جمعه, ۲ خرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۵۴ ب.ظ
عکس کناری- مصیبتهای تکنگاریِ جام جهانیِ قزلی
مهدی قزلی به برزیل خواهد رفت -اِن شاء الله- و بازیها و حواشی حضور تیم ملّی فوتبال کشورمان را حاشیهنگاری خواهد کرد. سفرنامهای در اینباره خواهد نوشت. (گرفتاری اوّل، همین سلففروشی پیش از فروش است!) این خبر را در خبرگزاریهای مختلف از جمله مهر میتوانید ببینید. مهدی قزلی در تکنگاری، جزو باتجربهترین نویسندههای ایرانیست و شاید پس از جلال، بیشترین مطلب را در اینباره با نگاه ادبی نشر داده است. شایدی نزدیک به حتما.
برای هر نویسندهای حضور در جام جهانی مغتنم است. شاید برخی هم حسودیشان شود. مانند من. دوست دارم جای مهدی قزلی میبودم و در آن رویداد حضور مییافتم. همهی اینها نکتههای مهمّیست. رویداد، رویدادِ مهمّیست. شوقِ ما هم فراتر از تصوّر است. چرا که جامجهانی هم دارد برای ما هر 8 سال یکبار تکرار میشود.
همهی اینها قبول. همهی اینها درست. ولی همهی اینها ورِ خوبِ ماجراست. همهی اینها وریست که مردم میبینند و در رؤیا باهاش صفا میکنند و «ای کاش من جایش بودم» سر میدهند.
امّا برای نویسندهای مثلِ قزلی چند تا نکتهی مهم هست که باید گفت. نه برای او. برای آن دیگران.
یک؛ ادبیّات در خلوت اتّفاق میافتد. شاهکارها غالبا جاهایی نوشته میشود که یا کسی بهشان سرک نکشد، یا جرأت نکند سرک بکشد، یا نتواند سرک بکشد. این جور جاها ادبیّات اتّفاق میافتد. مارکز، تنها کسیست که میتواند صد سال تنهایی بنویسد، چون اوّلا نویسندهترین آدمِ کشورش است، دو این که قصّههای مادربزرگِ مارکز، فقط در خودِ مارکز درونی شده است. پس یکی خلوتیِ خودِ ماجراست.
دو؛ ادبیّات در جاهایی که کسی نمیبیند یا به ذهنش نمیرسد اتّفاق میافتد. مثل خود کار مارکز. یا مثل کارِ خوبِ یوسا؛ سور بز. یا مثل کارهای جین آستین. نویسنده مثل کسی هست که از میانِ دود و دم و اتّفاقاتِ یک قوم یا یک زیستبوم بیرون میآید و با دستِ پُر ما را به مهمانی واژهها میبرد. به مهمانی اتّفاقات.
سه؛ ادبیّات جاهایی متوّلد میشود که مسألهی مشترکِ آدمها باشد. مسألهای در درونِ همهی آدمها. اینها موضوعات جانداری برای تولیدِ ادبیّات است. مانند مرگ. مانند توبه و ندامت. مانند عشق و دوست داشتن. مانند عدالت.
چهار؛ ادبیّات موضوع جدّیست. موضوع مرگ و هستیِ آدمها، هیچگاه شوخی نبوده است. ادبیّات تاریخ میسازد، هویّت درست میکند، جامعهای را سامان میدهد یا بهم میریزد. ادبیّات نقشی فراتر از واژههای داستانیاش دارد.
البته همهی اینها را مهدی قزلی میداند. بهتر از من هم میداند و حتما هم در نوشتههاش اینها را میفهمد. امّا این نوشته، به آن «آه کشندگانی»ست که دوست دارند جای قزلی باشند. به آن کسانی که میخواهند کار قزلی را هماهنگ کند یا مدیریّتش کنند یا میخواهند بدانند که او چه کاره حسن است در این داستان. این نوشته، بیشتر توصیف و توضیحِ کاریست که باید قزلی انجام دهد. کاری که به غایت سخت است؛ تکنگاریِ مسابقات جام جهانی.
