! ولی وقتی در خود به خود باز میشود چه کار میخواهی کنی؟ باید آفتابه را بچسبانی به در که در برنگردد و از همان جا خم شود. این توی دستشویی خانهی عمّه اینها جواب نمیداد. اندازهی یک اتاق خواب بود دستشوییشان. دیگر از دستشویی خانه عمّه وسطی نگفتم که بین راه باید یک سگِ سیاه گرگی را هم از سرمیگذارندی... از دستشویی نگفتم که توی کوه داشتیم و فاضلاب زیر پایت بود و میتوانستی با کورنومتر، ارتفاع فاضلاب را حساب کنی!! ودیگر دستشوییهای شمالی و تغذیههای بین راهش هم ژانرپذیر است... اصلا توی شمال سفری است، سفر دستشویی! از خانه تا توی توالت.
دستشوییهای شمالی، بانی ساختِ ساختمانهای جدید شده! مردم نمیفهمند که چرا آن موقع دستشویی را بیرون میساختند... الان میخواهند بیاورند توی خانه! ولی دستشویی بیرون یک چیز دیگر است. این ژانر دارد منقرض میشود! چه بد.
پسنوشت:
1. این نوشته تقدیم میشود به رضا عطّاران! درست است به خوشبویی و خوشخطّی امضای خاتمی نیست برایش! ولی خودش دوست دارد دستشویی را؛ عینِ خودم.
2. ژانرهای شمالی همچنان ادامه دارد.
3. یک حرفی اینجا گلویم هست باید بگویم. بادا باد. آیت الله جوادی آملی، یارانه دادن احمدینژاد را گفت اقتصاد صدقهای. دوست دارم نظر ایشان را دربارهی سبد کالای روحانی بدانم. نه دیگر، با مبانی آقای جوادی اگر آن صدقهایست، این که توهین مستقیم به مردم است؛ نیست؟
4. آیت الله خامنهای میگویند من برای زبان فارسی نگرانم! توی سخنرانی مشهد از این زبان دفاع میکنند. بعد توی پنج سال اخیر، تنها 3 واژهی فارسی از توی نامهای سال در میآید. کار و ایرانی و فرهنگ!! نمیخواند آقا این دو تا با هم.
5. نوشتههای صفحهی نخست وبلاگ را 6 تایی کردهام، به یاد 5+1. حس کردم کار قبلیام تفاخر بود به مخاطب!
تا آخر هفته! شاید من حس کردم هر روز، توی عید باید بنویسم. مینویسم. ولی قطعا تا آخر هفته دست کم یک متن خواهم نوشت.
سایت اطلاع رسانی محافل و مجالس مذهبی شیراز آماده تبادل لینک با شما میباشد.
در صورت تمایل ما رو با نام سایت مداحان شیراز لینک کرده سپس اطلاع دهید تا شما رو لینک نماییم.
یا فاطمه الزهرا(س)
www.madahan-shiraz.blog.ir