تی‌لِم

روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری
  • تی‌لِم

    روایت‌ِ بدونِ گلِ میثم امیری

مشخصات بلاگ
تی‌لِم
بایگانی
پنجشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۳، ۱۰:۵۴ ب.ظ

دو هزار روز پیش؛ بحثی درباره‌ی حجاب

این نوشته مربوط به تابستانِ پرحادثه‌ی 88 تهران است. در تابستانی که من با سه چهار آدمی که برای نخستین بار دیده بودم، هم‌سخن شدم. آن هم درباره‌ی حجاب و پوشش که بعدش به بحث‌های ریشه‌ای‌تری هم رسیده بودیم. متن آن را بعد از سال‌ها دارم می‌خوانم و تا به حال این متن را هیچ‌جا منتشر نکرده‌ام. متن را any way ویرایش نکرده‌ام. این دیدار تجدید نشد و من دیگر با هیچ کس این قدر جدلِ منطقی نکردم. آن روزگار اعتقادی داشتم که الان ندارم، ولی کلیّاتِ خودم در آن زمانه را دوست دارم و هنوز هم تأییدش می‌کنم. تنها نام‌ها را مستعار کرده‌ام. 

دیدار اول

با میم کلی گشتیم تا کافه گ را پیدا کنیم. مانده بود کجاست این کافه. از یک کافه‌ی دیگر از همان نزدیکی‌ها پرسید که کافه گرامافون کجاست. یارو هم یک مقداری کجکی آدرس داده بود. میم از همان پله‌ها از مکان کافه خوشش آمده بود. از رنگ و دیوار و عکس‌هایش و ...

با دست اشاره می‌کند که آهان آنجا نشسته‌اند. خوش و بش می‌کند با سه نفر. دو دختر و یک پسر. یکی سین است و دیگری عین و آن آخری را می‌گویند که تور لیدر[1] است  که گویا اسمش هم میم است.

با میم نشسته بودیم که یارو سریع آمد و مِنو[2] را گذاشت جلوی من. مانده بودم که چه انتخاب کنم. میم آب میوه سفارش داد و من هم بعدِ کلی اه و اوه و نپذیرفتن به یک آب معدنی رضایت دادم. میم صحبت کرد از رمانم و هیجان داد به بحث. به این راحتی‌ها نمی‌شد یخِ صحبت را شکست. یعنی من یخم به این راحتی نمی‌شکست. میم بنده خدا یک مقدار زور زد تا بشود ولی مگر می‌شود. خداحافظی کرد و رفت. همان موقع از بحثی شروع کردم که میم بعداً آن را کلیشه‌ای و فاقدِ هیجان خواند. بحثِ زنِ مورد علاقه‌ی هر یک از خانم‌های محترم. یکی از پرستاری گفته بود که انقلابی در پرستاری کرده بود و تور لیدر شیرین عبادی به قولِ میم بانوی صلح را بهترین زنِ تاریخ نامید. در فکرِ عناوین مانده بودم و از بانو و ...[3]

فرستادم بحث را سمتِ پوشش و این که:

- آیا پوشش امری شخصی است یا خصوصی؟

یکی از آنها از من توضیح خواست، همان تور لیدر را می‌گویم. تو کفِ توضیح بودم که دیدم عینِ اورکا اورکای مرحوم ارشمیدس گفت:

- شخصی است، کاملاً شخصی ...

ولی سین کمی دقیق‌تر بود:

- انتخابِ پوشش وقتی به عمل می‌رسد به هیچ وجه موضوعی شخصی نیست.

خوشحال می‌شوم از این همه شدتِ نظر در به "هیچ وجه بودن" ولی این خوشحالی بیشتر دولتِ مستعجل است تا ...

- کاملاً شخصی است. کلیات پوشش این که بلوز شلوار باشد یا مانتو شلوار باشد امری شخصی نیست. ولی مدل‌ و این که چه چیزی انتخاب کنیم شخصی می‌شود. این چیزی که به ما گفته شده شخصی نیست.