یک؛ جامِ جهانی را چند میلیارد نفر و چند صد میلیون فارسیزبان آن را میبینند. ولی از دلِ همهی این دیدهها، تنها یکیشان قرار است کتاب شود. یکیشان قرار است بماند. یکیشان قرار است نوشته شود. از همه سختتر، یکیشان قرار است ادبیّات باشد.
دو؛ جامِ جهانی بسیار شلوغ است. جام جهانی بسیار پربیننده است. تنها یکیشان قرار است از بین شلوغیها بماند، یکیشان میخواهد از بین این شلوغیها روایتگر باشد. یکیشان میخواهد از دلِ این شلوغیها، ادبیّاتی باشد.
سه؛ جامِ جهانی موضوع درونیشده و انسانیشدهای نیست؛ به خودی خود. بلکه سرگرمیست. ورزش است. مسابقه است. قواعدِ به شدّت مسابقهای بر آن حاکم است. تعویضها در آن مهم است. تاکتیکها سرنوشتسازند. بدنسازی و مسائلِ روانی، تعیین کننده است. پس همه چیز با قواعدی ریاضی و خشک و مکانیکی و به شدّت ورزشی تعیین میشود.
چهار؛ فوتبال جدّی نیست. فوتبال را میبینیم و بعدش تله را خاموش میکنیم و میخوابیم. فوتبال اندازهی انتخابات ریاست جمهوری هم مهم نیست. فوتبال به اندازهی سیاست موضوع جدّی نیست. به همان اندازه و به خودی خود نمیتواند موضوع ادبیّات باشد.
میبینید سختیهای کار را.
مهدی قزلی تا به حال دربارهی چیزهایی تکنگاری نوشته که آنها موضوعهای ادبیّاتی، انسانی، جدّی، درونیشده، و خلوتی بوده است. پس کارش را راحتتر و بیدغدغهتر و حرفهایتر انجام داده. ولی اینبار میخواهد در بارهی موضوعی بنویسید که در اینباره گیر و گرفتهای اساسی دارد. گیر و گرفتش را در بالا نوشتهام. بنابرین کار مهدی قزلی، کاریست تا اندازهی نشدنی و به شدّت مستعدِ زمین خوردن و ابتر شدن و بیکیفیّت ماندن. (بهویژه با توجّه به نگاه خبرنگارانه، شوآفی، زودگذر، مبتذل، و بزندررویی که جوّ فرهنگی ما به آن مبتلاست. وقتی در سازمانی، یا نهادی، شوآف و کارهای تبلیغاتی، خودنماییها زیاد میشود، باید فاتحه فرهنگ و ادبیّات و هویّت و مانایی را خواند. هر چه هست زنده نگهداشتن پوشالی امرهای مقدّس است. هر چه هست، تبدیل جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی و امام و رهبر به پوسته و رویه است. چنان که الان هست. همه چیز به شدّت در حال تبدیل شدن به امرهای تشریفاتی و پوشالیست. و وقتی یک چیز پوشالی باشد، چه فرقی میکند آن چیز اسلامی باشد یا غربی؟ انقلابی باشد یا طاغوتی؟ چه فرقی میکند؟)
مهدی قزلی را میشناسم. و میدانم آدمِ جنمداریست. این جنمداری مهدی، نقطهی قوّت نوشتههای اوست. ولی مهدی در یک جوِّ حرفهای سنگین ورزشی قرار میگیرد. و در کنارش در یک جوِّ بسیار ناحرفهای و نادرست و کودنِ رسانهایِ ایرانی، حضور تأثیرگذاری دارد. از سنتز این خربزه و عسل ممکن است دخل مهدی بیاید. کار بسیار سخت است از این دو جهت. یکی ادبیّاتی کردنِ کاری جذّاب که مؤلّفههای ناادبیّاتی زیادی برش حاکم است، دوّم جوِّ ایرانی و هیجانزده و جهان سوّمی و خالهزنکی که از سوی ما ایرانیها سوار این ماجراست. مملو از آدمهای کتابنخوان، هنرنشناس و زود گُر گیر و هیجانزده و تنبل و با روحیّهای به شدّت فستفودی. آدمهایی که عاشقِ آتش و شعلهی ناپیدار گون هستند؛ نه مانایی و درخشندگی ذغال.
