تنها همزادش؛ نه حتّی خواهرش
این نوشته –و نوشتههایی شبیه به این- نه آن که چنان دغدغهای نداشته باشد، ولی یک بار هم که شده آگاهانه میخواهد این دغدغهها را پیدا نکند. شبیه آدمهای خلوضعی که سربرمیآورند که نه دغدغهی سالم بودن جایی را دارد و سربلند بودن مفهومی و منطقی بودن کسانی. تنها میخواهد راوی زندگی باشد که کمتر بهشان فکر شده. درون و شخصیّت آدمها و بیشتر از همه خودش. کسی امتحان کرده که ببیند از دل این روایت چه بیرون میآید؟ شاید فرهنگ.
هر واژهای که وارد این منظومه میآید چه ریختی پیدا میکند؟ واژههای کلّی مانند فرهنگ، بصیرت، جامعهی اسلامی در این مظروف چه شکلی هستند؟ هر شکلی داشته باشند، دست کم دو ویژگی دارد که خواندنش را وجهدار میکند. یکی این که ادّعا میکند وجهی دارد که این وجه تا به حال جایی خوانده یا دیده نشده. چون از دل کنکاشهای اجتماعیگرا بیرون نیامده. شخصیست و بیتکرار. دیگر آن که پیشنهاد دهنده نیست. خواندن مطلبی که پیشنهاد دهنده نباشد در روزگار علاقهمندان انقلاب اسلامیِ اجتماعی شده زیاد ساده نیست. شاید وجههای دیگری هم داشته باشد؛ شبیه که این نقزن نیست، منتقد نیست، خواهان نیست، ستایشگر نیست، اهلِ ورِ جناحی و موضعی را چاق کردن نیست. و تقریبا همین «نیست» درست است. نیست هر چیز متصوّری که از دل یک اصلاحگری اجتماعی بیسرانجام و دکور بیرون میآید. که دوست دارد توی خودش باشد.
نامش را گذاشتهام همزاد. وقتی سخن از فرهنگ باشد، سخن از همزادش است نه خودش. نه خواهرش. نه مادرش. نه هر چیز فکر شدهی دیگرش. به جز همزاد. همزاد را هم از زور این که باید واژهای انتخاب کنم که سو دهندهی رویکردم باشد برگزیدم.
این مقدّمه در نوشتن آغازین یادداشت لازم بود. ولی از همین جا هم باید این رویکرد را آغازید. دربارهی فرهنگ:
هر واژهای که میبینم، دوری میزنم ببینم در فامیل نامی، جایی به این نام داریم یا نه. واژهنامهی پژوهشی من فامیل است. عموها، عمّهها، خالهها، بالا محلّهایها، جلگهایها، خیلیها، کوهیها، کندهایها... کوتاه شدهاش این است که از جایی در مازندران میگردم. میبینم نداریم. بین تهرانیها و فارسترها یافتهام این نام را. مثل فرهنگ مهرپرور، کمدین معروف. فرهنگهای دیگری هم دیدهام از میان همین اهل هنر. ولی ما فرهنگ نداریم بین آن جمعیّت چند هزار نفری که من میشناسم. نازیِ کاظم عمو، کَمند دارد، لیلای بهرام عمو، نیکان دارد، علیِ ما، محمّد دارد و ییلاقمان محمّدزمان دارد و دورجهان. تهِ این اسمگذاری آقا دبیر است که طه دارد و یاسین. ولی فرهنگ نداریم.
پسنوشت:
1. حوصلهی بهروزرسانی هنرخانه و کتابخانه را ندارم.
2. تا آخر هفتهی بعد