با خودم می‌گفتم چرا اینها این قدر این دست و آن دست می‌کنند؛ صریح‌ترش کردم:

- پس در عرصه‌ی عمومی یک مسأله کاملاً شخصی نیست. یعنی با استفاده از یک اصولی ... بی‌خیال از این اصول و این که به شما چه گفته است بفرمایید خودتان چه فکر می‌کنید؟

- یک چیزِ شخصی است ولی کلاً اصولاً ... هر فردی با توجه نوعِ تربیتی که می‌شود یک اصولی را دارد و با توجه به آن و آن هنجارهایی که در جامعه است پوشش خود را انتخاب می‌کند ولی خودش انتخاب را انجام می‌دهد. پس می‌شود گفت یک نوع شخصی بودن است که یک سری چیزهایی روی آن تأثیر دارند. خودت انتخاب می‌کنی ولی معیارهایی در ذهنت را قرار دادی.

نه مثل این که فایده ندارد. باید کمی صریح‌تر باشیم می گویم جمله را آنها کامل کنند.

- در جامعه‌ی ایران ...

سین بی‌ربط می‌گوید:

- شما پوشش را دوست داری؟

یک بار دیگر می‌پرسم و می‌گویم با توجه به صحبت‌های شده پاسخ دهید:

- توی جامعه‌ی ایران ...

سین می‌گوید:

- در جامعه ایران یک معیار کلی به ما دادند که در آن می‌توانیم انتخاب شخصی داشته باشیم.

- این معیارهایی که به شما دادند تا چه حد منطقی است؟

کمی مِن و مِن کرد و منطقی منطقی کرد و آخرش گفت:

- یک چیزی است که در همه‌ جای دنیا یکسان است. یک سری اصول اخلاقی است که در همه‌ جای دنیا یکسان است. جزء کلیات است. چون در همه‌ی دنیا هست به نظر منطقی می‌آید و ربطی به آدم‌ها با نژادهای مختلف ندارد و این منطقی است، ولی یک سری ضوابطی برای آن قرار دادند که به نظر منطقی نمی‌رسد. این البته بستگی به اعتقاد دینی دارد.

- من هم در مورد اعتقادِ دینی صحبت می‌کنم ... شما فکر می‌کنید اسلام نظرش در موردِ پوشش چیست؟

لیدر تور می‌گوید:

- اسلام که وارد شد یک تخفیفی در مورد حجاب داد. قبل از اسلام فقط چشم معلوم بود و دست‌ها پوشیده بود ...

من فکر می‌کردم جامعه اعراب را می‌گوید نه جامعه‌ی ایران و شاید هم اصلاً فکری نکردم که گفتم:

- توی ویل دورانت این جوری نوشته نشده است ...

- الان شما به تختِ جمشید تشریف ببرید می‌بینید که ...

پسرِ کناری هم به حرف آمد که:

- در مورد حجابِ ایرانی و اینها یک سری حرف است که همین طور گفته می‌شود...

کمی همهمه می‌شود و هر کس چیزی می‌گوید. باید دید چگونه می‌شود زیرآبِ حجاب را زد. بحث‌هایی در مورد حضرتِ زهرا کاملاً بی‌ربطِ به بحث توسط پسرِ کناری اضافه می‌شود که نیازی نیست به بیان آن در اینجا و حوصله‌ی تایپ اینها را ندارم. آن هم بحثی بی‌ارتباط و حضرتِ زهرا و بادی گاردهایش[4] و ... از پروپاگاندا کردن این بحث نتیجه می‌گیرد که اسلام هیچ اجباری در مورد حجاب ندارد؛ برعکسِ آن چیزی که تبلیغ می‌کنند. نمی‌گذارم قسر در بروند و صریح می‌پرسم و چه بسا سریع که:

- اسلام در موردِ حجاب، اجباری ندارد؟

سین ترجیح می‌دهد جواب دهد که:

- در کشورهایی دیگری که اسلام در آن وجود دارد می‌بینیم که ...

صحبتش را قطع می‌کنم و با آرامش می‌گویم:

- اگر بخواهیم با توجه به قرآن نگاه کنیم چطور؟

پسرِ کناری می‌گوید:

- قرآن هیچ جا به صورت واضح نگفته است.

سین بر خلافِ این می‌گوید:

- در مورد پوشش گفته است و در مورد حجاب نگفته است.

من کمی در بینِ تفاوت پوشش و حجاب گیر می‌کنم. می‌گویم:

- منظور من پوشش است ...