بگذار بیشتر توضیح بدهم از گیر و گرفتهای حرفهای:
یکی این که مهدی قزلی باید چیزی بنویسد از جنس ادبیّات. و نوشتن ادبیّاتی و هویّتسازانه از چیزی که چند صد میلیون فارسیزبان دارند میبیندش بسیار کار سختیست. فرض کن که شما میخواهی نماز عید فطر تهران را شرح بدهی. چطور میخواهی بنوسی که برای همهی آن چند صد هزار نفر جذّاب و خواندنی و جدید باشد؟ این یک گیر و گرفت.
مهدی قزلی باید چیزی را بنویسد که کسی ننوشته. این که چه کسی در چه دقیقهای گل زده، چه تیمی چه تاکتیکی را اجرا کرده و همهی اموری که خبرنگارها مینویسند و گزارش میدهند، موضوع نوشتهی قزلی نیست. این هم دیگر گرفتاری حرفهایش.
مهدی قزلی قرار است به انسان برسد. به این ارتباطات انسانی که از قِبَلِ فوتبال ساخته میشود. قزلی میخواهد دربارهی تردیدها و کامیابیها و پیشرفتها و روحیّات انسانی حرف بزند. در چیزی جدا از زمین ورزش. مهدی قزلی قرار است دربارهی جنس ایرانی و انسان ایرانی حرفهایی بزند و از آن واکنشها بنویسد. برای مهدی قزلی، فوتبال یک بهانهی نوشتاریست. فوتبال یک معبر است. معبر به انسان. معبر به درونِ انسان. معبر به چیزهایی که نه کسی میبیند و نه کسی میتواند بنویسدشان. که توانش را ندارد. به همین خاطر است که مهدی قزلی قرار است کتاب بنویسد. نه این که کتابسازی کند. نه این که یک مشت یادداشت را سرِ هم کند و به اسم انقلاب و سیاست و رسانه و چهار تا عنوان پرطمطراقِ دیگر روانهی بازار کند.
اینها گرفتاریها حرفهای سختیست. ادبیّات این جور جاها به سختی تولید میشود. معمولا آدمها این جور جاها کم میآورند و زِه میزنند. ولی مهدی میتواند از پسِ همهی اینها بر بیاید و آن نگاه ویژهاش را بیابد و کاری داستانی و از جنس ادبیّات بنویسد. کاری جنمدار. کاری که هنوز نوشته نشده است در حوزهی ورزشِ ما.
امّا گرفتاریِ اساسی مهدی قزلی این است که گیر بد جوّی افتاده. جوّ مزخرف فوتبالیِ ایرانی. جوّ فری کلّهپزها. جوِّ آدمها کوتوله. جوِّ دعواهای خندهدار و بچگانه. جوِّ پرحاشیهی مزخرف. جوِّ جوهای الکی و بادکنکی و هواخواهانه. جوهای به شدّت ناحرفهای. جوِّ «به بچّهها میگویم درستش کنند». جوّی که چهار تا مرد مثل «کیروش» میخواهد که بهم بزندشان.
من نمیدانم مهدی میخواهد چه کار کند. تیم توی اردوست. مهدی بندهی خدا منتظر اردو. تیم میرود برزیل و مهدی باید ده روز بعدش برود. احتمال این که در تمرینها و نزدیک تیم باشد خیلی کم است. مهدی چه کار میخواهد بکند؟ به نظرم باید خیلی زحمت بکشد اگر بخواهد کاری از پیش ببرد. اگر بخواهد ادبیّات خلق کند.
