اخلاق، چقدر جدّیست؟
این پرسش چند ماهیست که ذهنم را مشغول کرده، امّا آن دغدغه هنوز من را به بیخوابی نکشانده است. من را به شببیداری و مطالعهی کتابهای مختلف این حوزه نکشانده. شب بیدار بودهام؛ بیشتر برای خواندن داستانی یا نوشتن مطلبی.
نتیجهی این فکرها و حرفهای -باخودم-گاهبیگاه نتایجی به بار آورده. بیشتر کوشیدهام به جمله یا جملههایی بیاندیشم. این جملهها با منطقی اجتماعی و تاریخی نقد میشود، نه منطقِ صوری یا ریاضی. در این منطق نظرگاهِ اصلی میدان عمل فرد و جامعه است. آنچه که به عنوان گزاره در گفتهها میآید، گزارهایست که اوّلا توجّه دارد به کفِ خیابانِ عمل ما. به اطرافِ ما. از این منظر تحلیلم وجاهت دارد. بعد توجّه داده میشود به ریشههای فکری و سپس نگاه به آینده و آتیه با توجّه به درکی از خمینی یافتهام.
اوّل جامعه و اطراف و اعمال خودم و شما + ریشههای فکری و نظری این اعمال + آینده با نگاهِ خمینی.
این منطق یک منطقِ تصویبشده یا حتّی قرآنی نیست. یک منطقِ فردیست. میتوانی نقدش کنی. هیچجای این منطق وحی منزل و مقدّس نیست. با این منطق آغاز میکنم بحثم راجع به آن چند جمله را:
یک؛ اوّل عدالت بعد اخلاق؟
این جمله، جملهی دقیقی نیست. این از دسایس شیطان است که آدمی را با گرفتن فضیلتی منهای فضیلتی دیگر گول میزند. توجّه به عدالت منهای اخلاق، یک جامعهی چپزده را به وجود میآورد. وقتی عدالت را اصل گرفتی و اخلاق را فرع یا کماهمیّت، به رواداشتن مدلهای غیر اخلاقی در پیادهسازی عدالت حکم کردهای. عدالتی که در آن اخلاق دیده نشود، به برابری نمیانجامد. چون اخلاق امری از دو امر نیست. اخلاق جوهرهایست که به رفتارهای انسانی رنگوبو میبخشد. ما لحظهای نمیتوانیم بیچشم داشتن به اخلاق زندگی کنیم. من وقتی مینویسم و با تو حرف میزنم، ارتکازا شیوهای اخلاقی را انتخاب کردهام؛ بیآنکه خود بخواهم. اخلاق، یک کلّی انتزاعی نیست که با کنار نهادن لفظی بیخیالش شد. اخلاق، منش حرف زدن و کار کردن من است. میخواهم بگویم این دو توأمان هستند. درست است که در جامعهی ظالمانه، اخلاق پیاده نمیشود، ولی آیا میتوان جامعهی عادلانهی بیتوجّه به اخلاق داشت؟ نمیتوان داشت. چون وقتی تو بدقولی، وقتی تو کاهلی، وقتی تو سستی، حرف زدنت از عدالت خندهدار است. یعنی رفتار تو رفتار غیر اخلاقیست و میزان گریباندریدنت برای عدالت تصنّعی خواهد بود. چون عدالت بیملکههای اخلاقی قابل تصوّر نیست. آیا ما در اسلام اوّل چیزی و سپس چیزی دیگر داریم؟ این پرسشی جداگانه است. ولی حتّی اگر چنین چیزی داشته باشیم -مانند وضو، بعد نماز- باز هم در درهمتنیدگیهای اجتماعی نمیتوان این دو امر را از یکدیگر جدا کرد. چه آنکه وضو با عمل بعدیاش درهمتندیگی دارد. چه آن عمل بعدی نماز باشد، چه خواب باشد، چه حتّی سکس باشد. آن رفتار پس از وضو، با رفتار پیش از وضو همسنگ نیست. جدا از چنین حکم مکانیکی، چطور میتوان این دو نوع عدالت را یکی دانست؛ یکی عدالت با توجّه به ملکههای اخلاقی و دیگری عدالت بیتوجّه به ملکههای اخلاقی. مهمتر بودنِ چیزی، نبودِ دیگری را نتیجه نمیدهد. درست است عدالت از اخلاق مهمتر است. درست است جامعه بیعدالت، اخلاق نخواهد داشت، ولی عدالت بیاخلاق نتیجهبخش نخواهد بود، خواهد بود؟ پیش از این بوده؟
دوم؛ اخلاق گمشدهی روزگار ماست
در این جمله، انگیزهی روانی گوینده بسیار اهمیّت دارد. یا باقی جملههایی که کنارش چیده میشود همین طور. اگر مراد این است که بیاخلاقی گمشدهی دوران مدرن است، این حرف، زرِ مفت است. نگاه به صحنههای تاریخی و اجتماعی پیش از مدرنیته نشان میدهد که تا چه حد جامعه در بیاخلاقی بیداد میکرده. یک جامعه آن قدر بیاخلاق میشود که با زیر پا نهادن همهی اصول انسانی و جوانمردی، فردی را در صحرای تفتزدهی عراق با لبِ تشنه به شهادت میرساند. هر کدام از جلوههای بیاخلاقی که فکرش را کنید، در این نبرد پدیدار شد و مصیبتِ کربلا، بربریّت و بیاخلاقی