- پوشش که از نظرِ همه‌ی انسان‌ها درست است ...

به اینجا که می‌رسیم گفتم‌گفت‌ها به هم درآمیخته می‌شود و پسرِ کناری می‌گوید:

- حجاب در حکومتِ ایران یعنی دست‌ها تا آستین‌ها پوشیده باشد و از صورت هم فقط باید قرص آن معلوم باشد.

- نظرِ شما در مورد وجه و کفین آمده در قرآن چیست؟

- این هم صریح نیست و دقیقاً منظورِ آن معلوم نیست.

- در هر علمی تفسیر آن علم با کی‌هاست؟

- کسانی علمش را دارند یعنی علمِ قرآن را دارند و مطالعه کردند ولی من نظرم این است که اگر انسانم و اگر عقل دارم و اگر شعور دارم بستگی به این دارد که خودم چه فکر می‌کنم. می‌توانم به آنها رجوع کنم ولی اجبار بر اجرای آن حرف ندارم. انسانیت اصل است.

فعلاً مسأله‌ی عقل را که این قدر به رخ کشیده می‌‌شود را بی‌‌خیال می‌شوم و می‌چسبم به بحثِ خودم:

- تفسیرهایی که از قرآن در مورد حجاب کردند چیست؟

پسرِ کناری لیوانش را تکانی می‌دهد و می‌گوید:

- آن چیزی که در ایران می‌شنویم و وجود دارد ... ولی خیلی کسان دیگری هستند از عالمان که حجاب را قبول ندارند. حتی زمانی که انقلاب شده قضیه حجاب اجباری مطرح نبود.

سین هم طره‌ای از مویش را زیر روسری‌اش جابه‌جا می ‌کند و می‌گوید:

- بله ... خیلی از کسانی که تظاهرات کردند از خانم‌های بی‌حجاب بودند ...

دخالت می‌کنم که:

- بحثِ من ریشه‌ای‌تر است.

پسرِ کناری می‌گوید:

- هنوز هم خیلی از علما به اجباری بودن حجاب اعتراض دارند.

قضیه برایم جالب می‌شود:

- می‌شود نام چند تن از علما را که اجبار به حجاب ندارند را ببرید؟

- نه الان در خاطرم نیست ولی می‌دانم که چنین افرادی بودند و بین دوستانِ پدرم و کسانی که آن ور هستند چنین کسانی هستند.

حالا اگر باشند چنین عالمانی، نمی‌دانم قضیه باید با چه چیز به تناقض برسد. بحث را باید ریشه‌ای‌تر دنبال کنم:

- اگر فرض را بر سالم بودنِ مفسرینِ ایرانی بگذاریم، علت اجبار حجاب توسط آنها چیست؟ البته منظورم دلایل نقلی و تاریخی است.

یکی از خانم‌ها پرسید:

- چرا حجاب باشد؟

سری تکان می‌دهم و سین ادمه می‌دهد:

- احتمالاً همان داستان‌هایی که در موردِ حضرتِ زهرا و ائمه و پیامبر  اینها بوده است، می‌تواند جزء دلایل باشد.

پسرِ کناری می‌پرسد:

- آیا جایی هست که نوشته باشد پیامبر حجاب را بر مردم اجبار کرده است؟

در دلم جل الخالقی می‌گویم. سین گویا حسابِ کار دستش آمده است:

- البته با توجه به منطقه ودوره‌شان ...

من هم محضِ همین طوری می‌گویم:

- پوشش در جاهلیت بسیار بازتر بوده است تا زمان اسلام و پیامبر ...

سین همچنان تردید دارد و می‌گوید:

- یعنی کسی به آنها اجبار کرده است؟

پسرِ کناری دوباره ترجیع‌بند "انسانم، عقل دارم، شعور دارم" را تکرار می‌کند و می‌گوید:

- اگر به من اجبار کنند و بگویند من قبول نمی‌کنم.

بدون معطلی سوالم را می‌پرسم، همان کاری که تا حالا کرده‌ام یعنی سوال پرسیدن و فقط پرسیدن، مگر گزاره‌ی خبری محضِ همین طوری ...