یاریاش دهید.
برای این که کسی، مسئولی از گوشهکنار فدراسیون یا جای دیگری این نوشته را بخواند، نوشتمش.
پسنوشت:
امیدوارم تا وسطِ هفته بتوانم دوباره بنویسم.
برای هر نویسندهای حضور در جام جهانی مغتنم است. شاید برخی هم حسودیشان شود. مانند من. دوست دارم جای مهدی قزلی میبودم و در آن رویداد حضور مییافتم. همهی اینها نکتههای مهمّیست. رویداد، رویدادِ مهمّیست. شوقِ ما هم فراتر از تصوّر است. چرا که جامجهانی هم دارد برای ما هر 8 سال یکبار تکرار میشود.
همهی اینها قبول. همهی اینها درست. ولی همهی اینها ورِ خوبِ ماجراست. همهی اینها وریست که مردم میبینند و در رؤیا باهاش صفا میکنند و «ای کاش من جایش بودم» سر میدهند.
امّا برای نویسندهای مثلِ قزلی چند تا نکتهی مهم هست که باید گفت. نه برای او. برای آن دیگران.
یک؛ ادبیّات در خلوت اتّفاق میافتد. شاهکارها غالبا جاهایی نوشته میشود که یا کسی بهشان سرک نکشد، یا جرأت نکند سرک بکشد، یا نتواند سرک بکشد. این جور جاها ادبیّات اتّفاق میافتد. مارکز، تنها کسیست که میتواند صد سال تنهایی بنویسد، چون اوّلا نویسندهترین آدمِ کشورش است، دو این که قصّههای مادربزرگِ مارکز، فقط در خودِ مارکز درونی شده است. پس یکی خلوتیِ خودِ ماجراست.
دو؛ ادبیّات در جاهایی که کسی نمیبیند یا به ذهنش نمیرسد اتّفاق میافتد. مثل خود کار مارکز. یا مثل کارِ خوبِ یوسا؛ سور بز. یا مثل کارهای جین آستین. نویسنده مثل کسی هست که از میانِ دود و دم و اتّفاقاتِ یک قوم یا یک زیستبوم بیرون میآید و با دستِ پُر ما را به مهمانی واژهها میبرد. به مهمانی اتّفاقات.
سه؛ ادبیّات جاهایی متوّلد میشود که مسألهی مشترکِ آدمها باشد. مسألهای در درونِ همهی آدمها. اینها موضوعات جانداری برای تولیدِ ادبیّات است. مانند مرگ. مانند توبه و ندامت. مانند عشق و دوست داشتن. مانند عدالت.
چهار؛ ادبیّات موضوع جدّیست. موضوع مرگ و هستیِ آدمها، هیچگاه شوخی نبوده است. ادبیّات تاریخ میسازد، هویّت درست میکند، جامعهای را سامان میدهد یا بهم میریزد. ادبیّات نقشی فراتر از واژههای داستانیاش دارد.
البته همهی اینها را مهدی قزلی میداند. بهتر از من هم میداند و حتما هم در نوشتههاش اینها را میفهمد. امّا این نوشته، به آن «آه کشندگانی»ست که دوست دارند جای قزلی باشند. به آن کسانی که میخواهند کار قزلی را هماهنگ کند یا مدیریّتش کنند یا میخواهند بدانند که او چه کاره حسن است در این داستان. این نوشته، بیشتر توصیف و توضیحِ کاریست که باید قزلی انجام دهد. کاری که به غایت سخت است؛ تکنگاریِ مسابقات جام جهانی.
یک؛ جامِ جهانی را چند میلیارد نفر و چند صد میلیون فارسیزبان آن را میبینند. ولی از دلِ همهی این دیدهها، تنها یکیشان قرار است کتاب شود. یکیشان قرار است بماند. یکیشان قرار است نوشته شود. از همه سختتر، یکیشان قرار است ادبیّات باشد.