جامعهای را نشان میدهد که بدتر از آن را ما جایی در تاریخ پیدا نمیکنیم. میزان بیاخلاقی در جوامع سنّتی به قدریست که حجم مهمّی از بایگانی احکام فقهی اسلام دربارهی مجازاتِ فردِ بیاخلاق است. این بیاخلاقی شئونِ مختلفی دارد. این که کسی بگوید بیاخلاقی امروز مسألهی مهمّی شده، چشم خود را بر بیاخلاقیها جوامع سنّتی بسته است. حتّی در روزگار ما، بیاخلاقی و فسق و فجور در جوامع سنّتی کم نیست. میتوان در این گزاره تردید ایجاد کرد که هر چه مدرنتر، بیاخلاقتر. نمیخواهم اخلاق را به انظباط اجتماعی و فردی فروبکاهم، ولی در این جنبه کدام جامعه بیاخلاقتر است. اگر اخلاق به معنای فسق و فجور و رواج اعتیاد و آدمکشی باشد، کدام جامعه بیاخلاقتر است؟ جامعهای که مدرنتر است یا جامعهای که سنّتیتر است؟ اگر قرار است گمشدهی ما اخلاق باشد، گمشدهی همهی تاریخ اخلاق است. به نظرتان جامعهی فردای رحلتِ پیامبر که نتیجهی مدینه النّبی آن بزرگوار بود، جامعهای اخلاقی بود؟ مگر میتوان به صراحتِ قرآن جامعهای که در آن ظلم به شکل نهادینهای انجام میشود بر اخلاقی بودنِ آن جامعه رأی داد؟
سوّم؛ رفتارهای فردیات را اصلاح کن، جامعه درست میشود.
این حرف بسیار تبلیغ میشود. حرفِ مفت. با اصلاح رفتارهای فردی، حتما جامعهی بهتری خواهیم داشت. ولی اگر جد و جهدِ اجتماعی برای ستاندن حق محرومان صورت نگیرد، روشن نیست جامعه تنها با توصیههای اخلاقی به سامان شود. جایی امر اخلاقی خشونت به خرج دادن و داد زدن است. چون داریم امر اخلاقی را در نسبت با رفتار عادلانه ترسیم میکنیم. رفتهای به ادارهی. کارمندِ اداره دارد حق تو و دیگران را پایمال میکند. رفتار اخلاقی کدام است؟ رفتار اخلاقی فراموش کردن و بر خشم خود لگام زدن و نادیده گرفتن است، یا این که رفتار اخلاقی فریاد زدن و حق خود را ستاندن است؟ رعایتِ عدالتِ اجتماعی نوعی از اخلاق فردی را رقم میزند که با اخلاق فردیِ منهای عدالت فرق دارد. این فرق باید فهمیده شود. این فرق، مثل راه رفتن بر روی باریکهی مو است. باریکهای حسّاس که آدم را میتواند به هر سمتی که بخواهد دربغلتاند. همین که گفتی اخلاق فردیات را درست کن تا جامعه درست شود یعنی داری زیرآبِ عدالت را میزنی. از آن طرف هم درست است. همین که داری میگویی اخلاق را بگذار کنار و بچسب به عدالت، یعنی داری ایجاد یک جامعهی عادلانه با هر وسیلهای را تعقیب میکنی.
چهار؛ کدام مهمتر است عدالت یا اخلاق؟
به نظرم پاسخ به این پرسش، پاسخی ساده نیست. شاید حتّی این پرسش، پرسش دقیقی نباشد. چون پرسش از دو امر متفاوت با کارکردهای متفاوت است. این دو از یک جنس نیستند که بتوان به سادگی توضیح داد کدام مهمتر هستند. عدالت خواستهی پیامبران و مردمانِ ستمدیده بوده در همیشهی تاریخ. عدالت آن منزلگاهِ پایانی زندگی بشر است. آن مأمنِ امری که هزاران سال است پیاش میدود و بهش نمیرسد. امّا اخلاق یکی از نتایج آن عدالت و یکی از همراهانش است. این دو از یک جنس نیستند. به نظر شما قلب مهمتر است یا کبد. روشن است قلب، ولی همین کبد هم میتواند شما را زمین بزند. شما بیکبد چه زندگی خواهید داشت؟ عدالت بیاخلاق نمیتواند جایی برود؟ گو این که اخلاق بیمناسبات عادلانه معنایی ندارد.
پنچ؛ پیِ کدامش باشیم؛ اخلاق با عدالت؟
اخلاق، آن همراهِ همیشگیتان است. نمیتوانید پیاش نباشید. اخلاقِ همراهِ شماست؛ چه آدم اخلاقی باشد، چه نباشید. ولی آن چیزی که همهی صلحا پیاش بودند و هستند عدالت است. ظلم، مناسبات حاکم بر جامعه را برهم میریزد. ظلم امکان تهذیبِ نفس را از فرد و جامعه میگیرد. درست است فرد باید تا جایی که میتواند اخلاقی باشد، ولی وقتی ظلم در جامعهای پدیدار شد، امکان تهذیب نفس فردی سخت و امکان تهذیب نفس اجتماعی ناممکن میشود. کما این که شده! امروز ظلم در شکلهای گوناگون در مملکت ما ظهور دارد...
من دارم فکر میکنم. شما هم یک چیزی بگویید!
شاید دوباره پسفردا آپ کردم. دربارهی تشکیلات.