- آیا مناسک دینی اجبار است یا نه؟

- برای من اجبار نیست ولی برای محیطم اجبار است.

احتمال دادم سوالم واضح نبود و دوباره می‌گویم:

- آیا مناسک دینی برای خودِ فرد ممکن است اجبار باشد؟ یعنی در قرآن آمده باشد؟

- به اجبار در آوردند ولی ممکن است نباشد ...

- یعنی در قرآن اجباری برای نماز و روزه و ...

- چرا گفته است باید انجام بدهید.

- خوب، این اجبار نیست؟

- این اجبار است ولی اجبار خوبی نیست.

- یعنی شما مخالف این اجبار هستید؟ اجباری که خودِ شارع اولین بار خودش ایجاد کرده است!

قضیه را برمی‌گرداند و اصلاً می‌زند زیرِ کلِ یک بحثِ روش‌مند و می‌گوید:

- من به این که قرآن مورد تحریف واقع نشده است را نمی‌توانم قبول کنم. البته در این زمینه مطالعه‌ای نکردم ولی مشکوکم ...

می‌خواهد بحث را خارج کند که باز جلوگیری می‌کنم:

- پس شما اجبارِ دین در مورد پوشش را قبول ندارید؟

- نه، آن چیزی را که به آن رسیدم عمل می‌کنم ولی چیزی را که قبول نکنم را نمی‌توانم به صورت تقلیدی انجام دهم. من نمی‌توانم چیزی را چشم بسته چون اینجا نوشته انجام بدهم.

این را تور لیدر می‌گوید و البته اذعان دارد که نمی‌تواند بگوید قرآن را قبول دارد یا نه زیرا اندک زمانی است که به مطالعه‌ی قرآن می‌پردازد و هنوز کامل نخوانده‌اش تا بتواند در موردش کامل قضاوت کند. خوشم آمد:

- آیا قرآن را خودتان می‌خوانید یا این که از تفسیری هم کمک می‌گیرید؟

- نه خودم می‌خوانم و از تفسیر استفاده نمی‌کنم.

از سین می‌خواهم که نظرش را بدهد:

- مسلماً هر چیزی که اجباری باشد مورد قبول نیست. چون فکر کردنِ انسان در مورد یک موضوعی را زیرِ سوال می‌برد زیاد چیزِ جالبی نیست.

امتحان‌شان می‌کنم و یک تست ساده می‌گیرم:

- دو تا گزاره‌ی ساده. در قرآن یک جا می‌گوید در دین هیچ اجباری نیست ولی در خودِ قرآن اجبارهایی وجود دارد. آیا این دو با هم تناقض ندارند؟

پس از سکوت نسبتاً کوتاهی علی است که:

- این اجبار در موردِ پذیرفته شدن دین است و نه در عمل به احکام. پس از پذیرفته شدن باید گوش به حرفش داد.

سین هم بلافاصله تأیید می‌کند. و اما تستی دیگر که به مراتب برای من مهم‌تر است:

- فرض کنید دو آدم داریم در دو منطقه‌ی متفاوت. هر دو می‌روند در مورد اسلام تحقیق می‌کنند و پس از آن یکی از آنها با وجود تحقیق و منابعی که دارد مسلمان نمی‌شود ولی دیگری به اسلام روی می‌آورد ولی مناسک دینی اسلام را انجام نمی‌دهد. از لحاظِ عقلانی سطح این دو آدم چگونه است؟

سکوت این بار کمی طولانی‌تر می‌شود. سین می‌پرسد:

- یعنی چه سطح‌شان یکی هست یا نه؟

- یعنی در پیشگاه خداوند و با توجه به عدالت کدام یک ...

- یعنی دو چیز متفاوت پیدا کردند ...

 - بله، ولی هر دو یک جور عمل کردند.

علی نظرش روی دومی است، منتها با کلی صدای آرام و زیر و ... پسرِ کناری دومی را می‌پسندد! سین اما می‌گوید نمی‌داند زیرا آنجا نیست و ازین جور حرف‌ها ... می‌گویم:

- بالاخره اگر آدم دارای فکر است در این مورد هم می‌تواند فکر کند دیگر، نه؟

برای تور لیدر هنوز سوال واضح نیست:

- یعنی من و سین هر دو قرآن را خواندیم ولی من یک چیزی برداشت کردم و سین یک چیزِ دیگری و باز به یک چیز واحد عمل کردیم.