دو؛ جامِ جهانی بسیار شلوغ است. جام جهانی بسیار پربیننده است. تنها یکیشان قرار است از بین شلوغیها بماند، یکیشان میخواهد از بین این شلوغیها روایتگر باشد. یکیشان میخواهد از دلِ این شلوغیها، ادبیّاتی باشد.
سه؛ جامِ جهانی موضوع درونیشده و انسانیشدهای نیست؛ به خودی خود. بلکه سرگرمیست. ورزش است. مسابقه است. قواعدِ به شدّت مسابقهای بر آن حاکم است. تعویضها در آن مهم است. تاکتیکها سرنوشتسازند. بدنسازی و مسائلِ روانی، تعیین کننده است. پس همه چیز با قواعدی ریاضی و خشک و مکانیکی و به شدّت ورزشی تعیین میشود.
چهار؛ فوتبال جدّی نیست. فوتبال را میبینیم و بعدش تله را خاموش میکنیم و میخوابیم. فوتبال اندازهی انتخابات ریاست جمهوری هم مهم نیست. فوتبال به اندازهی سیاست موضوع جدّی نیست. به همان اندازه و به خودی خود نمیتواند موضوع ادبیّات باشد.
میبینید سختیهای کار را.
مهدی قزلی تا به حال دربارهی چیزهایی تکنگاری نوشته که آنها موضوعهای ادبیّاتی، انسانی، جدّی، درونیشده، و خلوتی بوده است. پس کارش را راحتتر و بیدغدغهتر و حرفهایتر انجام داده. ولی اینبار میخواهد در بارهی موضوعی بنویسید که در اینباره گیر و گرفتهای اساسی دارد. گیر و گرفتش را در بالا نوشتهام. بنابرین کار مهدی قزلی، کاریست تا اندازهی نشدنی و به شدّت مستعدِ زمین خوردن و ابتر شدن و بیکیفیّت ماندن. (بهویژه با توجّه به نگاه خبرنگارانه، شوآفی، زودگذر، مبتذل، و بزندررویی که جوّ فرهنگی ما به آن مبتلاست. وقتی در سازمانی، یا نهادی، شوآف و کارهای تبلیغاتی، خودنماییها زیاد میشود، باید فاتحه فرهنگ و ادبیّات و هویّت و مانایی را خواند. هر چه هست زنده نگهداشتن پوشالی امرهای مقدّس است. هر چه هست، تبدیل جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی و امام و رهبر به پوسته و رویه است. چنان که الان هست. همه چیز به شدّت در حال تبدیل شدن به امرهای تشریفاتی و پوشالیست. و وقتی یک چیز پوشالی باشد، چه فرقی میکند آن چیز اسلامی باشد یا غربی؟ انقلابی باشد یا طاغوتی؟ چه فرقی میکند؟)
مهدی قزلی را میشناسم. و میدانم آدمِ جنمداریست. این جنمداری مهدی، نقطهی قوّت نوشتههای اوست. ولی مهدی در یک جوِّ حرفهای سنگین ورزشی قرار میگیرد. و در کنارش در یک جوِّ بسیار ناحرفهای و نادرست و کودنِ رسانهایِ ایرانی، حضور تأثیرگذاری دارد. از سنتز این خربزه و عسل ممکن است دخل مهدی بیاید. کار بسیار سخت است از این دو جهت. یکی ادبیّاتی کردنِ کاری جذّاب که مؤلّفههای ناادبیّاتی زیادی برش حاکم است، دوّم جوِّ ایرانی و هیجانزده و جهان سوّمی و خالهزنکی که از سوی ما ایرانیها سوار این ماجراست. مملو از آدمهای کتابنخوان، هنرنشناس و زود گُر گیر و هیجانزده و تنبل و با روحیّهای به شدّت فستفودی. آدمهایی که عاشقِ آتش و شعلهی ناپیدار گون هستند؛ نه مانایی و درخشندگی ذغال.
