يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۲۹ ق.ظ
زندگی عشایری
مهدی اسمش را گذاشت زندگی عشایری! اسم خوبیست. یک چیزی هست به همین اسم زندگی عشایری در خونم! نمیدانم از کی ایجاد شده و چطور ایجاد شده! تا کی ادامه پیدا میکند. حتما میپرسی زندگی عشایری چیست!
ما توی آغل گوسفندانمان لامپ داریم. خوب که چی؟ همه دارند. این لامپه نشانهی زندگی عشایری نیست، نحوهی روشنشدنش زندگی عشایریست. سال 73 یا 74 وحید سیمها را کشاند تا توی دستشویی و آغلمان. تا پیش از آن نه دستشویی ما برق داشت و نه آغل گوسفندانمان! این خودش یک نشانه از زندگی عشایری. ولی بدتر ماجرا، همین سیمکشیست. سیمی که وحید کشید توی آغل گوسفندان یکسره است. کلید آنوآف ندارد. یعنی شما باید کلید راهروی دستشویی را بزنی، بعد توی تاریکی بروی توی آغل گوسفندان، سرپیچ لامپ را سفت کنی تا روشن شود. چه عیب داشت یک کلید میگذاشت آنجا؟ عیب نداشت، این چیزهاییست از زندگی عشایری که به ما به ارث رسیده. انگار که همین فردا میخواهم کاسه کوزهمان را جمع کنیم و برویم از آنجایی که هستیم. و کسی که میخواهد کاسه کوزهها را جمع کند، کلیدهای برق اضافیترین چیز است برایش. یعنی فرصت این ریزهکاریها و کلید را باز کردن و اینها را ندارد. باید به سرعت سیم را جمع کنی و آغل گوسفندان را با همین سیمها انتقال بدهی به قشلاق! این اتّفاق در ما نمیافتد. ما دهاتی هستیم و یکجانشین. نزدیک 40 سال است شاید. نه عشایر. ولی میبیند که عادتی کاملا عشایری در ما زنده است. نگاه میکنم میبینم خودم هم این طورم. توی این تهران هایتِک زندگی میکنم، ولی هیچ پایداری توی وسایلم نیست! شما هم بگردی یک چیزهایی پیدا میکنی از این خلقوخوی عشایری!
پسنوشت:
مهمانِ جدید پیوندها هم آیدا مرادی آهنیست. قلمِ داستانیش محشر است؛ لحن فضای مجازیایش هم هی... صمیمیست. نه متافخر و نه دور از خلقت و نه دور از آدم.
تا آخر هفته!
ما توی آغل گوسفندانمان لامپ داریم. خوب که چی؟ همه دارند. این لامپه نشانهی زندگی عشایری نیست، نحوهی روشنشدنش زندگی عشایریست. سال 73 یا 74 وحید سیمها را کشاند تا توی دستشویی و آغلمان. تا پیش از آن نه دستشویی ما برق داشت و نه آغل گوسفندانمان! این خودش یک نشانه از زندگی عشایری. ولی بدتر ماجرا، همین سیمکشیست. سیمی که وحید کشید توی آغل گوسفندان یکسره است. کلید آنوآف ندارد. یعنی شما باید کلید راهروی دستشویی را بزنی، بعد توی تاریکی بروی توی آغل گوسفندان، سرپیچ لامپ را سفت کنی تا روشن شود. چه عیب داشت یک کلید میگذاشت آنجا؟ عیب نداشت، این چیزهاییست از زندگی عشایری که به ما به ارث رسیده. انگار که همین فردا میخواهم کاسه کوزهمان را جمع کنیم و برویم از آنجایی که هستیم. و کسی که میخواهد کاسه کوزهها را جمع کند، کلیدهای برق اضافیترین چیز است برایش. یعنی فرصت این ریزهکاریها و کلید را باز کردن و اینها را ندارد. باید به سرعت سیم را جمع کنی و آغل گوسفندان را با همین سیمها انتقال بدهی به قشلاق! این اتّفاق در ما نمیافتد. ما دهاتی هستیم و یکجانشین. نزدیک 40 سال است شاید. نه عشایر. ولی میبیند که عادتی کاملا عشایری در ما زنده است. نگاه میکنم میبینم خودم هم این طورم. توی این تهران هایتِک زندگی میکنم، ولی هیچ پایداری توی وسایلم نیست! شما هم بگردی یک چیزهایی پیدا میکنی از این خلقوخوی عشایری!
پسنوشت:
مهمانِ جدید پیوندها هم آیدا مرادی آهنیست. قلمِ داستانیش محشر است؛ لحن فضای مجازیایش هم هی... صمیمیست. نه متافخر و نه دور از خلقت و نه دور از آدم.
تا آخر هفته!
۹۳/۰۱/۱۷
البته این خصلت منطقه ای نیستا...به هیچ وجه
کاملا فردیه.