عجب برداشتی می‌کنند این خانم‌ها. کفم قیچی خورده است از این همه انعطاف هرمنوتیک. می‌گویم:

- نه، مبنای شما متفاوت است. یعنی اسلام را قبول نداریم. فرض می‌کنیم شما اسلام را قبول ندارید و احکامش را عمل نمی‌کنید ولی من اسلام را قبول دارم ولی باز هم احکامش را انجام نمی‌دهم.

سین دقیقاً حرفِ دلم را می‌زند، ای کاش می‌شد "یک دمت گرم بابا" بگویم. سین می‌گوید:

- این چه جور قبول کردنی است که احکامش را قبول نداری. بالاخره اگر چیزی را قبول کردی باید انجام دهی دیگر.

همین را تور لیدر هم تأیید می‌کند. حال در آن اعماق دلم دعواست آیا اسلام چیزی به نام حجاب دارد یا نه؟ آیا اسلام نظری در مورد حجاب دارد؟ ... یعنی اسلام اجازه‌ی موی باز را به زن در محیط عمومی می‌دهد؟ یعنی وجه و کفین و این همه آیه و حدیث و سیره از اهل بیت و پیامبر را باید جور دیگری تعبیر کرد؟ آنها همه‌اش کشک است یا شاید هم دوغ و چه بسا یک دروغ؟ یعنی چه جور باید تعبیر کرد؟ بیاید یک جوری تعبیر کنیم یا قرآن عوض شود یا احادیث و سیره و یا همه با هم، دست در دستِ هم کنیم دین خود را ...

می‌گویم:

- شما باید نظر بدهید نه من ...

رفتیم سراغِ اصول دین و سین نظر دارد نباید اصول را تقلیدی قبول کرد و البته این جزء واضحات اسلام است. بالای منبر می‌روم:

- آدم اگر بخواهد خدا را ثابت کند نباید از قرآن استفاده کند.

این جمله عینِ جمله‌ی کتاب آموزش عقاید آقای مصباح یزدی است. پسرِ کناری از مصباح متنفر است و با تمام عقل‌گرایی و روشنفکری‌اش حاضر نیست این کتاب از آقای مصباح را بخواند. به من گفت نمی‌خواهد وقتش را در موردِ این کتاب تلف کند و به شدت از او متنفر است. این عینِ آزاداندیشی است که به نظرِ من که آدم فقط نظراتِ موافقین را بخواند و نظرِ هیچ مخالفی را نخواند. بلکه از برخی از مخالفین هم باید متنفر باشد و از برخی باید بیشتر متنفر باشد.

عجب، مگر می‌شود آدم آزاداندیش و روشن‌فکر از کسی متنفر باشد؟ حالا ادعای آزاداندیشان در کتاب‌های‌شان چیزی خلافِ این است و به نظر من هر کتابی ارزشِ یک بار خواندن را می‌تواند داشته باشد، حتی آموزشِ عقایدِ آقای مصباح.  

من در ادامه از مراحلِ معرفت‌شناسی گفتم و همه را نعل به نعل از صفحات اولیه‌ی کتاب آقای مصباح یزدی می‌گفتم و طنز روزگار این جاست که پسرِ کناری متنفر از مصباح مدام تأیید می‌کرد حرف‌هایم را و هیچ کدام از گزاره‌هایش را رد نمی‌کرد ...می‌پرسم:

- اگر آدم از بالا به پایین الگوریتم را طی کند، آیا نیازی است که در مورد همه‌ی احکام بنشیند و بخواهد عقلانی فکر کند؟ یعنی یک انسان برای شروع نباید از این شروع کند که چرا نماز می‌خواند بلکه باید از این شروع کند که آیا خدایی وجود دارد و این خدا چه ویژگی‌هایی دارد. این طور نیست؟

سین اما یک کمکی سوءاستفاده کرد از حرف‌هایم و گفت:

- یعنی نیازی نیست در مورد احکام فکر کنی. باید همین طوری بپذیری.