بگذار بیشتر توضیح بدهم از گیر و گرفتهای حرفهای:
یکی این که مهدی قزلی باید چیزی بنویسد از جنس ادبیّات. و نوشتن ادبیّاتی و هویّتسازانه از چیزی که چند صد میلیون فارسیزبان دارند میبیندش بسیار کار سختیست. فرض کن که شما میخواهی نماز عید فطر تهران را شرح بدهی. چطور میخواهی بنوسی که برای همهی آن چند صد هزار نفر جذّاب و خواندنی و جدید باشد؟ این یک گیر و گرفت.
مهدی قزلی باید چیزی را بنویسد که کسی ننوشته. این که چه کسی در چه دقیقهای گل زده، چه تیمی چه تاکتیکی را اجرا کرده و همهی اموری که خبرنگارها مینویسند و گزارش میدهند، موضوع نوشتهی قزلی نیست. این هم دیگر گرفتاری حرفهایش.
مهدی قزلی قرار است به انسان برسد. به این ارتباطات انسانی که از قِبَلِ فوتبال ساخته میشود. قزلی میخواهد دربارهی تردیدها و کامیابیها و پیشرفتها و روحیّات انسانی حرف بزند. در چیزی جدا از زمین ورزش. مهدی قزلی قرار است دربارهی جنس ایرانی و انسان ایرانی حرفهایی بزند و از آن واکنشها بنویسد. برای مهدی قزلی، فوتبال یک بهانهی نوشتاریست. فوتبال یک معبر است. معبر به انسان. معبر به درونِ انسان. معبر به چیزهایی که نه کسی میبیند و نه کسی میتواند بنویسدشان. که توانش را ندارد. به همین خاطر است که مهدی قزلی قرار است کتاب بنویسد. نه این که کتابسازی کند. نه این که یک مشت یادداشت را سرِ هم کند و به اسم انقلاب و سیاست و رسانه و چهار تا عنوان پرطمطراقِ دیگر روانهی بازار کند.
اینها گرفتاریها حرفهای سختیست. ادبیّات این جور جاها به سختی تولید میشود. معمولا آدمها این جور جاها کم میآورند و زِه میزنند. ولی مهدی میتواند از پسِ همهی اینها بر بیاید و آن نگاه ویژهاش را بیابد و کاری داستانی و از جنس ادبیّات بنویسد. کاری جنمدار. کاری که هنوز نوشته نشده است در حوزهی ورزشِ ما.
امّا گرفتاریِ اساسی مهدی قزلی این است که گیر بد جوّی افتاده. جوّ مزخرف فوتبالیِ ایرانی. جوّ فری کلّهپزها. جوِّ آدمها کوتوله. جوِّ دعواهای خندهدار و بچگانه. جوِّ پرحاشیهی مزخرف. جوِّ جوهای الکی و بادکنکی و هواخواهانه. جوهای به شدّت ناحرفهای. جوِّ «به بچّهها میگویم درستش کنند». جوّی که چهار تا مرد مثل «کیروش» میخواهد که بهم بزندشان.
من نمیدانم مهدی میخواهد چه کار کند. تیم توی اردوست. مهدی بندهی خدا منتظر اردو. تیم میرود برزیل و مهدی باید ده روز بعدش برود. احتمال این که در تمرینها و نزدیک تیم باشد خیلی کم است. مهدی چه کار میخواهد بکند؟ به نظرم باید خیلی زحمت بکشد اگر بخواهد کاری از پیش ببرد. اگر بخواهد ادبیّات خلق کند.
یاریاش دهید.
برای این که کسی، مسئولی از گوشهکنار فدراسیون یا جای دیگری این نوشته را بخواند، نوشتمش.
پسنوشت:
امیدوارم تا وسطِ هفته بتوانم دوباره بنویسم.
سلام
فوتباله کجای دلم بذارم؟ قزلی رِ چه کار کنم؟ جام جهانی چیه؟ برزیل کجا بود دیگه؟ ای دوره، ای دوره، ای دوره...