- منظورِ من این نیست. منظورم این است که از پایین به بالا الگوریتم را طی نکنید. فرض کنیم ذهن‌مان خالی از تنقیحات است و هیچ چیز را قبول ندارد. می‌گویم بجای این که فکر کنم چرا باید نماز بخوانی اول بپرسی خدایی هست و چگونه هست و این کار را باید عقلانی و منطقی انجام دهد. اگر در بحثِ ریاضی بخواهیم زمان را بشناسیم آن را به عنوان بعدِ چهارم در نظر می‌گیریم ...

اینجا بود که پیش خودم گفتم که شاید سرِ چیزی دارم بحث می‌کنم که وجود ندارد یا کسی قبول ندارد؛ برای همین پرسیدم:

- آیا راه عقلانی برای اثبات خدا وجود دارد؟

هر سه گفتند یک سری از چیزها را ریختند توی ذهنشان و در ضمیر ناخودآگاه‌شان وجود دارد. ولی بحثِ بنده از امکانِ یک گزاره در شرایط ایده‌آل بود. اصلاً پرت شدند از بحث و گفتند:

- راه عقلانی نیست چون از پچگی به ما گفتند خدا هست ...

- آدم ممکن است با یک چیزهایی جلو برود که آنها اشتباه باشند ...

- چه لزومی دارد بگوییم دینِ بودا بد است؟ یا دین هندوها؟ ... مسلمان‌ها یک خدایی را در ذهنِ بچه‌ها ایجاد می‌کنند و شروع می‌کنند به بزرگ کردن‌شان!

مانده‌ام از این همه پرت و پلا و باز پرسیدم:

- آیا در مورد خدا می‌شود به صورت منطقی فکر کرد؟ آیا از طریق عقل می‌شود خدا را شناخت؟ ...

پسرِ کناری گفت، چه گفتنی:

- از لحاظ عقلی نمی‌شود. خدا را باید با احساس شناخت. اگر بخواهی عقلی فکر کنی اصلاً خدا وجود نخواهد داشت.

عجیب بود. ندیده بودم آزاداندیشان هم از "اصلاً" استفاده کنند. بالاخره همه چیز قرار است نسبی باشد، پس این "اصلاً" یعنی چه؟

از این گفتم که در طول تاریخ زیست‌شناسِ ملحد نداشتیم و یا دانشمندانِ زیادی بودند که خدا را قبول داشتند. سوال اساسی:

- اینها از چه راهی خدا را قبول داشتند؟

نمی‌دانم سین با چه جرأتی به این سوال جواب می‌دهد، به نظرِ من جوابِ این سوال بسیار مشکل است ولی سین خیلی راحت می‌گوید:

- آنها از راه احساس ... این راه، راهِ امید است. او یک نفرِ سوم است همیشه. کسی که در حال سختی ...

 

انصافاً همه‌ی دانشمندان این گونه خدا را شناخته‌اند و هیچکدام راهِ عقلانی نداشته‌اند؟ می‌گویم:

- همین استدلال شما به نوعی منطقی است، نه؟

- نه، امید به هیچ وجه منطقی نیست.

پسرِ کناری می‌پرسد:

- آیا یک میلیارد مساوی 999999999 است؟

خوبی می‌گویم و می‌گوید پس این مقدار می‌تواند برابر صفر شود. چون این منطقی نیست، پس آن هم منطقی نیست. دقیقاً می‌گوید:

- در بازه‌ی بینهایت خدا وجود ندارد.

قبول نمی‌کنند که از راهِ عقلانی می‌شود خدا را ثابت کرد و دستِ کم به این رضایت می‌دهند که خدا را احساسی باید درک کرد و این جوری بهتر است. هر چند به نظرِ من هیچ ابزاری مطمئن‌تر از عقل برای شناخت موجودات نیست. پسرِ کناری نقل قولی از هاوکینگ می‌آورد که با پرس و جوی من می‌گوید در کتاب تاریخچه‌ی زمانش است که به وجود آمدن کائنات بر اساس یک اتفاق بوده است و می‌گوید خدایی نیست. من هم می‌گویم من تا 50 صفحه‌ی اول این کتاب را خوانده‌ام و این جمله را ندیدم که می‌گوید:

- حالا این عینِ عبارتش نیست. و این در بین جملاتش است و اصلاً هاوکینگ لاییک است و خدا را قبول ندارد!

با تعجب می‌گویم:

- کی گفته است لاییک‌ها خدا را قبول ندارند؟

- کلهم دارم می‌گویم.

من هنوز معنی این "کلهم" را نفهمیده است. سین باز هم از خدا به عنوان نقطه‌ی امید ذکر می‌کند و تقریباً با این پافشاری‌اش دارد خفه‌ام می‌کند.

- حالا این احساس امید خطاپذیر است یا نه؟

- احساسی که بر اساس عقل باشد، خطاپذیر نیست.

این دیگر از آن جملات بود! بی‌خود نبود که تور لیدر به سین گفت:

- احساس و عقل را با هم می‌گیری؟

- ...

واقعاً نفمیدم در این جا سین چه گفت وشاید این از نفهمی من باشد و البته صوتِ قضیه هم موجود است. من گفتم از گفت‌و‌گوی با آنها به نتیجه‌ای نرسیده‌ام. سین خیلی قشنگ از این می‌گوید که مطالعاتش کم است و یا اطلاعاتِ دینی اندکی دارد و این بیشتر به همان دانشگاه بر‌می‌گردد. می‌گویم:

- البته به نظرِ من نسلِ حاضر، نسلِ فطرت است.

و کلی پیرامونِ این قضیه سخنرانی می‌کنم که لازم نیست اینجا بیاورم.

- ما هم خوشبختانه و یا متأسفانه می‌خواهیم چیزی را که به زور واردِ مغزِ ما کردند را نقض کنیم.

هر چه هست این جمله را سین صادقانه می‌گوید. ادامه دادیم با خدا و خودمان و مقایسه‌ی ادیان و بحث‌های دیگر که نیازی نیست به تایپِ. کتاب‌هایی را بهم معرفی می‌کنیم و کلی ناراحت می‌شوم از این که کسی می‌گوید من حاضر نیستم فلان کتاب را بخوانم. الان هم خسته‌ام، مخصوصاً در ساعت چهار و بیست دقیقه‌ی صبح. آخرش گفتم:

- بیشتر بخوانیم، بعد بخندیم و بعد گریه کنیم و بعد فکر کنیم.

اما آیا همه‌ی ما حاضریم کتاب‌های مختلف را بخوانیم؟ اگر چنین است پس چرا بعضی از  کتاب‌ها را نخواندیم و بعضی‌ها را نمی‌شناسیم. خاصه کسی مثل رضا امیرخانی و ... کسی نمی‌شناسد آن چه را که ممکن است قبولش نداشته باشد و در روبروی کافه گرامافون گر گرفتم از این همه فیگورِ روشنفکری و آزاداندیشی و درود فرستادم بر دوستِ متحجرم که ادعای روشنفکری ندارد و ادعای ...

 

 



[1] Tour leader

[2] Menu

[3] اگر می‌خواهید منظور از این سه نقطه‌چین را بفهمید حتماً مقاله‌ی دستِ تقدیر و جایزه‌ی نوبل ژائو را از کتاب سرلوحه‌های رضا امیرخانی به صفحات 181 الی 189 از انتشارت سپیده باوران بخوانید تا بدانید این نقطه‌چین از آن نقطه‌چین‌هاست ...

[4] این بحث‌ها توسطِ پسرِ کناری در واقع تردیدی بود بر این که حضرت زهرا حجابش کامل نبوده. دو دلیل هم آورده شده است زیر یک غریبه که به خانه‌ی وحی آمده بود فهمیده بود که زهرا پهلویش خونی است و دیکر این که خودِ حضرت زهرا وقتی به خیابان می‌رفت به پهلویش اشاره می‌کرد و از این دو گزاره نتیجه می‌گیریم زهرا همچین حجابی هم نداشته است. باور بفرمایید بنده عینِ کلمات پسرِ کناری را نوشتم و غلوی به آن اضافه نشده است. به نظرِ خودم ارزش ان استدلال آن قدر نیست که بخواهم آن را در متنِ اصلی بیاورم مگر این که شما هم قبول داشته باشید چون کسی به پهلویش اشاره می‌کرده است پس حجابش ...





موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۳/۰۸/۲۹
میثم امیری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">